Jump to ratings and reviews
Rate this book

Goethe y su época

Rate this book
Lukács provides the first and arguably most influential Marxist reading of Faust I and II. His five Faust-Studien became the basis of much GDR Faust scholarship and integral to the "Vollstreckerthese," East Germany's program of cultural politics based in the reappropriation of German Enlightenment and humanist bourgeois cultural production. While some Marxist readings of Faust simply get silly fast, Lukács writes with tact and grace.

Unknown Binding

First published January 1, 1947

5 people are currently reading
177 people want to read

About the author

György Lukács

447 books401 followers
György Lukács was a Hungarian Marxist philosopher, aesthetician, literary historian and critic. He is a founder of the tradition of Western Marxism, an interpretive tradition that departed from the Marxist ideological orthodoxy of the Soviet Union. He developed the theory of reification, and contributed to Marxist theory with developments of Karl Marx's theory of class consciousness. He was also a philosopher of Leninism. He ideologically developed and organised Lenin's pragmatic revolutionary practices into the formal philosophy of vanguard-party revolution.

His literary criticism was influential in thinking about realism and about the novel as a literary genre. He served briefly as Hungary's Minister of Culture as part of the government of the short-lived Hungarian Soviet Republic.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
12 (25%)
4 stars
21 (43%)
3 stars
13 (27%)
2 stars
1 (2%)
1 star
1 (2%)
Displaying 1 - 6 of 6 reviews
Profile Image for محمد شکری.
171 reviews178 followers
June 13, 2015
بعد از خواندن کتاب با مقدمه مترجم موافقم که خوانش بینظیر برمن از فاوست در «تجربه مدرنیته» تحت تاثیر این اثر لوکاچ بوده، یا حتی فراتر از آن، برمن، خطوط کلی بخش اول کتابش را از این مقالات لوکاچ اخذ کرده است
اما باید اذعان کنیم که خوانش برمن، دقیقتر، متمرکزتر، جامعتر و خوش فهم تر است
شاید بهتر بود اسم این کتاب، «مطالعاتی درباره گوته با تمرکز بر فاوست» میشد چون جا و بیجا گریزهای بسیاری به دیگر آثار گوته و حتی مصاحبه ها و زندگینامه او دارد و بخاطر اینکه این گریزها را بدون هیچ گونه توضیح درباره آثار جانبی و فقط با مقایسه های پشت-سر-هم انجام میدهد بجای فهم بهتر، اثری گنگ تر را تحویل خواننده ای مثل من میدهد که دیگر آثار گوته را نخواندم
ترجمه مهرگان هم دست کمی از نثر لوکاچ ندارد و متن را دشوارتر کرده: جمله های تو-در-تو (بخوبی میتوانم حدس بزنم برخی از این پیچیدگیها کار مترجم است) و معادلهای عجیب و غریب متن را خسته کننده تر میکند. ترجمه شعرها که دیگر شاهکار است و من را یاد ترجمه متون عربی در راهنمایی انداخت! ر

اگر مثل من میخواهید هم لوکاچ بخوانید و هم «فقط» شرح فاوست، تنها به خواندن بخش 3 و 4 این اثر اکتفا کنید. البته این بخشها هم خالی از گریزهای لوکاچ به دیگر آثار گوته نیست اما حداقل محوریت بحث حفظ شده است

تا بحال هیچ تجربه موفقی از خواندن لوکاچ نداشتم، نه رمان تاریخی و نه این اثر
فکر میکنم لوکاچ عرضه بی حد و حصر اطلاعات را به تلاش برای خوش فهم کردن متن ترجیح میدهد

درباره محتوای اثر به زودی در «تجربه مدرنیته» خواهم نوشت و نهایتا باید بگویم اگر قصد دارید متنی کم حجم، خوش فهم و جامع از فاوست بخوانید و حظ کنید از اینکه تازه میفهمید خوانش متن یعنی چه، حتما بخش اول تجربه مدرنیته برمن را بخوانید نه این اثر را
Profile Image for Mohamadreza imani.
262 reviews2 followers
October 8, 2024
درباره تاریخ تکوین فاوست:

