این کتاب ده داستان کوتاه در بر دارد، با شخصیتهایی متفاوت: خانوادهای آمریکایی که در ایران سکونت دارند، به حاجی فیروز علاقمند میشوند و تصمیم میگیرند هر طور شده برای او کاری انجام دهند؛ زنی بیسواد که در همهی فراز و نشیبهای زندگی در کنار شوهرش بوده، درمییابد همسرش که اکنون به یک پزشک تبدیل شده، سودای زنی جوان را در سر دارد؛ دختری جوان که در مدرسهی هنر تحصیل میکند، به خاطر علاقه یکی از همکلاسیهایش به خود، با مشکلاتی مواجه میشود.
سیمین دانشور نویسنده و مترجم ایرانی، نخستین زن ایرانی است که به صورتی حرفهای به زبان فارسی داستان و رمان نوشت. مهمترین اثر او رمان سووشون، به ۱۷ زبان ترجمه شده است و از جمله پرفروشترین آثار ادبیات داستانی ایران محسوب میشود. سیمین دانشور در هشتم ارديبهشت ماه سال ۱۳۰۰ در شیراز به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدرسه انگلیسی «مهر آیین» به پایان برد. سپس برای تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی وارد دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۲۹ با دفاع از رساله خود در مورد زیباییشناسی موفق به كسب درجه دكترا از این دانشگاه شد. او در همین سال با جلال آل احمد ازدواج کرد. سیمین دانشور دو سال بعد برای تحصیل در رشته زیباییشناسی به دانشگاه استنفورد رفت و در بازگشت در هنرستان هنرهای زیبا و دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد و در سال ۱۳۵۸ بازنشسته شد.
به نظر من سیمین دانشور نویسنده خیلی بهتری از جلال آل احمده. این نظر ممکنه یه کم مغرضانه باشه، ولی حداقل میدونم از خوندن داستان کوتاه های سیمین خیلی بیشتر از خوندن داستان کوتاه های جلال لذت بردم. خود سیمین دانشور تو مقدمه (یا قلم انداز) این مجموعه داستان (که یه بخش خیلی شگفت آور در مورد جمهوری اسلامی هم داشت، که البته فکر می کنم یه جورایی تیکه انداخته بود، سال 59) گفته بیشتر شخصیت های این داستان ها رو تو زندگی واقعیش می شناخته . و تو اغلب داستان ها، شخصیت اصلی زن بود، یا اینکه نقطه عطف داستان یک زن بود. خوندن این کتاب مخصوصا برام خیلی جالب و رضایت بخش بود چون که داستان اول به مساله برده داری تو ایران پرداخته بود-چیزی که همیشه دوست دارم بیشتر ازش بدونم-و یکی از داستان ها هم به وضوح متافیکشن بود. پ/ن: کتاب رو از موزه-خانه ی جلال آل احمد و سیمین دانشور توی دزاشیب گرفتم که ماجرای یکی از داستان های این کتاب هم همون جا می گذره. خونه شون رو اونجا ساختن که نزدیک خونه نیما یوشیج باشه، که متاسفانه موزه نشده.
