خاله بازی داستان یک مرد و سه زن است. زنها هر کدام به فراخوان موقعیت خود وارد زندگی این مرد میشوند و نقشی را بازی میکنند که برای آنها مقدر شده است. یکی میآید تا بمیرد، یکی میآید تا بماند، یکی میآید تا نپذیرد. آن که نمیپذیرد به کاستیهای طبیعی خود گردن میگذارد اما سعی میکند رویاروی کاستیهای اجتماعی بایستد و در نقشی که همگان برایش در نظر گرفتهاند بازی نمیکند. او در پی یافتن و ساختن یک هویت یگانه برای خود است.
خانم دکتر گفت: «این هم لیلی شما جناب مسعود خان، صحیح و سالم، از این به بعد بیشتر مواظبش باش.» دسته گل را به طرفش دراز کردم. روشنک پقی زد زیر خنده و خانم دکتر گفت: «چرا مثل مجسمه وایستادین، بشینین تا روشنک از خنده غش نکرده.» بلقیس سلیمانی، نویسنده رمان ستوده شده بازی آخر بانو در رمان خاله بازی نسلی را باز میخواند که جهان و بنیادهایش را دیگرگون میخواست، نسلی که نقشهای ازلی را ابدی نمیخواست و… این مرد یک آقای سنتی به تمام معناست. تو چطور متوجه نشدی؟ چرا فکر کردی این مرد به پای تو میسوزد و میسازد؟ چرا فکر کردی آن شور و شر عدالت طلبی و آزادیخواهی مخصوص دوران جوانی، مانع از بروز شخصیت واقعیاش میشود؟ ما ادامه سر راست پدران و مادرانمان هستیم. ابله!
بلقیس سلیمانی در سال ۱۳۴۲ در کرمان به دنیا آمد. شاید همین محل تولد و گذراندن دوران کودکی در این منطقه باعث شده که رمانها و نوشتههای او رنگ و بوی اقلیمی داشته باشند و او را نویسندهای بدانیم که در تالیف رمانهایش دغدغه بومیگرایی دارد. بلقیس سلیمانی نویسندگی را حرفه و شغل خودش میداند که تماموقت مشغول آن است. با بررسی رمانها و نوشتههای او بهراحتی میتوان دریافت که او روایتگر زندگی زنان و دغدغههای ریز و درشت آنها است. از این رو در بیشتر رمانهایش، زنها شخصیت محوری دارند و داستان درباره دغدغهها و چالشهای درونی و بیرونی زندگی آنهاست. در واقع بلقیس سلیمانی بهگفته خودش، بیشتر درباره چیزهایی مینویسند که از آنها شناخت و اطلاعات کاملی دارد. به همین دلیل موضوع رمانهای او دغدغهها و چالشهای زنان است و روایتی زنانه دارند. از طرفی دیگر، در برخی رمانهای او ردپای وقایع سیاسی و تاریخی دهه ۶۰ نیز دیده میشود، زیرا به گفته خودش ماجراها و اتفاقات این دهه نیز دغدغه او بوده و درباره آنها شناخت دارد.
