این مطلب ابتدا به صورت مقالهای در 《ایراننامه》، مجلهای از بنیاد مطالعات ایران به زبان انگلیسی منتشر شد: Iran Nameh, Volume 29, Number 2, 2014, pp. 42-63
اگر کسی بپرسه "داستان آرش کمانگیر کجاست؟" احتمالا پاسخ بیشترمون این خواهد بود که:" خب معلومه دیگه، شاهنامه!" ولی خب... انقدر هم معلوم نیست؛ چون داستان آرش اصلا در شاهنامه نیست. 😉 در واقع در شاهنامه جز دو اشاره به آرش (اون هم فقط نام و نه داستان) هیچ نشان دیگهای از این شخصیت محبوب نداریم. چه اتفاقی افتاده که چنین شخصیتی به بزرگترین مجموعهی تاریخ ملی ایران راه پیدا نکرده؟ این همون پرسشیه که ساقی گازرانی در این کتاب بهش پاسخ داده. گازرانی از آرش اوستا میگه، از اشکانیان و ساسانیان و کیانیان حرف میزنه و توضیح میده که شخصیت آرش چطور وارد تاریخ شد و روایتهاش چندین بار تغییر کرد و دستبهدست شد و سرانجام در بعضیجاها، مثل روایت سیستان، چهرهی دشمن به خودش گرفت. در روایتهای شرقی و کیانی قهرمان ملی شد و در خداینامههای ساسانی نادیده گرفته شد.
من شاهنامه رو تابستون پارسال بود که بالاخره بعد از ۹ماه تموم کردم و ازونجایی که آرش کمانگیر یکی از اسطورههای مورد علاقهی من در دنیای اساطیری ایران باستان بود، در تمام مدت منتظر رسیدن به داستان آرش بودم ولی هرچی میرفتم جلو میدیدم خبری نیست. اینجا برام سوال پیش اومده بود که مگه شاهنامه دربرگیرندهی اساطیر مهم ایران نیست؟مهمتر از آرش؟ آرشی که جون خودشو داد تا یک وجب از مرز ایران کم نشه؟ اینجا بود که خانم ساقی گازرانی توی این کتاب فوق العاده _با نثر بسیار ساده و روون و ادبیات صمیمی و خیلی خلاصه و مفید_ نه تنها جوابمو داد بلکه کلی به دانش تاریخی-اساطیریم اضافه کرد. اول برامون توضیح میده قصهی آرش کجای تاریخ و چطور ساخته و پرداخته شده و در نهایت هم چرا فردوسی چیزی ازش نگفته؟ اینجا یه خلاصهی اولیه میگم تا اگر خواستید بخونیدش و دودل بودید بدونید با چه نوع کتابی طرفید:
" جنگی بین ایران و توران در گرفته بود. جنگی که توران به وضوح دست بالا رو داشت و خیلی از شهرای ایران رو اشغال کرده بود. در آخر نتیجه ی این کشمکش این شد که افراسیاب و پادشاه ایران توافق کردن تا صلح کنن و مرز مشخص کنن. نحوه ی مشخص کردن مرز رو افراسیاب انتخاب کرد و گفت یک کمانگیر از ایران تیری پرتاب کنه و محل نشست اون تیر بشه مرز بین ایران و توران. و دلیلش هم این بود که مگه یه تیر چقد میخواد بره جلو؟ اینجا آرش که تیرانداز ماهری بوده برای پرتاب اون تیر داوطلب/انتخاب میشه. بعد هم که بالای کوه دماوند میره و بعد از پرتاب اون تیر جونشو از دست میده و طبق روایتی بدنش تکه تکه میشه. تیر آرش چند شبانه روز پرواز میکنه و لب رود جیحون روی زمین میشینه و جیحون از اون به بعد میشه مرز ایران و توران و تمام مناطق اشغال شده به این صورت به ایران برمیگرده." در تمام منابع و کتاب های تاریخی و اسطوره ای کلیات داستان اینه و فقط در جزئیات و پایانش متفاوته که در اکثریتشون آرش بعد از پرتاب تیر زنده میمونه و در چندتایی میمیره. توی اوستا فقط از قدرت تیراندازی آرش حرف زده که میتونسته از روی یک کوه تیر پرتاب کنه و اون تیر روی یه کوه دیگه در فاصله ی زیاد فرود بیاد. و این پرتاب تیر هیچ پیش شرطی نداشته. پس کی این قصه ی آرش که توش پرتاب تیر از شروط صلح بود ساخته شد؟ برای پاسخ به این سوال باید بریم به دوره ی تاسیس سلسله ی اشکانیان. من اینجا یه پرانتز باز کنم و این نکته ی مهم رو بگم: در اون زمان مفهوم تاریخ با چیزی که الان هست کمی فرق داشت. و مردم داستان های اساطیری اوستا رو(مثل کیومرث جمشید ضحاک و فریدون کیقباد کیکاووس) به عنوان تاریخ واقعی قبول داشتند. (چیزی که ما امروز به عنوان ادبیات حماسی اساطیری میشناسیم) و به همین خاطر هر پادشاهی که روی تخت مینشست دستور میداد یک کتابچه ای شبیه شاهنامه به اسم خداینامگ براش بنویسن و توی اون نسل خودشو بچسبونه به این پادشاهان اساطیری. پس ما یه اوستا داشتیم که توش این شخصیت ها به صورت مختصر با داستانشون اومده بودن و یه خداینامه داشتیم که میومد این شخصیت های اساطیری رو به واقعیت نزدیک میکرد و اونا رو وارد "گاه شمار تاریخ ایران" میکردن تا بتونن پادشاها رو بهشون بچسبونن. توی چنین شرایطی سلسله ی اشکانیاین توسط شخصی به اسم "ارشک" حکومت خودشو شروع میکنه. ارشک مثل اکثر موسس های سلسله ها از یه خاندان گمنام بوده وقتی نشسته روی تخت. حتی یه تاریخ نگار گفته ارشک قبل از نشستن روی تخت صحراگرد یا راهزن بوده. خلاصه که ایشون نیاز داشته یه مشروعیت برای پادشاهی خودش دست و پا کنه و خودشو بچسبونه به یکی از قهرمان های اساطیری. و از اون جایی که اشکانی ها کلا در تیراندازی خیلی مشهور بودن ایشون میاد آرش رو انتخاب میکنه. حالا که آرش رو به عنوان جدشون انتخاب کردن باید یه نقش تاریخی هم بهش بدن دیگه؟ باید وارد تاریخ کننش تا بتونن خودشونو نواده اش بدونن. اینجاست که آرش در نقش تیرانداز ماهر و ناجی ایران، وارد دوره ی پادشاهی منوچهر میشه و حماسه ی آرش کمانگیر اینجا ساخته میشه. ارشک برای محکم کردن این مشروعیت حتی میاد روی سکه های سلطنتی تصویر یه کماندار رو ضرب میکنه که یادآور آرشه. نتیجه اینکه چند قرن بعد فردوسی اشکانی ها رو اینطور توصیف میکنه: بزرگان که از تخم آرش بدند دلیر و سبکسار و سرکش بدند
کتاب به همین روونی و سادگی مثل یه قصه روایت میشه. بسیار هم کتاب لاغر و کوتاهیه و در یک نشست نیم ساعته خوانده میشه. اگر کنجکاو شدین برای بقیهاش و جواب سوال اصلی کتاب، لذت خوندنش رو از خودتون دریغ نکنید.
چند سوال اصلی که کتاب به آن ها پاسخ می دهد: -چرا به داستان آرش در شاهنامه اشاره نشده است؟ -اگر شاهنامه رفرنس ما برای داستان آرش نیست، نخستین بار در کدام منبع تاریخی به آرش کمانگیر اشاره شده است؟ -آرش تاریخ یا افسانه؟ -روایات متفاوت در مورد آرش کمانگیر چرا به وجود آمده اند؟ برای مثال آیا آرش پس از رها شدن تیر از کمان جان می سپارد؟ یا زنده می ماند؟/ تیر آرش از کجا به کجا پرتاب شده است؟ این روایت در زمان کدام پادشاه ایرانی رخ می دهد؟ -چطور آرش کمانگیر در تاریخ ملی ایران باقی ماند؟
کتاب/مقاله پربار و بسیار کوتاه است و میتوان در یک نشست خواند و اطلاعات بسیار جالبی بدست آورد.
