Jump to ratings and reviews
Rate this book

Fără speranță. Speranță abandonată

Rate this book
Memoriile Nadejdei Mandelştam, constituite din volumele Fără speranţă (tradus la Editura Polirom în 2003) şi Speranţa abandonată, reprezintă una dintre cele mai impresionante mărturii despre viaţa din Uniunea Sovietică în timpul terorii staliniste.

Dacă prima parte a extraordinarelor memorii ale Nadejdei Mandelstam, Fără speranţă, prezintă ultimii patru ani de viaţă ai lui Osip Mandelstam, cele două arestări, exilul şi moartea lui, precum şi destinul postum pe care soţia lui şi-a propus să-l aducă la cunoştinţă posterităţii, cartea a doua – Speranţa abandonată –, opera cu totul independentă, în care autoarea îşi rememorează existenţa din momentul întîlnirii cu Mandelştam, la 1 mai 1919, relatează despre viaţa lor în deceniul al treilea şi începutul celui de-al patrulea, despre prieteni şi ambianţa literară: akmeistii, Hlebnikov, Pasternak, Tvetaeva şi, îndeosebi, Ahmatova a cărei prezenţa nu a fost decît episodică în primul volum. Încercare de a înţelege epoca, de a-i sesiza principalele valori spirituale, analiza Nadejdei Mandelstam, uneori foarte personală şi pătimaşă, produce o impresie profundă, zguduitoare, constituindu-se totodată intr-o originală istorie a literaturii ruse din prima jumătate a secolului XX.

1080 pages, Hardcover

First published January 1, 1970

103 people are currently reading
6981 people want to read

About the author

Nadezhda Mandelstam

14 books83 followers
Nadezhda Yakovlevna Mandelstam (Russian: Надежда Яковлевна Мандельштам, née Hazin; 31 October 1899 – 29 December 1980) was a Russian writer and a wife of poet Osip Mandelstam.
Born in Saratov into a middle-class Jewish family, she spent her early years in Kiev. After the gymnasium she studied art.
After their marriage in 1921, Nadezhda and Osip Mandelstam lived in Ukraine, Petrograd, Moscow, and Georgia. Osip was arrested in 1934 for his Stalin Epigram and exiled with Nadezhda to Cherdyn, in the Perm region and later to Voronezh.
After Osip Mandelstam's second arrest and his subsequent death at a transit camp "Vtoraya Rechka" near Vladivostok in 1938, Nadezhda Mandelstam led an almost nomadic way of life, dodging her expected arrest and frequently changing places of residence and temporary jobs. On at least one occasion, in Kalinin, the NKVD came for her the next day after she fled.
As her mission in life, she set to preserve and publish her husband's poetic heritage. She managed to keep most of it memorized because she did not trust paper.
After the death of Stalin, Nadezhda Mandelstam completed her dissertation (1956) and some years after was allowed to return to Moscow (1964).
In her memoirs, Hope Against Hope and Hope Abandoned, first published in the West, she gives an epic analysis of her life and criticizes the moral and cultural degradation of the Soviet Union of the 1920s and later. The titles of her memoirs are puns, Nadezhda in Russian meaning "hope".
In 1976 she gave her archives to Princeton University. Nadezhda Mandelstam died in 1980 in Moscow, aged 81.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
689 (55%)
4 stars
371 (29%)
3 stars
136 (10%)
2 stars
33 (2%)
1 star
9 (<1%)
Displaying 1 - 30 of 159 reviews
Profile Image for سـارا.
293 reviews229 followers
September 11, 2019
اول از همه درباره ترجمه‌ی این کتاب بگم چقدر خوبه. بیژن اشتری واقعا تو کار خودش خبره است. تمام پی نوشت‌ها و توضیحات به جا و کامله، ترجمه‌ی خود متن هم از همه لحاظ بدون نقص بود.
امید علیه امید داستان زندگی اوسیپ ماندلشتام شاعر قرن بیست روسیه است که از بعد انقلاب اکتبر تا پایان عمرش زندگی سخت و دردناکی رو سپری میکنه زندگی‌ای که خیلی از روشنفکرای اون دوران روسیه ازش مستثنا نیستند. راوی داستان همسر ماندلشتام فضای ارعاب و وحشت رو با جزئیات توصیف میکنه و از سختی‌هایی که برای زنده موندن و ادامه دادن (حتی اگر این زندگی همراه با سکوت باشه) میگه.
این کتاب بنظرم منبع کاملیه برا اطلاع از فضایی که حکومت کمونیستی برای مردم و به خصوص روشنفکرای کشور ایجاد کرده.
در بعضی از قسمتا تکرار و توضیحات بیش از اندازه یک مقدار اذیتم میکرد. از سمت دیگه روایت نویسنده و به حاشیه رفتن‌هاش در هر فصل هم از یک دستی متن کم کرده بود.
به همه‌ی کسایی که علاقمند به تاریخن این کتاب و مابقی کتاب‌های ترجمه شده‌ی نشر ثالث تو این حوزه رو پیشنهاد میکنم.
Profile Image for Mohammad Ali Shamekhi.
1,096 reviews312 followers
August 18, 2016

کتابی است به شدت خواندنی که در آن هم از شعر و ادبیات سخن رفته، هم از تاریخ و سیاست و فرهنگ - همه ذیل یک زندگی نامه ی شخصی. اصلا نباید فکر کرد که با خاطراتی صرفا شخصی روبروئیم. شیوه ی ورود نادژدا به مطلب و حاشیه رفتن هایش هم بسی خواندنی است. چنانکه خود نادزدا گفته او یک "شاهد"ه و تبعا این کتاب یک شهادت نامه

حاشیه: خیلی عجیبه که روی جلد هیچ اشاره ای به این مطلب نیست که با خاطرات بک فرد روبروئیم. من که بشخصه فکر می کردم کسی در مورد وضعیت روشنفکران اثری نوشته. کار درستی نبوده این پنهانکاری. اما کتاب انقد خوبه که واقعا شایسته ی اینه که اونو گویای وضع روشنفکران در شوروی استالینی بدانیم
Profile Image for Peiman.
652 reviews202 followers
November 26, 2024
امید علیه امید مجموعه خاطراتی‌ست در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۸ از نادژدا ماندلشتام همسر اوسیپ ماندلشتام شاعر مشهور روسی در زمان استالین که به دلیل سرودن اشعار ضد استالینی دو بار دستگیر شد و در نهایت در دومین باری که به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد، در آغوش مرگ آرام گرفت.

قرن گرگ بر شانه‌ام می‌جهد
اما من از خون گرگ نیستم
همچون کلاهی در آستین، مرا بی دغدغه
به پوستین داغ دشت‌های سیبری فرو کن
«اوسیپ ماندلشتام»

نادژدا با توصیف جامعه‌ی تحت دیکتاتوری‌ استالین و به تبع اون رفتار مردم نسبت به هم که پر بوده از شک و بدبینی پرده از بسیاری از اتفاقاتی که بر سر خودش و همسرش و تعداد زیادی از به اصطلاح روشنفکران اومده، بر میداره.


هر زمان خبر دستگیری کسی را می‌شنیدیم هرگز نمی‌پرسیدیم به خاطر چی دستگیرش کردند. آنها برای پیدا و سرهم بندی کردن دلایل بدیع جهت موجه ساختن دستگیری دیگران رقابت جانانه‌ای با یکدیگر داشتند. خب میدونی اون در واقع قاچاقچی بود، اون دیگه خیلی تندروی میکرد .... هر کدام از این دلایل کفایت میکرد که هر فردی دستگیر و نابود شود: خودی نبود، بیش از حد حرف میزد، شخصیت بدی داشت، هر زمانی که فردی از آشنایانمان این سوال را می‌پرسید، آخماتووا با عصبانیت بر سرش فریاد میزد: «واقعا منظورت چیه وقتی میپرسی برای چی؟ الان وقتش رسیده بفهمی آدمها رو برای هیچی دستگیر میکنند!»



