در این مجموعه ده داستان از "محمد کشاورز" را میخوانیم. داستانها در جهان واقعی شکل میگیرند با آدمها و مکانهای واقعی، اما آروزهای بلند، ناکامی و رویاهای ناتمام شخصیتهای داستانی را میراند تا مرز وهم و جنون و داستانهایی خلق میشوند با آدمهایی پر از جانهای لگد کوب خیال. داستانهای این مجموعه چه زمانی که چندتایی از آنها در مجلات معتبر ادبی چاپ شدند و چه آنگاه که مجموعهی آن به صورت کتاب در آمد. با بازخورد مثبت و استقبال دوستداران داستان معاصر فارسی قرار گرفت. ازجمله برندهی جایزهی منتقدان و نویسندگان مطبوعات به عنوان بهترین مجموعه داستان سال 84 و برندهی جایزهی اول بهترین مجموعه داستان سال ازطرف جایزهی ادبی اصفهان شد.
کشاورز داستان هایی ننوشته که شما را آزار دهند، روی اعصابتان بروند و به شعورتان توهین کنند، مصطفی مستورطور هم نیست. فضاهای خوبی می سازد، کاراکترهای خوبی خلق می کند، اما همین جا متوقف می شود. در هیچ کدام از داستانها با پایانی شگفت انگیز روبه رو نمی شوید که کتاب را برایتان خاطره انگیز کند. جدای از داستانهایی که قبلتر گفتم، "بنفشه ها در آفریقا گل می دهند" را هم دوست داشتم، به نظرم درست ترین داستان این کتاب بود.
خیلی دوست دارم از این کتاب و این ساختار نوشتاری و این داستان نویسی فوق العاده بنویسم. یک جورهایی شیفته ی این نوع از نوشتن شدم. محمد کشاورز شبیه تصویر من نیست. خیلی آرام و خیلی ساده است. من او را از نزدیک ندیده ام. این بار که رفتم ایران می بینمش.. این کتاب از ان هاست که می گویی خوب داستان ساده بود دیگه... اما اگر داستان نویس باشی و دستی بر آتش همینجوری بی خودی از کنارش رد نمی شود. مثال می زنم. داستان غایب که ماجرای یک مادر نگران است که مدتی از خانه دور است و پشت سر هم به شوهر و بچه هایش غر می زند که می داند در نبود او خانه و زندگی را گند برداشته و ان ها نمی توانند به خودشان و به زندگی عادی شان زسیدگی ککند و حتی شکم شان را سیر کنند و بعد از چند روز به خانه باز می گردد و می بیند اوه همه چیز بیش از اندازه مرتب و تمیز است و ان ها خوب و خوشحال و راحت هستند و بیشتر از همیشه به خودشان و تیپ و قیافه شان رسیده اند. و مادر غش می کند. اولش فکر می کنید خوب که چی الان مثلا؟ اما خوب این داستان خیلی رنج دارد. خیلی عمیق است. خیلی حرف دارد پشت اش.. یعنی یک جوری هویت زن از دست رفته را نشان می دهد. چیزی که خودش را با آن معنی می کرد و حالا می بیند که دیگر انطور نیست و همه چیز... . . یک طنز خوبی هم توی داستان هایش وجود داردکه من خیلی دوست دارم. در کل چقدر خوب می نویسد و اصلا یک جورهای ساده است و سهل و ممتنع.. . داستان کتاب اول شاعر که هم خنده دار است و هم گریه دار.. چقدر بامزه است و چقدر دوست داشتنی دردهای شاعران و نویسندگان کتاب اولی را بیان می کند. . " همین مونده کار و کاسبی مون رو ول کنیم و بریم شعرفروشی؟" " گویا طاهانی کتاب را در شهر چرخانده و مثل دستفروش های دوره گرد از خاصیت های