یکی از عادت های من موقع امتحان دادن این بود که اگه از ۲/۳تا سوال اول خوشم نمیومد میرفتم از سوال اخر جواب میدادم.... این کتاب دومین کتابی بود که از سیمین دانشور خوندم (بعد از سووشون) و داستان های اولش خیلی جذاب نبودن از اخرین(دهمین) داستان کتاب یعنی صورتخانه شروع کردم به خوندن ، داستانش فوق العاده بود و قطعا جز ۱۰داستان کوتاه قشنگ زندگیم به حساب میاد. و داستان نهم :مردی که برنگشت بهتریننننن داستان کوتاه زندگیم بود ،سبک خاص نگارشش ،موضوعش ،شخصیت هاش و اینکه نویسنده یهو از غالب شخصیت ها خارج میشه و از زبون خودش صحبت می کنه باعث شدن بی نهایت جذاب وجالب باشه… بقیه داستان هاش خوب بودن اما دوتا داستان اخرش خیلییییی عالی! به شدت توصیه می کنم بخونیدش همین۹۸/۳/۳۱
یه گنج قارون تو دل آدمیزاد پنهون کرده ن. گاهی هم یه مار جعفری رو این گنج دست نخورده خوابیده، باید ورد توکل بخونی و به ماره فوت کنی. به قدرت خدا اسیر دستت می شه. بعد سرفرصت میری سراغ این گنج. هرچی میخوای وردار. تمومی که نداره. چشمت رو ببند یکهو بپر تو آب. نترس.از چی می ترسی؟ گنجی که تو دل تو هست، نمی ذاره تو آب خفه بشی. وامی داردت به دست و پا زدن.آخرش به یه جایی می رسی... تو پستوی دل هممون یه گنج قارون خوابیده ، فقط باید سر این ماره رو ، که اسمش ترسه ، یطوری بکوبیم.
خودم رو در جایگاهی نمیدونم که روی اثر خانم دانشور عزیز، چیزی بنویسم؛ به طور کلی نسبت به هیچ نوسنده و اثری این جایگاه رو نمیبینم برای خودم. توی ریویوهام در گودریدز، نکاتی رو ذکر میکنم که برام قابل توجه بودن و دوستشون داشتم؛ مواردی که جنبه لذت و آموزش رو توامان برای من داره. درباره این کتاب و داستان اول (شهری چون بهشت) هم تلاش کردم موارد این چنینی رو بنویسم. البته که با خوندن چندباره و پشتوانه ادبیاتی غنیتر، میشه نکات مهمتر و کلیدیتری اضافه کرد. تلاش میکنم این موارد رو برای بقیه داستانهای این مجموعه هم بنویسم؛ در فرصتی دیگر
در داستان شهری چون بهشت، 4 خانواده به صورت مستقیم و غیرمستقیم حضور دارند: 1. مهرانگیز و دلنواز، مادرش 2. خانواده علی و دو خواهر و پدر و مادرش 3. خانواده منیر، دختر خاله علی شامل پدر و مادر منیر و بعدا بیژن و سرهنگ، پسر و شوهر منیر 4. پدربزرگ و مادربزرگ مادری علی که دلنواز، خدمتکار اونها بوده. از همینجا مشخص میشه که نویسنده چه کار دشواری در پیش داشته برای روایت قصه این همه آدم در یک داستان کوتاه و چقدر هم خوب از پسش براومده. مهرانگیز، علی و نیر، اصلیترین شخصیتهای این داستان هستن. زاویه دید داستان، سوم شخص محدود به علی هست؛ به همین دلیل هست که علی همه جا حضور داره؛ حتی زمانی که مهرانگیز را به بالین مادر مردهاش میبرند و خاله علی نهیب میزند که چرا این بچه را با خودتان آوردهاید. ایده اصلی داستان رو میشه خلاصه کرد در عبارت «موروثی بودن بدبختی». این ایده به صورت دلچسبی در سرتاسر داستان شبکهسازی شده؛ از قصههایی که مهرانگیز برای بچهها تعریف میکنه تا تاریخ مصر و فراعنه که علی برای بقیه تعریف میکنه تا واقعیت زندگی خود مهرانگیز. مهرانگیز سیاهه؛ به قول مادر علی، دده سیاه. بردهها هم اغلب سیاهن. زندگی مهرانگیز و مادرش هم. ظلمی که در کودکی به مادر مهرانگیز شده، با خون و رنگ پوستش به مهرانگیز منتقل شده. نویسنده این شبکهسازی رو