مردمی که در زیر یک نظام دیکتاتوری زندگی می‌کنند به سرعت آکنده از احساس عجز می‌شوند و همواره بهانه‌ای برای بی عملی خود پیدا میکنند. «آخه من چطوری میتوانم با بلند کردن صدای اعتراض خودم جلوی اعدام‌ها را بگیرم؟ این جور چیزها فراسوی قدرت و توانایی من است. حالا کی به حرف من گوش می‌دهد؟» چنین حرف‌هایی را سرآمدان جامعه ما بر زبان می‌آوردند و عادتِ تلاش نکردن برای به چالش‌طلبی قدرت فائقه حکومتی به معنای آن بود که هر داوودی که با دستان خالی به جنگ جالوت میرفت با قیافه های متعجب آدمها روبرو می‌شد.
مخالف همه بودن و مخالف زمانه بودن کار چندان آسانی. نیست تا حدی همگی ما زمانی که به یک دو راهی می‌رسیم وسوسه میشویم همان جاده ای را انتخاب کنیم که اکثریت انتخابش کرده‌اند ما دوست داریم به آنهایی ملحق شویم که به خیالمان راه و مقصد را بلدند‌. قدرت اراده عمومی بیکران است...


از نکته‌های جالب کتاب برای من این بود که با اینکه نویسنده‌ی کتاب نادژدا است حضور خودش در کتاب محسوس نیست و محور اتفاقات اوسیپ و دیگران هستند و نکته‌ی دیگه اینکه قضاوت‌های جالبی که در کتاب راجع به افراد میشه کاملاً رک و بی‌پرده است و البته از نظر من از دایره‌ی انصاف هم خارج نشده. مثلاً پس از ماجرای سیلی‌ای که اوسیپ به آلکسی تولستوی میزنه، داریم:


طولی نکشید که خبردار شدیم گورکی به تولستوی گفته بوده است: «ما به او (ماندلشتام) خواهیم فهماند که حمله کردن به نویسندگان روسی یعنی چه.» حالا با قاطعیت به من می‌گویند گورکی نمی‌توانسته چنین حرفی گفته باشد. آنها می‌گویند گورکی واقعاً متفاوت از آن تصویری بود که ما از او در آن زمان در ذهن خودمان تصور می‌کردیم حالا گرایش گسترده ای وجود دارد که می‌خواهد گورکی را بدل به قربانی رژیم استالینیستی کند. حالا خیلی‌ها هستند که میخواهند از گورکی یک قهرمان آزادی اندیشه بسازند و او را حامی روشنفکران در دوره‌ی لنین و استالین جلوه دهند.


شخصیت دیگه‌ای که ازش بسیار در کتاب نام برده میشه آنا آخماتووا، شاعر و دوست صمیمی اوسیپ و نادژدا است. آخماتووا پس از دستگیری اوسیپ شعری سرود

آن‌جا پشت سیم‌های خاردار
درست در دل تایگای انبوه
آن‌ها سایه‌ی مرا برای بازجویی می‌بردند


چند خطی از کتاب:

وقتی یک گاو را به سلاخ‌خانه هدایت می‌کنند هنوز امیدوار است که از دستِ قصابانش بگریزد و آنهارا لگدکوب کند گاوهای دیگر نتوانسته‌اند این آگاهی را به هم نوعانشان منتقل کنند که چنین اتفاقی هرگز رخ نمی‌دهد و از سلاخ‌خانه هیچ راه
بازگشتی به گله وجود ندارد. من هرگز نشنیده ام آدمی در حال بُرده شدن به سکوی اعدامش، توانسته باشد فرار کند اغلب از خود می‌پرسیدم آیا جیغ کشیدن در زمانی که تو را کتک می‌زنند و زیر پا له میکنند کار درستی ست؟



هیچ چیزی به اندازه‌ی شریک کردن مردم عادی در جنایت‌های رژیم باعث تشدید احساس همبستگی این آدم‌ها با رژیم نمی‌شد هر چقدر پای مردم بیشتری به داخل جنایت های رژیم کشیده میشد و تعداد خبرچین‌ها و جاسوسان پلیس مخفی بیشتر میشد بر تعداد حامیان رژیم و کسانی که خواهان عمر هزار ساله ی آن بودند نیزاضافه میشد.



در سال ۱۹۳۷ یک سرباز تازه مرخص شده به من گفت: «هیچ انتخاباتی در جهان به اندازه‌ی انتخاب ما منصفانه نیست؛ آنها [حکومت] نامزدها را معرفی می‌کنند و ما از بین آنها انتخاب می‌کنیم.» ماندلشتام هم خام شد و فریب این انتخابات قلابی را خورد. او پس از انداختن رأی خود در صندوق به من گفت: «آنها حالا انتخابات را دارند این طوری برگزار می‌کنند اما به تدریج یاد خواهند گرفت که آن را بهتر برگزار کنند و در این صورت در آینده انتخابات مناسب‌تری خواهیم داشت.»
Profile Image for E. G..
1,175 reviews796 followers
February 22, 2020
Introduction, by Clarence Brown
Translator's Preface


--Hope against Hope

Postscript

Appendix:
A. Notes on Persons Mentioned in the Text
B. Note on Literary Movements and Organizations

Index
Profile Image for Chris Coffman.
Author 2 books47 followers
April 1, 2021
Only a process that is very beautiful and very terrible could produce this book: the anguish of two human souls being tormented by a cruel, fiendishly clever, and virtually all-powerful State determined to murder both the body and soul of its victims. Whether we deserve to benefit as readers from the terrible tempering endured by the poet Osip Mandelstam and his widow Nadezhda Mandelstam is a matter that can be easily determined: we do not deserve it. We are not worthy of the Mandelstams. They belong to a very select group of all the human beings who have ever lived, most of whom we will never know. Thanks to her memoir, we do know Nadezhda and Osip.

If Osip's great characteristic was his commitment to truth, Nadezhda's was her endurance (if this sounds dismissive recall that the New Testament repeatedly includes endurance as one of a short list of authentic signs of the divine Spirit). Her survival made possible the survival of (most) of Osip's poetry, and of the story of their lives, preserved in this unique memoir.

Wordsworth defined poetry as "emotion recollected in tranquility", and this memoir has something deeper than tranquility to it, a profound serenity, a luminous sadness, a fusion of love and truth which is the pivot on which human history revolves.

It is clear from reading this book that Osip was one those described in the 11th chapter of Hebrews as those "of whom the world was not worthy".

What better way to understand the industrial scale barbarisms of the twentieth century than to read about how they were observed and interpreted through the sensibilities of great poets and writers? Perhaps because of the relative brevity of the "Thousand Year Reich", we have had far more accounts from Hitler's victims than from Lenin and Stalin's victims. But the ones that did survive from the Soviet Union, not just HOPE AGAINST HOPE but works by Ginzburg, Brodsky, and Solzhenitsyn, are testaments of the human spirit of the same order as the those written by witnesses to the Holocaust.

But the significance of HOPE AGAINST HOPE is not primarily its historical account of the Stalinist system, but its depiction of cosmic injustice and the possibility--even in the worst circumstances--for some kind of ultimate triumph of truth and integrity and decency and love.

I doubt that a person picking up this book on a whim will read it through, unless, without knowing it, they have been preparing themselves for years to understand what Osip and Nadezhda have to tell us about ourselves and about the human potential for choosing truth and acting with moral courage. That was true for me. I bought this book twenty years ago, and although I started it a couple of times, I have only just read it after all that time it has been on my shelves. Paradoxically, although it's a life-changing book, perhaps one's life has to have already changed, or begun to change, before one can engage with it.