شعر و کتاب گفته. دریای گوهره به مولا" :) . فضاسازی و دیالوگ ها و شخصیت داشتن داستان ها را خیلی دوست دارم. . شاعر گفت: دلم آروم و قرار نداره. دلم پیش همه ی کلمه هایی که تو اون کتاب ها چاپ شده." . ادامه ی بلبل حلبی را در بهشتی ترین نقطه ی زمین می نویسم. یک ابر خشمگین بزرگ سیاه شده بالای سرم است و یک هلی کوپتر در فاصله ی خیلی نزدیک رد شد که من واقعا از این صدا خیلی می ترسم ولی همین الان صدای رد شدن یه قایق همه چیزو قشنگ کرد. صدای آب و صدای ناله ی مرغابی و پرنده های دریایی که انگار از یه چیزی ناراحت ن.. چقدر امروز همه چیز خوب و آروم ه.. برعکس دیروز و پریروز که من خشک شده بودم و نه می تونستم غذا بخورم و نه کاری بکنم. دیروز 6 ساعت پای موبایل بودم و خبرهای مختلف دنیا و.. چقدر بد ه این استرس.. ادم فکر می کنه شهرش پسر شده.. فکر می کنه شهرش یه شبه کمرش شکسته.. فکر می کنه اوه.. اینا از کنار باغ نگارستان رد شدن. اوه اینا متروی شیشه ای و رنگی دروازه شمیران رو دیدن.؟ او... صدای آب میاد و موج های یکدست... چه وسوسه ای هست تو این کشتی ه شکسته... داره منو از پا می ندازه وسوسه ش... . . ادامه ی بلبل حلبی... . داستان بلبل حلبی و فضای خیلی عجیب ه عاشق شدن پیرمردو به نماد دراومدنش در قالب یه بلبل... خیلی خوب فضا می سازه و دیالوگ ها تو دهن کاراکترها خیلی خوب می شینن. . " نیلو کنار بلبل مرده که انگار پرت شده بود از سنگی،تخته ای،کوهی پایین که آنطورتکه پاره های تنش زیر نور بی رمق مهتاب می درخشید. . داستان خروس رو دوست نداشتم که به یکباره شبیه فضاهای لینچی می شه و زن لخت می شه و مرد تا میخواد بهش نزدیک بشه خروس بهش حمله می کنه و... لینچ رو هم دوست ندارم. داستان رمانس هم دوست نداشتم اما در کل انتخاب فضاهارو خیلی می پسندم. این فضا یدر کلانتری بود که جوونی رو به خاطر گیتار گرفته بودند و در نهایت همه عاشق موسیقی درمیان و از جوون می خوان که گیتار بزنه براشون.. . داستان غایب فوق العاده بود. یک داستان چندلایه ی کم نظیر که من وقتی دو سال پیش برای اولین بار خوندمش نفهمیدم و بعدها دوباره فهمیدیم که این داستان هویت یک زن است و سرخوردگی اش.. عالی بود این داستان خیلی کوتاه و موجز... و یکی از بهترین داستان های مجموعه " مردن به روایت مه رو" این داستان فوق العاده بود. بهترین داستان. " طرف" اسمی ست که من و مه رو روی شوهر مه رو گذاشته ایم. قصه ی یک پیرزن که ادعا می کند معشوقه ی صادق هدایتبوده و عالی ست این قصه ی پر رمز راز.. چون شوهرش معتقد است زن دیوانه است و برای خودش داستان می بافد و عکس صادق هدایت را به در و دیوار اتاقش زده و ادعاهای بیخودی می کند. " تو به این ها می گویی آدم. این از خودش که مدام دارد با سایه اش حرف می زند. این از پیرمرد خنزرپنزری و این هم از دجاله و آن زن لکاته." وقتی طرف می میرد با تاو می رود مراسم ختم مرد و فضای سردخانه را چقدر هوب و عالی تصویر می کشد. متصدی سدرخانه که مشغول جویدن لقمه ای