تا تصویرپردازیها هم ادامه داده؛ مثل نقش هرم به عنوان نماد ظلم تا آخر داستان که سایه نیر و شکم برآمدهش شبیه به اون شده. جایی در انتهای داستان، مهرانگیز از کوهها (اهرام) صحبت میکنه و میگه روی این کوهها درخت سبز نمیشه. علی علتش رو میپرسه و مهرانگیز میگه «بس که پای این کوهها خون ریختن. آقایی، خون گربه سیاه و آدم سیاه، آخر و عاقبت نداره.» و در انتهای داستان، قبل از مرک، مهرانگیز آرمانشهر خودش، نورالصبا رو اینطر توصیف میکنه: «سیاها، کوها رو ساختن. زیر کوها یه شهریه مث بهشت». یکی از ویژگیهای منحصر به فرد خانم دانشور که توی همین داستان هم مشهوده، امکان فرمال زبانی هست که این نویسنده در ظرفیت زمان فعلها ازش استفاده میکنه. اولین جملات داستان با زمان ماضی شروع میشن: «هرشب مهرانگیز که دختر سیاهی بود، میآمد و در اتاق بچهها میخوابید.» میدونیم که روایت با ماضی ساده، تاثیر رویداد رو در ذهن مخاطب به صورت پایانیافته میسازه. اما مهرانگیز داستانهای خودش از زندگی خود و مادرش رو با فعل مضارع برای بقیه تعریف میکنه؛ چون این ظلم موروثی از جانب فرادست به فرودست، هنوز تموم نشده. مهرانگیز همچنین قصهی آرمانشهرش رو با فعل مضارع تعریف میکنه، چون این آروز از قبل اون وجود داشته و هنوزم وجود داره. یکی از قشنگترین توصیفات صحنهای این داستان، از طریق دیالوگ انجام شده و نه از طریق روش مرسوم روایت و این هم یکی از شاهکارهای خانوم دانشوره که با سابقه داستان کوتاه ایرانی، تونسته چنین مدرن بنویسه. این صحنه قشنگ، مربوط به عروسی نیر هست که مهرانگیز برای علی تعریف میکنه موهای نیر رو با گل شمعدانی تزیین کرده بودن. بعد میگه که نیر، دستش رو توی دست داماد نمیگذاشته و «آخر عاقبت دوماد زورورزی کرد و دست نیر خانمی رو گرفت. یه گل شمعدونی افتاد رو تخت.» و همینجا در این دیالوگ توصیفی، نویسنده استعارهپردازی میکنه؛ افتادن گل شمعدانی، شب زفاف و آیینهاش، پرپر شدن و از دست رفتن عشق و جوونه. انگار که نویسنده، هایکویی رو از زبون مهرانگیز روایت کرده باشه. در نهایت نویسنده تونسته در سرتاسر این اثر، ساختار محکم و اصولیای ایجاد کنه که مخاطب فارغ از درونمایه و فضای داستان، فارغ از همذاتپنداری یا نگاه با فاصله، باز هم از خوندنش لذت ببره.
دانشور در باره ی مجموعه داستان شهری چون بهشت خود می گوید: مطلقا در آن دست نبرده ام و همان طور که بوده است اینک عرضه می گردد. یادگاری است از دوران سیاه اختناق و نموداری است از اجتماعی که در آن زیسته ام و زندگی را تجربه کرده ام. بیشتر شخصیت های داستان هایش واقعی است و با آن ها شخصا برخورد داشته ام. این گفته ی دانشور خود حاکی از تصویر کردن جامعه ی پیش از انقلاب است که اگر چه برده داری رسما ملغی شده است اما برده داری همچنان به شکل پنهان بر فرهنگ جامعه حاکم است.
کاش هر کدوم از این داستان ها ادامه داشت. دوست داشتم لحظات بیشتری رو کنار شخصیت های این داستان باشم. اینقدر خوب خلق شدن و اینقدر لطیف نوشته شده که آدم دوست داره دوباره ها بخونتش.
فکر میکنم اگر این کتاب را مثلا هشت سال پیش خوانده بودم، بیشتر دوست داشتم. حالا اما برایم جذاب نیست، بهنظرم فضا و نمادها زیادی تکراری است و روند داستانها سرراست و قابل پیشگویی. یک ستاره از این سهتایی که دادم فقط به خاطر داستان «مردی که برنگشت» بود.