There is so much to reflect on in HOPE AGAINST HOPE. It is clear, for example, that although he died at the age of 46 in one of Stalin's camps, Osip was spiritually far advanced of the level achieved by Nadezhda herself in old age as she writes this memoir. She faithfully reports her long-dead husband's remarks and opinions without, in many cases, quite understanding them. This is to be expected: what is anybody to make of an observation such as the following: "Although [Osip:] did not seek happiness, he described everything he valued in terms of pleasure and play: 'Thanks to the wonderful bounty of Christianity, the whole of our two-thousand-year-old culture is the setting of the world free for play, for spiritual pleasure, for the free imitation of Christ.'"? [page 267:]

One last comment about HOPE AGAINST HOPE is the perspective it provides for reading and evaluating other books on the period. HOPE AGAINST HOPE is an almost Biblically rigorous metric for ethical and moral decision. Stimulated by this memoir, I've been reading or re-reading LIFE AND FATE, Bulgakov's diaries and letters collected as MANUSCRIPTS DON'T BURN, Bulgakov's novel THE MASTER AND MARGARITA, Schklovsky's THEORY OF PROSE, Sebag-Montefiore's YOUNG STALIN, and a fascinating biography by Tom Reiss of the early Stalin biographer Essad Bay, who was actually a Jewish resident of Baku named Lev Nussenbaim. All of these books read differently in the pure light of HOPE AGAINST HOPE; behaviour and poses which seem plausible and even praiseworthy simply look inadequate against the standard set by the Mandelstams.

Everything, everybody, looks inadequate.

Profile Image for Ken.
Author 3 books1,237 followers
December 10, 2021
More later, but as it is for a book group discussion, I'll just say now that it is the most clear-eyed look at life under one-party rule (the cult of personality that was Stalinism) I've read. Communism, Fascism -- it all looks the same to me. Given what's going on in the world today, the lens becomes even more interesting.
Profile Image for Mohammad.
195 reviews126 followers
November 6, 2025
اوسیپ ماندلشتام در زمانه‌ای تاریک شاعر شد. زندگی‌اش به تبعید گذشت. به‌خاطر شعر سیاسی‌اش در مورد استالین. شعری که حتی به روی کاغذ نیامده بود زندگی‌اش را محتوم کرد به زندان، تبعید و دستگیری پیاپی. در یکی از شعرهایش می‌گفت من درس‌خوانده‌ی علم خداحافظی‌ها هستم! شعرهایش را ایستاده می‌سرود، قدم‌زنان، زمزمه‌وار، مثل این‌که شعله‌‌ای را در هوا حفظ کند. افتادگی پلک‌هاش را از زندان‌های شوروی به ارث برد. خودش می‌گفت به‌خاطر مایع سوزناکی بود که ماموران از پشت در سلول به داخل می‌پاشیدند. در همه‌ی عکس‌هایش همین‌طور خشک و جدی نشسته و معصومانه به جایی دیر و دور خیره شده. انگار همیشه فکرش جای دیگری پرپر می‌زند. عکسی پیدا نکردم که لبخند نشسته باشد روی لب‌هاش، به جز یکی که کنار همسرش نادژدا نشسته. با هم این‌قدر در واگن‌های دور و خانه‌های غریب در رفت و آمد بودند که انگاری تماشای پطرزبورگ برایشان خاطره‌ای دست‌نیافتنی باشد. نبوغ خاص خودش را داشت، نبوغی که در زمانه‌ی تاریک شکوفه کند با نبوغ‌های دیگر فرق اساسی دارد. آغشته به ترس می‌شود و زیر سایه‌ای پناه می‌گیرد. شاید همین نبوغ عجیبش هم بود که باعث شد استالین از اعدامش سر باز بزند. با همسرش نادژدا یکی‌یکی روستاها را رد کردند، برف‌ها و کاج‌ها، کوپه‌ها و پنجره‌های مه‌گرفته را. اتاق‌های سرد، شعله‌های کوچک و شعرهایی که رنگ کاغذ را نمی‌دیدند. بیشترشان را نادژدا حفظ می‌کرد و در خاطره‌ش نگه می‌داشت. عاشق کمدی الهی دانته بود و به زندان هم که می‌افتاد کتاب را با خودش می‌برد و دست به ترجمه‌ش هم می‌زد. نادژدا نقل می‌کرد که آدم‌ حساس و زودرنجی بود و مستعد انواع‌ و اقسام بیماری‌های روحی. یک بار که از زندان برمی‌گردد دور مچ‌هایش بانداژ پیچیده بودند، بعدتر نادژدا فهمید که سعی کرده رگ‌ دست‌هاش را با تیغ صورت‌تراشی بزند. تیغی که زیر کفشش پنهان کرده بود. به قول نادژدا آینده‌نگری‌هایی از این نوع طبیعت ثانویه مردم شوروی بود. سر آخر از نادژدا هم جدا شده و تبعیدش کردند به یکی از کمپ‌های دور شوروی و چند ماه بعد در سرما و لرز و گرسنگی از دنیا رفت. راجع بهش قدر یک جستار حرف دارم! زندگی‌نامه‌اش را سه سال پیش خواندم و هنوز در بهترین کتاب‌های عمرم مانده. عاشق قسمتی از یکی از شعرهایش هستم: «اما دیری نمی‌پاید تا غم‌هایم را بتکانم، مثل پسر بچه‌ای که در غروب گرد و خاک روی کفشش را می‌تکاند.»
Profile Image for Mat.
132 reviews40 followers
March 20, 2022
ضربه ای که خوندن زندگینامه ها به خواننده وارد میکنن همیشه خاصه. تصور اینکه که تک تک خاطرات بازگو شده در کتاب تجربه ی حقیقی زندگی دسته ای از افراد بوده، دردآور و تامل برانگیزه.
امید علیه امید روایتیست از ناژدا ماندلشتام در وصف زندگی همسرش (اوسیپ ماندلشتام) که از شاعران برجسته ی روس بوده. روایتی از زندگی سخت جامعه ی روشنفکر روسیه در دوران خفقان اندیشمندا زیر نظر حکومت کومنیستی.
اگر انقدر تکرار مکررات نداشت حتما بهش پنج ستاره میدادم.
Profile Image for Netta.
185 reviews146 followers
January 15, 2018
Unlike many wives of famous husbands who tend to emphasize that their husbands would've been nothing without their love and support (or their vanity let's call a spade a spade), Nadezhda Mandelstam wrote an absolutely heartbreaking and devastating chronicle of her husband's life which she happened to share as a fellow traveller and devoted supporter, not as a glamorous muse. Her immense talent of a storyteller makes her memoirs a lot more than just memories of Mandelstam and their life. Nadezhda Mandelstam tells the story of the whole generation, utterly lost and deliberately unheard in the noise of time; the story in which her husband is one of many, and yet unique. I love her voice - it's sharp and recognizable, intent on telling the truth, or, rather, on documenting the truth and leaving it as it is for someone to read and remember.
Profile Image for Ali Karimnejad.
345 reviews220 followers
November 7, 2022
هر چقدر زودتر مرده باشد، بهتر است

این از آخرین جملات نادژدا ماندالشتام، همسر "اوسیپ ماندالشتام"، شاعر بزرگ روسیه است که در این کتاب اومده. مردی که می‌بایست جزو مشاهیر ادبی روسیه تقدیر می‌شد، بخاطر گفتن شعری برعلیه استالین سال‌های زیادی رو در آوارگی و خفت سپری کرد و نهایتا هم هرگز مشخص نشد دقیقا چطور و چه زمانی مرد. آرزوی نادژدا برای هر چه زودتر مردن همسرش اوسیپ، که طی آخرین سال‌ها هیچ خبری از اون نداشت، شاید به تنهایی بتونه بار تمام آزارها و مصائبی که بر این آدم‌ها طی دوران زنده بودنشون بر اونها تحمیل شد رو به خواننده انتقال بده.