ست و می جود و ان ها را راهنمایی می کند سمت جناززه.. دایتان بنفشه ها در افریقا گل می دهند. عالی و خنده دار.. خیلی خوب بود. فضای پادگان و داستان بامزه ی گلکاری در پادگان برای تلطیف روحیه ی سربازان. " مدتی بعد به گوش مان رسد که پادگان همراه گرمای بهاری که رو به تابستان می رفت آرام آرام تبدیل شده به خارزاری که ساختمان ها و سربازها میان شان گم شده اند." و داستان آخر باغ تابناک بهترین بهترین ها.. من این داستان را سال پیش در مجموعه داستان های کوتاه ایرانی خوانده بودم و همانجا نابود شده بودم و دوباره خواندش هم چیزی از لذت ش کم نکرد. . " دست می کشم از نوشتن. آدم های داستانی که می نویسم مثل خودم دیگر نمی کشند." " شاید خسته اند از توصیفات من با کلمات زخم و خون و خاک و صدای تیربار و سوت خمپاره و گلوله ی تانک یا افسرده اند از جماعت همیشه گریان و صدای نوحه. و به ناگاه وسوسه شده اند برای شنیدن صداهای تازه. صدای حرکت دوچرخه،زمزمه ی عبور آب،خش خش بازی برگ با باد." . " حالا چطور به زنم بگویم مانده ام میان داستان. آدم های داستان اخت نیست با من. من هم باهاشان اخت نیستم." . " کلی حساب کرده بودم روی پول داستان. به بچه ها قوب خرید کلی خرت و پرت را داده بودم." . و در نهایت رفتن به سمتی باغی که سه پیرمرد را هر روز صبح در آنجا می دید و دیدن باغبان که شخصیت اول داستان ش بود با یک دست. باغبان به نوعی از داستان بیرون آمده بود و زندگی مستقل خودس را داست و به این ترتیب نویسنده با شخصیت ش باغبان جانباز رو به رو می شود. .
شروع داستان ها جالب بودند! فضاسازیها خیلی قشنگ و زنده! همین که دوست داری کتاب هیچوقت تموم نشه و داستاناش ادامه داشته باشن و دلت هم نمیاد کتاب رو بذاری کنار، یعنی کتاب خوبی در دست داری! به این کتاب ۴ونیم میدم... اون نیم نمره هم کم میکنم چون اون فضای قشنگ که توی داستان ایجاد شده بود یهویی مثل یه حباب که توی خیالمون بوده میترکه و داستان تموم میشه! البته داستان های آخری کتاب کمتر این حالت رو داشتند...
"تا میخواهم قصه را بکشانم به جایی که دلم میخواهد آن همه دستورالعمل اداره مربوطه میپیچد به دست و پای منو آدم هام. بیزارم کرده از هر چی نوشتن"
زبان کتاب پالوده و شیواست، داستانها اما گویی همه در نطفه خفه شدهاند و بیشتر داستانها فاقد منطق درون متنیاند. درست همان طور که خود نویسنده در آخرین داستان کتاب نوشته است نویسنده مانده است در میانه داستان. با آدمهای داستان اخت نیست و آدمهای داستان نیز با او اخت نیستند. بدین احوال امتیازم به داستانهای این کتاب: میگوید آب... ۳ کتاب اول شاعر ۱ بازی ناتمام ۱ بلبل حلبی ۱ خروس ۱ رمانس ۱ غایب ۲ مردن به روایت مهرو ۲ بنفشهها در آفریقا گل میدهند ۳ باغ تابناک ۱
مجموعه جذابي بود، موضوع داستان ها اغلب ساده و شايد پيش پا افتاده بود ولي با پردازش قوي و آشنايي زدايي، داستان را براي خواننده جذاب و پركشش مي كرد. و البته در اكثر كارهاي اين مجموعه طنز ظريفي به كار رفته بود.
