این کتاب مجموعهای است متنوع از نمونههای درخشان خاطرهنویسی در ادبیات جهان و مبانی نظری این ژانر. نیمی از نوشتهها به قلم احمد اخوت است و نیم دیگر به انتخاب و ترجمهٔ او. اخوت در تألیف و ترجمهٔ مطالب این کتاب صرفاً مقالاتی را از سر اتفاق انتخاب نکرده است، بلکه کوشیده تا هر مقاله نمونهٔ یکی از انواع خاطرهنویسی باشد. به همین دلیل هم «گذری بر ادبیات خاطرهنویسی» را برای عنوان فرعی کتاب برگزیده است. «نقشهایی به یاد» در شش بخش سامان یافته است؛ «مبانی نظری»، «خاطره سخن بگو»، «خاطرات کتابی»، «یادداشتنویسی»، «عکس و خاطره»، «بررسی کتاب». بخش اول به مباحث نظری خاطره پرداخته شده است. در بخشهای دیگر مطالبی از رولان بارت، گرترود استاین، ری بردبری، سوزان سانتاگ، آگاتا کریستی، آنا آخماتووا و دیگران میخوانیم.
احمد اخوت (1330) داستاننویس، داستانشناس، مترجم و منتقد ادبی است. وی دارای مدرک دکترای زبانشناسی و نشانهشناسی است. اخوت از یاران حلقه ادبی جنگ اصفهان بوده و عضو شورای نویسندگان فصلنامه ادبی و هنری زنده رود است.
خواندن درباره خاطره نویسی، خاطره ای را در من بیدار کرد که تنها تعدادی از نزدیکترین دوستانم (از نظر عاطفی) از آن باخبرند. خاطره ای از یک بعدازظهر گرم احتمالا تابستانی، که رابطه من و مادرم و نوشتن را به طور کلی و برای همیشه شکرآب کرد. اتفاقی که سدی بلند و نفرین شده میان من و کاغذ و مداد کشید به طوری که تا همین لحظه هم اعتماد به نفس و جرات عبور از آن را پیدا نکرده ام. مدتی بود که تب خاطره نویسی و یادداشت نویسی در مدرسه بالا گرفته بود،و دفتر های جلد گلی و قفلدار و کاغذ های عطری بود که بین دخترها رد و بدل میشد تا برای هم چیزی به یادگار بنویسند. من هم تحت تأثیر این فضا شروع کرده بودم به نوشتن خاطراتم. البته از خیلی قبل تر هم داستان و شعر مینوشتم یا بداهه از خودم میساختم و برای جمع میخواندم (که هنوز هم بعضی از فامیل یادشان هست و من را بخاطر هدر دادن این استعداد سرزنش می کنند). کم کم با عبور از تب بلوغ، نوشته هایم از آن حالت عمومی داستان و خاطرات سفر مشهد با آن دایی و فلان ماجرا در مراسم عروسی این یکی، به چیزی شخصی تبدیل و رفته رفته شخصی تر و پنهانی تر شد. دیگر فقط از اتفاقات روزمره نمی نوشتم، و دوست داشتم از عواطف ام نسبت به آدم ها، از تجربیات حسی ام نسبت به مکان ها و اشیا و حس های تازه کشف شده و ترس هایم هم بنویسم و مینوشتم. نتیجه اش شد سه دفتر خاطرات بزرگی که خیلی زود سیاه کردم، با عکس ها و نامه های پنهانی عاشقانه و چند دفتر از نقاشی های تخیلی ام، که همه را در کمد کتاب قدیمی ام جاساز کرده بودم و اصلا فکرش را هم نمیکردم کسی به سراغشان برود چون همچین چیزی در خانه مان سابقه نداشت؛ تا آن بعدازظهر کذایی تابستانی که صدای عصبانی مادرم را شنیدم. آن موقع ها خانه مان از این دو طبقه های حیاط دار بود با یک اتاقک کنار پشت بام که به نوعی محراب و غار تنهایی من به حساب می آمد و کمدم و بقیه خرت و پرت های کهنه هم آنجا انبار شده بود. با وحشت به طبقه بالا دویدم که صدای مادرم از آنجا می آمد، فکرش را هم نمیکردم چه بلایی به سرم نازل شده و خیال کردم بخاطر بهم ریختن نظم انباری است که مثل همیشه اینطور عصبانی شده. اما با رسیدن به اتاقک او را دیدم که با چشمهای از حدقه بیرون زده و لبهای کف آلود تند تند دفترهایم را ورق میزند و به گوشه ای پرت می کند و فحش است که نثارم می کند. آن روز بخاطر نوشتن حرف های دلم کتک مفصلی از مادرم خوردم و آنچنان تحقیر شدم و ترسیدم که تمام نوشته هایم را به دست خودم پاره پاره کردم و دور ریختم، حتی به عکس ها و یادگاری ها هم رحم نکردم، از شدت وحشت پاک دیوانه شده بودم. در نتیجه مادر هم موافقت کرد چیزی به بابا نگوید که مثلا سرم را گوش تا گوش نبرند. این اتفاق چنان تأثیری روی جسم و روان من گذاشت که مبتلا به کولیت و ترس دائمی شدم، بیماری ای که حتی با مرگ مادر هم بهبود پیدا نکرد و باعث شد بعد از آن تا امروز دیگر چیزی روی کاغذ نمینویسم یا نمی کشم و اگر هم بنویسیم خیلی زود پاره اش می کنم، چون جراتش را ندارم و از قضاوت شدن میترسم. شما تنها خوانندگان من هستید.
..... داروین رو شکر هنوز دوستای خیلی خیلی مهربونی دارم که بمن امید دارن و بهم کتاب هایی درباره نوشتن هدیه میدن. اونها توی قلبم چراغی روشن میکنن که شاید نورش کم فروغ بشه ولی خاموش نمیشه.
