What do you think?
Rate this book


122 pages, Paperback
First published April 1, 1998
شاکی اصلی در این واقعه مادر سیروس م بود که در دادخواستش میگوید، پسرم از بچگی قدر اسباب و وسایلش را نمیدانست، همیشه چیزهایش را جا میگذاشت و ما را به دردسر میانداخت و ما مجبور میشدیم مثل حالا به دنبال وسایل گمشدهاش بگردیم. ایشان در شرح جزئیات آن واقعه اظهار داشتهاند که آن شب سیروس روی تختخوابش بخواب رفته بود و وقتی او دید پنجره باز است و باد خنکی میآید و ممکن است سرما بخورد، خواسته پتویی رویش بیندازد، یکی از پاهای سیروس را سر جایش نمیبیند. بر سرش فریاد میزند، پایت را چه کردهای؟ سیروس م از خواب بیدار شده و نیم خیز میشود و او ادامه میدهد که تو همیشه باعث دردسر شدهای، چرا از وسایلت نگهداری نمیکنی. سیروس م میگوید، چرا اینقدر عصبانی هستی، مگر چه خبر شده، و وقتی نگاه مادرش را به جای خالی پایش میبیند، میگوید، موضوع آنقدرها هم مهم نیست و او از زمان بچگی با این عضو نابکار اختلاف داشته و در واقع علت اصلی انحرافاتش او بوده و سالها به این فکر میکرده که راهی پیدا کند که از دستش خلاص شود و حالا در غیابش احساس آرامش میکند و نباید مادر مهربانش به خاطر یک چیز بی قابلیت عصبانی شود