مهمان مهتاب روایت جنگ است در پرتو خانوادههای مهاجر. در داستان موازی، دو قهرمان از یک جنس اما با دو دیدگاه متفاوت، روایت حوادث روزهای سفر و زندگی اجباری دو خانوادهی جنگزده در شهرک تازهتاسیس «پالایشگاه».
روی رکاب اتوبوس، در برابر نگاه مردهایی که به من تعظیم میکردند، یک آن ایستادم. از خودم پرسیدم: «زحل! ای زحل دیوانه! تو کی هستی؟ گروه خونت چیه؟ از کجا اومدی؟ کجا میخوای بری؟ کجا دنبال سهم خودت از زندگی میگردی؟…» همانجا بود که بلیت را ریزریز کردم و برگشتم. بیآنکه کسی بویی ببرد.
فرهاد حسنزاده متولد بیستم فروردین ۱۳۴۱ در شهر آبادان است. نوشتن را از سالهای نوجوانی (۱۳۵۵) آغاز کرد.
از سال ۱۳۶۸ در کنار همکاری با مطبوعات کودک و نوجوان (سروش نوجوان، سروش کودک، آفتابگردان، کیهان بچهها و…) به شکلی جدی وارد عرصه ادبیات کودک و نوجوان شد و ۱۵ سال به طور مستمر عضو تحریریهٔ نشریه دوچرخه بود.
در سال ۱۳۷۰ اولین کتابش با نام «ماجرای روباه و زنبور» منتشر شد. تا کنون بیش از هشتاد عنوان کتاب (اکثراً کودک و نوجوان) در گونههای مختلفی همچون داستان کوتاه، بلند، رمان، افسانه، فانتزی، طنز، زندگینامه از او به چاپ رسیده است. چند کتاب هم در حوزه بزرگسالان دارد، از جمله رمانهای «حیاط خلوت»، «مهمان مهتاب» و «روزگار شیرین». او فیلمنامه هم مینویسد و در زمینه انیمیشن تجربههایی دارد.
فرهاد حسنزاده بیش چهل جایزه و تقدیر برای آثارش گرفته است. او در سالهای ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸ نامزد ایران برای جایزه جهانی آسترید لیندگرن شد. همچنین در سال ۲۰۱۸ جزو فهرست نهایی جایزه هانس کریستین اندرسن (معروف به نوبل ادبیات کودکان) شد. برخی از کتابهای این نویسنده به زبانهای انگلیسی، چینی، مالایی، ترکیِاستانبولی و کردیترجمه شدهاند.
او عضو هیات موسس «انجمن نویسندگان کودک و نوجوان» بوده. و چند دوره هم به عنوان عضو هیأت مدیره به هم صنفیهایش خدمت کرده است.
فاضل یا کامل، نصرت یا عادل، خسرو یا سلیم، هرکه می خواهی باش، هرجای این خاک، می شود سید را ندید و ایرانی بود؟ می توان عطار را نشناخت و از شناخت دم زد؟ می توان کریم را ندید و دم از بایدها و نباید های جنگ طلبی و صلح دوستی زد؟ میشود کنار علی کبابی نفس نکشید و به آرمان آموزش مبتنی بر شناخت معتقد بود؟ می توان پروانه را ندید و دم از وفاداری زد؟ می توان با شک های زحل و کامل دست و پنجه نرم نکرد و بعد از لزوم مسئولیت اجتماعی و تعهد به خاک... سخن به میان آورد؟ نمی شود! هرگز نمی شود اهالی عجیب این خاک را ندید، با آنها نفس نکشید و زندگی نکرد اما اهل این خاک بود و ماند...
در تمام داستان متفاوت بودن آدمها رو در عین تشابهشون حتی در شرایط مشابه رو درک میکردی از دو شخصیت اصلی دوقلوی فاضل و کامل تا نگاههای متفاوت و انگیزه های متفاوت آدمهای جنگ زده برای موندن یا رفتن ...مثل علی کبابی،نصرت،پروانه، عطار، کریم یا رحمان، عزیز، لویی، آ.دموکرات، غلام یا صاحب و... و عمیقا درک میکردی شرایط اون روزها رو شبهه هایی ک بعد از جنگ میشنیدیم در مورد آغاز جنگ و...در بطن شروع جنگ از خود مردم شنیده میشده و... تنوع شخصیتها و شغلها و علائقشون و تصمیماتشون برای من بی نهایت جذاب بود...واقعیت زندگی مردم جنگ زده... معرفی دریاقلی قهرمان واقعه ی شکست حصر آبادان هم ک اوج لذتی بود ک بردم... سید و جملاتش عاااااالی بود ننه ژرمن... واقعا هنوز تو داستان غرقم واقعا ممنون از آقای حسن زاده ک چنین اثر فوق العاده ای رو برای درک درست از اون شرایط خلق کردن خدا به علم و عمل و خلاقیتشون برکت بده
آبادان زمان شروع جنگ خانواده ای که بیشترشان مجبور به کوچ میشوند بجز دو پسرشان و بصورت موازی ماجراهای این دو پسر در آبادان و باقی خانواده در راه را میخوانیم فضاسازیها عالین! واقعا با آبادان ارتباط برقرار کردم
عالی بود مخصوصا پایان بندی کتاب با اشاره به عناصر اب و اتش در ابتدای کتاب و باید بگویم به عنوان یک نوجوان از چند روزی که با فاضل وکامل همچنین شخصیت پردازی ها بسیار قوی و قایل تجسم و متنوع بودندسپری کردم بسیار لذت بردم
از کتاب: پروانه داشت اشکهایش را با پشت دست پاک میکرد: «آبادان آزاد موند، ولی چه سخت، چه طاقتفرسا! همهچیز عین یه کابوس بود، عین تب و لرز تو یه شب توفانی. خوش به حال اونهایی که در کمال بیداری خوابیدند!» صدای خشک مردی را از طرف چپ شنید: «اونها نخوابیدن، خانوم. اونها بیدار موندن تا بقیه راحت بخوابن.» انگار توی باغ حرف میزد. صدایش همراه برگها میآمد و همراه باد: «فقط مردهها هستن که میخوابن. به شهدای ما نگین مرده. نورانی نمرده، سعید و حسین و بهنام و علی کبابی زندهن.»
یه داستان نسبتا طولانی تو فضای جنگ و جنگ زده ها و خرمشهر و آبادان داستان یه خانواده جنگ زده که از آبادان خارج شدن ولی دوتا از پسر ها موندن و مقاومت میکنن. هرچند اشکال خیلی خاص و مهمی توی کتاب ندیدم، برای من کتاب خیلی دلچسب و جذابی نبود. به زور تمومش کردم. نمیدونم من دیگه از این ژانر اشباع شدم یا بقیه هم بعد از خوندنش همچین احساسی دارن. نقطه اوج و گره ی خاصی نداشت . رفت و برگشت های شخصیت های داستان به گذشته و یادآوری خاطراتشون هم گاهی گیج کننده میشد. با همه ی این ها حال و هوای جنگ زده ها، سختی ها و نداری ها ، دردها و تحقیر ها و از اون طرف محبت ها و همدلی ها و... رو خوب نشون داده بود. تنوع آدم هایی که میموندن و حاضر به ترک شهر نبودن هم جالب بود. «مهمان مهتاب» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/126501