دومین مجموعه داستان کوتاه سیمین دانشور رو هم خوندم. قبل از این مجموعه داستان به کی سلام کنم رو خوندم. هر دوتاشون رو یه اندازه دوست داشتم. توی هر دوتا کتاب چندتا داستان ضعیف چندتا متوسط و چندتا داستان خیلی قوی بود. "توی این کتاب هم داستان های "صورتخانه" و "مردی که برنگشت" و "زایمان" و "بی بی شهربانو" و" سرگذشت کوچه" داستان های خیلی خوب و قوی ای بودن. قلم خانم دانشور خیلی جذابه و با چند صفحه خوندن داستان ناخوداگاه حواست و احساساتت درگیر ادامه داستان میشه. جذاب ترین بخش های کتاب برای من، یکی داستان مردی که برنگشت بود که وسطش سیمین دانشور از زاویه دید راوی میاد و حرف میزنه و داستانشو برامون به قشنگی توجیه میکنه:)) یکی هم داستان صورتخانه که فضا و توصیفات صحنه تئاترش خیلی خاص بود و جذاب. توی این دوتا کتابی که از سیمین دانشور خوندم چندتا از داستان ها به قدری خوب بودن که میتونم جزو بهترین داستان های کوتاه ایرانی حسابشون کنم. دلیل اینکه یه ستاره کم میدمم اینه که خب چندتا از داستاناش هست در سطح بالایی نیستن و نمیشه باهاشون ارتباط برقرار کرد. و اکثرا هم این اتفاق وقتی میوفته که خانم دانشور شخصیت های زن مدرن و از طبقه خیلی اعیون جامعه رو میخواد به تصویر بکشه. انگار که تصویر این نوع زنهارو مصنوعی ترسیم میکنه و ظاهر شخصیت ها و زندگیشون رو خیلی توصیف میکنه ولی به درونیات و روحیاتشون عمق نمیده. برعکس تصویر زن جامعه سنتی که به خوبی همه ابعاد شخصیتیشونو نشون میده. ولی خب اینقدر داستانای خوبش خوب هستن که در کل خوندن داستان هاش بشه یه تجربه عالی و لذت بخش :))
فکر کنم مثلاْ توی حال و هوای شصت-هفتاد سال پیشه، ولی خیلی رسمها و سنتهایی که توی داستانها ازشون حرف میزنه، امروز هم رگههایی ازشون پیدان. به نظرم سیمین دانشور توی اوج بوده حین نوشتن این داستان ها.
شهری چون بهشت یکی دیگر از مجموعه داستان کوتاههای دانشور است. اگرچه دانشور بیشتر با رمانهایش و به خصوص سووشون شناخته میشود، اما از کنار مجموعههای داستانی هم به سادگی نباید گذشت. به خصوص اینکه دانشور نخستین زن داستان نویس ایرانی است و همین مسئله به خودی خود اهمیت زیادی پیدا میکند. در شهری چون بهشت به چند مسئله میتوان دقت بیشتری داشت. یک انتخاب شخصیتهای داستان، که اغلب از دل زنان معمولی وعادی جامعه هستند. زنانی که گلچین نشدهاند و در هر طیفی از جامعه وجود دارند. دو شخصیت پردازی: از تکنیکهای مهم شخصیت پردازی در این کتاب تقابل شخصیتهای داستان و زندگی آنها با یکدیگر است. در داستان شهری چون بهشت تقابل شخصیت مهرانگیز و مادر مهرانگیز با مادر بچهها مسئلهای است که داستان را پیش میبرد. در داستان عید ایرانیها تقابل بچههای امریکایی با حاجی فیروز و حتا حضور یک سگ در داستان به شخصیت پردازی داستان کمک میکند. در داستان سرگذشت کوچه این تقابل بین زنهای داستان شکل میگیرد. که یکی زنی مدرن و امروزی است و دیگری زنی که ریشه در گذشته دارد. این تقابل فکری و فرهنگی و تفاوت دیدگاه است که داستان را شکل میدهد. در دیگر داستانها نیز به وضوح این تقابلهای شخصیتها و زندگیهایشان به چشم میآید. سه: فضاسازی، انتخاب فضاهای متفاوت شهری و روستایی، و بعد بهره بردن از همین تقابلهای فقیر و غنی، مدرن و سنتی، سفید و سیاه و ... از تکنیکهایی است که دانشور برای فضاسازی از آنها بهره میبرد.