در این بخش لوکاچ بسیار بسیار دقیق به سیر تکوین نمایشنامه فاوست میپردازد. همانطور که میدانید نمایشنامه فاوست دفعتاً منتظر نشده و بارها ویرایش شده که خود گوته نیز چیزهایی از آن زیاده و کم کرده است. بار اول تنها تا پایان بخش اول منتشر میشود که نقصان‌هایی نیز داشته. لوکاچ میگوید این دوره دوره‌ای است که گوته از فلسفه اجتناب می‌کرده و بعد از اینکه اقبال گروه فلسفی اندیشمندان (از جمله فیخته و شیلینگ) را نسبت به گروه غیر فلسفی (از جمله هاینه و شیلرِ قبل از نامه‌هایی درباب زیبایی شناختی) می‌بیند، به تحصیل فلسفه کلاسیک آلمانی کمر می‌بینند و به همین خاطر نه تنها بخش دوم تراژدی را شروع می‌کند بلکه اجزایی از بخش اول را هم تغییر می‌دهد.*

به یادداشت من اکتفا نکنید، توضیحات لوکاچ خیلی کامل‌تر است.


فاوست به مثابه درام نوع بشر:

«اودیسه فاوست از فلاکت به نجات بناست، تخلیص یا اختصاری از رشد و تحول خود بشریت باشد، بی آنکه از این طریق فردیت و انضمامیت تاریخی و انسانی قهرمان نفی گردد، بی‌آنکه مراحل منفرد مسیر او در قالب کلی بافی‌های فکری و انتزاعی تبخیر شود.» (ص ۴۶)

لوکاچ در این فصل توضیح میدهد که اثر گوته روایت سیری است که انسان از قرون وسطی و مرحله فئودالیسم به قرون جدید و سرمایه‌داری طی میکند. فاوست تنها یک داستان تخیلی نیست که در آن انسانی برای سرگرمی یا بازی روح خود را تسلیم شیطان کند. فاوست انسان نوعی قرون وسطی است که از علوم کهن خسته و ملول، به چیز دیگری چنگ میازد تا خود را از منجلاب امر کهنه به در آورده و رشد کند.

در این بین نسبت امر جزئی و امر کلی نیز اهمیت میابد. این حقیقت دارد که فاوست تنها یک شخص است و ما در تراژدی سرگذشت یک نفر را می‌خوانیم، اما از دل زیستن و نابود شدن امر جزی است که کلی میزاید. زنجیره تراژدی‌های رویداده در امر جزئی، نهایتا منجر به پیشرفت امر کلی می‌شود و این مفهوم مشترک فاوست و پدیدار شناسی است. «پس برای گوته و هگل پیشرفت بی‌وقفه نوع بشر از زنجیره‌ای از تراژدی‌های فردی نتیجه میشود. تراژدی‌های موجود در عالم اصغر فرد، همانا منکشف شدن پیشرفت بی‌وقفه در عالم اکبر نوع هستند.» (ص ۵۴) البته لوکاچ ملتفت هست که تمام وقایع موجود در تراژدی عین به عین داستان سرگذشت بشر نیست؛ بعضی قسمت‌ها منحصراً به تاریخ آلمان اشاره دارد و برخی دیگر نیز به ضرورت اثر آورده شده‌اند، اما باز هم با این وجود فاوست درام نوع بشر است.

از همین جهت فاوست و پدیدارشناسی روح تقریبا شبیه‌ یکدیگرند. جدا از اینکه تقریباً تاریخ نوشتن پدیدارشناسی با تکمیل بخش اول فاوست برابر است، هگل در اثر خود به دنبال تاریخ تکوین عقل است و گوته به دنبال تاریخ تکوین انسان که از زاویه دیدی می‌تواند هر دو این آثار یکی باشند.


فاوست و مفیستوفلس:

لوکاچ معتقد است که مفیستوفلس تماما نماد عصر شر نیست. اول لازم است روشن شود که مفیستوفلس همان شیطان نیست بلکه میتوان آن را از بلند پایگان شیاطین به حساب آورد نه خود ابلیس. لوکاچ می‌گوید که مفیستوفلس عنصر شر درونی فاوست است که تماما سوبژکتیو نیست و نقشی زنده دارد. حال نقش زنده مفیستوفلس از چه روست؟ ظاهراً در نسخ اولیه فاوست خود ابلیس نیز در داستان حضور داشته اما بعداً حذف شده است. لوکاچ باور دارد که مفیستوفلس نقشی میانی بین فاوست و شیطان بازی میکند چرا که باید عناصر فوق اهریمنی ابلیس را به اصطلاح به زبان آدمیزادی فاوست ترجمه کند تا بتواند به هدفش برسد. 

