Bozorg Alavi (1904-97) was born into a literary family in Tehran, but spent much of his life in Germany, where he taught at Humboldt University and translated many European literary works into Persian. This is one of his novels. The text is entirely in Persian (Farsi).
سیّد مجتبیٰ آقابُزرگِ علوی شهرتیافته به آقا بزرگ علوی و بزرگ علوی بهمن ۱۲۸۲، تهران -۲۸ بهمن ۱۳۷۵، برلین) نویسندهٔ واقعگرا، سیاستمدار چپگرا، روزنامهنگار نوگرا و استاد زبان فارسی ایرانی بود که بیش از چهار دهه از نیمهٔ دوم سدهٔ بیستم را در آلمان زیست و به ترجمه، نقد و فرهنگنامهنویسی نیز پرداخت. او را همراه صادق هدایت و صادق چوبک، پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند علوی همپای صادق هدایت در دگرگونی داستاننویسی ایران تأثیر گذاشت و همانند او به سبک واقعگرایی میپرداخت؛ «با گرایشهای رومانتیکی که در روحیهٔ ایرانی ریشه دارد.» و با نثری که «طنین زیباپرستانهای دارد»، در داستانپردازیهایش به نوآوری گرایش داشت. در بیشتر آثارش، ابتدا گِرِهای هست و حادثهٔ اصلی پیشتر روی دادهاست و راوی، حادثهٔ داستان را بازسازی میکند. این شگرد را اساساً ویژهٔ ادبیات پلیسی میدانند. به سبک واقعگرایی اجتماعی میپرداخت و در داستانهایش به نابسامانیهای اجتماعی روی میآورد؛ شخصیتهای داستانهایش پویا یا مبارز هستند
Bozorg Alavi was an influential Iranian writer, novelist, and political intellectual. He was a founding member of the communist Tudeh Party of Iran in the 1940s and – following the 1953 coup against ...
برخلاف انتظارم از بزرگ علوی، داستان خیلی ضعیف بود، پر از توضیحات بی جا و شخصیت های ناقص و اتفاقات متناقض و روند خسته کننده و رفت و آمد های تکراری. اما همه ی اینها در بستر جذاب دهه ی بیست و سی و حوادث تاریخی اون دوره که کمی بهتون کمک میکنه کار رو ادامه بدین، بعضی جاها کاملا میفهمین که حرف های نویسنده جنبه شخصی و تاریخی داره و اصلا جایی براش توی داستان نیست. و البته شاید این هم از تیزهوشی نویسنده بود که اول کتاب میاد و میگه که این نه رمان هست و نه تاریخ و فقط روایته و پرتناقض. البته آوردن این بند هم توجیه خوبی نیست، بیشتر یه ماله کشی زیرکانه هست. ضمنا بگم که غلط های املایی و دستوری و ویراستاری ضعیف نشر نگاه شدیدا اذیتتون میکنه و حتی گاها جمله ها رو ناخوانا میکنه. من که تا الان انقدر مشکل ویراستاری رو یه جا باهم ندیده بودم.
ایمان، دل بستن به چیزی که نیست و وجود خارجی ندارد و روزی ممکن است وجود خارجی پیدا کند. کاشتنی نیست باید از خود در قلب و روح آدم جوانه بزند و بروید و انسان را به از خودگذشتگی هایی وادارد که عقل آن را منع می کند.
روزنامه نویسی و اصول اخلاقی و جهان بینی ناخواهرانی هستند که هیچ وقت باهم اخت نمی توانند باشند.
تمام شد و راحت شدم. ميشد وسطهايش بيخيالش شد. ميشد ناتمام گذاشتش. اما شايد تمام کردنش فقط بخاطر دينی بوده که از لذت "چشمهايش" و" پنجاه و سه نفر" برده ام در عنفوان جواني.
ویژگی قلم بزرگ علوی اینه که به دور از هرگونه پیچیدگی، داستان و فضاسازی رو بهشکلی کاملا باورپذیر، زنده میکنه و مخاطب رو درون کتاب میکشه. این کتاب میخواد سرخوردگیهای سیاسی، خیانتها و ابتذالهای حزببازی و ظلمهای حکومتی رو وصف کنه و بهنظرم تو این کار موفق هم بوده. در این کتاب هم مثل کتاب چشمهایش، آقای علوی داستان عاشقانه ای رو موازی بقیه اتفاقات روایت پیش میبره و در اون قالب، هم جذابیت داستان رو بالاتر میبره و هم بخشی از پرداخت شخصیتها و فضاسازیها رو از اون معبر پیش میبره.
روایت جذاب و خواندنی از زندگی فرود یک رمان سیاسی عاشقانه دوست داشتم فقط کاش سرانجام عشق جور دیگری می شد :) ولی همین پایان هم قشنگ بود. پیشنهاد می کنم بخونید.