این ریویو شامل مقدار زیادی پراکندهگویی راجع به کتاب، نویسندهی عزیزش، کتابایی که ازش صحبت کرده، زمان خریدنش، حس و حالم موقع خوندنش، آهنگایی که بعداً هر دفعه گوش بدم، یاد این کتابو برام زنده میکنن و... هست. اگه اینجور ریویو به مذاقتون خوش نمیاد، فکر کنم موقع خوندنش اذیت بشین. تصمیمش با خودتونه. برو بریم. نقشهایی به یاد ( گذری بر ادبیات خاطرهنویسی) از سری مجموعه زندگینگارههای نشر گمانه که تالیف و ترجمهی آقای احمد اخوته. پنج فصل کلی داره ( مبانی نظری، خاطره سخن بگو، یادداشتنویسی، عکس و خاطره و بررسی کتاب ) و ذیل هر عنوان شامل مقداری جستار، خاطره از کتابا، ترجمهی بعضی قسمتهای بعضی کتابا و مقالهها که مرتبط به موضوع فصله و مقداری هم عکس. از آقای اخوت هیچگونه شناختی قبل از این کتاب نداشتم و یه روز کاملاً اتفاقی ( یادم نمیاد بحث راجع به چی بود ) رویا برگشت گفت که مهرداد، خاطرات کتابی و نقشهایی به یاد رو بخون. منم اول یه جستجویی اینجا کردم و چندتا ریویو خوندم ازش و همون روز با اولین ماشینی که از جلوی خونهمون رد شد ( ماشین بابام ) رفتم پردیس کتاب مشهد. یه کم اول خودم گشتم ولی نتونستم پیداش کنم. در نتیجه رفتم پیش مسئول اونجا که یه خانوم بهشدت خوشرفتار بود و ایشون بهم این دو تا کتاب رو نشون داد. موقع پرداخت هزینه هم چشمم افتاد به زمستان سخت اسماعیل کاداره که یادمه تازگی فوت کرده بود. کاملا بیربط چون چاپ قدیم بود و ارزونتر بود، اونم برداشتم و خوشحال با سهتا خرید و حقوقی که یکسوم شده بود، برگشتم خونه. از همون شب، نقشهایی به یاد رو همراه با بینوایان و همنوایی شبانه ارکستر چوبها ( کتاب همخوانی گروه کتابهای بد 🤝) همزمان شروع کردم. روزی یه بخش از کتاب رو میخوندم و اول از همه نثر دلنشین آقای اخوت به چشمم اومد. تو فصل اول کتاب یه سری مقدمه و مطالب تئوری راجع به خاطرهنویسی از منابع مختلف، چندتا خاطره از رولان بارت، کافکا، علی اکبر دهخدا، سوزان رابین سلیمان، بزرگ علوی و خیلیای دیگه گنجونده شده که برام نوید شروع یه کتاب به یاد موندنی رو میداد ( انصافاً هم همینطور شد ). هرروز و هر دفعه که کتاب رو میخوندم، کلی چیز یادداشت میکردم و آپدیت مینوشتم. رفتم سراغ فصل بعد که تماماً خاطره بود. از گرترود استاین و آلیس بی تکلاس ( این دو یار غار و همدم همیشگی که یکیشون آشپز فوقالعادهای بود و اون یکی نویسندهای خلاق. آلیس بی تکلاس یه کتاب آشپزی نوشته با عنوان کتاب آشپزی آلیس بی تکلاس که توی اون کتاب، خاطره و دستور پخت غذا، حضوری توأمان دارن. خانم استاین هم ایدهی جالبی خلق کرده و از دید دوستش ( همین خانم تکلاس ) به خودش نگاه کرده و رمان نوشته که اتفاقا تو ایران هم ترجمه شده با عنوان اتوبیوگرافی آلیس بی تکلاس) تا ارنست همینگوی و کتاب جشن بیکران ( که رفت تو لیست wtr )، خاطرهای که از دفترچه تلفن به یاد آدم میاد و آمادئو مودیلیانی و آنا آخماتووا ( دو یار غار دیگه ) . یه جا یادمه تو صفحه ۱۷۱ کتاب به این مطلب برخوردم که مودیلیانی گفته که ویکتور هوگو، همهاش لفاظیست...... منم از اونجا که بینوایان داشت یه جای بزرگی از قلبمو تسخیر میکرد، این مطلب رو بر نتابیدم و مخالفتمو ابراز کردم ( نمیدونم به گوش این آقای مودیلیانی رسیده یا نه ) . فصل بعدی رسماً شد خاطرات کتابی با حضور پررنگ شکسپیر و شرکای سیلویا بیچ، ادگار آلن پو، ری بردبری ( نویسندهی فارنهایت ۴۵۱ ) تولستوی و آناکارنینا، مارسل پروست و آلن دوباتن، جورج الیوت و میدل مارچش، محمد قاضی و سرگذشت ترجمههای من، حتی شازده کوچولو و علی دشتی، آگاتا کریستی و جان اشتاین بک. ( آقای اخوت تمامی این اسامی که وجه مشترک همهشون کتابه، دوستای کتابی خودش میدونه. همون جوری که خودش دوست کتابی منه) . تو این فصله که من به این نتیجه میرسم که خاطرات کتابی خودش یه نوع ادبیه و جزء مورد علاقههای من قرار میگیره. تو این فصل کاملا خودمو داخل کتابفروشی شکسپیر و شرکا حس کردم با اون صاحب مهربونش و مشتریهای دائمیش، از جمله جرج برنارد شاو، گرترود استاین، آندره ژید، جیمز جویس و همینگوی. همیشه جای خالی همچین پاتوقی رو تو دلم احساس میکنم. فصل بعد با دو مقاله دربارهی یادداشتنویسی به ترتیب از جون دیدیون و سارا جرارد شروع میشه، البته با فاصله ۴۷ سال از هم که به نوعی میشه کار خانم جرارد رو ادامهی کار جون دیدیون بدونیم. به اهمیت تقویم و سررسید میرسیم و نقش پررنگ سررسیدها تو خاطرهنویسی. ( نمونهش، نیما یوشیج) بعد از این هم کتابچههای جذاب نویسنده، یه فصل رو به خودش اختصاص داده.
