عنوان: مدار صفر درجه جلد دوم؛ اثر: احمد محمود؛ مشخصات نشر: تهران، معین، 1376، مدار صفر درجه در 3 جلد است، چاپ چهارم جلد دوم 1380، چاپ پنجم جلد دوم 1381، چاپ هفتم جلد دوم 1387؛ موضوع: داستانهای فارسی قرن 14 هجری قرن 20 م
احمد اعطا با نام ادبی احمد محمود (۴ دی ۱۳۱۰، اهواز – ۱۲ مهر ۱۳۸۱، تهران) نویسندهٔ معاصر ایرانی بود. او را پیرو مکتب رئالیسم اجتماعی میدانند. معروفترین رمان او، همسایهها، در زمرهٔ آثار برجستهٔ ادبیات معاصر ایران شمرده میشود
جلد دوم بسیار پرکششتر و جذابتر از جلد اول بود. کاراکتر باران توی این جلد از اون سردرگمی بلوغ و انفعال نوجوانی جدا شده بود و از آب و گل درومده بود، و حالا نه تنها تو اتفاقات داستان نقش داشت بلکه خیلیاشو خودش جلو میبرد. و دیدن این سیر پیشرفتش در طول این دو جلد خیلی برام دوست داشتنی بود. ولی این نکته رو هم نمیشه نادیده گرفت که روند بسیار کند و یکنواخت رمان آدمو خسته میکرد، و اگر آدم صبوری نبودم یا با کتابای احمد محمود آشنا نبودم، ممکن بود تو همون کتاب اول رهاش کنم.
رمان مدار صفر درجه تا اینجا پیچیدگی خاصی نداره و سریع خوانده میشه و به جلو میره. رخدادها و شخصیت ها و نثر رئالیستیه و بنابراین گاهی میرسیم به شرح روزمرگی های عده ای از آدمها در جنوب ایران. اما این رمان سهل ممتنع چیزی داره شاید کم و بیش تعریف ناپذیر که از مهارت محمود میاد و باعث میشه این شرح روزمرگی ها کسل کننده نشه. به علاوه که شخصیت ها بسیار باورپذیر و سرشار از دغدغه های مهم و معاصر و انسانی هستن. و تمام مسائلی که برای حالای ما مهمه - بیکاری و تنگنای مالی، ناآرامی های سیاسی، عشق و مرگ و ... - در این رمان حضور دارن.
جالبه که در این جلد، چند جا به اعتصاب "کارگران نیشکر هفت تپه" و کارگران "فولاد" و کارگران دیگر کارخانه ها اشاره میکنه. رمان شرح رخدادهای نیمۀ دوم دهۀ پنجاه است، و این برای من بسیار تأسف انگیز بود که متوجه شدم انگار کارگر در این سرزمین همیشه در تنگنا قرار داره و باید سرکوب بشه و دستش به دهانش نرسه
خب نظر صادقانهم میشه این که تو این جلد هم هیچ اتفاقی خاصی نیافتاد. فقط حدود سی صفحهی آخر بود که میشد گفت چیزهایی در حال رخ دادنه. بقیهش تکرار مکررات بود. امیدوارم روند سی صفحهی آخر این جلد، تو جلد بعدی پیگیری بشه تا سرانجام شاهد یک اتفاق باشیم. تا این لحظه، داستان هیچ اوجی نداشته و صرفا یک خط ثابته. نمیدونم چرا احمد محمود اصرار داشته انقدر این داستان رو کش بده🤷🏻♀️🤷🏻♀️
خوانش اول بهتاریخجمعهبیستونهماردیبهشتماهسالهزاروچهارصدودوهجریخورشیدی. من قبلا معتقد بودم بعضی از کتابها طلسم شدن و خوندنشون طول میکشه ولی فکر نمیکردم این اتفاق برای یک جلد از یک کتاب سه جلدی هم بیوفته جلد اول کتاب رو در عرض پنج شش روز خوندم ولی جلد دوم نزدیک به دو ماه طول کشید و نمیدونم چرا... گفتگوها فوقالعادن دیالوگها درجه یک چیزی که شاید کمی اذیت میکنه پرش داستانی و منسجم نبودن داستانه. در هر حال امیدوارم جلد سوم مثل جلد اول زود تموم شه تا شرمنده خودم و آقام محمود نشم...
گله ای سگ از پشت دیوار ریختۀ رسومات بیرون آمدند-رفتند طرف خرابه.مائده به باران چسبید.دست باران سُر خورد به کمرگاه مائده.هر دو ایستادند.باران به چشم مائده نگاه کرد-انگار که شعله می کشیدند-مثل کرم شب تاب.ساقۀ گردن باران راست شد.سر،پیش برد.نفس مائده داغ بود.گونه اش داغ بود.نفس-یک لحظه-در سینۀ هر دو حبس شد.لخ لخ کفش آمد.مائده یکهو پس کشید.روشنایی رنگ پریده ای از بن بست خانۀ عمو فیروزبیرون آمد و رو زمین بازی کرد.هر دو نگاه کردند.عمو فیروز از کوچه آمد بیرون.فانوس بادی دستش بود.لیک توره،تو مِه گشت و دور شد.بعد،پارسِ دسته جمعیِ سگها بود
جلد دوم به مراتب جذابتر و پرکشش تر از جلد دوم بود که امیدوارم جلد سوم از دو جلد قبل هم بهتر بشه اولین باره وقتی یک کتابو میخوانم به فکر این نیستم که هر چه زودتر کتاب رو تموم کنم با شخصیتهای داستان واقعا زندگی میکنی وارد بطن داستان میشی و در طول روز بیشتر فکر و ذکر و محوریت افکار مخاطب پیش شخصیتها و داستان هست کتاب واقعا زیباست امیدوارم که پس از این همه پیگیری پایان بندی زیبایی داشته باشه که البته با وجود نویسنده ای مثل احمد محمود قطعا میدانم این خواسته برآورده خواهد شد و حق مطلب ادا میشود پایان جلد دوم ۲۴/۳/۱۴۰۴ ساعت ۴:۲۶ بامداد
یارولی گفت: – از مرگومیر حرف نزنین که مو دل دماغِش نِدارم! کاکا جان گفت: – مگر زندگی، اوس یارولی، چیزی هم جز مردن هس؟ یارولی گفت: – ها که هس! تو اگه یه زن جوان داشتی ئیطور از سرما دِکْ [لرزیدن] نمیزدی! لبان خشک کاکا جان به خنده باز شد – «ای خدا خیرت بده اوس یارولی! مو دیگه باید با عزرائیل وصلت کنم!»
من جلد يكشو خوندم جلد دومشم همينطور ولي هنوز به سوميش نخوندم به نظرم همهي شخصيتاي كتاب كمر همت بستن كه حرص ادمو در بيارن و همشون در عين اينكه خيلي حرص در ميارن خيلي دوس داشتني هستن حتي يارولي يا نوذر كه واقعا خوبه و اينكه كلن همشون لجبازن همشون از ننه خاور گرفته تا بقيه
به نسبت خیلی زمان برد تا خوندمش، سالهای دور خونده بودم و دوباره خوندنش برام سخت شده بود! شیوه روایتش اینه که با مکالمه داستان پیش میره و کمترین توصیف از فضا اتفاق میفته
_پذیرفتن هر قانون که الزاما وظیفه نیست.گاهی مخالفت با قانون وظیفه است! علی باش به چشم سیف نگاه کرد:کی حد و حدود این وظیفه را مشخص می کنه؟ سیف گفت: عقل، خرد!