شخصیت اصلی این داستان شخصی به نام ادموند است، ادموند پارکر، جوانی مسیحی از خانوادهای بسیار معروف و سرشناس انگلیسی، دکترای رشته حقوق و از دانشجویان نخبه است. رؤیاهای وحشتناکی گاهگاه به سراغش میآید که معنی آنها را نمیفهمد، گاهی اوقات احساس میکند عیسی مسیح (ع) در آن خوابها برای نجاتش میآید، پس بر آن میشود که به جستجوی حقیقت آنها بپردازد اما کسی نمیتواند کمکش کند تا اینکه دست سرنوشت او را به سویی سوق میدهد و ادموند در مسیر سختی برای یافتن حقیقت واقع میشود.
ادموند، نماد همه انسان های آزاده و متدینی است که برای یافتن نور حقیقت و آن یگانه منجی موعود از مسیرهای صعب العبور می گذرند تا خود را به آن آخرین حجّت خداوند بر روی زمین برسانند و چه بسا که در این راه متحمل رنج های فراوان شوند اما عشق سوزان و چشمه جوشان ایمانشان به آن حضرت، آن ها را در رسیدن به این هدف نهایی یاری می رساند.
داستانش و ایدهش خوب بود. قلم بد، جملات و ارایههای ابتدایی و توصیفاتی که میتونستی حدس بزنی چیه. نپرداختن خوب به داستان و وقایع. هدف از نگارش کتاب کاملا مشخصه. حتی جهت گیریای که در معرفی کتاب داره باعث میشه خیلیا نیان این سمت. و این به نظرم یه عیبه... مخاطبین و خریداران این کتاب از قبل مشخص شدهاند. کل کتاب داره درباره دین و اعتقاد و تقوا میگه اون وسط با زندگی شخص اول داستان این موارد و بهم وصل میکنه که این از اثرپذیری صحبت نویسنده کم میکنه طبیعتا. باید خمیره داستان توصیف زندگی و جزئیات وقایع بود که اول آدم بتونه قشنگ ارتباط برقرار کنه بعد اینا رو با عقاید و تقوای طرف به هم وصل میکرد.
داستانی که در انگلستان و درباره یک پسر مسیحی بود و میتونست با فراز و نشیب قشنگی وارد بحث عشق و عاشقی مهدوی بشه با قلم افتضاح و ابتدایی نویسنده در نگارش که شبیه انشاهای کلاس پنجم ساده بود و با فضاسازی افتضاح تر تبدیل به یک کتاب دم دستی و کسل کننده شد. شخصیت ادموند و اطرافیانش طوری حرف میزدن که حس میکردی ادموند پسرحاجی بازاری متدین شیعه ۱۲امامیه🤐 قشنگ مشخص بود نویسنده هیچ خبری از زندگی و شخصیت یک مسیحی انگلیسی نداره🙄 از طرفی انقد داستان عشق این کتاب ساده و ابتر شکل گرفت که اصلا نمیفهمیدی چیشد؟ خلاصه اینکه اصلا ارزش یک بار خوندنم نداره و نقدام بهش بیشتر از چیزیه که نوشتم تازه بعد خوندن جلد یک فهمیدم جلد دو هم داره🤯 کاش برای کتابی که اصلا ارزش خوندن نداره انقد تبلیغ نشه...