فصل بعد به ارتباط عکس، خاطره و حتی مرگ میپردازه با حضور سوزان سانتاگ، هرکول پوآرو و آگاتا کریستی. ( اینکه ممکنه تو یه عکسو به چه دلایلی نگه داری: غرور، عاطفه و نفرت..... ) . فصل آخر هم دوباره برمیگردیم به کتاب جشن بیکران همینگوی و خاطراتش از حضور در پاریس بین سالهای ۱۹۲۵-۱۹۲۱ و یادبودی از فرهاد غبرایی عزیز، مترجم این کتاب که با هزینهی شخصی این کتاب رو ترجمه و چاپ کرده. مورد آخر که همین امروز خوندم و کتاب متاسفانه متاسفانه تموم شد، دو بخش داشت که بخش اول راجع به تهوع سارتر و شخصیت اولش یعنی روکانتن و صفحهی موسیقی بعضی از روزها و بخش دوم راجع به صادق هدایت و سفرش به اصفهان ( که حاصلش، سفرنامهی اصفهان، نصف جهان و پروین دختر ساسان شد ) و صفحهی موسیقی گیتار هاوایی صحبت شده. پایان کتاب هم با بیتی از مولوی مزین شد : از ما بنمانْد جز خیالی آن نیز برفت پاره پاره
حالا که راجع به محتوای کتاب حسابی گفتم، بریم سراغ چیزای حاشیهایتر . یادمه لا به لای خوندن کتاب، رفتم سراغ پیج نشر گمان تو اینستاگرام و اتفاقی یه پستی دیدم مربوط به آقای اخوت. اونجا نوشته بود که احمد اخوت از آخرین بازماندههای نسل نویسندگانی هست که کاراشو کاملا تر و تمیز، دستنویس و پاکنویس شده رو کاغذهای یک شکل خطدار و داخل یه پاکت درست حسابی برامون میفرسته و حتی تموم جزئیاتی که فلان عکس رو به روی کدوم متن باشه و... رو هم فراموش نمیکنه. ( حقیقتا من کیف میکنم از همچین کارایی که باحوصله انجام میشه و نویسندهاش برای خود اثر و مخاطبش ارزش قائله.) خب. روزای زیادی رو با این کتاب مأنوس بودم و الان دل کندن ازش مثل آپولو هوا کردنه... خوشحالم که کتابای دیگهای از آقای اخوت هست که میتونم دوباره همچین احساسی رو ازشون دریافت کنم. از آهنگایی که این مدت همراهم بودن موقع خوندن این کتاب ( البته نه همزمان، بعد خوندن یا قبلش 😅 ) میتونم به آهنگای زیر اشاره کنم: Somersault - I got you on tape Disfruto - Carla Morrison Dona nobis pacem - Max Richter آها داشت یادم میرفت که بگم حتی بوکمارک این کتابم قراره برام کلی خاطرهانگیز باشه. ( یه شعر از سهراب رو نوشته که بیارتباط با محتوای کتاب نیست: واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد .)
چندتا از جملات منتخبش رو هم بخونیم: - نوشتن از خود یکجور دستِ پیش گرفتن در برابر مرگ است و هراسِ فراموشی و فنا. صفحه ۹ - در افسانهها و اسطورهها آمده است که روح سرباز گمنام تا زمانی که گور ندارد، سرگردان میماند. برای رسیدن به آرامش باید برایش مقبرهای بسازند. قرار که گرفت دوباره زنده میشود و در یادها و خاطرهها به زندگی خودش ادامه میدهد. صفحه ۱۱ - با عرض ��أسف خود زندگی نه چیز طرفهای است، و نه از معنایی برخوردار . صفحه ۳۳ - من جمله را میپرستم . صفحه ۴۶ - ( جملهی مورد علاقهی خودم) تاثیر صدق ادبیات بر من بسیار شدیدتر از مذهب است. منظورم از این جمله، خیلی ساده، این است که ادبیات مانند مذهب است. صفحه ۵۴ - و بیآنکه دیگر بتوانیم کاری کنیم امید هم نقش بر آب میشود. صفحه ۷۷ - فرانسویها هیچوقت نمیترسند، اما خب، فقط صلح و زندگی روزمرهی خودشان را دوست دارند. صفحه ۱۲۹ - دوست دارم چشمانم را، وقتی به تو مینگرند، ببینم. صفحه ۳۳۴ و ...
و در نهایت تمام ستارههای دنیا به این کتاب و نویسندهش
یکی از بهترین تجربههای کتابخوانیم، نشستن پای صحبتهای آقای اخوت و لذت بردن از فصل به فصل کتابهاشه. اصلا احساس کتاب "خوندن" ندارم بلکه حس میکنم در لحظه دارم به صحبتهاشون گوش میدم. کنار پنجرهی اتاقم میشینم و در حالی که از هوای خنک بهاری کِیف میکنم، با صدای گنجشکها و یاکریم در پسزمینه به آقای اخوت گوش میدم. گاهی هم حواسم به حرکت اَبرها و رد شدن پرستوها از کنار پنجره پرت میشه و دقایقی رو به تماشا میگذرونم و دوباره برمیگردم به ادامهی خط و صحبتها. توی این کتاب، راجع به ابعاد مختلف خاطرهنویسی و روزمرهنویسی و حتی بخشی از یادداشتهای نویسندههای مختلف و عادتهای روزمرهنویسیشون میشنوید. جزو اون کتابهاست که وقتهایی که نیاز به حس خوب دارین، به کمکتون میاد و ذهنتون رو از دغدغههای روزمره پاک میکنه. حداقل برای من، میون حجم زیادی از استرس و مشغله، حس خوبی به ارمغان میاورد. ممنون آقای اخوت، برای همهچیز.