جایزه ادبی مهرگان در سال ۱۳۸۵ جایزهٔ ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۵ اعطای نشان درجه یک هنری در سال ۱۳۹۵
داریم می رسیم قبرستون. بالادست قبرستون اعیان هاوایساده بودن وپایین دست رعیت ها.راستی چرابایدراه عدل ازوسط قبرستون بگذره.رحیم میگه قبرستونمون هم طبقاتیه،اشراف درطول تاریخ سعی کردن نشون بدن درپیشگاه مرگ هم با دیگران برابرنیستند،برای همین هم گورهای فراعنه پرازاشیاقیمتی است. قربانی کردن...چه رسم بدآیندی است.چرابایدبرای خوشامدگویی دیگری به عرصه پرتنش زندگی ،این دیگری راقربانی کرد.مگراین قربانی زندگی راخوشایندمی کند.مگربدبختی هاراکمتر می کند. مگرمی توان باقربانی کردن ذات پدیده ای راعوض کرد.ذات زندگی برهمین شروشورهااستواراست .چطورمی توان آن راعوض کرد.فرداخواهدآمدوبازاین جهنم بازسازی شده ویران خواهدشد.... آدمی است ودگرگونی،همه مطلب همین است،امروزمامثل دیروزمان نیست،نبایدباشد. مافرزندلحظات هستیم؛ این درست است.ولی اگراین طورباشدآن وقت سنگ روی سنگ بندنمی شود،آن وقت تکلیف "من"آدمی چه می شود؟
فکر میکنم کمتر کتابی خوندم که به معقوله ازدواج مجدد و زن دوم پرداخته باشه. از این جهت از خوندن کتاب راضی بودم ولی به نظرم ضعیف بود. یعنی اگه قصد خوندن این کتاب رو دارین باید یه انتظار 50 درصدی ازش داشته باشین. دو راوی داشتن کتاب جالب بود. ولی گذشته ناهید و بازگو کردن خاطرات روستا با روند کتاب به نظرم بی ارتباط بود. ترجیح میدادم رو همین موضوع زندگی دوگانه و شهری بپردازه. نامه های آخر کتاب که از حمیرا به ناهید نوشته میشه تا چند شماره اول باعث ناباوری و دلخوریم شده بود ولی به این فکر کردم که شاید نویسنده با این نامه ها میخواد دیدی که به اصلاح به یک زن نازا هست و توقعی که جامعه از زن داره رو نشون بده. مثلا حمیرا تو هیچ کدوم از نامه هاش برای ناهید به عنوان یه انسان حقی برای تصمیم گیری قائل نبود . و اینکه یه زن هم نسل خود ناهید اینجوری محکومش میکرد و انتظار فداکاری داشت جالب بود.
قلم و پلات و روایت بلقیس سلیمانی رو دوست دارم. راحت خوانده میشه اما یه جاهایی از رمان خستهکننده میشه، انگار موقع ویرایش رمان دلش نیومده چیزی رو حذف کنه.
نمیدانم چرا نمیتوانم با آخر داستان های بانو سلیمانی ارتباط برقرار کنم. نمیدانم چرا وقتی که انقدر درگیر کتاب میشوی یکهو وقتی به آخر کتاب میرسی و انتظار یک پایان جذاب در خور کتاب را داری ولی میبینی که این چنین نمی شود! جور دیگری است. نمیدانم چرا فکر میکنم نویسنده آخر قصه که میرسد قصه گفتنش تمام می شود؟! کتاب خاله بازی سومین کتابی است ک از این نویسنده میخوانم، اولین کتابی که از ایشان خواندم کتاب «پسری که مرا دوست داشت» بود. مجموعه داستان کوتاه بود و انتخاب خوبی برای شروع کتابهای این نویسنده نبود .ولی با این وجود به خودم فرصت دوباره ای دادم و کتاب دیگری را از ایشان خواندم. دومین کتاب «سگ سالی »بود، کتابی ک طوفانی شروع میشود فراز و نشیب دارد خواننده را درگیر میکند و در اخر دستت را رها میکند و تو به حال خودت می مانی، گیج و منگ. آخر داستان کتاب خاله بازی هم همینطور بود مثل یک دختربچه که دستش از دستش مادرش جدا شده و نمیداند سر از کجا قرار است که در بیاورد. منکر این نیستم که بانو سلیمانی قلمیگیرا و یکی از نویسنده های صاحب سبک ادبیات معاصر است، ولیکن من به عنوان یک خواننده انتظاری بیش از این دارم . انتظارم این است که وقتی به انتهای کتاب می رسم با یک لبخند و مغزی پر از داستان کتاب خوانده شده، آن را در قفسه ی کتابهایم جای دهم. نمیخواهم بگویم که آخر قصه ها مشخص نیست، میخواهم بگویم آن انتظاری که از کتاب دارید، آخرش آن طور نخواهد بود. از پشت جلد کتاب: بلقیس سلیمانی در رمان «خاله بازی» نسلی را باز میتواند که جهان وبنیادهایش را دیگرگون میخواست، نسلی که نقش های ازلی را ابدی نمیخواست و ...