اگر بخوام خیلی خلاصه بگم: مهمترین علت جای خالی داستان آرش در شاهنامه احتمالاً این بوده که اشکانیان برای مشروعیتیابی، آرش رو نیای خودشون معرفی کردند. این معرفی از زمان ارشک اول صورت گرفت و از همون موقع نمادهای آرش در سکههای اشکانی ضرب شد که کاملاً با نمادهای کمانداران و تیراندازان روی سکههای سلوکی فرق داره. بهواسطۀ کینۀ ساسانیان نسبت به اشکانیان، به داستان آرش هم چندان پرداخته نشد. در سه روایت (بیرونی، جوزجانی و مقدسی) اومده که در انداختن تیر به آرش امداد آسمانی شده و پس از انداختن تیر میمیره. ولی هشت روایت (طبری، بلعمی، ثعالبی، گردیزی، مجمعالتواریخ، ابن اثیر، حسینی قزوینی و مرعشی) به امداد آسمانی و مرگ آرش در اثر انداختن تیر اشارهای نمیشه. در دو منبع مقدسی و جوزجانی هم روایت تأییدی هست و هم روایت تکذیبی چون چندین روایت آوردهن. تنها منبعی که بهجد میگه به آرش امداد آسمانی شده و بعد از انداختن تیر مُرده، آثارالباقیۀ بیرونیه. بهطور کلی، این کتاب خیلی کوتاه برای ورود به این مبحث مقدمۀ خوبی میتونه باشه، مختصر و مفید.
برای اطلاعات عمومی جالب بود، هیچوقت یادم نموند که توی کتابهای فارسی دبستان، زیر داستان آرش کمانگیر رو بخونم و ببینم که ننوشته شاهنامه. هیچوقت بهش فکر نکرده بودم ولی احتمالاً پیشفرضم شاهنامه بوده، خوشحالم که یکم راجع به این مسئله یاد گرفتم!
اینکه از این داستان روایتهایی متفاوت در دست است، و این که این داستان به برخی مجموعهها راه نیافته است نشان میدهد که رقبایی وجود داشتهاند که از مصادرهی این قهرمان اوستایی به عنوان نیای خاندان اشکانی خشنود نبودهاند. بدیهی است که اولین مقصری که به ذهن میآید خاندان ساسانی است. میدانیم که خاندان ساسانی نوشتههای به اصطلاح حماسی را محل مناسبی برای ساختن روایتی جدید از تاریخ به حساب آورده است: خاندانی که، تا مدتهای دراز پس از نشستن بر تخت پادشاهی ایران، هنوز خاندان اشکانی را به چشم رقیب مینگریست. ساسانیان برای محو میراث اشکانی بسیار کوشیدند، تا حدی که موفق شدند از سر و ته دوران پانصد سالهی پادشاهی اشکانی بزنند و آن را کوتاه جلوه دهند، و نیز شاهنشاهی اشکانی را ملوکالطوایفی بنامند. نتیجهی اقدامات آنان به بهترین شکل در تعداد ناچیز ابیات بخش اشکانی شاهنامه دیده میشود. فردوسی در کل بیست بیت به آنان اختصاص داده است، و در پایان اذعان میکند که یافتن اطلاعات دربارهی آنان دشوار است زیر��:
چو کوتاه بُد شاخ و هم بیخشان نگوید جهاندیده تاریخشان
ازیرا جز از نام نشنیدهام نه در نامهی خسروان دیدهام
با توجه به ماهیت بازنگریهای ساسانیان در خداینامکها، جای تعجب نیست که افسانهی آرش، که نیای خاندان اشکانی به حساب میآمده، به این مجموعه راه نیابد. با این همه میدانیم که، بهرغم تلاشهای ساسانیان در مسکوت گذاشتن داستانهای اشکانی، بسیاری از این داستانها نه تنها باقی ماندند، بلکه در مجموعههای مختلف حماسی نیز ظاهر شدند.
گازرانی بنیادِ ادعاش بر چراییِ حذفِ داستانِ آرش از شاهنامه و روایاتِ ساسانی، اشکانی-سازیِ روایتِ آرشه. یعنی اشکانیان برای مشروعیت بخشی به خاندان و سلسله پادشاهیشون روایتِ اسطوره ایِ آرش در اوستا رو واردِ داستان منوچهر در تاریخِ اسطوره ایِ ایرانی کرده اَن و آرش رو نیایِ خود نامیدن و ساسانیان در دشمنیِ با تاج و تختِ پیشین آرش رو از روایت ها زُدوده اَن، در حدی که بخشِ اشکانیانِ شاهنامه حدودِ بیست بیته. پُشتواره ادعاش سکّه هایِ طرحِ تیراندازِ اشکانیه که با سکه هایِ طرحِ تیراندازِ سلوکی ناهَمسانه. در ادامه جزئیاتی از خاندان هایِ مقتدرِ اشکانی چون سورن و مهران و کارن هم پیش میکشه که برای مشروعیت-بخشی آرشِ اسطوره ای رو نیایِ خودشون خونده اَن. در این تکّه یادکرد ها از شاهنامه و گزارش هایِ تاریخیِ دیگه قابل توجه و تأمل هستن ولی برایِ نیرومندیِ ادعایِ بنیادینش درباره "چراییِ کناره نهادنِ روایتِ آرش" فکر میکنم باید شواهدی بیشتر از سکّه ها در میان میذاشت. در کُل درآمدِ خوبی برای شناخت روایت هایِ پیرامونِ آرش بود. لذت بردم.