«شکوه ادبیات به این است که دوستانی پیدا میکنم که ممکن است هرگز آنها را شخصا (بعینه) نبینم. نویسندهای که آثارش را دوست دارم و یکی از دوستانم است. همچنین، کتابی که برایم عزیز است و آن را جزو دوستانم میدانم. به اینها (نویسندگان محبوبم و کتابهایی که دوستشان دارم) میگویم دوستان کتابی.» نقشهایی به یاد کتابی بود که هرچند وقت یک بار بازش میکردم و چند صفحه ازش میخوندم و لذت میبردم. احمد اخوت باعث میشه حتی بیشتر از این عاشق ادبیات بشم.
کتابی درمورد ادبیات خاطرهنویسیه، ادبیاتی که به اون شکل که باید، توی ایران بهش بها داده نشده و نمونه های زیادی از این نوع ادبیات در فارسی دیده نمیشه. توی این کتاب احمد اخوت انواع خاطره نویسی رو با آوردن مثالهای متنوع و جالبی بیان می کنه. به نظرم کتاب بینظیری بود که میشه با تک تک صفحه هاش عشق کرد.
بله این کتاب رو هم تموم کردم اما باید بگم کاش هیچوقت تموم نمیشد، جوری بود که انگار اگر روزی چند صفحه ازش نمیخوندم حس میکردم یک کاری رو فراموش کردم. خیلی مشتاقم کتاب خاطرات کتابی رو هم از احمد اخوت بخونم.
این کتاب مجموعهای است از مقالهها و نمونههایی از ادبیات خاطرهنویسی. خارجیهاشو طبعا مترجم ترجمه کرده و تالیفیها اکثرا نوشتههای خود احمد اخوت هستن. نمونههایی از خاطرهنویسی ایرانی هم داره، اما به نسبت خارجیها خیلی کمتره. تجربه خوندنش شیرینه، و چیزهای زیادی توش پیدا میشه. از زنداننوشتهها، تا یادداشتهای چند جملهای کافکا قبل مرگ در بیمارستان، تا مقالهی بارت دربارهی ضرورت و چراییِ خاطرهنویسی، تا ترجمهی بخشهایی از کتاب پاریس جشن بیکران، کتابفروشی شکسپیر و شرکا، آشپزینوشتههای جذابِ آلیس بیتاکلاس (؟) که برای من خیلی جذاب بود.
آلیس بیتاکلاس اومده دستورغذا رو با خاطره ترکیب کرده و در کتابش به نام قتل در آشپزخانه، این نوشتهها رو چاپ کرده. مثلا فلانی اومد خونه و فلان شد و فلان و فلان، بعد این ماهی رو این شکلی درست کردم. و اما دستور طبخ ماهی... چند صفحه خاطره میخونیم و سپس یک دستور آشپزی.
بخشهای مربوط به شکسپیر و شرکا هم برای من خیلی جالب بود.
کتاب “نقشهایی به یاد، گذری بر ادبیات خاطرهنویسی”، مجموعهایست از تجربیات ادبی، خاطرهها، یادداشتها و ترجمههای آقای احمد اخوت. ما تو این کتاب از یادداشتهای روزانه رولان بارت میخونیم که در عین خاطرهنویسی عقیده داره که خاطرات روزانه هیچ رسالتی نداره . از سوزان رابین سلیمان که از خاطرات زمان جنگ میگه چون چند سال قبل دریافته که به بخشی از جمعیت جهان تعلق داره که رو به زواله: مردان و زنانی که از جنگ جهانی دوم در اروپا خاطراتی دارند و او را وامیداره که خاطرات زمان جنگ مردم رو بنویسه. از خاطراتنویسی در زندان میخونیم اینکه کاغذهای سیگار در زندگی و ادبیات نقش بسیار داشتهاند. که نیما یوشیج روی همینها شعر و یادداشت مینوشت. میخائیل باختین (فیلسوف روس) یادداشتهای رسالهاش درباره گوته رو روی همین کاغذها مینوشت. بزرگ علوی در ورقپارههای زندان مینویسد: در واقع یادداشتهای زندان روی کاغذ قند و سیگار اشنو یا پاکتهایی که در آن برایمان میوه و شیرینی میآوردند نوشته شده است.“
از اینکه چطور شد آلیس بی.تکلاس کتاب قتل در آشپزخونه که یک کتاب آشپزی جذاب و پر از قصه است رو نوشته : “برای من و بسیاری دیگر وقتی جنگ و در پی آن اشغال فرانسه رخ داد، ناگهان و بیآنکه انتظارش را داشته باشیم، آشپزی به ضرورتی ناگوار تبدیل شد.در آن شرایط کمبود و جیرهبندی نه تنها آموختم که با جدیت بیشتری آشپزی کنم بلکه یاد گرفتم چگونه از بازار سیاه غذا بخرم بی اینکه وقت چندانی بگیرد” و اولین قربانی آلیس، ماهیای میشه که از دست مرد ماهیگیری خریده و قراره باهاش گیپای ماهی با شاهبلوط بپزه. از خاطرات آنا آخماتووا درباره آمادئو مودیلیانی و تأثیر عمیقی که عشق میگذاره و از شهر خاطرهانگیز مونتری و “راسته کنسروسازان” که جان اشتاینبک با غم غربتی درباره اون نوشته. از خاطرات پرکشش و پرهیجان سیلویا بیچ که قصه بوجود اومدن کتابفروشی شکسپیر و شرکا رو میگه از رفت و آمدهای ارنست همینگوی ، پل والری و آندره ژید و جیمز جویس به اونجا. از عکس و خاطرههای سوزان سانتاگ و یادداشتهای آگاتا کریستی. اگر به ادبیات خاطرهنویسی و زندگینگارهها علاقهمندید این کتاب پیشنهاد خوبیه. نوعی از ادبیات که چون نمونههای زیادی از این نوع در ادبیات فارسی دیده نمیشه فرصت خوبی برای آشنایی و لذت بردنه.
