What do you think?
Rate this book


1080 pages, Hardcover
First published January 1, 1970
هر زمان خبر دستگیری کسی را میشنیدیم هرگز نمیپرسیدیم به خاطر چی دستگیرش کردند. آنها برای پیدا و سرهم بندی کردن دلایل بدیع جهت موجه ساختن دستگیری دیگران رقابت جانانهای با یکدیگر داشتند. خب میدونی اون در واقع قاچاقچی بود، اون دیگه خیلی تندروی میکرد .... هر کدام از این دلایل کفایت میکرد که هر فردی دستگیر و نابود شود: خودی نبود، بیش از حد حرف میزد، شخصیت بدی داشت، هر زمانی که فردی از آشنایانمان این سوال را میپرسید، آخماتووا با عصبانیت بر سرش فریاد میزد: «واقعا منظورت چیه وقتی میپرسی برای چی؟ الان وقتش رسیده بفهمی آدمها رو برای هیچی دستگیر میکنند!»
مردمی که در زیر یک نظام دیکتاتوری زندگی میکنند به سرعت آکنده از احساس عجز میشوند و همواره بهانهای برای بی عملی خود پیدا میکنند. «آخه من چطوری میتوانم با بلند کردن صدای اعتراض خودم جلوی اعدامها را بگیرم؟ این جور چیزها فراسوی قدرت و توانایی من است. حالا کی به حرف من گوش میدهد؟» چنین حرفهایی را سرآمدان جامعه ما بر زبان میآوردند و عادتِ تلاش نکردن برای به چالشطلبی قدرت فائقه حکومتی به معنای آن بود که هر داوودی که با دستان خالی به جنگ جالوت میرفت با قیافه های متعجب آدمها روبرو میشد.
مخالف همه بودن و مخالف زمانه بودن کار چندان آسانی. نیست تا حدی همگی ما زمانی که به یک دو راهی میرسیم وسوسه میشویم همان جاده ای را انتخاب کنیم که اکثریت انتخابش کردهاند ما دوست داریم به آنهایی ملحق شویم که به خیالمان راه و مقصد را بلدند. قدرت اراده عمومی بیکران است...
طولی نکشید که خبردار شدیم گورکی به تولستوی گفته بوده است: «ما به او (ماندلشتام) خواهیم فهماند که حمله کردن به نویسندگان روسی یعنی چه.» حالا با قاطعیت به من میگویند گورکی نمیتوانسته چنین حرفی گفته باشد. آنها میگویند گورکی واقعاً متفاوت از آن تصویری بود که ما از او در آن زمان در ذهن خودمان تصور میکردیم حالا گرایش گسترده ای وجود دارد که میخواهد گورکی را بدل به قربانی رژیم استالینیستی کند. حالا خیلیها هستند که میخواهند از گورکی یک قهرمان آزادی اندیشه بسازند و او را حامی روشنفکران در دورهی لنین و استالین جلوه دهند.
وقتی یک گاو را به سلاخخانه هدایت میکنند هنوز امیدوار است که از دستِ قصابانش بگریزد و آنهارا لگدکوب کند گاوهای دیگر نتوانستهاند این آگاهی را به هم نوعانشان منتقل کنند که چنین اتفاقی هرگز رخ نمیدهد و از سلاخخانه هیچ راه
بازگشتی به گله وجود ندارد. من هرگز نشنیده ام آدمی در حال بُرده شدن به سکوی اعدامش، توانسته باشد فرار کند اغلب از خود میپرسیدم آیا جیغ کشیدن در زمانی که تو را کتک میزنند و زیر پا له میکنند کار درستی ست؟
هیچ چیزی به اندازهی شریک کردن مردم عادی در جنایتهای رژیم باعث تشدید احساس همبستگی این آدمها با رژیم نمیشد هر چقدر پای مردم بیشتری به داخل جنایت های رژیم کشیده میشد و تعداد خبرچینها و جاسوسان پلیس مخفی بیشتر میشد بر تعداد حامیان رژیم و کسانی که خواهان عمر هزار ساله ی آن بودند نیزاضافه میشد.
در سال ۱۹۳۷ یک سرباز تازه مرخص شده به من گفت: «هیچ انتخاباتی در جهان به اندازهی انتخاب ما منصفانه نیست؛ آنها [حکومت] نامزدها را معرفی میکنند و ما از بین آنها انتخاب میکنیم.» ماندلشتام هم خام شد و فریب این انتخابات قلابی را خورد. او پس از انداختن رأی خود در صندوق به من گفت: «آنها حالا انتخابات را دارند این طوری برگزار میکنند اما به تدریج یاد خواهند گرفت که آن را بهتر برگزار کنند و در این صورت در آینده انتخابات مناسبتری خواهیم داشت.»
“If [M] had fallen into the hands of our agents, they would have hauled him off together with our manuscripts. He was lucky. Just as he was also lucky not to survive till the next wave of arrests and die in his bed or a hospital ward in Chukhloma or some other such place he was allowed to live in. Like the dramas of family life, this was normal and hence could be regarded as happiness. To understand this one had to go through a certain schooling.
“We lived in a world where people were always being ‘hauled in’ and asked for information about our thoughts and feelings. They summoned people who were compromised by their background or by psychological deficiencies, threatening one because he was the son of a banker or Czarist official, and promising favors or protection to another. They summoned people who were afraid of losing their jobs or wanted to make a career, those who wanted nothing and feared nothing, and those who were ready for anything. The object of all this was not just to gather information. Nothing binds people together more than complicity in the same crime: the more people could be implicated and compromised, the more traitors, informants and police spies there were, the greater would be the number of people supporting the regime and longing for it to last thousands of years.”
ما زندگی میکنیم بیآنکه خاک را زیر پای خود احساس کنیم
آنچه میگوییم ده گام دورتر شنیده نمیشود
و زمانی که میخواهیم دهنهایمان را نیمهباز کنیم
آن ایلیاتی کوهنشین کرملین بازمان میدارد
انگشتان ستبر چونان کرمهای لزج
فرامین لازمالاجرا به وزن چهل پوند
پاکت چرمیاش چون گوسالههای براق
و چشمان سوسکیِ به خنده نشستهاش
گرداگردش جماعتی رئیس گردنباریک
جان نثاریشان ملعبهی دستش
زوزه میکشند، میومیو میکنند و ناله
او یکه و تنها سیخونک میزند و بس
با انگشتان یا با عربدههایش.