در عکسی که برایم فرستادی جز خودت همه افتادهاند زندهها میخندند مثل تصویر آن زن که کنارت ایستاده ... و اخم میکنند یا آن مرد عبوس پشت سرت که با دستهایش تو را کشت تو اما عزیزم مثل خودم مردهای و قراردادت با عکسها مثل نوبت زندگیات تمام شده عکست را برای من بفرست که مثل خودت، نیستم آنقدر مردهام که با چشمهای بسته میتوانم پنهانیترین علائمت را ظاهر کنم
آدمها میآیند زندگی میکنند میمیرند و میروند اما فاجعهی زندگی تو آن هنگام آغاز میشود که آدمی میميرد اما نمیرود میماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین میشود که تو میمیری در حالی که زندهای و او زنده میشود در حالی که مرده است