آقای اخوت با این کتاب شما را به مهمانی نویسندهها و نوشتهها میبرد. ضیافتی ادبی که همه به دور نشستهاند؛ از گرنرود استاین و همینگوی گرفته تا رولان بارت و نویسندههایی کمتر شناخته شده. قالب کتاب معرفی انواع نوشتن از خاطرات است اما خود کتاب رنگوبویی خاطرهناک داشت برای من. این هم بماند که از خلال متن این کتاب و روایت احمد اخوت با چندکتاب دست اول دیگر آشنا شدم. به معنای واقعی کیف کردم
| گذری بر ادبیات خاطره نویسی | صادقانه بگم برای کسی که نیازی به این مبحث داره پرداخت کاملی به نظر رسید (البته من سوادی در این زمینه ندارم) . اما خواندن این کتاب برای من بیش تر از یک ماه مداوم طول کشید عادت بد یا خوب «تموم کردن کتابی که شروع کردم» سر این کتاب من و وا داشت به تمام کردنش
خوندنش مثل گوش دادن به یک پادکست خسته کننده بود با امید به اینکه وقتی این قسمت راوی حرف بزنه و بخش بعدی و شروع کنه شاید جذاب تر باشه
من بیوگرافی خوندن و واقعا د��س دارم اما باز هم این کتاب برام خوندنش کند و سخت پیش رفت
اما بگم براتون که من تو کتاب با «خاطرات کتابی» اشنا شدم و خیلی ایده جذابی بود برام و در لحظه یه دفتر خالی ورداشتم شروع کردم به نوشتن خاطراتی من باب کتاب هایی که میخونم .
دلیل خرید کتاب هم قیمت خوبش تو یک خیریه خرید کتاب بود 😅 با خودم عهد کردم دیگه خارج از لیست خریدم خرید نکنم امید است که بهش عمل کنم🤦😅
از مجموعههایی که نویسندهش تکلیفش با خودش مشخص نیست، که نمیدونه میخواد مقاله بنویسه و نظری یا جستار بنویسه و ادبی، خسته هستم. از گردآوریهای بینظم و curate نشدن مجموعهها خسته هستم. از قلم بیروح در مورد موضوعی که اتفاقا لطیفه و مهم خسته هستم. و برای همیناست که این کتاب رو اصلاً دوست نداشتم. هر بخشی رو که جلو میبردم همچنان امید داشتم که چیزی تغییر کنه و روایتها جذابتر بشن اما زهی خیال باطل. من کتابهای نظری کم نخوندم، اتفاقاً کتابهای نظریای خوندم که بعضاً از گیرا بودن متن و روایت و تسلط عجیب نویسنده روی تکتک کلماتش بیاغراق از هیجان اشک ریختم. ولی این کتاب بهاستثنای یکی دو جستار، هیچ احساسی رو در من بیدار نکرد. مشکل بیشتر نه از فرم که از نثر اخوته. نثر خشکی که آتیشش به دامن جستارهای ترجمهای هم گرفت و حتی اونها رو هم تا حدی بیروح و مکانیکی کرد. لذت نبردم، تجربهی اول خوبی با اخوت نداشتم و عمیقاً خوشحالم که کتاب تموم شد.
از کامنت کوتاه خودم بر این کتاب تعجب کردم فقط نوشته بودم «شاید در نوع خود در فارسی نظیری نداشته باشد. و از این جهت بینظیر» انگار که از سر اجبار باشد. دقیقتر مینویسم: در فارسی کسی دیگر را نمیشناسم مثل احمد اخوت از سی سال پیش آرام آرام اینجا و آنجا در مجلهی «زندهرود» و بعدتر در «جهان کتاب» و «سینما ادبیات» مرحوم به این وجه «خاطرات» و «دفتر یادداشت» و «یادداشت روزانه» و «کاغذ یادداشت روی میز» و «تقدیمیهی کتاب» و خلاصه این چیزها حرمت گذاشته باشد و در موردشان ترجمه کرده باشد و نوشته باشد. اغلب متون این کتاب پیشتر در همین مجلات منتشر شده که حالا ویرایششده و پیراسته و با مقدمهای روشن کنار هم آمدهاند در اولین قدم از مجموعهی «زندگینگارهها»» که دور نیست بگوییم ایدهاش را از همین کارهای سیسال ه آقای اخوت گرفته است و مدیون اوست. از این جهت پیشروست در فارسی و در فضای کتابهای فارسی و از جهت دیگر بیهمتاست: در این سالها که از چاپ اول «نقشهایی به یاد» گذشته است تک و توک کتابهایی ترجمه شدهاند که قرار است درسنامهی ازخودنوشتن باشند ولی چیزی که تألیفی باشد و جای آموختن شور نوشتن به جان نویسنده بیندازد سراغ ندارم. اگر بخواهم اعتراف کنم از یادداشتهای این کتاب بود که تک تک کاغذها و نامهها و یادداشتها برای من حرمت یافت. یادداشتی که بر آخرین صفحهی سفید شرح مثنوی جلال همایی طلبهی جوانی هفتاد سال پیش در قم نوشته بود یا دو خط که مولف کتاب در آخر داستان کوتاهی از کتاب خودش نوشته بود و بعد فرستاده بود که یعنی این نبود پایانش و نگذاشتند این سطرها در بیاید تا آن نامهی کوتاهی که خواهرزادهام با دستخط کودکانهاش نوشته بود که «دایی این کتاب را که فرستاده بودی خواندم کتاب دوست دارم کتاب فرست» و روزهای زیادی روی میز کارم قوت قلبم بود. خلاصه که جفا بود به این کتاب درجه یک اگر برنمیگشتم این ریویو یک جملهای مسخره را تکمیل کنم.
