بلا را ما انتخاب نمیکنیم. بلا غالباً خودش سرزده میآید و ماهیچههای کرخت و خوابآلود تاریخ را به تحرک وامیدارد. بلا میآید تا تاریخ زخم بستر نگیرد. دقیقاً لحظهای که همگان در شهری پرپیچوخم و خاموش گموگور شدهاند و بیمقصد به دیوارهای بلند روزمرگی میخورند، فتنهای جرقه میزند و «وقت» و هنگامهای تجلی میکند تا چشمها برای لحظاتی مبدأ و مقصد را ببینند و راه را از سر بگیرند.
فتنه ترفند خداوند است برای ورق زدن تاریخ، برای زیرورو کردن همه چیز، از ارباب و رعیت، ظالم و مظلوم، گمراه و هدایتشده، دارا و ندار، غمگین و سرخوش، نگران و امیدوار
ـ پس تاریخ خیلی هم تنبل نیست. پدیدهها سریعتر از تصور ما رخ میدهند...
یکم. در باب نویسنده و چرایی مقاومت اولیه در خواندن کتاب: بهنظر من، نوعی از سلبریتیسازی و سپس در مرحلهی بعد، سلبریتیپرستی در بین جامعهی مذهبیون در حال پیشرفت است. در این اینجا، فردی که من با عنوان سلبریتی مذهبی از او یاد میکنم، در بسیاری از موارد شباهتی با گونهی رایج سلبریتی ندارد. عموما افرادی در بین جماعت مذهبی و انقلابی، دوست داشته میشوند که در زمان بحرانها مواضعی هوشیارانه اتخاذ کنند، در راستای اعتقاد مذهبیون تولید اثر کند، به طیف مقابل به مقدار لازم و کافی تکهپرانی کنند و همینطور نکات قابل دفاعی در تبیین مسائل داشته باشند. تا اینجا میتوان ریشهی علقه را تا حدودی به عقل و منطق نسبت داد. اما معمولاً همین که فردی محبوب میشود، دیگر کوچکترین نشانهای از منطق در حمایت از او یافت نمیشود و گویی اصلاً به آن نیازی نیست. یامینپور، از نظر من، قطعاً فرد دغدغهمندی است. اهل کتاب و مطالعه و تحقیق و پژوهش است، در حوزه رسانه چهرهای کاربلد به حساب میآید و خیلی ویژگیهای مهم دیگر؛ اما اینها برای من کافی نیست تا به او در انتخابات رای بدهم، اینها کافی نیست تا هر موضعی از سمت او برای من مهم باشد و هر نوشتهای از سوی او برایم خواندنی. این نکات، در برخی موارد من را از آن سمت بوم میاندازد و ممکن است در این زمینه دچار افراطی شوم که لبهی دیگر همان شمشیر است که نقدش میکنم. با این همه، به نظرم نمیآمد کتابهای داستان او نکتهی مهمی برای ارائه داشته باشد و فکر میکردم فردی که ابتلای اصلیاش سیاست است، در حوزهی علاقهی اصلیاش، یعنی ادبیات و هنر چندان نمیتواند موفق باشد و این باعث شده بود همواره در مقابل خواندن کتابهایش مقاومتی از خود نشان دهم. اما نکاتی در مورد "ارتداد" خواندم و شنیدم که مرا مجاب کرد در این روزهای قرنطينهی خانگی، خواندنش را آغاز کنم.
دوم. در باب موضوع کتاب: کتاب اثری در ژانر "تاریخ جایگزین" است. در مورد تعریف تاریخ جایگزین، که خودم پیش از خواندن این کتاب نمیدانستم چیست، چند خط را از پرتال جامع علوم انسانی نقل میکنم: تاریخ جایگزین در حقیقت بعد متفاوتی از حوادث گذشته را تصور کرده و برآیندهای این تفاوت را در جهان واقعی وارد میکند و تا آینده پیش میرود. به عبارت ساده تاریخ جایگزین تفسیر و یا بحث چه میشد اگرهای تاریخی با تفکراتی در مورد آثار و نتایج متفاوت منشعب از این چه میشد اگرهاست. تاریخ جایگزین بیشتر نقاط اساسی تاریخ را میچرخاند و تفسیری کاملا متفاوت را در زمان حال ایجاد میکند. این تفسیرها گاهی بر اساس واقعیت است؛ اما اغلب بر اساس حدس و گمان مورخ میباشد. این روش نگرش، یک تمرین است برای توجه به گذشته ،تحلیل برآیند رویدادها و پاسخ به پرسش چه میشد اگرها در تعدادی از حوادث اصلی تاریخی که به صورت متفاوت اتفاق افتاده و راهی برای تفسیری جدید و شاید التیام بخشتر از نتایج حوادث تاریخی میباشد.
سوم. بالا آوردن پرچم سفید در مقابل نویسنده و تعریف و تمجید فراوان از وی: نويسنده حقیقتا سوژهای جسورانه انتخاب و به طرز جذاب و عمیقی، سوژهاش را سروشکل داده است. اینکه یک اتفاق مهم تاریخی را کنار بگذاری و در مورد سالهای پس از آن صحبت کنی شاید صرفاً به مقدار زیادی تخیل و قدرت نویسندگی نیاز داشته باشد. اما یامینپور علاوه بر اینها، در خلال روایتش به یک مسئلهی جدی پرداخته است: درست است که تاریخ میتوانست جور دیگری رقم بخورد، اما در آرمان قرار نیست تفاوتی ایجاد شود. آرمان همان است، راه همان است، چاه همان است و دغدغههای انقلاب اسلامی همان؛ چه این اتفاق در خرداد 42 رخ بدهد، چه در بهمن 57 و چه تا دههی هفتاد این اتفاق رقم نخورد. مسئله، مسئلهای جدی است؛ حال که ما در انقلاب اسلامی غوطهور هستیم، نمیدانیم و نمیتوانیم تصور کنیم چه میشد اگر این انقلاب رخ نمیداد. در این زمینه نقدهایی به نویسنده دارم که در بخشهای بعدی به آن خواهم پرداخت. اما اصل مسئله سر جای خود است: جملهی کلیدی کتاب این است که "حادثهها میتوانست شکل دیگری داشته باشد." و باید با در نظر داشتن این مسئله، نسبت خود را با وضعیت فعلی بسنجیم!
