نغمه ثمینی، نمایشنامهنویس، متولد ۱۳۵۲ در ایران، دارای دکترای پژوهش هنر (اسطوره و درام) است. از او تاکنون هفت نمایشنامه و دو کتاب پژوهشی منتشر شدهاست. همچنین بیش از ده نمایشنامه از جمله «شکلک» و «خواب در فنجان خالی» در ایران و نیز کشورهای دیگر از جمله هندوستان، انگلستان و فرانسه بر صحنه رفتهاست. وی از سال ۱۳۸۲ در مقام فیلمنامهنویس مشغول بهکار شد. از فیلمنامههای او که برخی به صورت مشترک نوشته شد میتوان به «خونبازی»، «حیران» و «سهزن» اشاره کرد؛
تا آخر نمایشنامه منتظر بودم که اون عناصری که خود نویسنده اسمشون رو «جادو» و «خیال» گذاشته یه جایی کل کار رو خراب کنه، ولی واقعاً متن چفتوبست حسابی داشت و همه چیزش درست به اندازه بود. هم روابط زن و شوهر رو با ظرایف روانشناختی فوقالعاده دقیق توصیف کرده و هم اشارهها به مسائل اجتماعی، سنجیده و هوشمندانه است
به جز دو دست من، دو چشم من، لبان من به جز دو دست او، دو چشم او، لبان او کس از کسان شهر را خبر نشد که من مکیده ام ز قلب او، هزار آرزوی او کس از کسان شهر را خبر نشد که این درخت خشک را من آفریده ام. رضا براهنی
نغمه ثمینی بدون شک یک نویسنده نابغه و نمایشنامه زبان تمشک های وحشی اثباتی بر این ادعاست. این دومین کار از این نویسنده است که خوانده ام. خواب در فنجان خالی و زبان تمشک های وحشی. در این نمایشنامه، خانم ثمینی از عناصر اساطیری و بازی های زبانی به شکلی هوشمندانه و در خدمت هدف استفاده کرده؛ تا معضلات اجتماعی انسان مدرن و مسائل روانشناختی میان زوج ها را بدون شعارزدگی و از ریخت افتادگی مطرح کند. فرم و ساختار سورئال، رفت و برگشت های زمانی و حضور شخصیت ناشناسی به نام دانیال؛ باعث شده فضایی معمایی بر داستان حاکم شود. از همان نخستین مونولوگ ها، مخاطب متوجه میشود حادثه ای در شرف وقوع بوده و چیزی غیر عادی در جریان ست. استفاده از اسطوره برج بابل برای نشان دادن عدم تفاهم بین زن و شوهر نمایش( از بین رفتن هم زبانی ودرک )، بعقیده من بسیار هوشمندانه و زیبا بود. عنوان نمایشنامه هم که الهام گرفته شده از شاهکار بزرگ برگمان ست و احتمالا فیلم مورد علاقه خانم نویسنده هم بوده. اگر فیلم را دیده باشید و نمایشنامه را هم بخوانید، متوجه ارتباط به جای این دو خواهید شد. نمایشنامه بسیار عمیق و استادانه نوشته شده و بارها بازنویسی و اصلاح شده؛ که در نهایت باعث شده کاری استوار و کم نقص به دست مخاطب برسد. ......
تا به اینجا خانم ثمینی و آقای رضایی راد نمایشنامه نویس های مورد علاقه ام بودند. ( البته البته یادآوری کنم آقای بیضایی در جایی از اعماق دست نیافتنی قلبم جا خوش کرده اند که دست نویسنده ای به آن نمی رسد.) همخوانی نمایشنامه ها تجربه فوق العاده ناب و آموزنده ای است که فکرش را هم نمیکردم با چنین کیفیتی پیش برود. از رفیق همخوانم سعید ممنونم و امیدوارم در ادامه با نمایشنامه نویس های بیشتر و بزرگتری آشنا بشویم.