نکته‌ای رو که لازمه متذکر بشم، راجع به عنوان کتابه که تا حد زیادی گمراه‌کننده است و بیشتر آدم رو به این گمان می‌اندازه که با کتابی مشتمل بر مصیبت‌های بسیاری از روشنفکران روسیه و رویکرد حکومت نسبت به اونها طرف هستیم. درحالی که چنین نیست. این کتاب بیشتر ادای دینی از طرف نادژدا ماندالشتام به همسرش هست و عمدتا مشتمل بر شرح آوارگی‌ها و بازجویی‌ها و مکالمات اونها با هم‌قطاران ماندالشتام هست و نویسنده کمتر به اظهار عقاید صریح، یا تشریح مستقیم وضعیت مردم شوروی پرداخته. لذا باید اذعان کرد که کتاب یکنواختی هست و چندان خوشخوان نیست. با این همه، خوندن چنین کتاب‌هایی یک مزیت بزرگ داره و اون هم اینه که چون هدف اصلی نویسنده انتقاد از شوروی نبوده، تصویری که از لابلای کلمات ملال‌آور چنین کتاب‌هایی بدست می‌یاد خیلی قابل اعتمادتره.

تصویر جامعه بوروکراتیک، ایدئولوژی‌زده، ناکارآمد و ریاکاری که این کتاب برای مخاطبش ترسیم می‌کنه برای خواننده فارسی‌زبان اصلا بیگانه نیست و فلذا نیازی نمی‌بینم به اون‌ اشاره کنم. با این همه یک تناقض عجیبی در چنین جوامعی به چشم میاد و اون هم امید به زندگی بالا و خواهش زیاد برای زندگی‌ کردنه. نوال هراری توی کتاب "انسان خردمند" یک تشبیه خیلی جالبی برای تفکرات ایدئولوژیک و آرمان‌خواهی بکار می‌بره که آوردنش در اینجا خالی از لطف نیست. هراری تشریح می‌کنه که چطور تفکرات ایدئولوژیک به شکل افراطی میل به تکثیر و همه‌گیر شدن دارن. این تفکرات وقتی وارد ذهن فرد مبتلا می‌شن، در ذهن میزبان شروع به رشد و نمو می‌کنن و تمامی جنبه‌های زندگی فرد رو به شکلی تغییر می‌دن که شرایط بهتر و مناسب‌تری برای تکثیر اون تفکر مهیا بشه. چنین تفکراتی خودخواه هستند و وضعیت سلامت فرد میزبان یا کیفیت زندگی او نه تنها براشون اهمیتی نداره، بلکه صرفا به بقا و تکثیر خودشون اهمیت می‌دن. مشابه چنین رفتاری فقط از یک اورگانیسم در طبیعت مشاهده می‌شه. ویروس‌ها.

چه بسیار بودن آدم‌هایی که به بهانه آرمان‌خواهی تن به چه فلاکت‌ها که ندادن و چه خفت‌ها که تحمل نکردن. و چه آدم‌ها که به بهانه "کرامت بشر" خون‌هایی که نریختند و چه جنایت‌ها که مرتکب نشدند. آرمان‌خواهی شاید بدترین مصیبتی هست که یک جامعه ممکنه بهش دچار بشه. مغز انسان آرمان‌خواه با مسائلی به ترشح سراتونین، دوپامین و اندورفین می‌یوفته که با مغز عادی فرق می‌کنه. و عمده دلیل این امید به زندگی بالا هم همینه. مغز وقتی به ایدئولوژی مبتلا شد، دیگه به شادی و موفقیت خودش اهمیتی نمی‌ده. تحمل باورنکردنی در برابر کمبودها و سختی‌ها پیدا می‌کنه که مزین به انواع استدلال‌ها می‌شن. در عوض با هر خبر از پیروزی در جبهه جنگ، به وجد میاد. با کوچکترین خبر از شکست دشمن، سرشار از هرمون‌های نشاط آور می‌شه. و همه منابع خودش رو در راستای اعتلای ایدئولوژی هدر می‌ده. این مغز مبتلاست.
Profile Image for Eric Byrd.
620 reviews1,143 followers
July 31, 2014
Utterly heartbreaking. An essential witness.

"Anticipating his arrest M. obtained a copy of the Divine Comedy in small format and always had it with him in his pocket, just in case he was arrested not at home but in the street."


"And after his death--or even before it, perhaps--he lived on in camp legend as a demented old man of seventy who had once written poetry in the outside world and was therefore nicknamed The Poet. And another old man--or was it the same one?--lived in the transit camp of Vtoraya Rechka, waiting to be shipped to Kolyma, and was thought by many people to be Osip Mandelstam--which, for all I know, he may have been. That is all I have been able to find out about the last days, illness and death of Mandelstam. Others know very much less about the death of their dear ones."




Profile Image for Akram Khatam.
78 reviews9 followers
September 3, 2018
زندگی نامه ای بسیار خواندنی ،نوشته نادژدا همسر شاعر روس اوسیپ ماندلشتام
کتاب را نباید صرفا زندگی نامه تصور کرد ،در ورق ورق کتاب تاریخ دیکتاتوری استالین ترسیم میشود و سرنوشت تیره و رنجبار روشنفکران
ماندلشتام برای سرودن شعری در هجو استالین جانش را در اردوگاه های روس از دست داد
ما زندگی میکنیم بی انکه خاک را زیر پای خود احساس کنیم
آنچه میگوییم ده گام دورتر شنیده نمیشود
و زمانی که میخواهیم دهن هایمان را نیمه باز کنیم
آن ایلیاتی کوهنشین کرملین بازمان میدارد
انگشتان ستبر چونان کرمهای لزج
فرامین لازم الاجرا به وزن چهل پوند
پاکت چرمی اش چون گوساله های براق
و چشمان سوسکیِ به خنده نشستهاش
گردا��ردش جماعتی رییس گردن باریک
جان نثاریشان ملعبه ای دستش
زوزه میکشند، میومیو میکنند و ناله
او یکه و تنها سیخونک میزند و بس
با انگشتان یا با عربده هایش.
Profile Image for Atreju.
202 reviews15 followers
June 14, 2023
L'uscita letteraria più interessante del 2022.
Un monumento. La vita del grande poeta, Osip Mandel'štam (1891-1938), le umiliazioni, le persecuzioni, le poesie. Tante poesie, tanti incontri (Achmatova e Pasternak, ad es.). Tante riflessioni, riflessioni storico-politiche, sociali, letterarie (cos'è la poesia, cos'è la creazione poetica?). Tutto ruota intorno a lui, al suo "passo" svelto, alla sua "camminata". Un poeta "in moto" costante, un poeta "camminatore".
Sopra tutto, sopra i destini di tutti, umani e letterari, incombe una presenza massiccia, ammorbante, prevaricatrice e inevitabile. Non si riesce più a sentire la presenza del paese e in ogni più banale conversazione si fa vivo LUI, il montanaro del Cremlino, tiranno dal largo petto da Osseta.
Un'opera straordinaria.
Profile Image for Negar.
15 reviews71 followers
May 8, 2020
در جامعه ما آدم‌هایی وجود دارند که می‌خواهند کور باشند. اما حتی در بین آدم‌هایی که فکر می‌کنند کور نیستند چه تعداد واقعا می‌توانند ببینند؟
Profile Image for Steve.
899 reviews273 followers
July 2, 2009
A remarkable book (so far). Mandelstam landed in hot water for this poem on Stalin (which is sometimes called the "Kremlin Mountaineer"):

We live, deaf to the land beneath us,
Ten steps away no one hears our speeches,

All we hear is the Kremlin mountaineer,
The murderer and peasant-slayer.

His fingers are fat as grubs
And the words, final as lead weights, fall from his lips,

His cockroach whiskers leer
And his boot tops gleam.

Around him a rabble of thin-necked leaders -
fawning half-men for him to play with.

The whinny, purr or whine
As he prates and points a finger,

One by one forging his laws, to be flung
Like horseshoes at the head, to the eye or the groin.

And every killing is a treat
For the broad-chested Ossete.

