از مقدمه: در هر کتاب راه ناهمواری را طی کردم. در هر کتاب چون کتاب نخستینم با هراس آغاز کردم. از قدم بعدی بی بر بودم. من با قطب مای خودم حرکت کردم نه با قطبنمای فرسودهی نقادان که فقط راههای هموار را نشان میدهد. من از کسی تقلید نکردم به گمانم حتی از خودم هم تقلید نکردم... برگزیدهی اشعار برای شاعر یادآور خوابهایی است که در عمرش دیده است.
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.
آن كس ميتواند از عشق سخن بگويد كه قوس و قزح را يك بار هم شده معني كرده باشد اكنون كسي را در روشنايي پس از باران از دار فرود ميآرند
هزار پله به دريا ماندهست كه من از عمر خود چنين ميگويم فقط ميخواستيم ميان گندمزارها بدويم حرف بزنيم و عاشق باشيم اما گمشدن دلهامان را حدس زدند و اكنون در انتهاي كوچهي انبوه از لالهعباسي كسي را از دار فرود ميآرند
نه باغي معلق، نه بويي از پونه، و نه نقشي بر گليم شهر در مذهب خود فرو ميرود و ستون مساجد در گرد و خاك مه صبحگاهي ميلرزد او خفته است و در ستون فقراتش خط سرخي به سوي افق سر باز ميكند
گل لاله سرد ميشود و يخ ميزند دخيلها فرو ميريزد و لالهي خسته عبور سيارهها را در ريشههاي خود تكرار ميكند
احمدرضا احمدی در مقدمۀ مختصری که برای این کتاب نوشته نوعی شرح حال ادبی ارائه میده از جریان کارهاش (البته تا سال 1381 حداکثر) که خواندنی و جالبه؛ اینکه کدوم کتابها مجوز داشتند و کدوم نداشتند و کدوم خمیر شد و کدوم تکثیر، و نکتۀ مهم اینه که اصولاً مفهوم امروزی سانسور رو ما از اعلی حضرت همایونی به ارث بردیم و بسیاری از کتبی که در زمان شاهنشاه آریامهر مجوز نداشتن امروز چاپ میشن؛ ولی خب هرکی نمیخواد از این مملکت بره (این رو هم اولین بار شاهنشاه آریامهر گفت). حالا نمیدونم این وسط چرا گیر دادم به شاهنشاه آریامهر. خلاصه که مقدمۀ بسیار خواندنی ای بود برای من. فقط مشکلش این بود که یه صفحه ازش چاپ نشده تو کتابی که من دارم و نمی دونم تو اون یه صفحه دیگه چیا گفته، هرچند به نظر میرسه از فحوای کلام که آخر حرفهاش بوده باشه. و اگه بخوام نقل قول کنم: «در هر کتاب راه ناهمواری را طی کردم. در هر کتاب چون کتاب نخستینم با هراس آغاز کردم. از قدم بعدی بی خبر بودم. من با قطب نمای خودم حرکت کردم نه با قطب نمای فرسوده ی نقادان که فقط راه های هموار را نشان می دهد. من از کسی تقلید نکردم به گمانم حتی از خودم هم تقلید نکردم... برگزیده ی اشعار برای شاعر یادآور خواب هایی است که در عمرش دیده است.» که به نظرم توصیف بسیار دقیقیه در کار و بار شعری احمدرضا احمدی. مخصوصاً اونجاش که میگه حتی از خودش هم تقلید نکرده. میشه گفت خوندن این کتاب یه دید کلی و کافی میده از شعر احمدرضا احمدی به خواننده و همۀ حال و احوالاتی رو که احمدی در شعرش بازتاب داده و همۀ شکل هایی رو که آزموده، در اینجا آورده؛ البته اون شعرهای کوتاه و کم گو و سادۀ آخر عمر رو (که به نظر اوج شعر احمدرضا احمدی هم همونهاست) کمتر داره، اما به هر حال از اون هم مقداری داره. شعرهای کتاب هم کوتاه هستن و هم بلند. سطرها هم چیدمان عمودی دان و هم بعضاً به شکل نثر نوشته شدن. در این گزینۀ شعر، معمولاً شعرهای بلند خواندنی تر هستن تا شعرهای کوتاه. اما احمدرضا احمدی شعر کوتاه خوب هم بسیار داره. خوانندگان دانندگان هستند. چند تا از شعرهای مورد علاقۀ من:
