Jump to ratings and reviews
Rate this book

دل دلدادگی #2

دل دلدادگی، جلد دوم

Rate this book

465 pages, Paperback

Published January 1, 2000

2 people are currently reading
26 people want to read

About the author

Shahriar Mandanipour

22 books258 followers
Shahriar Mandanipour is an award-winning Iranian novelist in modern Persian literature and is now a well-known international writer. He won the Mehregan Award for the best Iranian children's novel of 2004; the Golden Tablet Award for best fiction of the past 20 years in Iran, 1998; and Best Film Critique at the Press Festival in Tehran (1994). Mandanipour "was prohibited from publishing his fiction in his native country between 1992 and 1997. He came to the United States in 2006, as an International Writers Project Fellow at Brown University, and stayed in America."

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
8 (30%)
4 stars
5 (19%)
3 stars
9 (34%)
2 stars
3 (11%)
1 star
1 (3%)
Displaying 1 - 5 of 5 reviews
Profile Image for Anoosha.
138 reviews38 followers
July 7, 2018
داستان به راحتی قابلیت یک جلد شدن رو‌ داشت. در جلد دوم داستان کش می اومد و همین خواننده رو دلزده می کرد از ادامه. در تمام خطوط کار آثار خودنمایی مندنی پور بیرون زده،اصرار به استفاده از زبانی خودساخته که در ابتدا جذاب ولی با تکرار و استفاده در جاهای نامناسب خسته کننده میشه، شخصیت پردازی های نه چندان جذاب! (مخصوصا شخصیت زن داستان که کاملا از دستش در رفته) تناقض های عجیب در اعمال شخصیت ها و غیرقابل پذیرش بودن رفتار و تفکراتشون در اکثر قسمت ها،رمان رو رمان کند و نچسبی کرده بود.
Profile Image for Sahar Esmaeili Aghdam.
22 reviews18 followers
November 23, 2019
تم اصلی داستان، زلزله رودبار و جنگ تحمیلی هشت ساله است که در خلال آن تصاویری هم از انقلاب پنجاه و هفت از ذهن و زبان شخصیتی به نام داوود گذر می کند. داستان، زندگی‌ ِخانواده ای چهار نفرِ را روایت می کند که در رودبار زندگی می کنند. داوود پدری تحصیل کرده معلم است و بسیار سخت گذران زندگی می کند. روجا مادر خانواده دختری زیبا از روستای آوشیان(دیودره)‌ است که کم سواد است. آن ها دو دختر به نام های گلنار و زیتون دارند که در زلزله‌ یکی را از دست می دهند. روجا از میان کسانی که دوستش داشتند یعنی پسر خاله اش کاکایی و شخصی زال به نام یحیا که هیچگاه فرصت ابراز علاقه پیدا نمی کند، داوود را علارغم مخالفت پدرش مندآ، انتخاب می کند. بعد از ازدواج داوود متوجه تفاوت نگاه او و‌ روجا به زندگی می شود و همین امر داوود را دچار بیگانگی از خویش می نماید. کاکایی به هوای قول روجا به خدمت سربازی می رود که روزی برگردد و به عشق او دست یابد. او بعد از اینکه متوجه ازدواج دختر مورد علاقه اش می شود به جبهه بر می گردد و با تجارب و افتخاراتی که در جنگ کسب کرده به شهادت می رسد. داوود شخصیت متفکر یست که بیشتر زندگی خود را کتاب می خواند روایت قصه بیشتر مونولوگ های اوست که نشان می دهد شخصیتی متفاوت از بقیه است و دائما دچار سردرگمی از چیستی زندگی است و همواره انسان، آلام زندگی و جنگ درگیری های ذهنی او را تشکیل می دهند. پدر او سرهنگ زمان شاه است و با مادر و خواهرش به آمریکا می گریزد درصورتی که داوود بسیار با نظر پدرش مخالف است آن ها می روند و حالا داوود در ایران تنهاست بعد از مدت ها که خواهرش نامه ای برایش می فرستد مطلع می شود که مادرش از غم نبود پسرش مرده است گاهی خودش را به علت مرگ مادرش در غربت و اینکه در مراسم او نبوده سرزنش می کند. آشفتگی های داوود از غم داغ مادر و وجدان ناآرام او از سختی های زندگی و فشارهایی که روجا برای ساخت خانه به داوود می آورد او را بیشتر از گذشته در خود فرو می برد. در همین گیر و دار است که پای یحیا دوست داوود به بهانه ی کمک مالی برای ساخت خانه به زندگی ی آن ها باز می شود. در این رفت و آمد ها داوود متوجه عشق یحیا به زنش می شود و سردی های رفتار روجا را از چشم این عشق می بیند(این فرض داوود است و روجا بی غرض حسادت شوهرش را بر می انگیزد)و سرانجام با وقوع زلزله چیزی که نباید اتفاق می افتد در لحظه ای که باید دخترش گلنار را حین زمین لرزه نجات دهد او را عاجز از هر حرکتی رها نموده و برایش عذاب وجدانی باقی می گذارد که هرگز تاب تحمل آن را نمی آورد و خود را که جان سالم از زلزله به در برده است با تمامی صداهای آزاردهنده ی سرش خلاص کرده و در رودخانه غرق می کند. اما روجا پشیمان از رفتارهای بی تفاوت و سردش با داوود زندگی ِ بعد از زلزله را به همراه زیتون و پدرش و دختری یتیم و بازمانده از سر می گیرد.