«آبهای دهان بر سنگفرش کوچه همواره مرا به فکر چهرهای که نقش آن بر دستمال زنان مقدس افتاد فرو میبرد.» و در تمام مدت خواندنش هفتاد سنگ قبر رویائی را به یاد میآوردم که همیشه آن که میرود کمی از ما را با خویش میبرد کمی از خود را، زائر با من بگذار.
با «نقشهایی به یاد» گذری میکنید بر احمد اخوت. کتابی که حاصل تجربه و عشق اخوت به کتاب و ادبیات و خاطره است. کتابی که تلفیقیست از تجربیات و خاطرات و نوشتهها و البته ترجمههایش. کتابی که نوشته شده برای کتابدوستان. از آن کتابهایی که چندی باید دستت باشد و هر از چندی تورقش کنی و لذت ببری از «خاطرات کتابی».
اون قسمتهایی که به خود آقای اخوت مربوط میشه سانتیمانتال و اعصابخردکنه. بین متنهای اکثرا خوب آدمهای جالب، یکیدرمیون لازم دیده یه خاطره یا حکایتی از خودش برامون تعریف کنه(به زور). و نمیدونم وقتی یه سری متن از آدمهای دیگه جمع کردی -که بعضیهاش رو هم بقیه ترجمه کردهن- چرا باید اسم خودت یه عنوان نویسنده روی کتاب باشه؟
نقش هایی به یاد: جست و جوی زمان از دست رفته و بازیافت گذشته موجب غم غربت راوی می شود. غم غربتی که نه تنها با خاطره ارتباطی تنگاتنگ دارد بلکه بحران روجی و بی قراری را به دنیال دارد. خاطره و غم غربت دور روی یک سکه اند و هر یک دیگری را احیا می کنند. نوستالژیا که ان را در زبان فارسی غم غربت ترجمه کرده اند اصلا یک واژه ی یونانی از دو جز بازگشت و درد: یعنی دردی که در فراق از وطن به انسان دست می دهد و او دوست دارد به کاشانه اش بازگردد. دو معنا. 1. معنای پزشکی و آسیب شناختی: که نوعی مالیخولیاست به علت دوری از وطن به فردی دست می دهد( مثلا سعید رد کتاب خواب در باغ گیلاس) این حالت روانی همان غربت زدگی شدید است که فرد مبتلا به اوهام می شود و محیط جدید برایش بیگانه و ناآشناست. با دیگران ارتباط نمی گیرد و به خود پناه می برد. پناه بردن درازمدت و بیش از حد به خود و گذشته مالیخولیا را همراه دارد.( سعید که گذشته ای را نمی سازد بلکه وهمی از آینده ای دروغین می سازد. بغدادی را مجسم می کند آباد و خوش آب و هوا و پر از رفاه و مدرم زیر سایه ی درختان انجیر و بلوط در آسایش زندگی می کنند.) فرد غربت زده در یان نوع نوستالژیا دچار عوارض جسمی و اختلالات معده و تهوع و .. می شود. افرادی که برای اولین بار محیط خانواداگی را ترک یم کنند ممکن است با این علایم روبه رو شوند.( مثلا برای سربازی و ازدواج و دانشگاه و مهاجرت و...) 2. نوستالژیای دیگر در راستانی حرمت گذاشتن به گذشته و زنده نگه داشتن چراغ پرفروغ گذشته است. در این حالت نوستالژیا حالت روانی خاصی ست که انسان آرزو می کند به شرایط گذشته ی خود برگردد. معمولا لحظه های خوب گذشته در خاطر می ماند و زشتی ها و تلخی هایش فراموش می شوند. آدلر می گوید: انسان موجودی ست فراموشکار و فاقد حافظه ی تاریخی که خاطرات بد زندگی را به سرعت فراموش می کند.