سفرپیدایش کتاب مقدس به داستان پیدایش جهان اشاره می کنه و یکی از سرفصل های اصلی این بخش به موضوع زبان های مختلف نوع بشر اختصاص داره. طبق گفته باب یازدهم تورات ، در آغاز زبان تمام مردم زمین یکی بود. در سرزمین بابل مردمی جاه طلب زندگی می کردند که تصمیم گرفتند برج بلندی بسازند. آنقدر بلند که به بهشت برسند. با این کار درصدد آن بودند نام خود را در تاریخ ثبت کنند و برخلاف دستور خدایشان که به پراکندگی در زمین حکم کرده بود، در یک جا جمع شوند. ساخت این برج آغاز شد. ذات الهی از این عمل ناخشنود شد و حکم بر آن شد که در زمین پراکنده گردند و هرکدام به زبانی صحبت کنند به طوری که هیچ یک زبان دیگری را نفهمد. حکم الهی بر آنان جاری شد، زبان های مختلف جهان به وجود آمدند و مردم در سراسر زمین پراکنده شدند.
بشنو اکنون صورت افسانه را ***لیک هین از که جدا کن دانه را
اهرمن، خاتم ِ دانايی و زيبایی را بُرد ز انگشتِ سليمانی ِ او جادوِی كرد، يكي پيرِ پليد كه سخن (سِرِّ قَدَر) مسخ گرديد و سترون گردید
تم اصلی داستان هم همین بود و با اینکه زن و شوهر این نمایشنامه هر دو مرتبط با مباحث زبانی بودند (مرد زبان شناس و زن معلم زبان انگلیسی بود) در عین هیچ وقت نمي تونستند حرف هم رو بفهمند و همه مذاکراتشون ختم به دعوا میشد مگر وقتی که حرف عشق اومد وسط و البته نتیجه اون عشق هم بچه ای بود که راوي قصه اين زوج بود. . به نظرم موضوع نمايش بسیار قابل تامل اومد چرا که مساله حال حاضر مملکت ماست که علی رغم اینکه همه به زبان فارسی صحبت می کنیم ولی خیلی از موارد، به طور مشخصی امكان برقراری ارتباط صحیح و دوسویه منطقی وجود نداره.
زبان نمایشنامه های نغمه ثمینی خاص خودشه. زبانی که بین نمایشنامه نویس های ایرانی خیلی میپسندمش. زبان تمشک های وحشی رو سال ۹۶ خیلی قبل از اینکه این نمایشنامه چاپ بشه دیدم و نمایش خوبی بود. حالا که نمایشنامه ش رو خوندم هم متن رو بیشتر دوست دارم و هم متوجه شدم نمایشی که ساخته بودند خیلی خوب ساخته شده بوده
زن و شوهری در راه شمال هستند تا مدارک خود را از مادر زن در شهری در شمال بگیرند و از هم جدا شوند. در طول مسیر آن ها در سالهای زندگی شان به عقب و جلو می روند گویی به دنبال واکاوی دلایل طلاق هستند. پسر عجیبی - که نمی دانیمکیست- در مقام راوی، داستان آن ها را برای ما روایت می کند و در تلاش است که آن ها به هیچ وجه در جاده نمانند و شب را در هتل بابل نگذرانند.
فکر کنم خیلی خوش شانس بودم که تئاتر این کار رو دیدم! بعد از دو سال دوباره اون نمایش جادویی برام تداعی شد و کلی لذت بردم. نغمه ثمینی جزو نویسنده هاییه که میتونم راحت بهش اعتماد کنم. تاحالا از خوندن هیچ کدوم از کارهاش پشیمون نشدم. الان در شرایط تعلق احساسی به سر میبرم، که میتونم راحت تر و بیشتر از دوسال پیش این نمایشنامه رو درک کنم. اینکه یک زوج زبان مشترکشون رو گم کردن و در انتها این زبان مشترک ( چه به درست چه به غلط ) به وجود میاد.
نمیدونم 4 یا 5 ستاره. شاید برای شاهکار واقعی بودن یه نیم ستاره ای کم داشت حداقل اما، برای توقع من از ادبیات مدرن ایرانی واقعا 5 ستاره بود. سبک جالب راوی گری، زاویه دید نسبتا جالب و جدید نسبت به موضوع ازدواج و طلاق، شخصیت هایی با پیشینه جالب توجه، فلش بک های عالیِ تو در تو و همگام شده با زمان حال و عنصر غافلگیری نسبتا خیلی خوب، از این نمایشنامه یه متن کار درست ساخته به نظرم. لذت بردم.