مضمون کلی من رو یاد فیلم لیلای مهرجویی انداخت، با این تفاوت که اینبار داستان یکبار از نگاه زن و یکبار از نگاه مرد روایت میشه و ‘سعی شده’ همهچیز زنمحور پیش بره.
حسی که من در طول خواندن داشتم این بود که نویسنده تلاش میکنه یک داستان نسبتاً ساده را پیچیدهتر جلوه بده. آنقدر در لایهها و خاطرات و مونولوگها چرخ میزند که وقتی بالاخره متوجه میشوی موضوع اصلی ازدواج مجدد شوهر بهخاطر ناباروری زن هست، کمی مایوس میشی.
البته ساده بودن موضوع داستان چیزی از دردناک بودنش کم نمیکنه و حتما زنانی با تجربههایی مشابه درگیر بوده یا هستن.
اما شاید همون لیلای مهرجویی موضوع را روشنتر و با تکلیف مشخصتری روایت کرده بود. اینجا به نظر میرسد تلاش شده مفهوم «زن مدرن» یا «زن مدرنشدهی مهاجر از روستا به شهر» با مسئله ناباروری و ازدواج مجدد ترکیب بشه — اما در این بین، هم روند تحول شخصیتی زن ناقص میمونه، هم خط داستان ناباروری و ازدواج مجدد.
داستان کتاب من رو یاد فیلم «لیلا»ی داریوش مهرجویی انداخت. قصه نازایی یک زن و حق بچه دار شدنی (البته اگر واقعا آن را یک حق بشناسیم) که برای همسرش قائل است و به خاطر چنین حقی به همسرش اجازه میدهد که زنی دوم اختیار کند و با هووی خود نیز رفتاری مهربانانه دارد. حتی با وجود چنین رفتاری، این دو هوو سرانجام خوشی ندارند. در پایان کتاب، این دریافت رو داشتم که: نازا که باشی، یا باید برای نگه داشتن زندگی و همسرت بجنگی و همانگونه که رسم زنان در طول تاریخ بوده، زن دوم اختیار کردن همسر را نپذیری (روشنفکر بودن و آزادمنشی انگار در این مقوله جایگاهی نداره) و البته در این صورت همیشه زیر سایه لطف مرد هستی که تو رو انتخاب کرده و از امکان بچه دار شدن صرفنظر کرده. یا اینکه از زندگی مردی که در آرزوی داشتن بچه ای از خون خود است، فقط خارج شوی و نمانی.
این قصه های روستایی مربوط به محل تولد ناهید رو هیچ دوست نداشتم، در بیشتر اوقات خیلی پرت از فضا و موضوع اصلی داستان بود
خاله بازي نامي كه براي اين كتاب در نظر گرفته شده و مرتبط با مضمون اصلي ان است. مضمون ان كاملا منطقي و پر واضح است، ضمن اين اينكه قلم زيباي نويسنده هم گيرايي خود را دارد. افرين بر تو اي بانو...
نمى دانم گذشته پاهاى تو را گرفته يا تو پاهاى گذشته را ؟ شايد هر دو همديگر را در آغوش گرفته ايد و ريسك جدا شدن از هم را نمى توانيد بپذيريد. زيرا گذشته با تو زنده است و تو با گذشته ...