حال نکنه اینجاست که فاوست از دل همین کشاکشش با مفیستوفلس است که رستگار میشود! برعکس فاوستِ مارلو، در تراژدی گوته می‌بینیم که فاوست اگر چه با مفیستوفلس معامله میکند اما در نهایت به پیشرفت یا رستگاری می‌رسد. گویی گوته معتقد است برای رسیدن به پیشرفت (که در دنیای پسا روشنگری عین رستگاری است) باید مقداری شر نیز به کار برد. واقعیت این است که خیر از دل شر میزاید و همین تفکر است که در انقلاب فرانسه میخواهد از گیوتین آزادی را به ارمغان بیاورد.


تراژدی گرتچن:

گوته عشق را برای تکامل ضروری میداند لذا فاوست در گشت اودیسه‌وارش چاره‌ای جز عاشق شدن و سپس گذشتن از معشوقش ندارد.

لوکاچ برای تحلیل این تراژدی بر نقطه عجیبی دست می‌گذارد. گویی در آن روزگار و با شروع اضمحلال و افول فئودالیسم، یکی از موتیف‌های رایج عشق بین پسری از اشراف و دختری از طبقه بورژوا بوده است. پایان بندی این گونه داستان‌ها نیز بدین صورت بوده که پسر فئودال به ترتیبی از دختر بورژوا جدا شده و داستان به پایان غم انگیزی ختم میشود. در این نقطه لوکاچ بر اساس تحلیلی از انگلس، می‌گوید که در یک رابطه عاشقانه استثمار شدن یک طرف به نفع آن یکی خصیصه جوامع طبقاتی است! لوکاچ معتقد است وقتی در یک رابطه یک طرف مجبور است از سیر جاری زندگی خود دست بکشد و خود را فدای تأمین زندگی نفر مقابل بکند تنها در جوامع طبقاتی اتفاق می‌افتد که در این رابطه نهایتا یا مرد قید پیشرفت و تکامل خود را میزند و یا زن برای تکامل مرد مجبور است که از آرزوهای خود دست بشکند. مع الاصف چرایی این واقعه را لوکاچ توضیح نمی‌دهد. به گمانم باید به انگلس رجوع کرد.

باری؛ در رابطه بین فاوست و گرتچن نیز از آنجایی که فاوست در مسیر تکامل خود قرار دارد، لاجرم آنکه باید قربانی این رابطه شود گرتچن است. «از این رو عشق به گرتچن حتی برای خود فاوست نیز تراژیک است.» (ص ۱۱۸) اما فاوست نیز ناچار است برای بالاتر رفتن در آخر صحنه گرتچنِ در انتظار اعدام را تحمل کند.


چون عملا تفسیر فاوست با این مقاله تمام میشود، لوکاچ پرده آخر بخش دوم را نیز همین جا معنا میکند. «گوته هم عصر و همرزم آن گرایش‌هایی که به ٬سه سرچشمه مارکسیسم٬*** بدل شده‌اند، ذاتا سرا پا زمینی و سرا پا این جهانی است. شکل زیباشناختی-کاتولیکی پایان‌بندی فقط ممکن است رمانتیک‌های مرتجع و یا لیبرال‌های سست عنصر را به بیراهه کشاند.» (ص ۱۳۴) لوکاچ میپذیرد که گوته به اقتضای زمانه‌اش پیشرفت را در آخر نیز از راه سرمایه‌داری میداند اما با پایان بندی الهیاتی کتاب مسئله دارد و معتقد است گوته اوتوپیا باوری است هم‌عصر سوسیالیست‌های اولیه و بدین ترتیب نمی‌تواند اتوپیا‌اش آسمانی باشد و این با جای جای تراژدی در تناقض است. اما اجازه دهید اینجا با لوکاچ مخالفت کنم. او به دلیل مرام ماتریالیستی‌اش نمی‌تواند به هیچ روی آسمان را بپذیرد و اصرار دارد که اندیشه متضمن فاوست را با ارجاع به پراکسیس معنا کند. اما چرا ما فاوست را به لوتریسم و کالونیسم ارجاع نکنیم؟! مگر نه این است که ارجاع به اسلاف منطقی‌تر از ارجاع به آیندگان است؟! چرا لوکاچ که در مقاله اول اینقدر اصرار به تطبیق هگل با گوته داشت، اینجا پا پس میکشد؟! به زعم حقیر اتفاقا پایان فاوست اتفاقا کاملا الهیاتی است و اتفاقا فاوست چون در اندیشه تحقق بهشت زمینی‌ست، به بهشت آسمانی نیز می‌رسد. فاوست از معاهده با شیطان و به بدست آوردن قدرت‌های فوق طبیعی، نه برای خود بلکه برای انسان استفاده میکند و همین است که آسمان را به جای اینکه بر علیه او کند، پشتیبان او میکند. لوکاچ که پیشتر در مقاله سوم از اندیشه استفاده از شر برای رسیدن به خیر در تفکر گوته گفت، جا داشت اینجا هم دوباره نگاهی به آن بیاندازد تا ببینید چگونه با نگاهی کالونیستی محصول را کشت میکند اما خود نمی‌درود و اتفاقا همین است که رستگارش میکند.