چهارم. رد پای نادر ابراهیمی: چند ماه پیش، متن کوتاهی از وحید یامینپور خوانده بودم دربارهی مرحوم نادر ابراهیمی که در اینجا آن را میآورم: استادی میگفت نادر، سعدی روزگار ماست. و راست میگفت. از نادر هر چه که به دستتان رسید بخوانید و حالش را ببرید. شاهکارش "آتش بدون دود" ، که پیشتر گفته بودم جزو چند کتابی است که پیش از مرگ حتما باید بخوانید. عاشقانههای دلانگیزش مثل "یک عاشقانه آرام"، "بار دیگر شهری که دوست میداشتم"، "چهل نامه به همسرم". وطن دوستی و استعمار ستیزیاش در "جادههای آبی سرخ" و "مردی در تبعید ابدی" ، "سه دیدار" و... معتقدم اگر نادر ضد سرمایه داری و شاه و استعمار قلم نزده بود، جریان روشنفکری ما را مجبور میکرد بر قبرش سجده کنیم. ولی او را بایکوت و بزرگیاش را انکار کردند... بگذریم. حرف بسیار است. خب این موضع شفاف و علاقهی عمیق یامینپور به نادر ابراهیمی، به طرز شفافی در متن مشهود است؛ بهخصوص هر جا قرار است عاشقانهی کتاب جان بگیرد گویی قلم به دست مرحوم ابراهیمی سپرده شده است و این کمی آزاردهنده است. انگار چیزی مثل نبود اصالت یا اثری دست دوم، توی ذوق خواننده میخورد. انگار دلدادگی کار خود را کرده و یک نقطه ضعف در کتاب ایجاد کرده است. و البته که من شخصاً شیفتهی قلم نادر ابراهیمی هستم...
پنجم. طراحی جلد و صفحهآرایی: به نظرم ضعیف است. انگار اداست و جایگاهش به درستی مشخص نیست. نه آن صفحهآرایی خاص و شماره نداشتن صفحات زوج را میفهمم که به جای شماره صفحه، یک سری علامت وجود دارد، نه میفهمم آن فهرست سه قسمته چه کمکی به خواننده میکند و نه خیلی چیزهای دیگر را.
ششم. قلم نویسنده: به جز نکتهای که در قسمت چهار گفته شد، من فکر میکنم یامینپور کلمات خاص خود را به همین زودی پیدا کرده، نوع روایت غیرخطیاش کپیبرداری نیست و اصالت دارد و خیلی موارد دیگر که باید به او دستمریزاد گفت و امیدوار به رشد و تکامل این قلم.
هفتم. روایت و گرههای داستان: در خیلی از موارد روایت پخته است، جزئیات کافی است، روابط بهخوبی شکل گرفته است و میشود آنها را درک کرد. نکتهای که هست در آغاز فصل دوم، روایت اندکی دچار افت میشود و چند ده صفحهای طول میکشد تا دوباره آن روایت منسجم و معنادار خود را بازیابد. رخ دادن بعضی اتفاقات، بیتأثیر در روند داستان است و خیلی موارد دیگر. نویسنده اما انگار زود خود را پیدا میکند و داستان دوباره به ریل اصلی و جاندار خود برمیگردد.
هشتم. پایان کلیشهای و برخی موارد شعاری در قسمتهای پایانی کتاب: داستان پایانی کلیشهای دارد، درست است که معنای خوبی به سیر شخصیتی کاراکتر "دریا" داده است، اما خیلی غلوآمیز است و چندان باورپذیر نمیشود. شاید پایان کتاب میتوانست معنادارتر باشد. همچنین در اتفاقات خیالی پس از رخ ندادن انقلاب، نویسنده اندکی دچار ضعف است؛ نکات گفته شده انگار صرفاً و صرفاً همان روایت رسمی حکومت است و انگار نویسنده بر خود فرض میدانسته بهطور خیلی سریع و گذرا هم که شده، نکاتی را بگوید که در صورت نبود جمهوری اسلامی باید رخ بدهد. در اینجا نویسنده کمی هم دچار عجله شده و شاید هم در وادی شعار افتاده است.
آخر. جمعبندی: کتاب قطعا ارزش یک یا حتی چند بار خواندن را دارد؛ مناسب این روزهای ماست، مناسب شکهای ماست، مناسب دغدغههای نسل جوان و اندکی دورافتاده از آرمانهای نسل پیشین است و نکاتی را گوشزد میکند که انسان لازم دارد هرازگاهی از زبان کسی بشنود و البته که کتاب میتوانست بهتر از این هم باشد. چند ایراد تاریخی و نگارشی بسیار کوچک هم در کتاب دیده میشود که باید در ویراستهای بعدی اصلاح شوند. من به وحید یامینپور و روایت دست اول و ارزشمندش عمیقاً احترام میگذارم و به انتظار کتابهای بعدش میمانم...
ارتداد از منظر «تاریخ جایگزین» اثر مهمی است. سوژه جسورانهای دارد و نویسنده کوشش کرده تا با استفاده از این سوژه تصویری به خواننده نشان دهد که شاید کمتر کسی به امکان وقوع آن فکر کرده باشد. ماهی تا زمانی که در آب زندگی میکند تصوری از دنیای بیرون آب ندارد و یامینپور در این کتاب خوانندهاش را به بیرون آب برده و او را در موقعیتی قرار داده که به آن فکر نکرده است. باید این رمان را یک اثر سیاسی در مقطع زمانی انقلاب دانست که توانسته حرفش را بزند و البته از آینده نیز غافل نیست!
سخن آغاز می کنم با توصیه کردن کتاب به همه ی فرزندان ایران زمین. ارتداد را بخوانید و اندکی بیندیشید شاید رستگار شوید. و اما بعد... ارتداد داستان خانواده ای است که در سال 57 مسیرشان از واقعیت منحرف شده و وارد تاریخ جایگزین می شوند. انقلاب شکست خورده. امام به مرگ مشکوک دچار شده. و از همه فاجعه بارتر شاه به ایران باز می گردد. پازل های دوران جدید به خوبی چیده شده اند. خیابان ها زیر چکمه های سربازان اجنبی. فساد سیستماتیک. پاک کردن مخالفان. تجزیه کشور. و ایرانی که به جای گربه شبیه موش شده. همه ی اینها به کنار به نظرم عصاره ی اصلی کتاب جایی است که یامین پور سعی کرده عصاره و هدفِ مبارزه، انقلاب، حکومت و حرکت تاریخ را در دل شکست بررسی کند. زمان پیروزی برای کسی سوالی پیش نمی آید بلکه این ضربه ی شکست است که شوک، ناامیدی، شک در همهی اصول و هدف ها، و بازبینی را به بار می آورد. در نتیجه نویسنده به خوبی از آن روی سکه ی پیروزی ( شکست) برای گفتن حرف هایش استفاده کرده است.