نویسنده می داند چه می خواهد بگوید اما از عهده بیان آن به صورت رمان بر نمی آید خاله بازی تلاشی است برای نشان دادن عمق ساختار مردسالارانه در ساحت های گوناگون از اساطیر گرفته تا اتفاقاتی که در یک روستا می افتد تا روابط انسان های تحصیل کرده و تا موضوع اصلی رمان یعنی ازدواج دوم مردی که زنی باسواد (ناهید) دارد به بهانه نازایی زن اما بلقیس سلیمانی در ریسک بزرگ خود برای مطرح کردن ادعای اساسی و عصیانگرانه فمینیستی خودش موفق نمی شود و نمی تواند به زیبایی قهرمان خود را باورپذیر کند و کشاکش های درونی او و سایر آدم هایش به جز میترا را نشان دهد. میترا که نقش بر هم زننده بازی ناهید را ایفا می کند اما در نهایت خود آن بازی را ادامه می دهد
بعضی اوقات یکم خسته کننده بود.کتابی بود که توی ایام نوروز خوندم...به نظرم میتونست بهتر باشه اما کل داستان روی یه موضوع میچرخید...شاید خاطرات زیادی توش بود اما دغدغه ی داستان نوس حول یه چیز میچرخید که گاهی برای خواننده خسته کننده میشد.
اوایل کتاب نویسنده ادعا میکنه که حمیرا فمنیسته. بعد فصل پایانی کتاب هر چی حرف ضد زن هست رو از زبون همین حمیرای مثلا فمنیست میزنه که چی رو نشون بده؟ که قبول کنیم حرفاش درسته؟ که زنی که بچه دار نمیشه ناقصه؟ که به زور به دوستش بگه مادر شدنو باید بچشه؟ که زن دوم گرفتن شوهرش هم تقصیر اینه؟ که تهش به این برسیم که همه چی تو این دنیا تقصیر زنه؟ بعد یه جوری از دکتر حرف میزنه که زندگی رو یه جور دیگه میبینه که آدم بگه وای چه دید جذابی؟ تجاوز به دختر ۱۷ ساله رو هم جذاب ببینیم؟ ۶۰ صفحه آخر کتاب رو با درد و نفرت خوندم. با اون غلطهای مسخره نگارشی و هکسره.
«خاله بازی» داستان یک مرد و سه زن است. زنها هر کدام به فراخوان موقعیت خود وارد زندگی این مرد میشوند و نقشی را بازی میکنند که برای آنها مقدر شده است. یکی میآید تا بمیرد، یکی میآید تا بماند، یکی میآید تا نپذیرد. آن که نمیپذیرد به کاستیهای طبیعی خود گردن میگذارد اما سعی میکند رویاروی کاستیهای اجتماعی بایستد و در نقشی که همگان برایش در نظر گرفتهاند بازی نمیکند. او در پی یافتن و ساختن یک هویت یگانه برای خود است. بلقیس سلیمانی، نویسنده رمان ستوده شده «بازی آخر بانو» در رمان «خاله بازی» نسلی را باز میخواند که جهان و بنیادهایش را دیگرگون میخواست، نسلی که نقشهای ازلی را ابدی نمیخواست و ... این مرد یک آقای سنتی به تمام معناست. تو چطور متوجه نشدی؟ چرا فکر کردی این مرد به پای تو میسوزد و میسازد؟ چرا فکر کردی آن شور و شر عدالت طلبی و آزادیخواهی مخصوص دوران جوانی، مانع از بروز شخصیت واقعیاش میشود؟ ما ادامه سر راست پدران و مادرانمان هستیم. ابله!
خيلي با خودم كلنجار رفتم بين دو ستاره يا سه ستاره. قلم بلقيس سليماني رو دوست داشتم و البته دو راوي داشتن كتاب به نظرم مهمترين نقطه قوت داستان گويي نويسنده بود. اما شخصيت ها رو دوست نداشتم، نه اينكه خوب پرداخته نشده بودند، شخصيتشون رو دوست نداشتم. آدمهاي ضعيف، سر در گم، روشنفكر! و در نهايت اصلا دليل وجود نامه هاي فصل آخر رو نفهميدم! انگار نويسنده حرفهايي داشت كه حتما بايد وارد اين كتاب مي كرد و به زور توي اون ١٩ نامه حميرا جاشون داده بود.