. ادبیات عرفانی ایران هم برای هجرت انواعی قایل است: هجرت از بهشت. هجرت از اصل. هجرت از آفتاب و... تقارن تقویم هجری با هجرت و فراق هم معنای نمادین تامل برانگیزی دارد. . درنظر فرد غربت زده امروز بی هویت و بی اصالت است. پس در برابر دیروزی که رو به زوال است یا دیگر نیست باید خاطر اش را بزرگ و زنده نگه داشت. بازگشت به گذشته راهی ست برای فرار از امروز. باید به گذشته ها و ریشه ها بازگشت. سوزان سانتاگ می گوید: هرچه از عکس بگذرد با گذشت زمان برایمان حالت نوستالژیک پیدا می کند و بنابراین غم غربت با نوعی ارزش همراه است. غم ناشی از ارزش . آرتور کوستلر نویسنده ی فرانسوی می گوید: حتی نام ایستگاه های متروی پاریس غم غربت خاصی را در او ایجاد می کند. . گاهی هم بازگشت به گذشته برای فراموش کردن است. او از انچه بر او گذشته است و دوران کودکی خود نفرت دارد. همه ی پل هایی که به گذشته پیوندش می دهد را پست سر خراب کرده است. . کییرکگارد گفته زندگی را فقط پس از آنکه ریستی می توانی توضیح بدهی. مارکز می گوید: زندگی چیزی نیست که پشت سر می گذاری بلکه روزگاری ست که از آن یاد می کنید. . یادهای ما. دیالوگ بین استراگون و ولادیمیر... همه ی صداها.. همین که زندگی کرده اند برایشان بس نیست؟ باید از آن ها بگویند. . دستمال ورنیکا . خاطره چیست و تعاریفش... در جستار ان به کارش بردم. زندگی نامه خودناشت: اعترافات سن آگوستین. در عصر روشن گری و توجه و تمرکز بر انسان این زندگی نامه و خودنگاشت ها و خاطره ها اهمیت پیدا کردند. انواع- مضمونی – ایدئولوژیک- در قالب رمان . دفرتچه تلفن . کافه های پاریس و نویسندگانی که دیگر نبودند. . خاطرات کتابی. در کتابی دیگر زندگی کردن. با نویسنده ای دیگر زندگی کردن . درباره ی یادداشت نویسی. سارا جرارد. جون دیدون . کتابچه ی نویسنده که حکم موادخام را دارد موقتی و سردستی و کوتاه و خط خورده. نوشتن زیر دوش هم ادامه دارد. . ع��س و مرگ. عکس و غربت. سوزان سانتاگ
اگر نقدِ ادبی، زندگینامه و زندگیِ خودنوشت را به اندازهی لازم و کافی با هم مخلوط کنید، حاصلش خاطراتِ کتابی است، کاری که بنیادش بر تعادلِ میان این عناصر است. اینها کلماتِ جویس کارول اوتس است که احمد اخوت انها را در کتاب «نقشهایی به یاد، گذری بر ادبیات خاطرهنویسی» در بخشی دربارهی مفهومی با عنوانِ خاطراتِ کتابی، نقل کرده است. توی این کتاب احمد اخوت انواع خاطره نویسی رو با آوردن مثالهای متنوع و جالبی بیان می کند و کوشیده میان خاطره نویسی وادبیات داستانی ارتباط بوجود آورد. خاطره نویسی یکی از عام ترین وصمیمانه ترین راه ها برای بیان حس بوسیله نوشتن است. و هرکس میتواند اتفاقات مهم زندگیش را ثبت کند.در این کتاب به این نکته اشاره شده که ادبیات گذشته در امر خاطره نویسی - به لحاظ توجه نویسندگان وشاعران به وجوهی عام - تفاوتی بنیادین با خاطره نویسی کنونی دارد، خاطره نویسی مدرن به شدت شخصی است و نویسنده خاطره پیش از آنکه خود را در آینه ی جامعه ببیند جامعه را در آینه ی نگاه خود جای میدهد کتاب تلفیقیست از تجربیات و خاطرات و نوشتهها و البته ترجمههایش ما تو این کتاب از یادداشتهای روزانه رولان بارت میخونیم که در عین خاطرهنویسی عقیده داره که خاطرات روزانه هیچ رسالتی نداره . از سوزان رابین سلیمان که از خاطرات زمان جنگ میگه چون چند سال قبل دریافته که به بخشی از جمعیت جهان تعلق داره که رو به زواله: مردان و زنانی که از جنگ جهانی دوم در اروپا خاطراتی دارند و او را وامیداره که خاطرات زمان جنگ مردم رو بنویسه.از خاطراتنویسی در زندان میخونیم اینکه کاغذهای سیگار در زندگی و ادبیات نقش بسیار داشتهاند. بزرگ علوی در ورقپارههای زندان مینویسد: در واقع یادداشتهای زندان روی کاغذ قند و سیگار اشنو یا پاکتهایی که در آن برایمان میوه و شیرینی میآوردند نوشته شده است.“ از اینکه چطور شد آلیس بی.تکلاس کتاب قتل در آشپزخونه که یک کتاب آشپزی جذاب و پر از قصه است رو نوشته : “برای من و بسیاری دیگر وقتی جنگ و در پی آن اشغال فرانسه رخ داد، ناگهان و بیآنکه انتظارش را داشته باشیم، آشپزی به ضرورتی ناگوار تبدیل شد.در آن شرایط کمبود و جیرهبندی نه تنها آموختم که با جدیت بیشتری آشپزی کنم بلکه یاد گرفتم چگونه از بازار سیاه غذا بخرم بی اینکه وقت چندانی بگیرد” و اولین قربانی آلیس، ماهیای میشه که از دست مرد ماهیگیری خریده و قراره باهاش گیپای ماهی با شاهبلوط بپزه. از خاطرات آنا آخماتووا درباره آمادئو مودیلیانی و تأثیر عمیقی که عشق میگذاره و از شهر خاطرهانگیز مونتری و “راسته کنسروسازان” که جان اشتاینبک با غم غربتی درباره اون نوشته. از خاطرات پرکشش و پرهیجان سیلویا بیچ که قصه بوجود اومدن کتابفروشی شکسپیر و شرکا رو میگه از رفت و آمدهای ارنست همینگوی ، پل والری و آندره ژید و جیمز جویس به اونجااز عکس و خاطرههای سوزان سانتاگ و یادداشتهای آگاتا کریستی. و در نهایت شاید بتوان گفت کتاب در این جمله مارکز خلاصه میشود : زندگی چیزی نیست که پشت سر می گذاریم بلکه روزگاری است که از آن یاد میکنیم
لابلای کتاب تک و توک متنهای جالبی هم پیدا میشد، مثل متن رولان بارت که عالی بود. فصلهای تالیفی خود احمد اخوت یه مقدار حالت «بدیهی» داشت و جز این، مشکلش بهت و ذوقزدگی بود در مواجهه اسامی وزین تاریخ ادبیات. مثلا متن آخماتوا دربارهٔ مودیلیانی واقعا در حد انشایی دبیرستانی بود، مطلقا هیچ نکتهای نداشت. در کل شبیه یه پروژهٔ کتابسازی بود.
دربارهی کتاب [نقشهایی بهیاد] اثر احمد اخوت، دوست کتابی عزیزم.