دو ستاره کم دادم به خاطر مساله ای که تا انتهای کتاب خیلی اذیتم کرد و اون فرار نویسنده از نوشتن مثل آدم بود. :| یعنی یامین پور تمام تلاشش رو کرده بود که همهی گوشه و کنارهای داستان رو با این نثرِ متکلفِ پُر ادا بپوشونه. یک دلیلش فکر کنم اینه که با داستان پُر و پیمونی مواجه نیستیم و اتفاقات داستان در حد 250 صفحه نیست. دلیل دیگه که خیلی واضحه علاقه بیش از حد نویسنده است به قلم نادر ابراهیمی که متاسفانه متاسفانه برخلاف نثر قابل احترام نخل و نارنج در اینجا نثر اصلن قابل احترام نیست و تقلید از مرحوم ابراهیمی به اعلا درجه ی خودش رسیده. بالاخره از قدیم گفتن « خلق را تقلیدشان بر باد داد.». میزان تشبیهات، توصیفات، استفاده از کلمات غیر مصطلح، جملات مسجع و با مسما بیش از حد زیاده و اینها وقتی سرریز می شوند مثل دزد سر گردنه عمل می کنند و باعث می شن خواننده نتونه راحت متن رو بخونه و حس می کنه توی باتلاق گیر کرده هرچند جنس باتلاقش شیر و عسل باشه. البته از حق هم نباید گذشت. زاویه دید داستان بیشتر بار احساسی رو به دوش کشیده و پرش های زمانی هم به خوبی تعبیه شدن. در کل یامین پور با انتخاب موضوعات چالشی و مهم و با کمی تجدید نظر روی نثرش تبدیل به نویسنده ای شده که آدم رو با خوندن کتاباش به هیجان بیاره. و این جای بسی خوشحالی است.
در پایان مثل ابتدای گفتار میخوام خواهش کنم کتاب رو بخونید نه به خاطر وجوه داستانیش بلکه به خاطر حرف مهمی که مطرح می کنه و بحث و گفتگو درمورد اون. الان بیشتر از هر وقت دیگه ای ما ایرانیها به دور از تعصبات رایج نیاز داریم به بازبینی حرکتی که سال 57 به وقوع پیوست و این کتاب در حد خودش وظیفه اش رو در این قبال انجام داده.
کتاب عجیبیه؛ یه مسیر جدید با یه ایده بسیار عجیبتر که خیلی گیج کننده و البته هیجان انگیزه
یه رمان خیلی خوندنی که میشه به همه توصیه کرد که بخونن و دربارهش حرف بزنن؛ کتابی که یه روایت جدید از انقلاب اسلامی داره و اساسا نوع نگاه ما به انقلاب رو عوض میکنه. شخصیت دریا به نظر من شخصیت اصلی داستانه و اساسا موضوع کتاب با دریا پیش میره
تلخ بود. خیلی تلخ! و غمانگیز و پر از دلهره شروعی پر از ناامیدی داشت که این ناامیدی از درون نویسنده نمیآمد و هدفدار بود همین هم باعث شد تا انتهایش بروم تمام حسهای داخل داستان به من منتقل شد. توصیفها بسیار گیرا بودند. موضوع و پرداخت آن خلاقانه بود هرچند خیلی تلخ بود! اما میارزید واقعا میارزید...
یک کتاب عجیب مخصوصاً به خاطر سوژه و نحوه روایت باز هم قلم خوب آقای یامین پور کتابی که منو خیلی به فکر فرو برد پیشنهاد می کنم واقعا دوست داشتنی و جذاب و دلهره آور
داستان ارتداد همانطوری که اکثرا میدانیم با یک تغییر تاریخ شروع میشود و آن اینکه به دلیلی، انقلاب اسلامی به پیروزی نمیرسد. کلیت داستان خوب بود اما چند مسئله داشت: یک. شروع داستان مثل نخل و نارنج یک برش از انتهای داستان است. ایدهی خوبیست به شرطی که تکراری نشود. دو. به نظر میآمد آقای یامینپور تلاش زیادی کردهاند که در خلال داستان از آن تکههای ادبی نادر ابراهیمی الگوبرداری کنند. اما متاسفانه بیشتر از آنکه به محتوای این جملات بپردازند، صرفا آرایهپردازی کردهاند و این بخشهای ادبی چندان مفهومی را نمیرسانند. سه. ادبیات امامین انقلاب در بخشهای مختلف هیچ ارتباطی با ادبیات مرسوم آنها ندارد. این را با توجه به تفاوتهای ادبیاتی امام در سخنرانی و بیانیه و متون عرفانی و... میگویم. بیشتر شبیه ادبیات شیخ مرتضی انصاری است در نخل و نارنج. و شاید بهتر باشد بگوییم همان ادبیات رایج آقای یامینپور در داستانها است. چهار. یک مسئلهی توچشم و مبهم نحوهی آدرسدهی نویسنده است به آیات قرآن در ابتدای بخشها. هرچند شاید اینطور نوشتن عدد سوره باکلاستر به نظر بیاید (!) اما محض اطلاع نویسنده باید گفت که ما از نام هر سوره مفهومی را برداشت میکنیم. و این مفهوم نام سورهها بوده که باعث شده روش مرسوم آدرسدهی مسلمانان به قرآن متفاوت باشد با آدرسدهی به یک کتاب شعر که با عدد شمارهی شعر و بیت باشد!
اما جدای از این مسائل، کلیت داستان هم از نظر ایده و هم از نظر کشش داستانی خوب بود. مهمتر از همه به نظر من نکات خاصی بود که بینابین داستان و در خلال آن مطرح میشد. مسائلی مثل تمرد از دستور ولی، اخلاق و عدالت، دموکراسی، بیبندوباری و... . اتفاقا این بخشها همانهایی بود که قلمریزیهای پرآرایه و کممفهوم در آنها کمتر بود. این مسائل گریزی هم به وضعیت امروز ما داشت. یک موضوع هم تصویرسازی داستان بود از وضعیت ایران بدون انقلاب. خیلی خیلی جای کار و پرداخت بیشتر مهیا بود که تمام آنچه را تصور میکنیم اگر انقلاب نمیشد بر سر ما میآمد در داستان تصویر شود. صرفا چند مسئلهی اخلاقی و تجزیهطلبی و امنیتی کافی نبود. چه بهتر که این تصویر اینگونه کامل میشد که یک اسلام بیدردسر و سازشکار در آن برای مردم باقی میماند و ما طعم این اسلام مطلوب آمریکا را در داستان میچشیدیم.
اما در مجموع اثری خوب و دوستداشتنی بود. از آن داستانهایی که بعد از تمام شدنش باز هم تمایل به خواندنش وجود دارد.