به نظر من تنها چیزی که در رمان خودنمایی می کند سرخوردگی مدام انسان از عشق ،زندگی و امید تغییر(انقلاب)است. آلام بشری را هیچ تسکینی جز مرگ وجود ندارد البته این دیدگاه کسانی همانند داوود در داستان است همچنانکه شخصیت هایی هم هستند که همانند روجا در پس هر ویرانی(جنگ و زلزله) در جستجوی حیات و امید هستند.
۹۸.۹.۲
Profile Image for Ali.
Author 17 books676 followers
July 3, 2013
خوشبختانه در این دو سه دهه ی اخیر، بسیاری به نوشتن پرداخته اند و در میان آثار چاپ شده، کارهای قشنگ، کم نیست. اما متاسفانه به هزار و یک دلیل، یکی هم دور افتادگی از ایران، خواندن همه ی آنها برایم میسر نشده. از میان بسیاری که خوانده ام، کارهای درخور ستایش کم نیستند؛ از این مکان (قاضی ربیحاوی)، دیوان سومنات (ابوتراب خسروی)، جامه به خوناب (رضا جولایی)، خالو نکیسا، بنات النعش و یوزپلنگ (ایرج صغیری)، نیمه ی غایب (حسین سناپور)، پرنده ی من (فریبا وفی)، رنگ کلاغ (فرهاد بردبار)، راز کوچک و داستان های دیگر (فرخنده آقایی)، سیاسنبو (محمدرضا صفدری)، سوء قصد به ذات همایونی (رضا جولایی)، سلام خانم جنیفر لوپز (چیستا یثربی) و...
کسانی چون شهریار مندنی پور و محسن مخملباف هم بوده اند که بنظر من چند اثرشان خواندنی و ماندنی ست؛ "هشتمین روز هفته"، "سایه های غار"، "ماه نیمروز" و "دل دلدادگی" از شهریار مندنی پور و "باغ بلور" و چند اثر دیگر از محسن مخملباف که در مجموعه ی آثارش با نام "گنگ خوابدیده" خوانده ام. از آنان که پیش از انقلاب هم می نوشتند، چند کار از جعفر مدرس صادقی؛ "گاوخونی"، "شریک جرم" و...، چند اثر از امیر حسن چهلتن؛ "دیگر کسی صدایم نزد" و "تالار آینه" و... را دوست دارم. برخی شان انگار دیگر نمی نویسند، "صفدری" مثلن، یا "صغیری"، و چه حیف! شاید هم که نوشته اند و مثل کار خیلی های دیگر در هزار توی تایید و مجوز و غیره مانده است...
Profile Image for Bahman Bahman.
Author 3 books242 followers
November 27, 2022
«چطور شد گلنار جا ماند تو خانه؟ هر دوتایشان را دوست داشتم اندازه ی هم به خداوندی خودت… ای داوود نامرد که من به امید تو… به چشم هایم… و به دریا نگاه کرد و گفت آمده توی چشم هایت. ابروهایم را برداشت. _ بهت می گویم حق نداری بروی توی صف گدایی برنج کوپنی. اگر زن من هستی نباید خودت را کوچک بکنی… بچه چطور می فهمد که مردن چیست؟ وقتی حتی نمی فهمد مریضی چیست، حالا فرشته چی می نویسد توی نامه ی اعمال… دلم را سنگ کن، دلم را سنگ کن برای زیتون. _ پاهایش کو داوود؟ روغن زیتون مانده می خریم برای صابون… سرمای آب دم صبح آبشار روی دندان گرم لبها بسته رویش همه ی شب… اگر زارع را پیدا کنم‏ لابد خبر دارد از داوود…»، چند لاشخور، ‎میانه ی ‏آسمان شهر دور می زدند. می چرخیدند، می چرخیدند. نه بالا می رفتند نه پایین می آمدند. «اشکم اگر آمد…» برخلاف جریان رود راه افتاد، آب رود کدر شده بود، هلی کوپتری، با صدایی هیولاوار بالای شهر آمد.
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
September 29, 2008
اين رمان كه زمان و مكان وقوع داستان در جنگ هشت ساله ايران و عراق و زلزله سال 1369 رودبار مي‌گذرد، از رمان‌هاي به ياد ماندني سال‌هاي اخير است و اگر يك سري تك‌گويي‌هاي اضافه در اين كتاب نبود، كتاب يك دست‌تر مي‌شد و مي‌توانست مخاطب بيشتري را جذب كند. اين تك‌گويي‌ها به شدت، به ريتم و فضاي كتاب ضربه زده است و اگر اين تكي‌گويي‌ها نبود، اين رمان به "كلاسيك‌هاي ادبيات داستاني معاصر ايران" مي‌پيوست
Displaying 1 - 5 of 5 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.