مثنوی گلشن راز از آثار با ارزش و مشهور عرفانی، محصول ذوق و عشق شیخ محمود شبستری، عارف بزرگ قرن هفتم و هشتم هجری است. این کتاب با وجود حجم کمش، ماخذ مهمی جهت شناخت عرفان و کلام اسلامی به شمار میرود و دانستن مطالب آن، به ادراک معانی صوفیانه در شعر فارسی کمک میکند چاپ ۱۳۹۶
دوستانِ خردمند و آگاه، خواهشاً بدونِ تعصب نقدِ من در موردِ « گلشنِ راز» رو بخونید بدبختِ ننه مرده، «هروی» مثلِ هر انسانِ دیگری سوال هایی برایش ایجاد شده، امّا به جایِ اینکه یک انسانِ خردمند از رویِ اندیشه و دانشِ بشری جوابِ سوالات رو بده، این « شبستریِ» عرب پرست، یک مشت چرت و پرت و خرافاتِ دینی و مذهبی گذاشتِ کفِ دستِ این بابا، به خیالِ خودش و دوتا عرب پرستِ دیگه عارفانه سخن گفته، شاعرِ عارف از موهوماتِ دینی سخن میگه؟! عزیزانم، این « شبستری» عارف نیست، بلکه فقیهِ دینی هستش، که این دو با یکدیگر بسیار تفاوت دارن، چراکه عارف به انسان «روشِ درست اندیشیدن» رو آموزش میده، ولی فقیهِ دینی به انسان «اینگونه اندیشیدن رو تزریق میکنه»... « شبستری» در مثنوی نامۀ خودش داره موهومات و اندیشۀ اشتباه رو به مخاطبش به زور میقبولونه و یا تزریق میکنه.... عزیزانم، عارف انسان رو به فهمِ مسائلِ علمی فرا میخونه، ولی یکی مثلِ « شبستری» انسان رو در در قالبِ گفتارهایِ فسیل شدۀ خود متوقف میکنه و انسان رو از اندیشیدن باز میداره، چراکه به قولِ سرپرستانِ دینش مثلاً حرفش رو درست زده و حجت رو بر اون شخص یا اشخاصِ زودباور تمام کرده عزیزانِ من، عارف عصارۀ شعور است و کتابِ « خرد » را تدریس میکنه، ولی « شبستری» و امثالِ او کتابِ « قرآن» را.... که بین خرد و قرآن تفاوت از زمین است تا آسمان به چندی از اشعارِ « شبستری» در این چرت و پرت نامه اشاره میکنم در اینجا اشاره به داستانِ مزخرفِ آفرینش انسان از گل و تف و دمیده شدنِ روح اشاره داره نه پیوندی که از ترکیب اجزاست که روح از وصف جسمیت مبراست چو آب و گل شود یکباره صافی رسد از حق بدو روح اضافی چو یابد تسویت اجزای ارکان در او گیرد فروغ عالم جان
و باز هم از موهومات میگه... در اینجا به پلِ صراط و باریک بودنش و شباهتِ اون به تارِ مو میگه
میانه چون صراط مستقیم است ز هر دو جانبش قعر جحیم است به باریکی و تیزی موی و شمشیر نه روی گشتن و بودن بر او دیر
در اینجا از این جهان و آن جهان که به خیالِ نادان ها و بی مغزان وجود داره، سخن گفته و منظورش از « کونین» همان دو جهان یا دو عالم هستش
توانایی که در یک طرفه العین زِ کاف و نون پدید آورد کونین
در اینجا این احمقِ بیشعور و عرب پرست از انبیاء سخن گفته و اونها رو« ساربان » میدونه... فکر کرده انسان ها مثلِ خودش و اجدادِ عربش « شتر» هستند و شاشِ شتر خور
در این رَه انبیاء چون ساربانند دلیل و راهنمایِ کاروانند
دوستانِ گرامی و ایرانیانِ خردگرا، عارف یک انسانِ خوش اندیش هستش نه یکی مثلِ «شبستری» عرب پرست و بیخرد... عزیزانم، «عرفان» به ریشِ بلند و انداختنِ کشکول و نشستن در خانگاه و مسجد نیست، «عرفان» در خود نشستن است و با خود نشستن و در آخر از خود فهمیدن است... عزیزانم، عارف انسان کِشت میکند، انسان نمیکُشد.. خواه کشتن جسمانی باشد و خواه کشتنِ معنوی
حس و حال ریویو نوشتن نداشتم اما یه نکته رو لازم دونستم بگم و لطفا شما هم بخونید: بعضی اشخاصی که ظاهرا در فضای گودریدز ادعای تفکر و اندیشمندی و روشنفکری دارن، زیاده از حد اظهار نظر می کنن و اگر ریویوهاشون رو درباره ی برخی کتاب های مطرح، بخصوص کتاب های مذهبی و عارفانه بخونید متوجه می شید که با جهت دهی های خاص برای هرکدوم از این کتاب ها افاضات فرمودن که اصلا هم کارشناسانه نیست. مثل همین آقای پیمان که اگه پای این کتابا ریویو ننویسه انگار لاله! به نظرم باید کسانی از این دست که از کمترین سواد ادبی برخوردارن ریپورت و بلاک بشن. اینا آفتند برای کتابخوانی. به نظر من هرکسی اگر میخواد پخته بشه و به سطحی از شعور برسه لازمه بسیاری از کتاب هارو بخونه و بعد تصمیم بگیره که چی خوبه و چی بد! این آقا رسما میخواد جهت بده به مخاطبین که اه اه فلان کتاب فلانه و بهمان کتاب بیسار، پس نخونیدش. پای کتابای تاریخی و کورش و امثالهم اگر کامنتاشو بخونید خودشو کشته بس که تعریف کرده. علی ای حال، من از گلشن راز لذت بردم، جاش توی قهوه خونه های امروز خالیه...