اولش که دیدم این کتاب چاپ شده، فکر کردم که یک روزی می خوانم ش. مثل ده ها یا صدها کتاب دیگری که در نظرم هست بخوانم شان. حداقل فکر کردم نخل و نارنج نویسنده را قبلش بخوانم، ببینم اصلا قلمش را می پسندم، بعد بروم کتاب بعدی نویسنده را بخرم! تا این که شنیدم داستان ش چیست! داستان ارتداد روندی از تاریخ است که در آن سال پنجاه و هفت انقلاب نمی شود. من یکی از طرفداران این سبک از داستان نویسی م. (که تازگی فهمیدم ژانری است به اسم تاریخ جایگزین) البته تا اسم این جور داستان ها را می شونم یاد شرک 4 می افتم:) خلاصه این که تا داستانش را شنیدم، در همین روزهای قرنطینه سفارشش دادم و خواندم.
شروع به خواندن که کردم، چون خیلی ادبیات نادر ابراهیمی را داشت لجم گرفته بود که در نوع روایت داستان ضعف پیدا کنم و امتیاز کمتر بدهم. همه ش دنبال این بودم که جملاتش جایی در ذوق زننده باشد. ولی نبودند. خوب نادر ابراهیمی بود و خوب به داستان نشسته بود.
در «ارتداد»، داستان از اوج شروع میشود و خواننده از شنیدن خبری شوکه میشود . در این رمان ما شاهد ایرانی هستیم كه در بهمن ۵۷ مسیرش به گونه دیگری از آنچه تاریخ به خود دیده است تغییر میكند.ارتداد این سوال را مطرح می کند که اگر انقلاب ایران پیروز نمی شد چه می شد؟
خطر لو رفتن داستان!
پاسخی که به این سوال در پایان داده میشود این است:خمینی و یارانش شهید می شوند، کشتارهای وسیع رقم می خورد و می ماند سیدعلی خراسانی و یارانی که دیگر نمی توانند کاری از پیش ببرند.ایران از هم گسسته می شود، دیکتاتور حاکم می ماند و ما باید از فراسوی مرزهای ایران یعنی سوریه، لبنان و فلسطین ، با اسراییل که ریشه ی همه ی مفاسد است بجنگیم تا شاخ و برگ آن که تا ایران هم ریشه دوانده است، نابود شود! بدون توجه به این نکته که با شکست انقلاب پنجاه و هفت و سپری شدن پانزده سال از این قضیه(در داستان) و نفوذ همه جانبه ی اجانب در ایران ، آیا لبنان و فلسطین و سوریه اوضاع بهتری از ایران خواهند داشت که تبدیل به پایگاه جدید مبارزاتی ایرانیان شوند؟! تخیلِ وحید یامین پور، در رسیدن به این سوژه و نوشتن از ایرانِ بدون انقلاب اسلامی خوب کار کرده اما از اینجا به بعد، لَنگ می زند. فرصت درخشان توصیف و تخیل درباره ی ایرانِ «پهلویِ سوم» منحصر شده به چند خط وصفِ کلیشه ای از فساد و یا به تعبیر نویسنده «فحشای سیستماتیک». «ارتداد» مدام از استدراج صجبت می کند اما نمی تواند آن را در تغییرِ تدریجیِ شخصیتِ «دریا» نشان دهد. دریای قصه اصلا «تدریج» ندارد و همین، باورپذیری اش را به شدت کم می کند.تا انتهای داستان هم مشخص نمی شود که دریا با کدام انگیزه ی قوی، به یکباره همسر و فرزندش را رها میکند و به گروه مجاهدین می پیوندد! تصویری که از همسر یونس _دریا_ میبینیم کامل نیست و ما جزئیات زیادی از او نمیدانیم در حالی که ماجرای عشقی کتاب، حول محور او میچرخد. ضعف شخصیت پردازی نه فقط در معرفی دریا ، که در معرفی سیدعلی خراسانی و حاج مهدی و احمد هم خودنمایی میکند، در حالی که مخاطب نیاز دارد درباره ی تک تک این شخصیت های کلیدی بیشتر بداند.
کتاب در جمعبندی هم دچار یک مشکل میشود. نویسنده در طول کتاب مبارزه مسلحانه را نفی میکند اما در پایان کار نقض غرض صورت میگیرد و طبیعتا مخاطبی را که در طول داستان با خود همراه کرده است دچار سرگردانی میکند...
اگر بخواهیم مختصر و مفید رمان «ارتداد» را توصیف کنیم باید بگوییم اثری است انتقادی ��یرامون مسأله حکومت. آنچه یامینپور توصیف کرده شرایطی است که بعضاً هماکنون رگههای آن را میبینیم اما نویسنده آن را در عصر پهلوی بعد از 22بهمن57 آورده است . او یکی از دلایل شکست انقلاب را نامرادی شخصیتهای همراه امام میبیند که نگذاشتند انقلاب پیروز شود شاید انتقادی که در سالیان اخیر به برخی خواص نزدیک به امام باشد که بعضاً در مقابل نظام ایستادند و حذف شدند. نگاه نویسنده در این اثر در عین اینکه کاملاً انتقادی است اما در عین حال امیدوارانه است. او در همان ابتدای کتاب و مسجل شدن شکست انقلاب و ترور امام خمینی، سکان انقلاب را به دست سیدعلی خراسانی میدهد تا نهضتی که شکست خورده بود دوباره بلند شود. مسأله دیگری که در کتاب بسیار به آن پرداخته شده بحث فرهنگ است. نویسنده با ذکر فعالیتهای فرهنگی فرح پهلوی هشدار میدهد که این یک نوع فحشای سیستماتیک برای تخریب ایران است . کنایهای که نشان میدهد ریشه بسیاری از نارساییهای فرهنگی کنونی علاوه بر کمکاری و بیعملی مسوولان فرهنگی ریشه در پایهریزی بوده که در دوران پهلوی بنا گذاشته شده و ریشههای آن تاکنون تنومند شده و برای مقابله با آن باید راهکاری غیرحذفی همراه با اقناع در پیش گرفت. مسأله مهم دیگری که در کتاب از سوی نویسنده مورد توجه قرار گرفته است شهریت است. مسألهای که تنیدگی خاصی با مسائل فرهنگی دارد. اگر یامینپور در حال توصیف حکومت پهلوی است اما کیست که نداند تهران در دوران گذشته چگونه بیسلیقه و بیهویت رشد کرد و بسیاری از المانهای بومی درآن از بین رفت. شهر که از بین رود فرهنگ هم در آن رشد نخواهد کرد. نویسنده کتاب در اثرش ابتکاری هم به خرج داده است و آن نامگذاری شخصیتهای کتابش است. یونس شخصیت اصلی داستان است که در تلاطم روزگار قرار میگیرد و در نهایت از مشکلات عبور میکند و از دهان ماهی میجهد. دریا همسر یونس کسی است که دچار مشکلاتی میشود و در مقطعی از جبهه حق جدا میشود و در نهایت به جبهه حق میپیوندد. شخصیت حاج مهدی در داستان کنایه از شخصیت واقعی حاج مهدی عراقی است که بعد از شکست انقلاب محور فعالیتهای انقلابی قرار میگیرد ولی در نهایت توسط گروه التقاطی مجاهدین ترور میشود. حاج احمد یکی از شخصیتهای انقلابی داستان است که در سالهای60 و 61 به مبارزه با صهیونیستها میرود و دیگر بازنمیگردد. این شخصیت نمادی از حاج احمد متوسلیان است. و در نهایت سیدعلی خراسانی را در کتاب داریم که بعد از ترور امام محور فعالیتهای انقلابی میشود. نهضت با رهبری سیدعلی خراسانی به حدی جلو میرود که برای مبارزه با صهیونیستها تا مرزهای جولان هم میرود. یامینپور هرچقدر در محتوا متهورانه عمل کرده است اما برخی شخصیتهای داستانش دچار ضعف در پرداخت هستند اتفاقی که شاید برخی محورهای رمان را دچار آشفتگی کند. همچنین استفاده از فرا واقعیتگرایی در بخشهایی از داستانی که بخشهای عمدهای از آن در واقعیت سپری میشود باعث آشفتگی مخاطب میشود. با این حال همچنان که ذکر شد موضوع رمان طوری است که این قبیل ضعفها پوشش داده میشود.
