سیاست ادبیات در قالب تزهایی نهگانه از ارتباط نوشتار با سیاست، سکوت، سانسور، ولگردی، ترجمه، حیوان، مرگ، فرهنگ و ... می گوید؛ و راهش را از میان قرائت آثاری ناهمگون پیش می برد؛ آثاری از والت ویتمن، کارل مارکس، ژرژ باتای، فردینان سلین، مولوی، ژرار دو نروال، صادق هدایت، رضا براهنی، برتولت برشت، جیمز جویس، هومر، ژیل دلوز، لائو زه، نیما یوشیج، ژاک دریدا و ...
در کل میشه گفت حرف نهایی سیاست ادبیات، دعوت نویسنده به شورشه. شورش علیه فرهنگی که به دستوپای غرایزش زنجیر زده، شورش علیه زبانی که توسط نهادهای فرهنگی بهش ابلاغ شده و شورش در برابر تمام چیزهایی که بهنوعی اون رو در هر چهارچوبی قرار میدن. در سیاست ادبیات، آثاری که نتیجهي چنین شوریدنی نباشن اصلا ارزش این رو ندارن که بهشون نوشتار گفت و باید تنها متن خوانده بشن که فاقد وجوه هنری و انسانیه. البته دایرهی «نوشتار خواندنش» اونقدر تنگ میشه که گاهی این سوال پیش میآد، پس چی میتونه نوشتار باشه؟ و ارزش ذاتی نوشتار چیه؟ تنها شورشی در برابر وضع موجود؟ از اونجایی که وضع موجود مدام در تحوله، کمی زیادی موضع متغییری نیست؟