هذه القصه المصوره واحده من اول طبعه عربيه لمجموعة كتب (سلسلة اروع القصص المصوره) التي تصدرها منشورات المسيره وقد اعدها فنانون ورسامون من مختلف الجنسيات العالميه وتولى كتابة نصوصها المبسطه كتاب متخصصون وقام بمراجعتها مستشارون قديرون اعتمدوا فيها على اسس وحقائق تربويه عديده معتمده.
بلندیهای بادگیر یا به عنوانی دیگر «عشق هرگز نمیمیرد» بارها به عنوان عاشقانهترین رمان انگلیس برگزیده شده است. این کتاب که شرح دلدادگی کاترین و هتکلیف را بیان میکند، تصویری واضح، دلنشین و در عین حال تلخی از این دلباختگی و سنگهاییست که بر سر راه آن دو افتاده است. رمان روایتی است عاشقانه که با لحنی شاعرانه تعریف شده است و به وضوح اوج تاثیر رفتارهای خوش و رفتارهای بد را در طی زمان به تصویر میکشد.
کتاب از ورود آقای لاکوود به عمارت وادرینگهایست آغاز میگردد. او که برای اجاره عمارتی دیگر از متعلقات آقای هتکلیف به آن منطقه آمده، رسم ادب را بر این میداند که به عمارت صاحبخانه خود سری بزند. او طی این دیدار با شخصیت نچسب و نچندان دوست داشتنی صاحتخانه خود آشنا شده و بعد از خدمتگزار خانه خود، الن، جویای گذشته او و جویای سرگذشت فردی به نام کاترین ارنشاو میشود. روایت الن این چنین آغاز میگردد که، کاترین کودکی بود که پدرش هتکلیف را به خانه شان آورد. با ورود هتکلیف به امارت وادرینگهایتس یا همان بلندی های بادگیر، سرنوشت دو خاندان به طور کل تغییر یافت و وارد مسیری سرشار از ناخوشی شد.
با ورود هتکلیف، هیندلی، فرزند ذکور و ارشد خانواده ارنشاو کمر بر تحقیر وی میبندد و بعد از مرگ پدرشان با او رفتاری بدتر از یک خدتمگزار را پیش میگیرد. این در حالی ست که کاترین با هتکلیف پیوند عمیقی پیدا کرده و ریسمانی از محبت در همان دوران کودکی در بین این دو کودک شکل گرفته است. هیندلی رفته رفته رفتاری مشمئز کنندهتر از خود نشان میدهد و هتکلیف که از همان دوران کودکی آثار واضحی از خشونت و بیرحمی از خود نشان داده، کینه عمیقی از وی به دل میگیرد. اوضاع تنها زمانی در مسیر نابودی قرار گرفته و تمامی شخصیتهای داستان را با خود همراه میسازد که هیندلی ملاقات و ارتباط بین خواهر خود و هتکلیف را غدقن اعلام میکند. در همین حین است که خانواده ارنشاو با خانواده لنیتون، خانوادهای ثروتمند و اشرافی آشنا میشوند و این آشنایی به ازدواج کاترین با ادگار لنیتون ختم میشود. و این سرآغازیست برای رشته انتقامهایی که هتکلیف سرخورده، با عزمی جزم، به گرفتنشان همت میگذارد.
وقتي يه فيلم ميبينم يا يه كتاب ميخونم فقط يكي از شخصيت هاي داستان هست كه منو پيگير بقيه ي داستان ميكند اون شخصيت يا شباهت زيادي به من دارد يا اينكه شبيه شخصيت ساخته شده در ضميرم ميباشد اما هيث كليف بلندي هاي بادگير شبيه هيچ كدام از اتفاقات روحي من نبوده كه دستم را ميگيرد و پشت قبرستان كرانس گرينج ميچرخاند بالاي دروازه ي شهر مردماني را ميترساند كه به سنت مهرباني و انسانيتي ك هيث كليف از آن بويي نبرده با هم دست ميدهند و بخشي از مهرباني خود را در آن جاي ميگذارند اما همچنان مرا با خود ميكشاند ، شايد دليلش كاترين باشد كه در او شكل گرفته يا مهربانيي ك چال شده شايد هم ترس وجودي اش ك در زير نگاهاي مشكي اش پناه بود ،،،،
من أكثر المؤلفات التي تتملك ذهنك بالكامل وتبعد عنك كل الجزع والملل.. ليست قرائتي الأولى بالطبع فقد درستها ضمن مناهج التعليم ذاته، فكيف لا أقرأها مرات أخرى لمجرد المتعه!