خرده افاضاتی درباره رمان اخیر وحید یامینپور روضهخوانی برای «ارتداد» دقیقش را بخواهید باید برگردیم به حدود دو دهه قبل. رادیو جوان و تیپ جدید برنامهها و برنامهسازان جوانش حسابی افتاده بودند روی بورس. بگذریم که حالا بعد از یک و نیم دهه، خبری از بسیاری از آنها نیست و معلوم نیست چه میکنند و چگونه شب را صبح . آن وسط همکاری دو نفر جالب بود. یعنی راستش را بخواهید الان که از پس تونل زمان برگردید و به همکاری آنها نگاه میکنید جالب میشود وگرنه در همان زمان شاید چندان چیز غریب و عجیبی نبود. فرشید منافی از مجریان تاپ رادیو جوان و جوان دیگری از دانشگاه مدیرپرور امام صادق(ع) در جایگاه نویسنده و سردبیر و مسئول محتوایی و قس علی هذا که بعد از چند سال و رسیدن ورقهای تقویم به 88 خیلی پر سر و صداتر هم شد؛ وحید یامینپور!
برنامههای یامینپور و منافی عجیب مخاطب داشت در آن روزها. فرشید مجری ثابت برنامههای یامینپور بود؛ این را خود یامینپور میگوید ها! یکی دستی بر فرم داشت و اجرای پرنشاط رادیویی را خوب میشناخت و دیگری هم دستی در محتوا. حالا دو دهه قبل را رها کنید و پرتاب شوید به همین روزهای کرونایی 98 و 99. منافی الان آن سوی آب مشغول تولید برنامه است با همان دست فرمان. این مرتبه اما برنامههایش نه در رادیو جوان که در هیچ شبکه رادیویی داخلی هم قابل پخش نیست. او در یکی از رسانههای معاند برنامهسازی میکند و نان در خورش وطنفروشی میزند و زندگی میگذراند.
این سو اما یامینپور شکل و شمایل و زندگی دیگری دارد درست نقطه مقابل مسیری که منافی برای خودش انتخاب کرد. حالا الانِ این دو نفر را با هم قیاس کنید! جالب است نه؟! شاید اگر معرکه 88 نبود، یامینپور وجهه دیگری در افکار عمومی داشت جز اینی که الان دارد. الان چه تصویری دارد؟! کاری به خوب و بد این تصویر ندارم. منظور، سایه سنگین سیاست است که روی شخصیتش خیمه زده. فارغ از اینکه خط و ربطهای سیاسی یامینپور را بپذیریم یا نپذیریم اما نمیشود انکار کرد که مبدا فعالیتهای او از جنس فرهنگ و رسانه بوده. اینها همه را گفتم که به اینجا برسم. زمانی که خبر انتشار اولین اثر داستانی او روی خط رسانهها رفت، کسانی مثل من و امثال من که نیمچه آشنایی با سوابق یامینپور داشتند خیلی تعجب نکردند.
اگر پیرایههای سیاسی شخصیت یامینپور از 88 به بعد و بعد هم بُر خوردنش با یک جریان سیاسی تا همین اواخر را کنار بگذاریم – جالب است که با همین جریان هم به طلاق عاطفی رسید - رفتن سراغ نوشتن و انتشار کتاب، ادامه همان مسیری است که از دو دهه قبل از او سراغ داریم. غرض اینکه خیلی فیوزتان از داستاننویسی و رماننویسی او نپرد. ظاهرا حضرتشان دارد به اصل خویش باز میگردد. بگذریم... آثاری که یامینپور روانه بازار نشر کرده را از دو جهت میشود بررسی کرد. نخست وجه فنی و تخصصی آنهاست فارغ از آنکه چه نامی به عنوان مولف و نویسنده روی جلد کتاب خورده. دیگر آنکه یامینپور فارغ از محتوای کیفی و فنی آثارش یکی چهره مشهور رسانهای است یا به تعبیر آنچه که رسانهایون «سلبریتی»اش میخوانند.
بررسی دو اثر داستانی او (نخل و نارنج و ارتداد) در هر یک از این ساحت، متفاوت است و به دو نتیجه متفاوت میرسد. در سالهای اخیر، دست به قلم شدن چهرههای رسانهای و سلبریتیها دارد مبدل میشود به یک سنت نسبتا مالوف. نان و آبی هم دارد برای خودش به خصوص برای ناشر جماعت. تصورش را بکنید یک بازیگر درجه چندم یا یک مجری تلویزیونی با کلی فالوئر اینستاگرامی، اسمش بخورد پای یک کتاب به عنوان مولف یا مترجم یا نویسنده. اظهر من الشمس است که اندوخته رسانهای سوژه میتواند بدجور آب به آسیاب مالی ناشر بریزد. بماند که خود مولف و نویسنده هم به دلیل قرار گرفتن در زمره اهل قلم، ارج و قربی مییابد دوچندان و کیست که بدش بیاید از این ارج و قرب فرهیخهوارانه؟! بعضا هم قضیه به اندازهای قمر در عقرب میشود که میبینید کتاب را والده مکرمه فلان سلبریتی نوشته ولی خود حضرت سلبریتی برای جشن امضایش میآید و در ادامه هم صف کیلومتری تینایجرهای عاشق کشته جناب سلبریتی پشت در غرفه ناشر و قس علی هذا!