اين کتابو دوست داشتم شاید به خاطر اينکه من از سبکی که داستان را 2 یا چند راوی روایت می کنند خوشم میاد...یک جوری احساس می کنم نویسنده تنها به قاضی نرفته...ولی نمیدونم چرا از لحظه ای که ناهید(ستاره) تصمیم به رفتن گرفت می دونستم که حمیرا می خواد جاشو بگیره..آیا باید اینو می فهمیدیم یا نه نمی دونم؟!
This entire review has been hidden because of spoilers.
قلم قوي داره اين خانم سليماني... اين كتاب هم مثل - بازي آخربانوـ جذاب و پركشش بود و مثل اون كتاب قبلي گريزي داره به تغيير نگرش ها و رفتار ها از دهه 60 تاالان ...
بعد از مدتها کتاب نخوانی، 'خاله بازی' شروع خوبی بود. قلم بلقیس سلیمانی رو دوست دارم. یه خط کتاب انگار با خود خود من بود. 'حرف زدن با خودم علامت خوبی نیست، باید بر اعمال و رفتارم مسلط باشم'
بعد از شوهر آهو خانم این دومین داستان ایرانی است که به مقوله چند همسری مردان ایرانی میپردازد. (البته دومین داستانی که من خواندهام) نگاه بلقیس سلیمانی به زنها و شناخت او از زنان ایران بسیار کامل و جامع است. داستان یک مرد است و دو زن که در نهایت هر دو را از دست میدهد و از این بابت که چندهمسری را تشویق نمیکند خیلی خوشحالم. تنها ایراد داستان برایم زود پذیرفتن ازدواج مجدد توسط مسعود بود. نمیتوانم بپذیرم و برایم قابل باور نبود که مردی با روش و منش مسعود این اندازه سریع کوتاه بیاید. شاید اگر از دنیای درونی کاراکترها بیشتر روایت میشد این خلا برطرف میشد. در هر صورت من از خواندن کتاب لذت بردم.
کتاب بازتابی است، از جامعهای که خط فاصلهای به نام روشنفکری بین انسانها قرار داده است. این کتاب روایتگر زندگی یک مرد و سه زن است که این زنها در زمانها و شرایط مختلف وارد زندگی این مرد میشوند و نقشی را بازی میکنند که برای آنها معین شده است. زن اول میآید تا بمیرد، زن دوم میآید تا بماند، زن سوم میآید تا نپذیرد. آن که نمیپذیرد به کاستیهای طبیعی خود دامن میزند اما میکوشد در برابر کاستیهای اجتماعی غلبه کند و در نقشی که همگان برایش در نظر گرفتهاند بازی نمیکند. او به دنبال یافتن و ساختن یک هویت منحصر به فرد برای خود است. در این کتاب با زبان روان و دلنشین زندگی یک نسل پریشان از آرمانها و ایدولوژیهای سنتی به دوران مدرن را به نمایش میگذارد.
این کتاب دربارهی زندگی ناهید و مسعود است که هر یک جهان را از زاویه چشمان خود برای شما بیان میکنند. مسعود دیدگاههایی سنتی و مذهبی دارد و ناهید برعکس همسرش دختری تحصیل کرده با دیدگاههای مدرن است. ناهید و مسعود عاشقانه با یکدیگر ازدواج کردند، مسعود که از مشکل ناباروری ناهید اطلاع داشت با او ازدواج کرد، اما پس از مدتی عطش فرزند او را وادار میکند که دوباره ازدواج کند، ناهید هم در این راه به او کمک میکند و میکوشد تا با هووی خود مهربان باشد و زندگی آرامی با یکدیگر داشته باشند، اما این مهربانیها زیاد دوام نمیآورد و مشکلات زیادی به وجود میآید.