.

هرچند فصول انتهایی کتاب بهتر از فصول ابتدایی‌اند، اما باز هم کتاب به شدت سخت است. از جهتی ترجمه بسیار بد است و از جهتی خود لوکاچ راحت‌نویس نیست. لذا یا نخوانید و یا از پیش کمر همتی سفت ببندید.

.

* از جمله تغییرات گویی درباره دیالوگ آخر بخش اول است. ظاهراً در نسخه اولیه دیالوگ آخر جمله از آن مفیستوفلس بوده که «او داوری شده است!» اما در ویراست بعدی پس از آن ندایی از بالا می‌آید که «او نجات یافته است!»

** بورژوا در آن روزگار معنی امروزی که ما استعمال میکنیم را نداشته بلکه به طبقه‌ای اطلاق میشده که به جای استفاده از موهبت خون اشرافی، نیروی بازوی خود را به کار گرفته و از تجارت و صنعت کسب درآمد می‌کند. در آن برهه تاریخی بورژواها پیشروترین طبقه اجتماع بودند و معنایی مثبت داشتند.

*** منظور سه ریشه اصلی مارکسیسم یعنی ایدئالیسیم آلمانی، سوسیالیسم فرانسوی و اقتصاد سیاسی انگلیسی است.
Profile Image for Sergio Corchete.
70 reviews7 followers
June 10, 2024
Muy buenos apuntes específicos sobre la famosa miseria alemana, la apuesta por la unión de la ilustración francesa y alemana en la aparición de la dialéctica y la superación de la tragedia de los grandes escritores pre revolución francesa y post humanismo desencantado con la prosa de la vida burguesa. Las justificaciones de Goethe y Hegel sobre Holderlin no son tan acusadas como las ve Zizek, a su manera Lukács defiende y condena a ambos. No sé cómo de sólida es la comparación Goethe-Stalin Trotski-Holderlin. Hay sin embargo un buen cuadro del humanismo burgués, probablemente influido por el reciente descubrimiento de los Manuscritos del 44 de Marx en el momento en que Lukács escribe estos textos, que se concreta en la contradicción entre la necesidad de métodos plebeyos, simbología épica y heroicidad para la política de alianzas que posibilitó la revolución francesa, pero el rechazo de sus consecuencias por parte de la burguesía tardía y la intelectualidad alemana carente de Revolución.

Apuntes muy interesantes sobre el suicidio y la muerte en el Werther o en Holderlin como paralelo directo de las revoluciones sociales, que tienen mucho recorrido. El derecho al suicidio tiene muchas implicaciones a la hora de elaborar sobre el problema del Bourgeois y el citoyen (166), a lo que Lukács también dedica varios apartados de un interés enorme por lo que hace al análisis de la religiosidad institucional y simbólica de la política de alianzas. En eso también juegan las diversas lecturas de la Antigüedad griega (mirar al pasado remoto a veces contiene una amenaza de futuro más fuerte que la mirada a antes de ayer, Antigüedad vs Edad Media). De ahí que el problema central en el que Lukács enmarca a los Goethe, Schiller o Holderlin sea el de una realidad burguesa directamente contrapuesta al despliegue de la personalidad individual, la contradicción fundante del humanismo burgués en el periodo post heroico de la burguesía asentada.