قطعاً داستان اول این مجموعه یعنی "میگوید آب، میگویی آب، میگویم آب" یکی از برترین داستانهای کوتاه ایران است. درست مثل داستان دیگر کشاورز، "شهود" که در کتاب پایکوبی چاپ شده کشاورز دیدی انتقادی و هوشمندانه به جامعه پس از جنگ، آرمانها و خواستهها، عقدهها و کمبودها و سرابهای پیش رویش دارد سرابی که در داستان میگوید آب ... به خوبی نشان داده شده همینطور داستان "بنفشهها در آفریقا میدهند" نیز یکی از داستانهای کوتاه بسیار جذاب و هوشمندانه در ایران است و باز هم داستانی در ترسیم جامعه پس از جنگ هر چند داستانهای ��یگر مجموعه به خوبی این دو داستان نیستند و شاید بعضیهایشان هم چنگی به دل نزنند، اما باز هم داستانهایی با مضمونی قوی هستند که خواندنشان خالی از لطف نیست. خصوصاً مردن به روایت مهرو داستانهایی که محور مشترک همهشان "جعل" است. جعل یک آدم، جعل یک مکان، جعل یک زندگی، جعل یک خاطره و نیز نگاهی دارند به زندگی شهری، مشکلات آن، رفتار آدمهای شهری و کنشهایشان
"مگه میشه؟ چطور ممکنه؟ یعنی باورش شد؟" و کلی سوال از این دست را در ذهن خودم غربال می کردم وقتی میخواندم نخستین داستان مجموعه بلبل حلبی را. داستان دوم این سوالات و پیچیدگی ها کمتر شد اما دلپذیری اش را به فضای خوبی داد که احساس نیز قشنگ بود. از داستان سوم به بعد دیگر همه چیز معمولی شد. حتی معشوق صادق هدایت نیز آنچنان که باید دل نمی برد. اتفاقها معمولی. توصیفات معمولی. بعضی از داستان ها اصلا داستان نبود و صرفا روایت محض بود. اما در کل خواندن شبیه زندگی کردن با شخصیت ها بود که این بهترین ویژگی یک داستان میتواند باشد.
همه داستانهاش رو به غير از همونيكه به اسم كتابه دوست داشتم ، ادمهاي داستانش شكننده هستن. پايان غير منتظره داستان غايب. پايان خنده دار داستان بنفشه ها در ... پايان جادويي كتاب خروس كه منو ياد صدسال تنهايي انداخت. كلا ويژگي اين كتاب پايان هاي بي نظيرش بود نويسنده اي كه نميتونه راجع به جنگ و بلاهايي كه سرش اومده بنويسه چون از جنگ و باروت خسته شده دلش باغ وصداي كلاغ و ارامش صبحگاهي ميخواد ولي عمون باغ هم سر از جنگ درمياره و گويي دو وجه داره ١. بالاخره يه راه اميدي براي داستان پيدا ميشه ٢. ته اين باغ زيبا هم شروع يك مصيبت دوبارست و فراري از سرنوشت ممكن نيست جالبتر اينكه انچه كه ازش فرار ميكنه واقعي و انچه كه در رويا و خيالش هست دروغ محضه
This entire review has been hidden because of spoilers.
داستانهای این مجموعه وارث طنز درخشان بهرام صادقی هستند. داستان بلبل حلبی با فضای ویژه اش شما را به یاد داستان فیلم خانه خراب از نصرت کریمی می اندازد ولی حتما این یک داستان مستقل و زیباست. داستان فریب خوردن توسط بنگاهی یا به قول خودشان مشاور املاک یک داستان پایان ناپذیر و تکرار شونده است. محمد کشاورز با استادی تمام این داستان را فضاسازی کرده است. اکثر داستانهای این مجموعه درخشان و قابل تامل هستند
بیشتر داستانهای کتاب بلبل حلبی یک ویژگی مشترک دارند، خوب شروع میشوند خواننده را با خود همراه میکنند و با افسوس ناگهان رهایش میکنند. نه اینکه معتقد باشم داستان باید حتما پایان چشمگیری داشته باشد که همیشه هم اینطور نیست. اما بیشتر داستانهای کتاب آنقدر بیدلیل و بیجا تمام میشوند که آدمی احساس میکند اصلا با قصه روبرو نیست و نویسنده تنها به طرحی یا قابی از یک داستان بسنده کرده است. در میان آنها اما "میگوید آب، میگویی آب، میگویم آب" طرحی جمع و جور و خواندنی است، "کتاب اول شاعر"، "بازی ناتمام"، "بلبل حلبی" و "رمانس" داستانهایی خوب و خواندنی هستند و "بنفشهها در آفریقا گل میدهند" به خاطرهای شیرین میماند که بسیاری از روزگار سربازی با مشابه آن را بیاد دارند. میماند چهار داستان "خروس"، "غایب"، "مردن به روایت مهرو" و "باغ تابناک" که دوستشان نداشتم و به نظرم از آنها چیزی با خواننده نمیماند. در نهایت به نظرم خوبیهای کتاب به نقصهایش میچربد و دست گرفتنش دو سه روزی آدم را در دنیای داستانکهایی خواندنی مهمان میکند.