کتاب #زبان_تمشکهای_وحشی، که شامل سه شخصیت است؛ روایت زن و مردی عاشق است که در طول سفر شمال، در فضایی وهمآلود و سیال به بازبینی خاطرات خود میپردازند. شخصیت سوم نمایشنامه خلاقیتی است که نویسنده از آن بهره برده و بسیار جالب بود. تئاتر این نمایشنامه چند سال پیش اجرا شده. .
داوود: تو هنوز منو دوست داری؟ دنیا مکث می کند دنیا: آره، زیاد. داوود: خب من هم تو رو دوست دارم پس چرا داریم از هم جدا میشیم؟ دنیا: چون همدیگه رو گم کردیم. چون توی اون تختخواب کوفتی، سالهاست هردومون میشیم دو تا تیکه چوب خشک. چون آخرین بار که همین مسیر رو اومدیم، تا خود شمال ضبط ماشین آواز پخش کرد، اما دریغ از یک کلام... و این ها کمتر از زنم معتاده، شوهرم کتکم میزنه، زنم تمکین نمیکنه، شوهرم هوو آورده نیست. «از متن نمایشنامه»
پایان رابطهها همان اندازه عجیند که شروع شدنشان. به همین خاطر هم با اینکه موضوع اصلی نمایشنامه تکراری است، اما همچنان انسان را به فکر وامیدارد و با خود همراه میکند. امتیازم به این اثر در اصل ۲.۵ است.
در کل مطالعهی این نمایشنامه زمان زیادی نمیگیرد. برای من که خواندنش غنیمتی بود، چرا که تحمل بیخوابی امشب را برایم بسیار آسان کرد.
دنیا: واقعا اشتراک تو مسواک هم لازمه؟! داوود: این یه اشتراک جنون آمیزه. اشتراک تو نبودن ها،اشتراک تو تفاوت ها، اشتراک تو فضاهایِ خالی. باید اشتراک تو چیزهایی باشه که با هیچ کس دیگه نمی تونی مشترکشون بشی. و گرنه وصل نیست. دوستیه.
زیبا بود و روان. از آنجا که این نمایشنامه در سال ۹۶ به کارگردانی شیوا مسعودی روی صحنه رفته، شخصیت های آن را با بازی بازیگرانش در ذهنم تصور کردم. داوود و دنیا که صابر ابر و الهام کردا بودند و دانیال که علی شادمان آن را بازی کرده بود. به مدد متن روان و خلاقیت فضایی ای که نغمه ثمینی خلق کرده بود، حتی لحظه ای این نمایشنامه کوتاه را تا پایان زمین نگذاشتم. ارجاعات تاریخی زیبا و فلش بک ها و فورواردهای بجای نمایش نامه به استادی تمام در تاروپود داستان نشسته بود و احساس کردم بجای خواندن آن، نمایشی تمام عیار پیش چشمم در حال اجرا بود. یک ستاره کمتر میدهم چون برخلاف وعده ی غافل گیری ای که خیلی از خواننده های دیگر درباره پایان نمایش میدهند، برای من حدس آن راز بزرگ انتهایی آسون و زود اتفاق افتاد و گویی از میانه ی داستان منتظر اتفاق افتادنش بودم. اما این خیلی هم بد نبود چون بیشتر مشتاق «چگونگی» افشای این راز بودم. در یک کلام لذت بخش، روان و با کیفیت.
شخصیتهایی تکراری در یک موقعیت تکراری که حرفهای تکراری میزنن و شعار و شعار و شعار و شعارهای تکراری میدن و ... هیچ خلاقیت و نوآوری در این نمایشنامه وجود نداشت. شخصیتپردازی بسیار دمدستی و پیشپا افتاده بود و شخصیتها هم (که البته شخصیت نبودن و کاملاً تیپ بودن) بارها و بارها در داستانهای مشابه ازشون استفاده شده بود.