* Update (7/2/09). Whew. Hope Against Hope is one of the great witness books of the last century. I've been meaning to turn to it for years, intrigued by the literary friendship between the two great Russian poets, Mandelstam and Anna Akhmatova, as recounted in Roberta Reeder's biography on Akmatova. Current events in Iran finally pushed me onward. Well, I was not disappointed, since Mandelstam's wife, Nadezhda, was a great writer herself. So much so, that this story, meant to preserve the memory of her poet husband, becomes equally her story. And her voice, as an indictment of Stalin – and his system, is every bit as powerful as Solzhenitsyn's. One chilling part of this book is the appendix -- with its numerous names. If you turn to it as each new name comes up (and I encourage you to do so), you soon become stunned at how many of these people end up in prison, executed, as suicides, etc.

Profile Image for Samira.
83 reviews34 followers
June 13, 2021
در کل کتاب خوبی بود. پر از رنج و شکنجه و درد. قلبم با خوندن برخی صفحات مچاله شد.
فقط نداشتن سیر تاریخی حوادث و برخی مواقع پرگویی و تکرار نویسنده گاهی برام آزار دهنده بود که در کل از ارزش کتاب کم نکرد.
در صورتی که به سرنوشت نویسندگان قرن نوزدهم و بیستم علاقه دارید این کتاب رو از دست ندید.
من گاهی حس میکردم در روسیه ام و کنار ماندلشتام و آخماتووا و پاسترناک و ایلیا ارنبورگ و.... که به دلیل صمیمیت و صداقت نویسنده بود.
-در ضمن اسم کوچک نویسنده، نادژدا؛ به معنی امید هست.
در ادامه گزیده ای از کتاب رو بازنویسی کردم:



روبه‌رو شکنجه است، و پشت سرم شکنجه است/ دمی با من بنشین، به خاطر خدا، دمی با من بنشین. ( کلیچوف)
-صفحه ۳۲۰-

«شیطان کتابخوانی»: در فرهنگی که اذهانمان را آشفته می‌کند، آدمها موقعی که کتاب می‌خوانند، خودشان را در یک دنیای خیالی غرق می‌کنند و با اشتیاق برای به خاطر سپردن همه‌ی آنچه که خوانده‌اند، مسحور واژه‌ی چاپی می‌شوند. ماندلشتام هرگز سعی نکرد آنچه را می‌خواند به خاطر بسپارد. او، به جای اینکار ترجیح می‌داد مطلبی که خوانده است با محک تجربه‌ی خود بسنجد و همواره آن را در پرتو اندیشه‌ی اساسی خودش بیازماید.
این خواندن از نوع منفعلانه است که همیشه امکان رواج اندیشه‌های بی‌محتوا و القای نظرات مبتذل به ذهن توده‌ها را فراهم می‌کند. خواندن این چنینی به جای اینکه ذهن فرد را تحریک به اندیشیدن کند تاثیری همچون خواب مصنوعی بر او دارد.
-صفحه ۳۶۷-

در زیر آسمان کم‌دوام برزخ
ما غالبا از یاد می‌بریم
که آن آسمان شاد بالای سر
فقط همین خانه‌ی نامتناهی‌ای است
که ما زندگی‌هایمان را در آن زندگی می‌کنیم.
-صفحه 419-
Profile Image for Mihrdāt .
103 reviews21 followers
August 4, 2021
«در هر حال زنده ماندن هم ارزش چندانی نداشت. واقعاً چه معنایی داشت که آدم دو دستی به زندگی بچسبد در حالی که تنها راه رهایی مرگ بود؟ ،...، خدا را شکر که آدم‌ها فانی هستند. تنها دلیلی که فرد به خاطرش می‌توانست به زندگی ادامه دهد به خاطر سپردن همه‌ی آن مصائب و بعداً گفتن آن‌ها بود —تا شاید از این رهگذر حاکمان قبل از این‌که باز هم به چنین دیوانگی‌هایی مبادرت کنند دوباره بیندیشند.»

در این کتاب خاطرات اوسیپ ماندلشتام، شاعر روسی، را از زبان همسرش نادژدا می‌خوانید که علاوه بر زندگی فلاکت‌بار آن‌ها پس از انقلاب ۱۹۱۷ در زیر سایه‌ی کمونیسم و چگونگی مختوم شدن سرنوشت ماندلشتام به مرگ در اردوگاه‌های کار اجباری و فراز و نشیب‌هایی که در این میان داشته‌اند، شرحی دقیق و پر از جزئیات از زندگی روشن‌فکران آن زمان شوروی -چه آنان که در اشکال مختلف به مخالفت با رژیم برخاسته و چه آنان که موافق و در اختیار آن بودند- و در کل جامعه‌ی پس از انقلاب به خواننده می‌دهد.
کتاب از مردمی می‌گوید که در اوایل انقلاب (دهه‌ی بیست و سی) چگونه به استالین به چشم منجی خود و پدر بزرگوار و بابصیرتشان چشم دوخته بودند، انتظار جهانی آرمانی را می‌کشیدند و با امیدواری دادن به خود و اطمینان از سربه‌راه بودن خودشان (در عین قربانی شدن دسته‌دسته‌ی بی‌گناهان) بر جنایات او درپوش توجیه می‌گذاشتند و حال (در زمان نگارش کتاب در اواسط دهه‌ی شصت) که نسل جدیدی آمده تا با ضدامیدی جدید نهال تردید و انتقاد و اعتراض را به ارزش‌های "نو"یی که توزرد از آب درآمده‌اند، پرورش دهد.
*از آقای اشتری هم باید بابت ترجمه‌ی شیوای کتاب و همچنین پانویس‌های مفیدی که به کتاب افزوده‌اند تشکر کرد.
Profile Image for Yousof Mansouri.
33 reviews4 followers
February 2, 2025
امروز این کتاب تموم شد و حقیقتا عجب کتاب شگفت‌انگیزی بود. این کتاب خاطراتیه که نادژدا ماندلشتام از زندگیش با شاعر معروف روسیه در قرن بیستم، اوسیپ ماندلشتام نوشته. من قبل از خوندن این کتاب هیچی از ماندلشتام نمیدونستم و نمیشناختمش و کتاب رو صرفا برای آشنایی با حال و هوای زندگی در دوره استالینی خوندم که ایده کاملا درستی هم بود.
در واقع کتاب خیلی خوب زندگی تحت سلطه رژیم تمامیت‌خواه استالین رو به تصویر میکشه و آدم رو به حیرت میبره. یک مزیت خیلی ویژه کتاب هم اینه که برخلاف کتاب‌های رایج تاریخی، نویسنده خودش در اون زمان زندگی کرده و با پوست و گوشت و استخونش وحشت اون عصر رو لمس کرده. همه این‌ها توی کلمات و جمله‌های متن خودش رو نشون میده.
واقعا این شکلی بود که هر صفحه ازش باعث شگفتی و حیرتم میشد که زندگی چقدر میتونه اسفناک باشه و نظام سیاسی تا چه حد زندگی رو نابود کنه. خیلی اوقات هم البته ذهنم ناخودآگاه به سمت مقایسه با شرایط و زمانه خودمون میرفت.
ماندلشتام به واسطه اهمیت و جایگاهی که داشته با آدمهای خیلی مهمی نشست و برخواست داشته. تو این کتاب خاطرات دست اولی از پاسترناک، ایلیا ارنبورگ، بوخارین و حتی یژوف (رئیس پلیس مخفی دوران استالین) نقل میشه که همه اینها به جذابیت اثر اضافه میکنه.
در کل اگر نسبت به زمانه‌ی استالین و وضعیت اون زمان کنجکاوید منبع درجه یکیه برای خوندن.
Profile Image for Saeed8soltani.
9 reviews
January 2, 2019
بی نظیر تلخ و بیان سختی هایی که بر روشنفکران در دوره استالین گذشت این کتاب بی نظیر را از دست ندهید تا بفهمیم چه زحماتی کشیدند طبقه روشنفکر شوروی تا حقیقت کمونیسم را به جهان بفهمانند
Profile Image for Madeline.
993 reviews214 followers
October 16, 2013
If you are anything like me, you'll start to feel pretty bad about eating while reading Hope Against Hope - even drinking tea starts to feel like you're mocking Mandelstam and her friends. "Look at me, sitting here in my capitalist comfort, my hybrid bourgeois-intelligentsia existence, with the air conditioning on and very little chance of being arrested. How can I stand myself."

