من اشتباه کردم این کتاب و بلافاصله بعد از چاه بابل خوندم که ناخوداگاه باعث شد خیلی مقایسه شون کنم.داستان٬داستان آشنای مهاجرته که انگار پایانی هم براش نیست.اما بیانش و قلمش چندان خوب نبود بنظرم.یه جاهایی یه جور شتاب زدگی و ازسربازکنی حس میشد که کاش بیشتر بهش میپرداخت.داستان روان و خوش خوانیه بهرحال.
به ضرورت شرکت در دوره داستاننویسی خود جناب چهلتن خواندمش.
نه بهترین رمان زندگیام بود نه بدترینش. روایت روان و بیسکتهای بود از زندگانی چند نفر از اعضای یک خانواده که طوفان حوادث سیاسی، بهتر بگویم طوفان اشتباهات فردی در حوادث سیاسی، خانواده را به اضمحلال کشیده است. داستان به هیچ وجه از نگاهی تحلیلگرانه و جهتدار به روایت تاریخ خالی نیست. تلاش میکند تصویری هدفمند و مفسرانه از تاریخ دهه ۳۰ تا ۵۰ ارائه کند. این تلاش را نویسنده به لطائف الحیل در مورد انقلاب ۵۷ هم در همین کتاب به کار برده است.
مهمترین ایراد کتاب به نظرم ایرادی در دیالوگنویسی بود. شخصیت ایرج و میهن صدایی از آن خود نداشتند، بلکه آشکار وارث صدا و لحن خود نویسنده بودند. ایننکته در مکالمات میان این دو که فرازی مهم از کتاب است توی ذوق میزند و رمان را برای لحظاتی به یک مانیفست سیاسی اجتماعی صرف بدل میسازد.
ایجاز و رفت و برگشتهای خوبی در داستان به کار رفته بود. فرم داستانی مناسبی داشت و خواننده را از خواندن داستان خسته نمیکرد. در مجموع ارزش خواندن را داشت. خوب بود.
نوستالژیِ خفهکننده و ناله و زاری برای بستنیفروشی، عرقفروشی، و کافهنشینی توی لالهزار. تئاتر لالهزاری و حسرت و حرافی و ... . یه رومانسِ تلویزیونیِ خستهکننده.
خیلی بهتر از چیزی بود که از یک داستان ایرانی انتظار داشتم، ولی خب به هر حال مزخرف بود دیگه. تعجّب میکنم چرا نویسندگان ایرانی با این حجم از توانایی مزخرفنویسی، تا حالا نوبل ادبیات نبردن!
تنها ویژگی مثبت کار روایت غیرخطی داستانه و از لحاظ محتوایی بشدت مغرضانه و پوچه و غیر لفاظی چیز دیگهای نداره! شخصیتها مقوا و منفعل! پیرنگ ضعیف و بدون جذابیت! مؤلفههای تکراری و خودشیفتهبازیهای هدایتی که فقط من خوبم و بقیه خیلی بدن! کارهای مثل این رو میشه سفارشینویسیهایی حساب کرد که در مقابل ادبیات حکومتی از اون طرف بوم پائین افتادن!