Sobre la ingenuidad como pariente de la épica y del Realismo hay apartados directos y referencias muy explícitas del propio Goethe y de Schiller, la comparación de la ingenuidad y la presencia fantasmática como narrador del realismo de Homero con la de Balzac es fundamental como programa metodológico. Ese clasicismo realista y objetivista contra la oscuridad y la arbitrariedad subjetiva que Lukács ve en Goethe y en Schiller es su propio programa del realismo leninista. Su Engelsismo literario a este respecto es muy ilustrativo y muy recurrente en todos sus escritos estéticos, contra la imagen habitual del Lukács anti engelsiano de HCC. Lo ingenuo-sentimental de Schiller sirve a Lukács para hacer un alegato de la ingenuidad moderna mediada por el leninsmo anti sociologista: ampliar lo espontáneo, dirigirlo (198). Por eso critica a Schiller no ver en Goethe más que un ingenuo clásico, de afinidades griegas, lo que equivale a relegar la ingenuidad y al propio Goethe a la antigüedad.

Un apunte más es la importancia para Lukács del Meister como modelo de novela pedagógica, contra el pedagogismo directo que en otros lugares achacará a Zola (105, 101), vinculado a la oposición moral vs ética y la preferencia por la Segunda, concreta y espontáneamente configurada.
Profile Image for ernst.
213 reviews9 followers
February 14, 2023
Sehr schöne, für Lukács-Verhältnisse angenehm zugängig verfasste Essays nicht nur über Goethe, sondern auch über Schiller, Hölderlin, das künstlerisch-theoretische Verhältnis zwischen Schiller und Goethe und natürlich immer wieder über Hegel. Das strotzt vor interessanten Passagen, inspiriert und erfreut den Verstand durch Tiefe und Klarheit.

Durch die essayistische Form kommt es zu einigen Wiederholungen, die sich aber schwerlich vermeiden lassen und vielen Lesern sicherlich auch ganz gelegen kommen und das Verständnis erleichtern werden. Die ganz großen Einsichten fehlen, darauf ist das Buch aber auch nicht angelegt. Es fehlen auch die tieferen historisch-materialistischen Analysen, die gerade Die Zerstörung der Vernunft zu dessen überragender Qualität verholfen haben. Lukács erwähnt im Vorwort selbst, dass er eigentlich an einer großen Studie über Goethe gearbeitet, die Materialien und Vorarbeiten dazu aber in den Kriegswirren verloren hat. Dieser Band stellt mithin eine Art zweitrangigen Ersatz für ein Buch dar, das vielleicht auf die Güte der Hegel-Studie von Lukács ausgelegt war.

Man muss Lukács zudem hoch anrechnen, dass er es inmitten der Angriffe des deutschen Faschismus auf die UdSSR fertigbringen konnte, solch liebevolle und tiefschürfende Studien über eben jene Kultur zu erarbeiten, die auf seine Vernichtung drang. Tatsächlich kam es ihm darauf an, das progressive Erbe der deutschen bürgerlichen Kultur für die Welt zu sichern, zu entmystifizieren und die theoretischen Grundlagen für dessen kommunistische Weiterentwicklung zu legen.
Profile Image for Hasan Saraç.
Author 24 books7 followers
August 16, 2018
Aslında bu kitabın Türkçe tercümesini, "Goethe ve Çağı" adlı kitabı okudum demem daha doğru olur.

Yazdıklarıyla Yaşayanlar 2'de yer alacak olan Goethe için araştırma yaparken bu eserden de yararlanabileceğimi düşünmüştüm. Gerçekten de yararlı oldu ancak yazarın ya da tercümesinin anlaşılması hayli zor uzun cümleleri hayatımı zorlaştırdığı doğrusu...

Yine de çok yararlı bilgiler içeren değerli bir eser olduğunu söyleyebilirim.
Profile Image for Mohsen P.
2 reviews15 followers
October 22, 2013
کتابی نبوغ‌آمیز از لوکاچ درباره‌ی آن‌چه که سرنوشت فاوست، همان سرنوشتِ کلِ بشر است.
Displaying 1 - 6 of 6 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.