So, yeah, it took me a while to get through this. Partly because it's loosely structured, so sometimes it's hard to follow the timeline. But man, it's worth it! I haven't read any of Osip Mandelstam's poetry, and tbh, I'm probably not going to now because poetry in translation is a misery. But Nadezdha is a supremely interesting memoirist, sensitive and observant, evocative, oddly humorous (ah, the hilarity of totalitarianism). Betrayals and blessings are conveyed with sharp eyes, with great resolve, with an amazing lack of self-pity.
Profile Image for Rick.
778 reviews2 followers
April 20, 2015
Mandelstam’s memoir of her and her husband’s life in Soviet Russia between 1934 and 1938, between which times he is twice taken into the Gulag, the second time fatally, is among the best and most powerful of nonfiction books. It is not only a unique and exceptionally frank personal testament but a work of art.

Nadezhda means “hope” in Russian, which makes the title a wryly ironic pun. Mandelstam’s wit and resilience are the twin beacons that light this memoir of life in a relentlessly dark time. The memoir starts: “After slapping Alexei Tolstoi in the face, M. immediately returned to Moscow.” M is Osip Mandelstam and the book’s immersive brilliance begins with that startling sentence and continues throughout. In recounting M.’s subsequent order into exile, on which his wife was allowed to accompany him, the order included a visit from the secret police to their home. M was out. The agents seized a bunch of manuscripts, not all or even most but the visit was designed to unsettle. Mandelstam writes about the visit:
“If [M] had fallen into the hands of our agents, they would have hauled him off together with our manuscripts. He was lucky. Just as he was also lucky not to survive till the next wave of arrests and die in his bed or a hospital ward in Chukhloma or some other such place he was allowed to live in. Like the dramas of family life, this was normal and hence could be regarded as happiness. To understand this one had to go through a certain schooling.

That certain schooling is what Hope Against Hope provides—a way to understand how normal definitions and understandings of life, possibility, happiness were turned upside down.

Nadezhda Mandelstam is a brilliant aphorist as well. Witness: “Fear and hope are bound up with each other.” “The ordeal by fear is the most terrible there is, and people never recover from it.” “Silence is the real crime against humanity.” “Terror and despotism are always short-sighted.” “The only good life is one in which there are no need for miracles.” “But poetry is a law to itself: it is impossible to bury it alive.”

Mandelstam makes clear that the reign of terror in the Soviet Union began before Stalin, though Stalin would perfect it and take it to levels of terror and brutality that defy comprehension, which is why books like Hope Against Hope are essential.
“We lived in a world where people were always being ‘hauled in’ and asked for information about our thoughts and feelings. They summoned people who were compromised by their background or by psychological deficiencies, threatening one because he was the son of a banker or Czarist official, and promising favors or protection to another. They summoned people who were afraid of losing their jobs or wanted to make a career, those who wanted nothing and feared nothing, and those who were ready for anything. The object of all this was not just to gather information. Nothing binds people together more than complicity in the same crime: the more people could be implicated and compromised, the more traitors, informants and police spies there were, the greater would be the number of people supporting the regime and longing for it to last thousands of years.”

As Mandelstam recounts her husband’s struggles to maintain his integrity, to find a way to survive, to bear witness in poems his wife would memorize in case her efforts to preserve his manuscripts, she reveals a truth that the deep evil can and will be defeated but only at a very human and very high cost. It is heartbreakingly heroic testimony, both daunting and inspiring.
Profile Image for Angela María Guzmán.
31 reviews10 followers
May 28, 2018
Un hermoso, triste y terrible libro marcado muchas veces por el pesimismo que narra la realidad de una época caracterizada por el totalitarismo que se ensañó de manera especial contra aquellos intelectuales y poetas que de manera tácita o expresa se negaron a prostituir su obra en pos del régimen imperante. Así, Nadiezna en su papel de testigo y narradora nos cuenta las vicisitudes por la que ella y su esposo, el gran poeta Osip Mandelstam, tuvieron que pasar, pero también, las de de todo un pueblo y época. Del mismo modo vemos también en algunos pasajes como ella nos narra sobre el proceso de la creación poética en la que muchas veces ella estuvo presente o fue participe y su visión sobre la poesía marcada por la presencia en su vida, no sólo de su esposo sino de la también poeta Ajmatova, gran apoyo durante esta época pese a que ella misma fue perseguida y perdió a su esposo e hijo.
Estas particulares memorias como ya hemos señalado nos permiten visualizar no sólo al poeta sino también al hombre angustiado por la persecución de la que era víctima y en él, a los otros tantos que como ellos, por una razón u otra era perseguidos por el régimen Stalinista.

Algunas citas:
"Pero el poeta no es más que un hombre, un hombre simplemente, y le debe ocurrir lo más habitual, lo más característico y corriente para el país y la época, lo que nos espera a todos y a cada uno. No el esplendor y el espanto del sino individual, sino el sencillo camino "en tropel y en manada". La muerte en una buhardilla no es para nuestra época."

" ...cómo podrán los historiadores establecer la verdad si sobre cada una de ellas hacen capas monstruosas de mentiras? No se prejuicios, ni de errores debidos a la época, sino de mentiras conscientes y deliberadas. "

"El ser humano se aferra siempre al mínimo destello de esperanza; nadie quiere despedirse de las ilusiones: mirar de frente a la vida, la realidad, es muy difícil. Un análisis sereno y unas deducciones serenas exigen un esfuerzo realmente sobrehumano. Hay ciegos voluntarios, pero, entre aquellos que se consideran videntes, ¿quedan acaso muchos que no sólo miran sino que ven? Mejor dicho, que no deforman un poco lo que ven para conservar las ilusiones..."

" Escogimos todos el camino más fácil: callábamos en la confianza de que no nos matarían a nosotros sino al vecino. No sabíamos siquiera quién entre nosotros mataba, y quién salvaba, simplemente, gracias a su silencio. "
Profile Image for Ali.
77 reviews42 followers
April 1, 2017
ما زندگی می‌کنیم بی‌آن‌که خاک را زیر پای خود احساس کنیم
آنچه می‌گوییم ده گام دورتر شنیده نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود
و زمانی که می‌خواهیم دهن‌هایمان را نیمه‌باز کنیم
آن ایلیاتی کوه‌نشین کرملین بازمان می‌دارد
انگشتان ستبر چونان کرم‌های لزج
فرامین لازم‌الاجرا به وزن چهل پوند
پاکت چرمی‌اش چون گوساله‌های براق
و چشمان سوسکیِ به خنده نشسته‌اش
گرداگردش جماعتی رئیس گردن‌باریک
جان نثاریشان ملعبه‌ی دستش
زوزه می‌کشند، میو‌میو می‌کنند و ناله
او یکه و تنها سیخونک می‌زند و بس
با انگشتان یا با عربده‌هایش.

