بهمن فُرسى به سال ۱۳۱۲ در تبریز به دنیا آمده است. او پس از رها کردن تحصیل و تجربه مشاغل مختلف به استخدام دولت درآمد. فرسى داستان نویسى را در کنار نمایشنامه و نقد در همان دوران جوانى آغاز کرد و به آنها پرداخت. نخستین کتاب او «نبیرههاى بابا آدم» نام دارد که مجموعهاى از نثر آهنگین است پیش از انقلاب مجموعه داستانی با نام «زیر دندان سگ» و یک رمان به نام «شب یک، شب دو» به قلم او به انتشار رسیده بود. فرسى بعد از این کتاب باز به نمایشنامه نویسی و کارگردانى باز مىگردد و آثاری را در این زمینه خلق مىکند تا سال ۱۳۵۳، که رمان معروف او یعنى «شب یک، شب دو» منتشر میشود. او اولین مجموعه داستان خود را در سال ۱۳۳۹ به چاپ رساند اما قبل از آن در نشریات مختلفی قلمفرسایی کرد که از آن جملهاند: «ایران آباد» «نگین»، «آشنا»، «چلنگر»، «اندیشه و هنر» و در روزنامههایی مثل: «آژنگ» و «کیهان» داستانهایی از او منتشر شد بهمن فرسی نمایشهای «چوب زیر بغل»، «صدای شکستن»، «بهار و عروسک»، «گلدان» و «آرامسایشگاه» را در تهران روی صحنه برد. فرسی در آغاز دههٔ چهل کتابهای خود مانند «گلدان»، «با هو»، «چوب زیر بغل»، و «زیر دندان سگ» را منتشر کرد. مجموعه داستان «زیر دندان سگ» در سال ۱۳۳۹ خورشیدی به کوشش شمیم بهار انتشار یافت و دربر گیرندهٔ داستانهایی مانند «استخوان سوختهها»، «آِین عزب» و «در سوگ بستری که چیده شد» از اولین نشانههایی است که آشکار میسازد فرسی نویسندهای است.
نقش دوران را بدین گونه باید پرداخت: باران سیاه پرنده بی راه درخت بی راه زمان پرسان دل جویان زمین چاک چاک آسمان کاواک
-----
من می خواهم آنجا باشم که زیستن زخم نباشد
--------- آمده بودم با اجازۀ ربّ وَدود سکان این وجود قراضه را تا قراضه تر نشده از ذات اقدسشان تحویل بگیرم و باقی راه را هرقدر کوتاه خودم در خدمت اینجانب! ناخدا باشم. -----------
بسیار بد. بسیار غیرشاعرانه. همراه همان لحن کنایه زنِ خنکِ آشنای فُرسی. همچنان نمایشنامه های فُرسی رو بهترین کارهاش میدونم.
▪️آوا در کاواک؛ بهمنِ فرسی ... اکنون میتوان گفت من او را پدید آوردم پرستیدمَش و خود نابودش ساختم هرچــه بود از مــن بود در من بود ~ اگر ساعتی پیش رگم را میگسستم اکنون خون جسته بود وُ من وارسته بودم ~ در من امّا خارایی است که سخت میپیوندد و سخت میگُسلد ~ از او بگریزید زیرا آفرینندهای و سپس کافری از شما خواهد ساخت ~ از وی گریختم و زمان از من گریخت ~ برهنه زادهام برهنه زیستهام برهنهام ~ من درختم، تو پرندهای ~ در مهر، در مهر، در مهر که بیزمان جاریست ~ در زمان در زمان در زمان که لبریز از نگاهِ بلندِ تمنّایِ من در مکان در مکان در مکان که اگر من وُ تو در آن به هم رسیم ناگهان بهشت َست ~ من از پشتِ عاشقانی هستم که وای بر زبانِ آتش زبانههایِ جور زمانههایِ جاهل را به پایِ بیگدار ِ مهر درنوردیدند ~ و گستاخیِ تن بُرندهترین َست ~ حیران و تبدار از او تا من غمگین و خواستار از من تا او ~ رسیده بر درخت نمیماند رسیده میاُفتد رسیده نمیجوید رسیده نمیروید ~ من میخواهم آنجا باشم که زیستن زخم نباشد ~ در هوا که هستی زمین آنجاست ~ در دلش هرچه بود، با دلش رفت ~ هنگام بدرود با خاکسترم سپید در بر کنید که من از سیاهی گذشته و به خاکستری رسیدهام ~