در سکوت همه ی استعاره ی زمستان خاموش شود گلی که از انتهای اندوه به روی سفره می ریزد همسایه ای که در تاریکی با همه ی استعاره زمستان خاموش می شود مقدمات مرگ آماده می شود اما من نمی میرم چشم انداز از اندوه پیر می شود آوازهای دردناک در شب از چشمان من به زمین می ریزد و در صبح نام اشک می گیرد
بر طول شب نام تو نوشته می شود فقط در شب می توان خواند وقتی که آواز ما بی نهایت را می شکافد و گمان زیبایی دارد ما سراسیمه و مضطرب به کوچه ی بن بست می رویم که کوچه را تا بی نهایت ادامه دهم. --- یکی از دهکده های عمر من در برف مانده بود گل های یاسمن و درختان صنوبر جان از برف ربوده بودند آنگاه باختر در برف گم می شد عاشقان دست از جان شسته سراغ امسال را می گرفتند که ما امسال را گم کرده بودیم دوستان ما در آن سال ها در برگ ها گم شدند دوستان ما در آن هنگام معنی پاییز را نمی دانستند شاید غریب باشد اما دوستان ما در آن سال معنی پاییز را نمی دانستند چنین بود که ما صبح بی چتر و کلاه از خانه بیرون آمدیم از نخستین عابر پرسیدیم: آیا امروز روزی بارانی است یا آفتاب تا پایان عمر ما ادامه دارد. --- امروز روزی است که باید گلدان ها را به اتاق آورد می گویند سرما در راه است می گویند برگ ها زرد می شوند و از درختان فرو می افتند زمین تهی از سکنه ترس آور و تعجب آور است --- هنگامی که با ما خداحافظی کرد همان پیراهن سبز را بر تن داشت که روزی در یک حراج در ماه مرداد در یک شهر ساحلی در تلاطم دریا و شرجی خریده بود - او را با پیراهنی سیاه نشسته بر یک صندلی چوبی عتیقه دیده بودیم- او را دیده بودیم در یک زمستان بی آلایش سرد با پیراهنی قرمز در برف ایستاده بود و بر عمر رفته لبخند می زد - بارها او را در خیابان دیده بودیم که در انتظار معجزه ای بود که بتواند مانده ی عمر را در زیر یاس های زرد به پایان برد - هنگامی که با ما خداحافظی کرد باران آرام آرام شروع به باریدن کرد - رنگ پیراهن سبز بود یک بار دیگر هم گفته بودم-
حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران میخواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران میخواستم میخواهم تمام لغاتی را که می دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره در اینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را امروز نگویم خانه را برای تو آماده کنم برای تو یک چمدان بخرم تو معنی سفر را از من بپرسی لغات تازه را از دریا صید کنم لغات را شستشو دهم آنقدر بمیرم تا زنده شوم
از آن سياره كه من آمدم حقيقت عشق برف بود كه آب ميشد با من بگوييد كه مي توانم در آفتاب دو سه بار گياه را تلفظ كنم غروب ها كه آفتاب را از بام پارو كرده ام برگ هاي تابستاني را به زمستان برده ام و در ساعت مقرر دواي قلبم را خورده ام بي كران بوسه ها كه در خانه بجا گذاشته ام به خيابان آمدم و ساعت زيستن را از عابران پرسيدم اكنون به شما مي گويم عابرات سكوت كردند
احمدرضا احمدی بنیان گذار سبک موج نو در دهه 1340 در ایران بود. کتاب منتخبات شامل گزیده ای از آثار او میشه و تقریبا از تمام دفترهای شعر و نثر این شاعر نمونه هایی در کتاب آورده شده.