نویسنده تو این کتاب به بررسی ریشه تاریخی داستان آرش، سیر تحول داستان در گذر زمان میپردازه و به دنبال پاسخی برای این سواله که چرا فردوسی به داستان آرش اشارهای نکرده. به نظرم برای ما که مطالعه زیادی در مورد تاریخ و اساطیر کشورمون نداریم، این کتاب کوتاه میتونه مفید باشه.
آرش کمانگیر (جای خالی داستان آرش در شاهنامه.) نوشته ساقی گازرانی ترجمه سیما سلطانی
ساقی گازرانی، پژوهشگر معاصر و محققی در زمینه تاریخ سده میانه ایران و ژانرهای ادبی و تاریخی ست.او دکترا خود را از دانشگاه ایالتی اوهایو دریافت کرده و چندین مقاله و کتاب به چاپ رسانده است؛ از جمله کتاب روایتهای خاندان رستم و تاریخنگاری ایرانی. طرح پرسش پژوهش ایشان، این است که چرا داستان حماسی و اسطوره ای آرش در شاهنامه جای نگرفته است. از سویی به علت ژانر ادبی و اساطیری شاهنامه، دیدی پزیتیویستی به آن را، دیدی نوین به شاهنامه ذکر کرده اند و همانطور که در کتاب روایت های خاندان رستم ذکر شده، تاریخ نگاری ایران و سبک و سیاق آن در مناسبات سیاسی و درباری، به گونه ای بوده است که روایات تاریخی، آمیزه ای از روایت تاریخ(epic) و ماجرایی نمادین بوده که در جریانات آن داستان های نمادین، بیان شده است. از سویی اولین برخورد با نام آرش در اسناد تاریخ، در یشت هشتم و در کتاب #مینوی_خرد بوده و از سوی دیگر خاندان اشکانیان، نیای خود را بر اساس سکه شناسی اشکانی و برخی روایات تاریخی دیگر به آرش نسبت داده اند و برای آنها نوعی مشروعیت یابی در میان مردمان آن دوره را برعهده داشته.(از جمله الحاق زبان آرامی به یونانی، در سکه ها.) از سوی دیگر داستان آرش، در اسناد تاریخی اوستایی و حتی در ترجمه های عربی و فارسی، دچار تحولات ساختاری شده. فردوسی خود در بیتی میگوید: بزرگان که از تخم آرش بدند دلیر و سبکسار و سرکش بدند و اینگونه نیای اشکانیان را با نیای آرش یکی میداند. ساسانیان در دوره حکومت خود، اسناد حکومت اشکانی را خرد شمرده و یا در حفظ آن کوششی نداشته اند. حکیم طوس نیز میگوید:
چو کوتاه بُد شاخ و هم بیخشان نگوید جهاندیده تاریخشان ازیرا جز از نام نشنیده ام نه در نامه خسروانی دیدهام . از سویی اشکانیان نیای ارشک را به آرش نسبت داده اند، از سویی در پادشاهی منوچهر، توران و ایران به توافقی زمین ها تقسیم نموده اند، و از سویی دیگر اشکانیان برای مشروعیت(حال به حکم رسانه و یا اسطوره های آیینی) داستان حماسی آرش را از نیاکان خود داشته و پرورده اند و از قلمروی میتوس(mythos) به تاریخ و سیاست آورده و حتی هشتم تیر را روز بزرگداشت این واقعه نام گذاشته اند. بر اساس تحقیقات ایشان از مورخانی همچو جوزجانی، مرعشی، طبری، ثعالبی؛ حتی بخش های بعدی داستان، به عنوان نمونه مرگ آرش پس از پرتاب تیر، در الحاق های بعدی داستان قرار دارند. تحقیقاتی از این دست به تاریخ ایرانشهر و هویت تاریخی ایران روشنایی اندکی بخشیده اند.
کتاب یا بهتره بگم مقالۀ فوقالعادهای بود! پژوهشگر به خوبی در حجمی کم، به این سؤالات پاسخ میده که چرا داستان آرش در شاهنامه نیومده؟! ریشه و صورت اصلی این داستان کدومه؟! چرا اینقدر دچار تغییر و تحوّل شده؟! و...