What do you think?
Rate this book


293 pages, Paperback
First published June 18, 1950



زندگیام بی سرگذشت است، سرگذشتی ندارد. هیچوقت کانونی در زندگیام نبود، نه راهی، نه خط سیری. اینجا و آنچایش اما عرصههایی هست گسترده که آدم را به فکر وامیدارد که نکند در آن میانه کسی وجود داشته، ولی در واقع اینطور نبوده، هیچ کسی وجود نداشته. - برداشت آزاد از کتاب عاشق
شیفتگی جنونآسایم به او همچنان به صورت رازی سربهمهر برایم باقیمانده. هیچ نمیدانم چرا تا این حد شیفتهاش بودم و دلم میخواست که با مردن او، من هم میمردم. وقتی این واقعه پیش آمد ده سالی میشد که از او دور مانده بودم. در این مدت به ندرت به یادش میافتادم ولی دوستش داشتم و میشد گفت برای همیشه. هیچ چیز تازهای هرگز نتوانست جای این دوست داشتن را بگیرد