در مجموع اگر به فکر خوانش آثار سیمین دانشور هستید، پیشنهاد میکنم دو مجموعه داستان کوتاهش را هم بخوانید.
صفحه ی اول کتابی که در دست من است، با خودکاری آبی رنگ، نوشته شده: به تاریخ 23 خرداد سال 36 در تهران خریداری شد، بابک. کتاب را از کتابخانه ی بابا کش رفته ام. جریان تاریخ را نمیفهمم ولی از خواندن کتابی که سالها قبل بابا خوانده باشد، حس خوبی به من دست میدهد.
این مجموعه داستان شامل 10 داستان کوتاه است و نام کتاب از نام اولین داستان گرفته شده. روابط افراد در داستانهای دانشور، روابطی در هم تنیده و عاطفی است. روابطی که در یک خانواده، در میان همسایگان، در میان مردم یک شهر، و حتی مردم یک کشور به چشم میخورد. در این مجموعه داستان، فضای حاکم بر کلیه داستانها فضایی زنانه است.
دانشور با انتشار شهری چون بهشت، جنبه مهم دیگری از داستان نویسی خود را نیز ارتقا داد و آن پرداختن به مضامین فرهنگی در ابعادی به مراتب وسیع تر و با شیوه هایی به مراتب پیچیده تر از داستان های قبلی او است. در داستان های قبلی، کانون توجه دانشور احساسات فردی است، حال آنکه در داستان های شهری چون بهشت بیشتر به معضلات فرهنگی کلان نظر دارد. در این داستا ن ها، کاوش در چند و چون روابط بینافردی وسیله یی است برای فهم مسائل فرهنگی عام تری که گریبانگیر بسیاری از آحاد جامعه ما است. برای مثال، در داستان «زایمان»، دانشور با تیزبینی جامعه شناسانه تحسین برانگیزی موضوع فرصت طلبی و ناسپاسی در فرهنگ ایرانی را مورد تفحص قرار می دهد و به شیوه یی گیرا نشان می دهد که تعارف های پرطمطراق معمول در فرهنگ ایرانی، تا چه حد نیت های منفعت جویانه و غیرصادقانه اشخاص را استتار می کند. صرفاً نویسنده یی که از قدرت مشاهده تیزبینانه و نیز توانایی تحلیل فرهنگ برخوردار باشد می تواند پرتوی تا به این حد روشنگر بر ابعاد ناپیدا یا مکتوم فرهنگ ما بیفشاند. *
مجموعه داستان شهری چون بهشت، محصول شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی سال های وحشت و خشونت پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است؛ دوره ای که آمال و آرزوهای ملتی آزادی خواه و استقلال طلب در اثر دسیسة عوامل بیگانه و داخلی و پاره ای اشتباهات رهبران سیاسی و مذهبی بر باد رفت و یأس و ناامیدی، احساس شکست و انزواطلبی، گریبان گیر جامعة فرهنگی ایران گردید. دانشور با تیزبینی و درایت متعهدانه در این مجموعه داستان تلاش کرده است بخشی از حقایق تلخ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و نیز دردها، رنج ها و مصائبی را که در این سال های سیاه بر ملت ایران رفته است، ترسیم نماید. *
دختر به خواندن ادامه داد و سیاه احساس کرد که به زور میخواند. شاید هم حالش باز به هم خورده بود. سیاه مشغول خوردن شد. دختر آوازش را ناتمام گذاشت. مثل کسی که تازه به صرافت افتاده باشد از جوجی خان پرسید: نکنه پدر و مادرتون رو بیدار کنم؟ دختر باز خندید. چشمهایش را خمار کرد، به جوجی خان دوخت. یک تکه از ران مرغ با چنگال جدا کرد، به طرف جوجی خان خم شد. جوجی خان دهان باز نکرد، چنگال را با دست گرفت و گفت متشکرم. دختر در بشقاب خودش کند و کاو کرد. جناق مرغ را جست. به طرف جوجی خان گرفت و گفت: جناق بشکنیم؟
- سرچی؟
- سر بوسه.