بعد از کش و قوس فراوان، در نهایت سیما، زن دوم مسعود میمیرد و مسعود با دو فرزند و ناهید باقی میماند. شرایط طوری اتفاق میافتد که ناهید، بیحقه و ترفند، میتواند مهر فرزند بچشد و دست تقدیر هم، رقیب را از میان برمیدارد، اما ناهید به یکباره بار خود را میبندد و میرود و علاقهای به بازگشت به زندگی قبلی ندارد. سرانجام حمیرا دوست قدیمی ناهید به داستان وارد میشود و...
هر یک از اشخاص این رمان جذاب، به نوعی در موضعگیری با سنت و مدرنیته، رفتارها و واکنشهایی را از خود نشان میدهند که تمام آنها از عدم فضای درست در شکلگیری گفتوگو بین نسلها نشات ��یگیرد. از دیگر ویژگیهای برجستهی این کتاب اشاره به جنسیت زنان امروزی و دغدغههای گوناگون زنان در این دوران است که تا حد بسیاری فرهنگی و پیرو همان موضوعات همیشگی سنت و مدرنیته است.
ابتداش یک مقدار خاص و عجیب غریبی آدم رو درگیر می کنه ولی یواش یواش از حرص و ولع ادامه ی خوندنش کم میشه تا به اوج خیلی پر شور خودش برسه. این متنِ خیلی خیلی روون نویسنده س که تا به اوج رسیدن قصه یکسره آدم رو می کشونه. اگر وقت کم باشه و مثل من داستان رو آخرای اوج و هیجانش ول کنید تا روز بعد که باز به سراغش برید، تمام اون روز رو توی فکر آخر و عاقبت ناهید می گذرونید، امّا! با همه هیجان درونی ای که برای تموم شدنش بهتون دست داده، با کلّه می خورید زمین و فرتی قصه تموم میشه! این وسط دل من می خواست که نویسنده نقش حمیرا رو بیشتر کش می داد و روش مانور می داد. دو تا از ویژگی های خیلی خوبی که این کتاب داره اینا هستن که نویسنده از زبون شخصیت ها تعداد زیادی قصه ی کوتاه مرتبط و نامرتبط وسط داستان اصلی تعریف می کنه که همچین به دل می شینه؛ و بعضی جاها به طرز خیلی درست و درمون و به موقعی با زمانْ بازی می کنه و همونجا که باید، شخصیت های اصلی رو به هم می رسونه. جوری که یک لذت ریز و خوش خوشان کوچولویی زیر پوست آدم میدَوه. در مجموع خوندن این کتاب زیاد وقت نمی گیره و خالی از لطف نیست.
بع بع بع. مدام بع بع میکند. نمیداند یا شاید هم میداند که با آمدن او، خواهد رفت، او قربانی است. چه رسم بدآیندی است. چرا باید برای خوشامدگویی دیگری به عرصه پرتنش زندگی این دیگری را قربانی کرد. مگر این قربانی زندگی را خوشایند میکند. مگر بدبختیها را کمتر میکند. مگر میتوان با قربانی کردن ذات پدیدهای را عوض کرد. ذات زندگی بر همین شر و شورها استوار است. چطور میتوان آن را عوض کرد. فردا خواهد آمد و باز این جهنم بازسازی شده ویران خواهد شد، ومن از این برزخ به قعر جهنم سقوط خواهم کرد.
اوايل كتاب بهتر بود ، هر چه پيش رفت گنگ تر و حوصله سر بر تر. مخوصا فصل آخر ديگه بي اندازه هرج و مرج بود و از يمين و يسار گفتن.هيج نوع انسجامي وجود نداشت. به نظر من واسه اين كه به كتاب موفق بشه لازم نيست پيچيدش كنيم و يه جوري بنويسيم كه يه تعدادي از خواننده ها نفهمن چي شد با چي داره ميگه الان يا اول اين بود يا اون بود! احساس ميكنم وقتم تلف شد با خوندن اين كتاب.اصلا چرا اسم كتاب خاله بازي بود؟ يعني ستاره زندگي رو خاله بازيو و بچه بازي در نظر گرفته بود كه فك ميكرد بايد واسه سوهرش زن بگيره؟!