بچه ها به نوعی هم منشأ بدبختی در زندگی هستند و هم معنای زندگی. از سویی، والد بودن ناگزیر می طلبد به بزرگترین و بنیادی ترین پرسش فلسفی بپردازیم: زندگی خوب چیست؟ از سوی دیگر، بچه داشتن بی شک هر نگرانی ای را درمورد نداشتن خالقیت رد می کند و حسادتی را که در غیر این صورت از ابتکار دیگران حس می کردیم (دستکم برای مدتی) از بین می برد. بهخاطر وجود خانواده همۀ ما تجربۀ تعلقی داریم که نه بر مبنای اعتقادات، دستاوردها یا زحماتمان، بلکه بر مبنای چیزی بکرتر و تغییرناپذیرتر بنا شده است: حقیقت تولدمان. در دنیایی که عموما شاغل بودنمان به نخی بند است، دنیایی که در آن به سرعت و با قطعیت از سوی همگان قضاوت می شویم، دست کم می دانیم از خانوادههایمان اخراج نمی شویم، حتی اگر سر شام گفت و گویی خیلی خوب نداشته باشیم و در شغلمان مفتضحانه شکست خورده باشیم. خانواده منبع آسودگی عاطفی پایدار است.
The School of Life is a global organisation helping people lead more fulfilled lives.
We believe that the journey to finding fulfilment begins with self-knowledge. It is only when we have a sense of who we really are that we can make reliable decisions, particularly around love and work.
Sadly, tools and techniques for developing self-knowledge and finding fulfilment are hard to find – they’re not taught in schools, in universities, or in workplaces. Too many of us go through life without ever really understanding what’s going on in the recesses of our minds.
That’s why we created The School of Life; a resource for helping us understand ourselves, for improving our relationships, our careers and our social lives - as well as for helping us find calm and get more out of our leisure hours. We do this through films, workshops, books and gifts - as well as through a warm and supportive community.
آلن دوباتن کمابیش در تمام نوشتهها و سخنرانیهایش کوشیده است بار سنگینی را که زندگیِ امروزی بر دوش آدمی گذاشته، بهنوعی سبُک کند؛ چه وقتی دربارهی عشق سخن میگوید و چه زمانی که موضوعِ کار را به میان میآورد و چه هنگامی که درباب والدگری توضیح میدهد. جان کلام او شاید این باشد: «بیایید از انبوه فکر و مسئولیتی که نابجا بر دوشمان سنگینی میکند، قدری فارغ شویم و آزادانهتر زندگی را بگذرانیم.» چنین گفتههایی البته خالی از حقیقت نیست و گاه پندهای کارسازی در میان آن یافت میشود؛ اما غالباً جز اندکی تسکیندادن، از کارِ فروبستهی آدمی چندان گرهی نمیگشاید و راهی پیش پای انسان باز نمیکند.
در این اثر، آلن دوباتن بر نکتههای تأملانگیزی دربارهی فرزندآوری و فرزندپروری انگشت مینهد؛ ولی میشود گفت که چندان راهحلی پیش نمیکشد و بحث در سطح کلیگویی باقی میماند. درواقع، بخش مهمی از مطلب برای مخاطبِ امروزی در حکم بدیهیات است. همه میدانند که در دنیای پررنج امروز با آیندهی مِهآلودی که پیش رو است، فرزندآوردن چه دشواریهایی دارد. نیز کمتر کسی است که نداند در نبود فرزند، کهنسالی تا چه اندازه هراسآور و مصیبتبار میشود. ازاینگذشته، رنجِ بارآوردن فرزند را، از نوباوگی تا بزرگسالی، بیشوکم همه بهچشم دیدهاند و از آنسو، ملالِ زندگیِ زناشویی بدون فرزند پس از یکیدو دهه زندگی، بر بسیاری از آدمیان پوشیده نمانده است. در میانهی این سردرگمی و سراب، آنچه ضرورت دارد، دلیلآوردنِ هرچه بیشتر بهسود یا بهزیانِ فرزندآوری است؛ بهطوری که خواننده بتواند با درنظرگرفتن اوضاع، بههرحال دید روشنتری کسب کند و تصمیمی بگیرد. این نکتهای است که بهگمانم در این نوشته مغفول مانده است. در پایان، لازم است به ترجمهی نسبتاً ناهموار کتاب نیز اشاره کنم. نثر اثر چندان چنگی به دل نمیزند و در بسیاری از قسمتها خوب از آب درنیامده است.
درمورد انتخابها میگه در هر صورت همهی اونها باعث رنج خواهند بود و ما در هر حال از تصور اینکه شاید اگر راه دیگری برگزیده بودیم خشنودتر میبودیم، رنج میکشیم. مسئله اینه که بدونیم در همهی انتخابهای ما پشیمونی و رنج وجود خواهد داشت و صرفن باید ببینیم تحمل چه نوع رنجی رو بیشتر داریم و طبق اون انتخاب کنیم.
کسانی که میگن «بچه دوست ندارند» رو افرادی پر افاده خطاب میکنه که از کمبود اعتماد بنفس رنج میبرن و ناتوانی کودک با برانگیختن حس آسیبپذیریشون، اونها رو تهدید میکنه. و معمولن فرزندان این افراد تبدیل به اشخاصی میشن که اگر عملکردی عالی نداشته باشن حس میکنن لیاقت زنده بودن رو ندارن چراکه عشق والدین به آنها مشروط بوده.