شعر فوق را اوسیپ ماندلشتام در وصف استالین سروده و در حضور عده‌ای از نزدیکانش خوانده بود؛ شعری که نسخه‌ای از آن به طریقی به دست سران حکومتی رسیده و موجب دستگیری ماندلشتام ممنوع‌الانتشار از دهه بیست، در سال 1934 شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همسر اوسیپ، نادژدا ماندلشتام خاطرات خویش از دوران زندگی 19‌ساله با وی را که تمرکز اصلی آن بر شرح وقایع 4 سال پایانی زندگی اوسیپ می‌باشد را در سال 1964 به رشته تحریر درآورده است. نادژدا در قسمت‌های مختلف کتاب به توصیف شرایط زندگی مردم عادی و روشنفکران در ادوار مختلف حکومت شوروی (دوران پس از انقلاب، عصر استالین و عصر خروشچف) می‌پردازد. نادژدا استادانه ذهنیت مردم زمانه خود را می‌کاود و تصویر تمام‌نمایی از زندگی مردم شوروی ارائه می‌دهد. عنوان فرعی "روشنفکران روسیه در دوره‌ی وحشت استالینی" که توسط ناشر ایرانی کتاب برگزیده شده است، حق مطلب را در باب کتاب ادا نمی‌کند. دغدغه‌ی نادژدا فراتر از روشنفکران است و البته توصیفات وی در باب روشنفکران هم بیشتر محدود به نویسندگان ادبی و شاعرانی است که از دور‌ یا نزدیک با آن‌ها در ارتباط بوده است؛ این‌که عنوان روشنفکر شامل حال چه کسانی می‌شود هم مساله‌ی دیگری است.

چرا 4 ستاره ؟ بخش‌هایی از کتاب که به توصیف سبک شعر ماندلشتام در دوران مختلف و مقایسه آن با دیگر شاعران معاصر وی اختصاص یافته، چندان علاقه من نادان به شعر و ادبیات را بر‌نمی‌انگیخت و آن‌ها را صرفا برای یافتن اشاراتی به اوضاع سیاسی و اجتماعی می‌خواندم. مطمئنا مطالعه این بخش‌ها برای علاقمندان و بالاخص آشنایان به ادبیات روسی قرن بیستم بسیار لذت‌بخش خواهد بود.
Profile Image for Lutzka Zivny.
76 reviews9 followers
March 11, 2013
This book should be the opposite of uplifting. It should leave one devastated and hopeless, yet mysteriously it has the opposite effect.
I would encouraged anyone going through difficult times to read it. I would pretty much encourage anyone to read it. See if I throw the term "life changing experience" around lightly.
Oh, you will also learn tun about poetry and history.

Your image, tormenting and elusive,
I could not touch in the mist.
“God!” I said by mistake,
never thinking to say that myself.

God’s name like a gigantic bird
flew out from my breast.
Before me thick mist swarms,
behind me stands an empty cage.
Profile Image for E8RaH!M.
241 reviews63 followers
July 17, 2025
نادژدا در زبان روسی به‌معنای «امید» است، گویی خودِ امید است که در برابر فراموشی، دروغ و وحشت، ایستاده و شهادت می‌دهد.


کتاب امید علیه امید نوشته‌ی نادژدا ماندلشتام، روایتی تکان‌دهنده و انسانی از زندگی در سایه‌ی وحشت‌افکنی استالینیسم است. نادژدا، همسر شاعر بزرگ روس، اوسیپ ماندلشتام، با صداقتی بی‌پروا و حافظه‌ای خیره‌کننده، نه‌تنها از سرگذشت تلخ خود و همسرش در دوران سرکوب و تبعید می‌نویسد، بلکه تصویری زنده از روشنفکران، نویسندگان، و فضای خفقان‌زده‌ی شوروی آن دوران ارائه می‌دهد.

این کتاب فقط خاطره‌نویسی نیست، بلکه سندی است از مقاومت خاموش، نیروی بقا، و پایداری زنانه در برابر فراموشی و حذف. نادژدا، با جسارتی نادر، صدای کسانی می‌شود که تاریخ رسمی خاموش‌شان کرده بود.

خواندن این اثر، تجربه‌ای عمیق و ضروری برای هر دوستدار ادبیات، تاریخ، و انسانیت است.


از لا‌به‌لای متن کتاب:


۱:
شعر هجو اوسیپ ماندلشتام برای استالین که باعث شروع محکومیتش شد:

ما زندگى مى‌كنيم بى آنكه خاک را زير پاى خود احساس كنيم / آنچه مى‌گوييم ده گام دورتر شنيده نمى‌شود / و زمانى كه مى‌خواهيم دهن‌هايمان را نيمه بازكنيم / آن ايلياتى كوه‌نشين كرملين بازمان مى‌دارد / انگشتان ستبر چونان كرم‌هاى لزج / فرامين لازم الاجرا به وزن چهل پوند / با كت چرمى‌اش چون گوساله‌هاى برّاق / و چشمان سوسكى به خنده نشسته‌اش / گرداگردش
جماعتی رئيس گردن باريك/ جان نثاری‌شان ملعبه دستش / زوزه می‌كشند، ميوميو می‌كنند وناله / او
يكه و تنها سيخونک مى‌زند وبس / با انگشتش يا با عربده‌هایش

۲:
ماندلشتام عادت داشت بپرسد: «چرا گلايه مى‌كنيد؟ فقط در اين كشور است كه به شعر احترام مى‌گذارند.
در اينجا آدم‌ها به خاطر شعر كشته مى‌شوند. هيچ جايى در دنيا وجود ندارد كه بيش‌تر از اينجا مردمانش به خاطر شعر كشته شوند.»

۳:
چرا در سپيده‌دم عصرنو، درست در آغاز قرن برادركشی بيستم، اسم نادژدا[ «اميد» ]را رويم گذاشتند؟ در اين زمان تنها حرفى كه از دوستان و آشنايانمان مى‌شنيديم اين بود: «هيج اميدى نيست!»_ هيج اميدى نبود كه هيچ كسى به ما كمك كند، يا كارى به ما بدهد، يا نامه‌هاى ما را بخواند، يا حداقل سلام و عليكى با ما بكند.

۴:
در بخش خصوصى فقط دو راه براى تأمين هزينه‌هاى زندگى وجود دارد: گدايى كردن، يا داشتن گاو.
ما گدايى را آزموده بوديم، اما آن را غيرقابل‌تحمل یافتیم.

ترجمه:
مرحوم بیژن اشتری عالی و بی‌نظیر ترجمه کرده‌اند. پانویس‌ها و توضیحات تکمیلی کمک شایانی به درک کتاب می‌کنند.
و چه حیف که دیگر در میان ما نیست.
Profile Image for Nazanin Sherafati.
79 reviews16 followers
June 8, 2020
«امید علیه امید» یکی از به یادماندنی ترین تجربه های تاریخ خوانی ام بود. کتاب را ذره ذره می‌خواندم تا کاملا درک کنم و اینکه دیرتر هم تمام شود! وقتی تمام شد دلم گرفت، دوست داشتم هنوز ادامه داشته باشد. عشقی که خواننده به دنبال کردن این اثرِ ارزشمند دارد کمتر از عشقی که مترجم در ترجمه آن داشته نیست! آقای بیژن اشتری را با ترجمه آثاری که به بلوک شرق به ویژه دیکتاتورهای کمونیستی می‌پردازد می شناسیم. ترجمه این اثر نه تنها بسیار روان و خوش خوان است بلکه سراسر کتاب پر است از پاورقی ها و ارجاعاتی که مترجم برای سهولت درک خواننده قرار داده و چقدر هم به موقع به داد خواننده می‌رسد. بسیار است نام هاي افراد، کتاب‌ها، مراسم ها و مناسبت هایی که اگر پاورقی ها نبود موجب گیجی و خستگی خواننده میشد. «امید علیه امید» نوشته نادژدا ماندلشتام همسر اوسیپ ماندلشتام، که برخی او را بزرگترین شاعر روسیه در قرن بیستم میدانند، تصویری از شرایط تلخ زندگیِ همسرش و فضای هولناک جامعه برای روشنفکرانِ منتقدِ حکومت در دوران استالین و پس از آن را به نمایش می‌گذارد. نادژدا ماندلشتام در این کتاب به شرح زندگی سخت و غم انگیز خود و همسرش در فاصله سال‌ های ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۸ می‌پردازد. اوسیپ ماندلشتام از منتقدان نظام حاکم شوروی بود و به دلیل سرودن شعری علیه استالین، مورد غضب واقع شد. او که حاضر نشد در مقابل ظلم سر تعظیم فرود بیاورد؛ پس از چند سال تبعید، رنج و مبارزه، سرانجام در یکی از اردوگاه‌های کار اجباری در سیبری جان باخت. نادژدا نویسنده نبود و تا قبل از این اثر هم چیزی ننوشته بود اما این اثر را به بهترین شکل ممکن نوشت. او که آنقدر زنده نماند تا فروپاشی شوروی را شاهد باشد در سال ١٩۶۴که این کتاب را می‌نوشت به درستی پیش بینی کرد کدام نسل انقلاب خواهد کرد. این اثر ابتدا در ١٩٧٠در غرب به چاپ رسید و تا سی سال بعد به عنوان کتابی ممنوعه در شوروی خوانده می‌شد. دیدگاه های عمیق و متفکرانه نویسنده در کنار افشاگری های جسورانه اش موجب شد بسیاری از روشنفکرانِ حکومتی، که در سایه امن بی خبری عموم، ادعای مبارزه و مردمی بودن می‌کردند، مجبور شوند به ویلاهایشان فرار کنند و در خلوت نامه های سرگشاده ای برای رد اتهامات خود بنویسند. این اثر چیزی فراتر از خاطرات و استنباط های شخصی است. خواندنش را از دست ندهید.
Profile Image for Erin Bow.
Author 12 books804 followers
Read
March 21, 2016
Osip Mandelstam was one of the four great poets of 20th century Russia. I came across him because one of the other poets, Akhmatova, is one of my all-time favorites, and I was told I really could not set about memorizing her Requiem without knowing more about Mandelstam and what happened to him. So piece by piece I found my way to this book, the memoir of his wife and widow, Nadezhda, or Nadia -- whose name means hope.