توی پرانتز این را بگویم بعضا به قدری خط و خطوط توی هم میرود و امر بر خواننده و مولف مشتبه میشود که هموطنی هم پیدا میشود و زیر متنی درباره معرف چند شاهکاری ادبی دنیا از قبیل «بینوایان» و «جنگ و صلح» کامنت میگذارد که کاش فلان رمانِ بهمان نویسنده را هم توی این لیست میگذاشتید! حالا بهمان نویسنده کیست؟! یک شاخ اینستاگرامی که به لطف چندین ده هزار فالوئر اینستاگرامی، کتابی نوشته و بعد هم به مدد همان عشاق اینستایی به چاپ چند دهم رسانده. پرانتز را ببندم! این وسط اما همه سلبریتیها مشمول چنین قاعدهای نیستند. نمونه میخواهید؟ همین جناب حمیدرضایِ صدر کارشناس فوتبال که یک رمان نوشته در باب شخصیت مفلوک و بخت برگشته محمدرضایِ پهلوی!
نمونه دیگرش همین جناب وحید یامینپور که بررسی آثارش در قالب همین سلبریتیزدگی دنیای نشر به شدت آدم را گمراه میکند از واقعیت اصلی حاکم بر آثارش. حتما بخش مهم و قابل توجهی از استقبال آثار یامینپور مربوط به ارزش شهرتی است که در پسِ نام او وجود دارد و به برد آثارش دامن میزند؛ چه برای نسخههای داستانی مانند «ارتداد» و «نخل و نارنج» و چه برای ورژنهای غیرداستانی مانند «ماجرای فکر آوینی». سخن اما آنجاست که حداقل دو فقره اخیر آثار داستانی یامینپور - ماجرای فکر آوینی را این قلم نخوانده - مصداق غش در معامله و انداختن قناری به جای قورباغه محسوب نمیشوند. هم «نخل و نارنج» و هم «ارتداد» را میشود نام نویسنده را نادیده گرفت و خواند و دربارهشان سخن گفت. این یعنی خود اثر چیزی برای گفتن دارد. یعنی برای گفتن حرفش، آویزان ارزش شهرت رسانهای مولف نشده به مثابه بعضی مواردی که چند بند قبل روضهشان خوانده شد.
فارغ از مطلب قبل اما به اعتقاد من، «ارتداد» هرچند یک ایده و پیرنگ بکر و جذاب جسورانه را برای خودش انتخاب کرده - آنقدر جذاب که بعضی علاقهمندان را چنان مفتون خود ساخته که چشم بر ضعفهای جدی اثر بستهاند - اما به نظرم نسبت به «نخل و نارنج» ضعیفتر است. پیرنگ و ایده را اگر از «ارتداد» بگیرید چیزی برای عرضه ندارد. نه مضمون نه زمینه نه فضا نه شخصیت و نه داستان. با فاکتور گرفتن ایده و پیرنگ و اندازهگیری اثر با مترهایی که در عبارت قبلی به آنها اشاره شد، ضعف اثر به قدری توی چشم میزند که حلاوت ایده را هم میگیرد. از این جهت معتقدم «ارتداد» از نظر قصه و ادبیات و فرم در مجموعه و با ارفاق یک اثر متوسط است که ضعفهایش البته توی چشم میزند. «ارتداد» یک ایده ذبح شده و هدر رفته است.
هر قدر در «نخل و نارنج»، تاریخ و واقعیات تاریخی به کمک نویسنده آمده و ضعفهای نویسنده را پوشانده بود در «ارتداد» اما این قضیه برعکس شده. نویسنده وقتی دست به نوشتن یک رمان میزند، خودش است و دنیای خودش و ذهن خودش. این به شدت قضیه را متفاوت میکند نسبت به داستان یا زندگینامه داستانی که با الهام از تاریخ و واقعیات تاریخی نوشته میشوند. شاید همین باعث شود که در «ارتداد» بتوان با نویسنده کمی مسامحه به خرج داد و این عقبگردی و ضعف را کمی نادیده گرفت. باشد که آثار بعدی آقای نویسنده، قوت بیشتری از «ارتداد» و «ارتدادها» داشته باشند.
کتاب امانت بود و به احترام کسی که بهم کتاب رو داده بود، تا آخر خوندم وگرنه نصفه ها کتاب رو اول پاره میکردم بعد میسوزوندم :))) در این حد از نویسنده و شخصی�� های داستان متنفر شدم. از حق نگذریم پیرنگ جالبی داشت که پسندیدم. البته فقط پیرنگ. نه شخصیت و نه جمله های ارزشی و به زور تو سر جا کنش.
بلا غالباً خودش سرزده میآید و ماهیچههای کرخت و خوابآلود تاریخ را به تحرک وا میدارد. بلا میآید تا تاریخ زخم بستر نگیرد.
- ما زیادی اخلاقی مبارزه ک��دهایم، یونس! باید مبارزه را به یک پیکار تمامعیار بدل کنیم و با این روش نرمنرمک نخواهیم توانست. اسم کاری که ما میکردیم انقلاب نبود؛ انقلاب خون میخواهد؛ خشونت میخواهد؛ اسلحه میخواهد. - ما به آگاهی عمومی دل بستهایم، دریا! این خواست امام بوده؛ انقلابی متکی به آگاهی و اراده عمومی. هرچه خون کمتر ریخته شود، به کینه و نفرت کمتر مجال رشد داده میشود. - ولی آنها همیشه از ما کشتهاند؛ بیحساب و کتاب؛ بیدغدغه؛ بیآنکه به نفرت و کینه فکر کنند. - میتوانست بیشتر باشد، دریا! خیلی بیشتر. تو چند سال است مبارزه میکنی؟ - چه میخواهی بگویی؟ - چند بار صدای گلنگدن و شلیک یک ارتشی را از پشت سرت شنیدهای؟ - بیش از ده بار. - چند بار گلوله به تنت نشسته؟ - هیچ! - چرا؟ هر ده بار تیرها به خطا رفته؟ هر ده بار؟ از آن فاصله نزدیک؟ نه دریا! تو بارها باید کشته میشدی؛ ولی آن مأمور رژیم، که باید تو را با تیر میزد، لوله اسلحهاش را کج کرد تا گلوله را پیش پای تو به هدر بدهد. ما سالها با سخن، با منطق، با دعوت به آگاهی، کاری کردیم که هزاران مأمور رژیم، هزاران گلوله را به هوا بزنند یا سر ژ-3ها را کج کنند.