احتمالاً این پیام تبدیل بشه یکی از بلندترین مطالبی که تا الان نوشتم.
اولین کتابی که از اخوت خوندم خاطرات کتابی بود. به خوبی یادمه که توی یک روز خنک وسط آبان ماه بود که به کتابفروشی احمدی در شیراز رفتم و بین کتابها، این کتاب به وسیلهی اسم جالبی که براش انتخاب شده بود توجهم رو به خودش جلب کرد. دی ماه ۰۲ تمومش کردم و شد یکی از کتابهای مورد علاقهم. از اینها که بگذریم، حالا امسال، توی یک روز گرم شهریور، وقتی رفته بودم شیرازه کتابی رو دیدم که اول اسم کتاب نه، اسم نویسنده بود که توجهم رو جلب کرد. احمد اخوت! وقتی دیدم پایین اسم کتاب نوشته شده [گذری بر ادبیات خاطرهنویسی] فهمیدم قراره خیلی بهم خوشبگذره. من از همون شش سالگی که خوندن و نوشتن یاد گرفتم عاشق خاطره نویسی بودم.
اوایل مهرماه این کتاب رو شروع کردم و انقدر برام دوست داشتنی بود که دلم نمیخواست تموم بشه، امروز هم با یه بغضی تمومش کردم که انگار قراره دوست عزیزم بره سفر و دیگه هرگز نمیتونم ملاقاتش کنم.
خب بریم سراغ خود کتاب =)
-نقشهایی بهیاد مجموعهای از نمونههای ادبیات خاطرهنویسی جهانه که بخشهاییش رو خود اخوت نوشته و بخشهای دیگهش رو هم به انتخاب و ترجمهی خودش نوشته شده. این کتاب شامل پنج فصل اصلیه: مبانی نظری-خاطره سخن بگو-یادداشت نویسی- عکس و خاطره و بررسی کتاب.
-به نظرم اگر شماهم به نوشتن علاقه دارید و یا کنجکاوید بدونید نویسندههای مشهور چطوری خاطره یا یادداشت مینوشتن، به راحتی میتونید این کتاب رو بخورید :)
-یکی از چیزهایی که ممکنه موقع خوندن این کتاب حس کنید، نثر بینظیر احمد اخوته. اصلاً من برای همین بهش میگم دوست کتابی. انقدر باهاش راحتم که توی اکثر صفحهها نظرم رو براش نوشتهم یا باهاش صبحت کردم. و البته که میدونم قرار نیست هیچوقت بخونه اما بازهم دوست کتابی منه. توی هر فصل کلی چیز به ذهنم میرسید و هرجا دوست داشتم فلشی میزدم و مینوشتم. و یکی از باحال ترین اتفاقاتی که برام رخ داد این بود که توی قسمت آخر فصل یادداشت نویسی یک ایدهی داستان به ذهنم اومد و از شوق سر از پا نمیشناختم!
-نکتهی بعدی این بود که این کتاب دید من رو نسبت به تعدادی از نویسندههای مشهور مثل همینگوی و هدایت کمی تغییر داد و البته من رو با دهها نویسندهی جدید آشنا کرد. (در رابطه با همینگوی و آلیس بیتکلاس و ایناهم کلی غیبت کردیم البته =) و البته دهها کتاب جدید رو به لیست خریدم اضافه کردم که مهمترینشون جشن بیکران همینگوی و راستهی کنسروسازان و یکسال کتابخوانی از کتابخانهی خانهام بودن.
-فصل یکی مونده به آخر که اسمش هست [عکس و خاطره] بسیار جالب و خواندنی بود و دیدگاه متفاوتی نسبت به عکس و فیلم رو بهم داد.
-برای خوندنش حتماّ دو بسته نشانهگذار کتاب دستتون باشه چون قراره چیزهای زیادی رو هایلایت کنید و همینطور قراره روزهای زیادی رو به این کتاب سر بزنید [همینطور که من هر چند وقت به خاطرات کتابی سر میزنم.]
-در آخر، آقای اخوت، کاش تو از همون دوستان کتابی باشی که اگر روزی توفیق دیدارشون داشتم، همونی باشی که از غیبت کردن و گفت و گوی خیالی در کتاب باهاش لذت میبردم. ممنونم که وجود دارید و موجب هدر رفتن کاغذها نمیشید و برامون خاطرات خوب میسازید.
در آخر: [«اما من هرگز اینشکلی نبودهام!» _از کجا میدانی؟ این «تو» چیست که ممکن است شبیهش باشی یا نباشی؟ کجا مییابیاش، با کدام تواناییِ بیانی یا شکل شناختیات؟ کجاست این کالبد مستندت؟ فقط تویی که هرگز نمیتوانی جز تصویر خودت چیزی دیگر ببینی. تو هرگز چشمانت را نمیبینی مگر وقتی که آن نگاه بیفروغت در آینه یا بر شیشه بیفتد (دوست دارم چشمانم را، وقتی به تو مینگرند، ببینم) خاصه که از نظر کالبدت تو محکومی که فقط تصویری ازش ببینی.] -عکس و خاطره، ص ۳۳۴
حالا بعد از خواندن این کتاب بیشتر آرزومندم که روزی بتوانم بنویسم و هم بتوانم به خودم بگویم نویسنده.
فصلی هم که دربارهی کتابفروشی سیلویا بیچ بود دلتنگم کرد. انگار من هم روزی در پاریس با همینگوی و جویس و... در این کتابفروشی همصحبت بودهام. به این هم فکر کردم که اینها چطور گذران زندگی میکردن؟ زمانه عوض شده که دیگر این اتفاقها نمیافتد یا ایراد از ماست؟ یا گمانم این چیزها به این مرز و بوم دربند ما نمیآید اصلا!