What do you think?
Rate this book


240 pages, Paperback
First published June 17, 2003

احتمالا کسانی که فکر میکنیم بهتر از همه میشناسیم، بیش از همه ما را غافلگیر میکنند.
پدر فقط میگفت چقدر غمانگیز است که مردم به آسانی از تمام یک ملت به خاطر کارهای عدهی کمی متنفر شوند و همیشه میگفت چقدر بد است متنفر بودن. چقدر بد است.


هفت ساله بودم که با پدر،مادر،وبرادرم چهارده ساله ام فرشید از آبادان به شهر ویتی یر کالفرنیا آمدیم.برادر بزرگترم فرید را یک سال پیش از آن به فیلادلفیا فرستاده بودند و آنجا به دبیرستان می رفت. اوهم مثل خیلی از جوان های ایرانی آرزو داشت خارج از کشور درس بخواند و با وجود اشک های مادر ما را ترک کرده و پیش عمویم و همسر آمریکایی اش زندگی می کرد. من هم از رفتن او ناراحت بودم،ولی به زودی غصه از یادم رفت . اولین بسته سوغاتی که رسید دیدم داشتن یک باربی کامل -باکیف حمل،چهاردست لباس،یک بارانی و یک چتر کوچک -به دوری از برادر می ارزد...