Though Nadia did other things, and is important in other ways, this is a memoir of love, and of art, and of endurance, centered around the persecution by the Stalinist machinery of Osip. The short version: he wrote a poem that certainly seems critical of Stalin, and though Stalin was not named, that was enough. He was under suspicion and survelliance, then arrested. He went to Prison, then was sent south, and then went to a labour camp, where he dropped out of history into a nameless grave.

There were many like this -- millions -- but this book is about the one man, and the one woman who loved him. Nadia writes: "Anticipating his arrest M. obtained a copy of the Divine Comedy in small format and always had it with him in his pocket, just in case he was arrested not at home but in the street."

This is one of those books that should crush you but instead makes you soar. I recommend it if you want to have your heart broken in order to be saved. Easter reading.





Profile Image for Julio César.
847 reviews2 followers
August 30, 2019
Por dónde empezar a describir este libro. Por la edición quizás: otra joya de Acantilado. La traducción es suave y llevadera. La historia es de por sí conmovedora. Aprendí un montón sobre historia rusa y el tono en que la señora Mandelstam la cuenta es delicado, melancólico, con un dejo de inexorabilidad que le da una pátina aún más triste. Cuando se acercaban a los trenes con condenados para levantar los papeles que estos dejaban con cartas a sus seres queridos, con la esperanza de que algún alma bondadosa se las hiciera llegar antes de que ellos encontraan la muerte en los campos de trabajo soviéticos...
Profile Image for Geoff.
444 reviews1,517 followers
May 22, 2010
Moved up on the "to reread queue", perhaps right after Proust.
Profile Image for Nazanin Banaei.
254 reviews
April 2, 2020
هر زمان خبر دستگیری کسی را می‌شنیدیم هرگز نمیپرسیدیم، «به خاطر چی دستگیرش کردند؟» اما ما استثنا بودیم. اغلب آدم‌هایی که از شدت ترس دیوانه شده بودند، چنین پرسشی را مطرح می‌کردند تا صرفا کمی به خودشان امید داده باشند: اگر دیگران بنا به دلایلی دستگیر شده باشند پس آنها دستگیر نخواهند شد زیرا آنها هیچ کار نادرستی نکرده‌اند. آنها برای پیدا و سرهم‌بندی کردن دلایل بدیع جهت موجه ساختن دستگیری دیگران رقابت جانانه‌ای با یکدیگر داشتند: «خب میدونی، اون در واقع قاچاقچی بوده»، «اون دیگه خیلی تندروی میکرد»، «من خودم از دهنش شنیدم که می‌گفت..» یا «دستگیر شدنش قابل پیش‌بینی بود، آدم وحشتناکیه»، «من همیشه فکر میکردم که یکجای کارش ایراد داره»، «او اصلا از جنس و تبار ما نبود» و هر کدام از این دلایل کفایت میکرد که هر فردی دستگیر و نابود شود: «خودی نبود»، «بیش از حد حرف می‌زد»، «شخصیت بدی داشت»


هدف پلیس مخفی از استخدام شهروندان عادی نیز صرفا کسب اطلاعات نبود. هیچ چیزی به اندازه شریک کردن مردم عادی در جنایت‌های رژیم باعث تشدید احساس همبستگی این آدم‌ها با رژیم نمی‌شد: هرچقدر پای مردم بیشتری به داخل جنایت‌های رژیم کشیده می‌شد و تعداد خبرچین‌ها و جاسوسان پلیس مخفی بیشتر میشد، بر تعداد حامیان رژیم و کسانی که خواهان عمر هزاران ساله آن بودند نیز اضافه میشد. در چنین جامعه‌ای آدم‌ها اصلا به هم اعتماد نمی‌کنند و روابط بین آنها تضعیف می‌شود و هرکس به درون لاک تنهایی خودش می‌خزد، هیچکس جرأت نمیکند دهانش را باز کند. ناگفته پیداست که حاکم شدن چنین وضعی برای مقامات حاکم در حکم موهبتی فوق‌العاده ارزشمند است.


مردمی که در زیر یک نظام دیکتاتوری زندگی می‌کنند به سرعت آکنده از احساس عجز می‌شوند و همواره بهانه‌ای برای بی‌عملی خود پیدا می‌کنند. «آخه من چطوری می‌توانم با بلند کردن صدای اعتراض خودم جلوی اعدام‌ها را بگیرم؟ این جور چیزها فراسوی قدرت و توانایی من است. حالا کی به حرف من گوش می‌دهد؟»
چنین حرف‌هایی را سرآمدان جامعه ما بر زبان می‌آوردند، و عادت تلاش نکردن برای به چالش طلبی قدرت فائقه حکومتی به معنای آن بود که هر داوودی که با دستان خالی به جنگ جالوت می‌رفت با قیافه‌های متعجب آدم‌ها روبرو می‌شد.


آنها از شنیدن آنچه پدرانشان کردند دچار وحشت می‌شوند، اما اندیشیدن به تغییر، حتی بیشتر دچار وحشتشان می‌کند. آرمانشان این است که زندگی‌های خود را به آرامی پشت میز کارشان سپری کنند و اوقات فراغتشان را صرف هر چیزی بکنند که به آن‌ها لذت می‌دهد: مطالعه، زنان، موسیقی، یا مسافرت تفریحی به سواحل دریای سیاه. آن‌ها به خود زحمت فکر کردن درباره مقصود و نتیجه زندگی را نمی‌دهند. ویکتور شکلوفسکی موقعی که به آپارتمان جدیدش نقل مکان کرد، جمله‌ای را گفت که باید آن را طلا گرفت. او خطاب به دیگر آدم‌های خوشبختی که مثل او در همان ساختمان صاحب آپارتمان دولتی شده بودند گفت: «حالا باید از خدا بخواهیم دیگر هیچ انقلابی در این مملکت رخ ندهد.»او نمی‌توانست هیچ حرفی از این درست‌تر بگوید : آنها به اوج قله‌ی خوشبختی رسیده بودند و دیگر هیچ چیزی نمی‌خواستند جز نهایت استفاده کردن از این موقعیت. همه چیزی که آنها نیاز داشتند برخودار شدن از کمی آرامش بود؛ فقط کمی آرامش. و این چیزی است که ما هرگز نداشتیم.
Displaying 1 - 30 of 159 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.