خداوند فراموشی را خلق کرد تا رنجها خاطره نشوند بلکه در ظلمت عدم فروروند و جای خود را به آرامش بدهند. اما نباید خاطرات را مخدوش کرد. با مخدوش شدن گذشته، آیندهای وجود نخواهد داشت. آینده درختی است که در باغ گذشته میروید و ثمر میدهد.
رژیم از سوراخ بودن سیستم امنیتیاش آگاه است و با عصبانیت آن را زیر نظر دارد. اخیراً مجبور شدهاند حتی برای ساواک هم اداره حفاظت و تعقیب بگذارند. اتفاق جالبی است. ساواک که سازمانی است برای پاییدن کل رژیم حالا خودش با ادارهای دیگر مراقبت میشود. حتماً برای همان اداره حفاظت هم باید اداره دیگری برای حفاظت از حفاظت تأسیس شود.
میپرسم: «آرزو، اینها شهر بی در و پیکر را چطور کنترل میکنند؟ مردمی که از هیچ چیز راضی نیستند چطور ساکت شدهاند؟» سر میچرخانم؛ دوربین روی پیادهرو قرار گرفته و کمی آنسوتر در مقابلمان و یکی دیگر روی میلهای در کنار خیابان و حالا چشم میچرخانم و انبوهی از دوربینهای گردان و چرخان و ثابت را میبینم که همچون کلاغهای بالای چنار رهگذران را دید میزنند. آرزو زیر لب میگوید: «هزارها دوربین پدر! هزارها! در پیادهرو، در پارک، در اتوبوس، در سینما، در مسجد، در دانشگاه، حتی در دکههای روزنامهفروشی و توالت عمومی.»
نگاهی به امروزِ بی انقلاب! شاید در نگاه ما که از دور به انقلاب و انقلاب کنندگان نگاه می کنیم و در متن انقلابی که در آن دخیل نبوده ایم افتادیم، اگر انقلاب نشده بود اوضاع گل و گلاب می تونست باشه! اما هیچوقت فکر اینکه اگه انقلاب نشده بود ممکن بود وضع« اینگونه» باشد را هم نکرده بودیم... فصل اول مقداری احساس زیادی بال و پر دادن رو داشت اما فصل دو و سه خوب بود، انگیزه ادامه خواندن رو بهم داد. نام گذاری فصول نحوه شماره گذاری صفحات هر فصل و حتی طراحی روی جلد و اسم گذاری کاراکترها کاملا فکر شده و هرکدوم کنایه به چیزی میزنه و البته به حق کتاب برای نوجوانان مناسب نیست!
چون نویسنده ابتلای شدیدی به سیاست داره(در عین اینکه میخواد به ادبیات و هنر پناه بیاره) گریزی از سیاسی نویسی نیست مگر اینکه ایشون گذشته خودش رو اصلاح کنه. انتخابِ روایت " تاریخ جایگزین" خیلی هوشمندانه است چون داستان نویس تونسته خیلی از حرفای ناگفتنی رو به این بهونه بزنه و با دست باز درونیات خودش رو روی کاغذ بیاره. برای مثال، تصویری که از ایرانِ بعد از شکست در انقلاب ارائه میشه چیزی شبیه به پاتایا و تایلنده. و شما نمیتونی به این تصویر ایرادی بگیری، چون در این نوع روایت توجیهی هست شبیه به مثلِ " در مثال جای مناقشه نیست" ، و نویسنده در جواب نقد شما میتونه عنوان کنه: به هرحال این تخیل ذهنی من هست و حتما با شما فرق داره.
نکته بعدی مخاطبِ این رمانه که با توجه به رسم قبیله گرایی این قشر از جامعه، بعید بود این رمان برای عموم نوشته شده باشه که همینطور هم هست! داستان نویس هممسلک های خودش رو نیشگون میگیره که در استدراج و روزمرگی غرق نشن. بلند بشن و زندگی مبارزاتی-انقلابی رو به سبک پدرانمان در دهه ۶۰ ادامه بدهند. قدر این انقلاب رو بدونن. به حال حاضر فکر کنن که کشورمون چقدر با دوران پهلوی تفاوت داره(چه منفی چه مثبت) به قضا و قدر الهی راضی باشن. حواسشون از اسرائیل پرت نشه. از خشم توده ها و ناهمراهی اونها بترسن! و الباقی عناوین که برای همه مون آشناست! گویی یادشون رفته که چهل سال حاکمیت این کشور رو در دست داشتن و خیلی وقته که از موعد پاسخگویی اونها گذشته. انگار نه انگار که اونها از "نهضت" عبور کردن و قدرت رو با انحصارگراییِ مخصوصی در دست دارن. اینها در واقع دیگه نمیتونن ادعای انقلابی گری و مبارزه داشته باشن. دوره دورهی محافظه کاریه! وقتِ انداختن طرحی نو برای آینده است نه نوستالژی بازی!
بگذریم... درباره طرح های گرافیکی هم باید عرض کنم جدا مزخرف هستن! مزخرف! به تمام معنا! قلم نویسنده اما گرم و خواندنیست، که فقط مقدار زیادی فلسفه می بافه! در کل، اینطور که پیداست، داستان نویس با خودش بسیار درگیره و قصد داره به موضوعات جدی تر بپردازه؛ هر چند محافظه کارانه.
کتابی که سعی شده نثرش مثل کتاب های نادرابراهیمی باشه و شاید تا حدی موفق بوده باشه نیمه اول کتاب واقعا اعصابمو خرد کرده بود و برام خیلی تلخ و تاریک و غم محض بود اما از نیمه دوم تلخی قابل تحمل و بهتر شد و رگه های امید هم بالاخره فرصت بروز و ظهور پیدا کردن محتوای کتاب هم داستان یک خانواده و جامعه پیرامون انها هست که به فرض شکست انقلاب در شب بیست و دوم بهمن و حوادث به دنبال اون جلو میره و سرنوشت جامعه و افراد رو در این اینده ترسیم کرده مثل کرونا که ارزش خیلی نعمت ها رو برامون پر رنگ کرده این کتابم بعضی از نعمت های جامعه رو به من نشان داد و باعثشد از زاویه دیگری هم به شرایط جامعه امروزیمون نگاه کنم
فصل اول ( حیرت) را دوست داشتم، ولی متاسفانه ایده در فصل های بعدی به همان خوبی و زیبایی ساخته و پرداخته نشد و بیشتر رنگ و بوی شعار و تا حدودی سر درگمی مشاهده می شد.... ولی در کل اگر فرمان امام در شب ۲۱ بهمن عمل نمی شد، چه می شد؟؟؟!!! و متاسفانه چه فرمان هایی هم که عملی نشد!!