داوود: کی اومدی؟ نفهمیدم. دنیا: آخه من گریفینم. داوود: گریفین کیه؟ دنیا: شخصیت رمان مرد نامرئی، جورج ولز، تو نیمه اول قرن کوفتی بیستم. داوود: تو نامرئی نیستی عزیزم. دنیا: من نامرئی هستم عزیزم. چشماتو ببند همین حالا. داوود: ناهار نخوریم بعد؟ دنیا: ناهار نخوریم بعد. چشماتو ببند. داوود ناچار چشمانش را میبندد. دنیا: بگو چه کفشی پامه؟ داوود: معلومه کفش سفید عروسی. دنیا به کفشهای سیاهش نگاه میکند. دنیا: موهام چه رنگیه؟ داوود: قهوهای روشن. خیلی خوشرنگ. دنیا تکهای از موهای شرابیاش را زیر روسری میبرد. دنیا: لاک ناخنهای دستم چه رنگیه؟ داوود: بذار ببینم... قرمز... قرمز شبرنگ. دنیا به ناخنهای دستش، که معمولاً لاک ندارد، نگاه میکند. دنیا قاهقاه میخندد. داوود چشمهایش را باز میکند. به موها، کفش و ناخن دنیا نگاه میکند. میفهمد که خراب کرده است.
داووو: رویای من این بود که وقتی می میرم کنارم باشی. دستمو گرفته باشی. دنیا: رویای من این بود که یه دیوار خونه همه ش قاب عکسباشه، از عکس جوونی مون تو لباس عروسِ همین جاده، تا پیری مون تو همین لباس، تو همین جاده.
به تصویر درختی که در زیر حوض زیر یخ زندانی است چه بگویم؟ من تنها سقف مطمئنم را پنداشته بودم خورشید است که چتر سرگیجه هایم را همچنان که فرو نشستن فواره ها از ارتفاع پیشانی ام می کاهد در حرف باز می کند اما بر خورشید هم برف نشست چه بگویم به آوای دور شدن کشتی ها؟ که کالاشان جز آب نیست آبی که می خواست باران باشد و بادبان هاشان را خدای تمام خداحافظی ها با کبوتران از شانهی خود رم داده ست...
با بدبینی رفتم سراغش چون اولاً نغمه ثمینی رو نمیشناختم، دوماً زیاد نمایشنامه ایرانیِ جدید نخوندم و سوماً فکر میکردم نویسنده دست گذاشته رو یه موضوع تکراری که سوژه اکثر کتابا و فیلمای ایرانیه. اما غافلگیرم کرد و بهم چسبید خوندنش.
زندگی یهور میره، رویاها یهور دیگه. (از متن کتاب)
واقعا توقع نداشتم این کتاب به این خوبی باشه.ابن نویسنده که اینقدر خوبه پس چرا معروف نیست؟ خیلی خوب بود...سورئال بودن داستان... جابجایی ماهرانخ بین زمان های مختلف...ایده های جدید و ناب داستان...عبارت ها و جمله هایی که همشون کلمه به کلمه قوی و پخته بودن و در عین حال نشون دادن نارسایی زبان... و در آخرم پایان عجیبی و غافلگیر کنندش...موجود غریبی که از سرزمین زبان های گنگ به دنیا اضافه میشه و تا یک "تنها"ی دیگه به دنیا اضافه بشه.با اینکه خیلی تلاش کرد تا این اتفاق براش نیوفته. ولی در عوضش دنیا و دیبایی که با تنهاییشونو به اون موجود جدید میدن و خودشون این غریب بودن زبان ها کنار میان و خودشونم هم از کلمه ها دست میکشن و با همدیگه به موسیقی پناه میارن و بهم وصل میشن.
اما اصلش یه جور اتصال و اشتراکه در ابعاد عظیم. پدر و مادر، دوستا و دشمنا، تختخواب، دستشویی، دمپایی حموم، لیوان و بشقاب و قاشق و چنگال، مسواک. این یه اشتراکِ جنونآمیزه. اشتراک تو نبودنها، تفاوتها، تو فضاهای خالی. باید اشتراک تو چیزهای باشه که با هیچکس دیگه نمیتونی مشترک شی