جوجی خان لبش را گزید و سرش را پایین انداخت. دختر گفت: چه پسر کوچولوی باحیایی. که سیاه بلند شد. چنان پاشد که جام از روی دسته مبل افتاد روی قالی. نشکست. فقط محتویاتش ریخت. گفت: سر پول بشکنید، سر دویست تومن پول بشکنید.
بحث رمان و داستان کوتاه کاملا از هم جداست. داستان خوانها می دانند که نمی شود گفت بین داستان کوتاه و رمان کدام را می شود انتخاب کرد، چون در میان هر دو، آثاری به شدت خوب و قوی پیدا می شود.
کارهای دانشور هم به نظرم همین طور است. نمی شود گفت رمان هایش بهتر است یا داستان کوتاه هایش! اما می شود گفت داستان کوتاه هایش به نسبت معیارهایی که برای یک داستان کوتاه در نظر می گیریم، خوب است یا بد، و نظر من این هست که خیلی خوب است.
شهری چون بهشت، تشکیل شده از تعدادی داستان کوتاه... هرکدام در گوشه ای در این سرزمین اتفاق می افتند، و هرکدام از دید شخصیت های متفاوتی روایت می شوند... قهرمان هر داستان متفاوت است، همین طور فضا... اما یک چیز مشترک است، و آن عمق دردهای جامعه ایرانی زمان دانشور... جامعه ای که هنوز هم تا حد زیادی همان طور مانده...
تک تک داستان های کتاب، زخم هایی را عریان می کنند که تمام این مدت پنهان بوده اند... زیر لباس هایی مندرس و کهنه پنهان بوده اند و به همین دلیل الآن عفونت شدیدی دارند... و شاید به خاطر همین است که اگر کسی مثل دانشور بخواهد این زخم را برای مدتی نشان دهد، مجبور است تعفنش را تحمل و به دیگران هم تحمیل کند.
مجموعه داستان شهری چون بهشت، یکی از بهترین مجموعه داستان های ایرانی است، البته از نظر من. حس و حال داستان ها هم، خیلی مرا به یاد داستان کوتاه های چخوف می انداخت، هرچند فکر نمیکنم دیگر داستان کوتاهی به خوبی داستان های کوتاه چخوف در مجموعه داستان های "اتاق شماره 6" و "بانو با سگ ملوس" بخوانم.
کتاب جالبیه که تو حال و هوای شیراز قدیمه همه داستان هاش رو دوست ندارم اما داستان گم شدن دختر بچه تو بازار خیلی قشنگه شبیه گم شدن ادم تو دنیا می مونه گاهی می ترسه گاهی جذب مغازه ها می شه گاهی با ادم های دیگه سرگرم میشه ..در کل بعضی داستان هاش ارزش خوندن رو دارن
مواقعی است که همه ی ما از خودمون متنفر میشیم، از ندونم کاریهامون، از اینکه هوش و حواسمون رو متوجه کارهایی می کنیم که به ما مربوط نیست، از ضعفهامون. تنفر از خود می تونه محرک ما باشه برای رفع این ضعف ها و ندونم کاریه.
