دوستانِ گرانقدر، در بخشِ نخست از این کتاب، زنده یاد <سیمین بهبهانی> چه زیبا و شاعرانه و هنرمندانه زندگی را از روزِ نخست تا کهن سالی نگاشته است و از خرافاتِ مذهبیِ خانواده و مردم و تفاوت هایِ اجتماعی، نالیده است در بخشِ پایانیِ کتاب نیز دو نامه از سیمینِ بهبهانی آمده است که به دوستی نوشته شده و موضوعِ نامه، چگونگیِ تلاش برایِ راه انداختنِ کانونِ نویسندگان بوده است و اینکه جمهوریِ ننگینِ اسلامی مانعِ آن شده است و آنها را به دادگاه کشانده و بعدها یکی یکی و به طرزی مشکوک آنها را وزارت اطلاعاتِ این نظام کشته است، تا ثابت کند پرواز و آزادی در جمهوریِ اسلامی، ممنوع میباشد.. سیمین میگوید این قتلها زیرِ سرِ همان حرامی هایی است که زمانی که سعید سیرجانی را در زندان به قتل رساندند، ما را خواستند و گفتند که ما نمیخواستیم، ایشان خودشان مُردند! حالا ختم نگیرید، یادبود نگذارید، صدایتان هم بلند نشود.... اگر در ماجرایِ سعیدی سیرجانی خاموش نمانده بودیم، اگر مرگِ میرعلایی و تفضلی و غفارحسینی و زال زاده را آسان نگرفته بودیم، اگر کارِ فرجِ سرکوهی را جدی تر دنبال کرده بودیم، اگر نفس میکشیدیم، اگر فریاد میزدیم، شاید جنایت، پیگیر و بی وقفه، ادامه نمیافت.. به دست آوردنِ آزادی هزینه هایِ سنگین دارد، باید پرداخت ولی به قولِ زنده یاد سیمین، مرگ هشدارِ خوبی است و ما را به هم نزدیکتر کرده است --------------------------------------------- در این کتاب بخش هایِ دیگری نیز به صورتِ داستان آمده است که چکیده ای از آن را برایتان در زیر مینویسم
زنی سبکتر از هوا: مربوط به داستانِ زنی است که مرده است و روحش به اصطلاح به خانه آمده و باور ندارد که مُرده است و میبیند که چگونه پس از یکروز، شوهرش کم کم با ورودِ زنی دیگر به زندگی او را فراموش میکند ************************ سنگ را آرامتر بگذارید: مربوط به خاطراتِ زنی مُرده است به نامِ اکرم آبگوشتی، که در کودکی با رانندهٔ کامیون ازدواج کرده و به تهران آمده.. ولی شوهرش میرود و دیگر باز نمیگردد و پایِ اکرم به شهر نو و تن فروشی میکشد و سپس خوانندهٔ کاباره میشود ************************ اصلِ ژاپنی: در موردِ زنی است که در تاکسی با یک مردِ سیاسی و مذهبی در موردِ جنگ بحث میکند و آن بیخرد قصد دارد تا با سخنانِ مغلطه آمیز و بیخردانه، زن را نسبت به دیدگاهش به جنگ و خونریزی و پیشرفتِ سرزمینهایی همچون ژاپن و چین، قانع کند.. درکل بگوید جنگ برایِ پیشرفتِ کشورِ ما ایران لازم است و به همین دلیل جنگ با عراق را اینگونه طول داده ایم ************************ مریخ: نوشته ای شاعرانه و عاشقانه است سرشار از تشبیهات و استعاره هایِ زیبا با نامِ سیاره ها و ستاره هایِ کهکشان ************************ اکرم کوتوله: در موردِ دو زن با نامِ اکرم است.. یکی به اصطلاح نجیب است و یکی خودفروش به نامِ اکرم کوتوله... شوهرِ اکرم خانم بازاری است، ولی اکرم کوتوله شوهر ندارد و برایِ گذرانِ زندگی به تن فروشی روی آورده است.. یکروز نامه ای عاشقانه به خانهٔ آنها میرسد و شوهرِ اکرم آن را خوانده و اکرم منکر میشود و میگوید نامه برایِ اکرم کوتوله بوده است.. خلاصه شوهرِ اکرم خانم، با آبرو ریزی، اکرم کوتوله را از محل بیرون میکند.. ولی بعد مشخص میشود که زنِ خودش اکرم خانمِ به اصطلاح نجیب، با ده ها نفر رفیق بوده و بیشتر از اکرم کوتوله زیرِ این و آن میخوابیده است و نامه هم برایِ خودِ او بوده است.. با این تفاوت که اکرم کوتوله خود را برای پول میفروخت و اکرم نجیب، خود را برایِ لذتِ سکس، حراج کرده بود ************************ طوطی: در موردِ مردی به نامِ حمید است که زنش توتک به سببِ آنکه حمید نمیتواند بچه دار شود او را ترک میکند و حمید یک طوطی سخنگو میخرد تا تنهایی اش را پُر کند --------------------------------------------- در زیر جملاتی از میانِ نوشته هایِ زنده یاد سیمین بهبهانی را به انتخاب برایتان مینویسم
این دنیایِ بزرگ، با حقارتها و کج اندیشی ها و گمراهی ها و تعصب هایش، چنان کوچک است که دنیایِ جنینی و به دور از ستمکشیِ نخستینِ من، باید در برابرش عظیم جلوه کند ******************************* کودکان انگار با پیرها آشناترند، میانِ کودکی و پیری گویا پیوندی است.. مسیرِ زندگی شاید دایره ایست، کودکی و پیری در نقطهٔ آغاز و انجام به یکدیگر میرسند ******************************* تهران را به "ط" نوشتن، چه فرقی میکند!؟ در این دنیایِ جنینی، قراردادها نو به نو عوض میشود، مثلِ قراردادِ ماندن در زهدان که به قراردادِ برآمدن از آن بدل میشود ******************************* هر روز صبح در کودکستان، دوشیزه دولیتل را میدیدم که در برابرِ خدایِ به چهارمیخ کشیده شده، می ایستد و نیایش میکند... اما به خانه که برمیگشتم، مادر و دایه را میدیدم که در برابرِ خدایِ نادیده، می ایستند و مینشینند و سر بر زمین میگذارند و نیایش میکنند ******************************* من همیشه در اوهامِ خویش زیسته ام و نیک میدانم که زندگی توهّمی بیش نیست، گاه شیرین و گاه تلخ ******************************* جگرگاهت به اشک شستم و جانمایهٔ مرهم کردم.. اندوه در درون خوردم و لبخند برون آوردم. اکنون زخمت بهبود پذیرفته و دردت آرام گرفته.. بر آستانِ شب ایستاده ای و دو دست بر شانه ات دارم و گرمایِ سرخِ تنت را مینوشم، سرمست از عطرِ بخشایشِ خویش، هنگام که عشق در من چراغیست که از تن میسوزد نه از روغن --------------------------------------------- امیدوارم این ریویو برایِ شما ادب دوستانِ گرامی، مفید بوده باشه <پیروز باشید و ایرانی>