کتابی با یک ایده بسیار عالی و پرداخت نسبتا مناسب در ژانر تاریخ جایگزین. صبح روز 22 بهمن، امام خمینی توسط افرادی از رژیم شاه دزدیده و ترور میشوند و حرکت مردم در راستای انقلاب، واژگون شده و با بازگشت شاه به ایران، روند توسعه استبداد در کشور بیش از پیش می شود کتاب قابل تاملی است و بعد از خواندنش بحث و تفکر میطلبد
مدتها بود اینقدر لذت نبرده بودم دز عاشقه اش بالاست ولی هجویات نداره، پرت نمیزنه، با چندتا داستان کوتاه تو دل داستان عشق رو نشون میده سوژه جذابی هم داره، ژانر تاریخ جایگزین رو انتخاب کرده و خوب از آب درومده یاد کتابای نادر ابراهیمی میافتی، من اول کتاب رو خوندم، بعد خریدم! یعنی ارزشش رو داشت برای همیشه داشته باشمش
یامینپور در ارتداد قصه خوبی دارد اما هنوز تا رسیدن به پختگی و روایتی که خاص خودش باشد، فاصلهای محسوس مشاهده میشود.
در سیر کتاب، تاثیر پذیرفتن یامینپور از نویسندگان دیگر کاملا مشهود است. در تقابل یونس و دریا بر سر روش مبارزه، گویی مواجهه شخصیت سریالهای جلیل سامان را دوباره میبینیم. در عشقبازی و محبت ورزیدنهایشان هم، انگار یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی را دست گرفتهای.
نکته دیگری که بنظر میرسد استفاده نادرست و غیر دقیق یامینپور از کلمات است. جایی هوشمندانه، از قول آرزو، غلط خود را میگیرد اما جاهای متعدد دیگری، از دستش در رفته است. مثلا «سرکشیدن ریق رحمت»، برای شوهر پیرزن مهربانی که یونس و دریا را در پناه خویش گرفته و مهربانانه سهم آنها را از سفرهاش تقدیم میکند، واژه درخوری نیست.
با وجود همهٔ اینها اما کتاب، اثری خواندی از آب درآمده است. نقطه اوج کتاب هم فریادی بود که احمد بر سر زهره کشید بعد از اعترافش به نقشهٔ قتل بهشتی. به بهترین وجه از آب در آمده بود.
عشق مهم تر است یا معشوق؟ عشق مهم تر است، فراق معشوق طاقت سوز و جانکاه است ولی فقدان عشق مرگ است. عاشق بدون معشوق می سوزد و عاشق تر می شود ، اما بدون عشق حیاتی نیست که درباره چیستی آن حکمی بکنیم. "از متن کتاب"
"...خدا در کمین مینشیند و گاه با یک عصیان شکل حادثه را عوض میکند." اصلِ برداشت من از رمان ارتداد در همین یک جملهست. جایی که خدا تصمیم میگیرد تاریخ را عوض کند، بلا را نازل کند. به اصطلاح، خدا چک سفید امضا به ما نداده که همیشه، همه چیز بر وفق مراد پیش برود. چقدر صبوریم در برابر این تغییر، در برابر این "شوک"، وقتی کاخ آرمانها و آرزوها ویران میشود؟ وقتی خدا امتحان میکند؟ طرح خدا این است که با آزمایش، جدا کند. وقتی میترسیم، شک میکنیم و از "ولی" جا میمانیم، تاریخ هم منتظر ما نمیماند و ما به تدریج درگیر عادتها میشویم، فراموش میکنیم راه رسیدن به خورشید را. "اگر نمیترسیدیم..." این رمان عاشقانهی سیاسی موضوع متفاوتی داره، به نوعی خودِ موضوع هم شوکآوره؛ با شروعی پر از التهاب. برای من رمانی برای یک نفس خوندن نبود. بعضی فصلها رو سه بار خوندم. رمانی با نثری بینظیر که گویا برای دیگران هم مثل من یادآور نوشتههای نادر ابراهیمی بود. (دربارهی موضوع هرچیز اضافهای بگیم، لذت خوندنش رو از بین میبره.)
فکر کنید بیست و دو بهمن ۵۷، انقلاب پیروز نمیشد. امام به شهادت میرسید و شاه فراری برمیگشت. آنوقت روایتها چه تغییری میکردند. وحید یامینپور به این شیوه تاریخ رو روایت کرده. قصهی امیدها و حسرتها و آرزوها، شوکها و شکها و تردیدها. بزدلیها و ارادهها.
به نظرم شیوهی داستاپردازیش، جدا از موضوع بسیار خوبی که داره، نیاز به کار بیشتری داشت. بعضی تکهها تصنعی و نچسب بودند. مخصوصاً اوایل کتاب، قبل از اینکه موضوع جذاب داستان مخاطب رو درگیر کنه، این نقص خیلی به چشم میاومد. استفاده از رویا برای پیش بردن داستان هم یه کم اذیتکننده بود ولی چون خودش آخر داستان خوب تونسته بود این مسئله رو توجیه کنه میگذریم.
در کل خوشحالم که با پدیدهای به اسم وحید یامینپور توی ادبیات داستانی مواجهیم. چون دارن از موضوعاتی در قالب رمان مینویسن که تا حالا کمتر کسی این کار رو کرده. هم ظرف قشنگه هم مظروف. امیدوارم ادامه داشته باشه با قوت و ذوق ادبی بیشتر.
موضوع بسیار مهم و جذاب، همیشه تصور چنین سناریوهایی برای جذاب بوده طبیعتا هر کسی ممکنه یه جوری سناریو پردازی کنه و یه پیش بینی طوری داشته باشه، ولی ذات عمل خوبه و حتی میشه گفت مهمه کاش یکی هم چنین داستان پردازی ای رو برای شرایطی انجام میداد که ترورهای اول انقلاب انجام نشده بود و مثلا رئیس قوه قضائیه شهید بهشتی بود و شهید مطهری، شهید رجایی و خیلی های دیگه به عمر طبیعی فوت میکردن و اون بازه ای که بودن اتفاقات متفاوتی رخ میداد، تصور چنین حالتی هم جالب میشه
و ای کاش وحید یامین پور، وحید یامین پور بود، خیلی رد پای تاثیر پذیری از نادر ابراهیمی برام محسوس بود، ذاتا تاثیر پذیری رو نکته منفی نمیدونم، ولی اینکه نتونی به سبک خودت برسی خوب نیست...
رمانی عاشقانه با متنی حاوی نکات مذهبی -سیاسی. اولین نوشته یامین پور بود، که خواندم. توقع چنین متن قوی و عاشقانه ای نداشتم. بخوبی نظرات سیاسی اش را در غالب این رمان نوشته است. دست مریزاد. تعدادی از نقل قولهای کتاب هم در قسمت زیر اورده ام