به جز داستان اول، یعنی داستان شهری چون بهشت، که به سفارش دوستی برای آشنایی بیشتر با مفهوم ایماژ آن را خواندم و لذت بردم، از مابقی داستانها لذت خاصی نبردم. شاید ایراد از این است که بلافاصله بعد از گلشیریف و شاید بابا استراحت ذهنیف سراغ دانشور رفتهام.
داستانهای کوتاه سیمین دانشور در این کتاب گرد آمده اند اما در حد کتابهای دیگر این نویسنده ی فقید و توانا نیست اما در هر حال با خواندن آن لااقل سرگرم خواهید شد
بدبختی مثل لجن سیاهی بود که غرقشان کرده بود. در آن دست و پا می زدند و بهم می خوردند و همدیگر را می آزردند و بعد برای هم دلسوزی می کردند. ص۷۵
یه گنج قارون تو دل ادمیزاد پنهون کردن.گاهی هم یک مار جعفری رو این گنج دست نخورده خوابیده. باید ورد توکل بخونی و به ماره فوت کنی . به قدرت خدا اسیر دستت میشه. بهد سر فرصت میری سراغ این گنج. هرچی می خوای وردار. تمومی که نداره.چشمت رو ببند یکهو بپر تو آب . نترس. از چی می ترسی؟ گنجی که تو دل هست نمیذاره تو خفه بشی. وا می داردت به دست و پا زدن. آخرش به یک جایی میرسب. تو پستوی دل همه مون یه گنج قارون خوابیده. فقط باید سر این ماره رو ، که اسمش ترسه، یه طوری بکوبیم. ص۲۰۰
اگر کسی سووشون را خوانده باشد و این مجموعه را هم بخواند، بدون اینکه چیزی از تاریخ ادبیات و ترتیب آثار خانم دانشور بداند، مطمئن میشود که این اثر قبل از شاهکار سووشون نوشته شده است. البته چیزی که برایم در این داستانها جذاب بود، ذهن زنانهی نویسنده و نگاه نوی او به پدیدههایی مثل استعمار، ظلم به زنان و خیانت بود. پدیدههایی که معمولا از دیدگاه مردان و حتی گاهی با توجیهات فراوان مطرح میشوند. ترتیبی که برای این داستانها در نظر گرفتهام، از بهترین تا ضعیفترین: ۱- عید ایرانیها + مدل + صورتخانه ۲- مردی که برنگشت ۳- یک زن با مردها ۴- در بازار وکیل ۵- زایمان ۶- سرگذشت کوچه ۷- بیبی شهربانو + شهری چون بهشت
بد نبود ولی من خیلی نپسندیدم. چون بیشتر منو یاد خرافه، عقب ماندگی، بدبختی حاضل از جبر جغرافیایی و زمانی بود. حرف جدیدی برای ارائه نداشت و این ها رو امروز هم می تونی ببینی، حالا با غلظت متفاوت. به لحاظ داستانی هم منو غافلگیر نکرد. من ترجیح می دم کتاب هایی شبیه به این رو نخونم، با اینکه سلیقه ام نبود، ولی به نظرم یک ستاره هم در حقش کم لطفی بود. ولی خب اینکه این مجموعه نه سال طول کشید تا تموم بشه خوندنش برای من خودش نشون می ده که چقدر نسبت بهش بی علاقه بودم! سی و یک امرداد 1404 22 آگوست 2025
احساس میکنم یه تیکه از قلبم رو توی بعضی از داستانای این کتاب جا گذاشتم بین داستانها از همه بیشتر "یک زن با مردها" رو دوست داشتم انقد انقد از کتابای سیمین دانشور خوشم میاد که همیشه بعدشون به این فکر میکنم که چرا انقد کم فارسی میخونم
داستانهای کوتاه و گیرا. یکی از اولین آثار دانشور که به نظرم در فهم نگاه زنان پیشرو ایران به جامعه و زن بسیار کمک کننده است. قهرمان اغلب داستانها زن هستند اما زنانی متفاوت