میگه یک سری ویژگیهایی که مورد کودکان منفی شناخته شدن، از چیز بدی نشئت نگرفتن. مثل حرف ناشنوی که جستجوی ابتداییِ استقلال و اقتدار هس. اینکه بچه بتونه با خیال راحت احساس تنفرش رو بیان کنه حتا نسبت به شما، شاید خوشایند نباشه اما اونها یاد گرفتن میتونن غمگین باشن و زنده بمونن و اونقدر احساس امنیت میکنن و اونقدر محبت دیدن که میتونن آزرده باشن.
میگه بزرگسالان هم باید گاهی مثل بچهها آزادی مسرت بخش نسبت به اینکه دیگران چه فکری درباره کار و فعالیت اونها میکنند رو داشته باشن. مثل نقاشی کشیدن کودکان که فارغ از این هست که دیگران چه فکری درمورد نقاشی اونها میکنن.
میگه هرقدر هم تلاش کنیم در والد بودن (یا هر چیز دیگهای!)خوب باشیم باز هم «رابطه بین زحمت و نتیجه، بیتناسبتر و تصادفیتر از اینهاست».
میگه نمیشه هم تو والد بودن معرکه باشی هم تو کار معرکه باشی، نمیشه هم متخصص شطرنج باشی هم راننده رالی ،«همیشه باید چیزی را فدا کرد و این تقصیر ما نیست».
میگه ناراحت بودن شاید خوشایند نباشه، اما از خود را به بیتفاوتی زدن بهترِ و اینکه ما میتونیم مهارت خوب رنج کشیدن رو به بچهها یاد بدیم.
میگه علاوه بر توجه به رشد فیزیکی بچه، به رشد بچه در رسیدن به بلوغ روانی هم باید توجه شه. وقتی برای نخستین بار کسی را بخشیده، وقتی باختن رو با شوخ طبعی همراه میکنه ... .
میگه اگر بچه نسبت به والدینش احساس ناامیدی کنه چیز بدی نیس، این میتونه باعث ایجاد انگیز برای کسب دستاورد در اونها بشه.
میگه اینکه بچهها مدام سراغی از والدینشون نگیرن صرفن چیز بدی نیس، چون شاید به اندازه کافی قوی و با اعتماد بنفس شدن که بتونن روی پای خودشون مشکلاتشون رو حل کنن و عطش کودکانه مورد تایید شما قرار گرفتن رو دیگه ندارن.
از اونجایی که هر شخصی یک یا هر دو نقش کودک/والد رو در زندگیش ایفا میکنه، مطالب کتاب برای همه کاملن ارزش خوندن رو داره.
در کنار از انتقادهایی که به دوباتن میشه باید به کاربردی بودن کتابهاش از جمله این کتاب هم اشاره کرد.اینکه میتونی کتاب رو بخونی و در زندگی روزمره برات کاربرد داشته باشه. خوندن این کتاب فقط برای کسانی که قصد والد شدن دارند نباید محدود بشه. حداقل تاثیر خوندنش برای ما اینه که چالشهایی که با والدینمون داشتیم رو بهتر درک کنیم و در اون چااشها رواداری رو تمرین کنیم، از این نظر که تا حدودی هم قضایا رو از دریچه نگاه اونها ببینیم. مجموعا خوندنش رو به همه توصیه میکنم.
یک سری حقایق رو در مورد روابط فرزندان و والدین بیان می کنه که به نظرم خوبه هم کسانیکه قصد بچه دار شدن دارند بخونند و هم کسانیکه به هر دلیلی از والدینشون راضی نیستند. ترجمه ضعیف کتاب خیلی از مطالب رو مبهم می کرد و باعث می شد یک قسمت رو چندبار بخونم درحالیکه متن کتاب روان بود، به ترجمه دو ستاره و به خود کتاب چهار میدم.
کل کتاب شما را هم به عنوان فرزند و هم به عنوان یک والد، به فکر فرو میبرد. بسیاری از مطالب کتاب، تجربههای زیسته خود ماست. فصل آخر با ۲۶ مورد مهم تمام میشود که شاید برای بیشتر آنها راه حل قطعی ارایه نمیکند ولی بیان مشکل و وضوح بخشیدن به آن به اندازه کافی ضروری است.
Having children can be the greatest goal of humanity, during which one must answer a fundamental question: What is a good life? There are many challenges in raising these little people, which should be considered from different perspectives. In the process of creating superior creatures, we have to provide them with an experience of belonging not based on their beliefs, achievements, and efforts, but on something profound and unchanging: The truth of their birth. Family is a source of lasting emotional comfort, and it should be regarded as such so that we can be capable of performing this world's hardest yet most enjoyable job 'well enough'.
چقدر قشنگ درباره خوشی ها و ناخوشی های بچه دار شدن گفت. چقدر خوب درباره رنج انتخاب گفت. به نظرم این کتاب رو نه فقط کسایی که تصمیم دارن بچه دار بشن، که حتی کسایی که بچه دارند هم باید بخونند.
از دید من که دارای ۲ فرزند دختر و پسر هستم کتاب متوسطی بود. به نظرم کمتر کسی با خواندن این کتاب مجاب به بچه دار شدن می شد. راهنمای خاصی را هم در مورد پرورش فرزند که راهگشا باشد ارائه نمی کرد.