چند سالی بود که میخواستم این کتاب رو بخونم درست یادم نیست از چه سالی شاید حدود ده سال یا کمی این طرف و اون طرف اما با این کتاب وقتی زندگینامه تیمور رو میخوندم آشنا شدم کتابی بود که تیمور خیلی بهش علاقه داشت و توی زندگینامه ش اشاره کرده بود به خوندنش برام جالب و عجیب بود اینکه چرا تیمور باید کتاب مورد علاقه ش چنین کتابی باشه جدا از این به نظرم گلشن راز کتابی نیست که بشه خوند و فهمید از پس هر خط حرفهای زیادی برای گفتن هست و واقعاً مغز داستان اون چیزی که در ظاهر به نظر میاد نیست "اصلاً" و قشنگی قضیه به همینه؛ توی متن کتاب هم خود شبستری بهش اشاره کرده
تبه گردد سراسر مغز بادام / گرش از پوست بیرون آوری خام ولی چون پخته شد بی پوست نیکوست / اگر مغزش بر آری بر کنی پوست شریعت پوست، مغز آمد حقیقت / میان این و آن باشد طریقت خلل در راه سالک نقص مغز است / چو مغزش پخته شد بیپوست نغز است چو عارف با یقین خویش پیوست / رسیده گشت مغز و پوست بشکست وجودش اندر این عالم نپاید / برون رفت و دگر هرگز نیاید
و جای دیگه هم به این اشاره کرده که شاید کسی با راز (کشف حقیقت عالم وجود) کافر بشه و کسی مسلمان که اواخر کتاب این بیت رو داریم: یکی مومن دگر را کافر او کرد / همه عالم پر از شور و شر او کرد
اما توی اینترنت خب تفاسیر زیادی هست از این کتاب که به شخصه اصلاً دلم نمیخواد بخونمشون چون به نظرم کسی نمیتونه حقیقت پنهان پشت داستان رو ببینه و همه به همون ظاهر داستان پرداختن در کنار همه اینا خوشحالم که خوندنش این همه طول کشید و کتابفروشی وقتی که میخواستمش نداشتش و مدتها طول کشید شاید اگر قبل تر این کتاب رو میخوندم مثل خیلیها فقط به ابیات دقت میکردم نه به چیزهایی که میتونه پشتش باشه
از نظر چگالي علم در صفحه، چگال ترين کتابيه که تو عمرم خوندم. کل فلسفه عرفان و اسلام و تمام ادبيات عرفاني رو تو حدود 100 صفحه شعر که تو يه شب گفته جا داده.
Perjalanan salik kepada 'isyq haqiqi atau cinta abadi dan menafikan kemutlakan akal rasional dalam menggapai kebenaran sepenuhnya, sekali gus menempelak mereka yang terikat kakinya dengan epistemologi berdasarkan rasional dan empirikal semata-mata.
Satu bait yang menyentak dan menyentap adalah ibarat mereka yang hanya berpegang dengan logik ibarat mereka yang mencari sinar terik mentari dengan api lilin di tengah padang pasir.
This book was written in the 1200s, and this particular edition was translated in 1909 - 1910, as part of an West meets East kind of scholarly treatises series. The book illuminates one of the many paths to the Truth, in a Sufi poetic abstruse and esoteric kind of a way. This books author is hoping to help, and enlighten the spiritual travelers journey, onwards, and upwards on his heavenly path. It's important to contemplate this book as you read it, some very heavy stuff!
به نزد آنکه جانش در تجلي است همه عالم کتاب حق تعالي است عرض اعراب و جوهر چون حروف است مراتب همچو آيات وقوف است از او هر عالمي چون سورهاي خاص يکي زان فاتحه و آن ديگر اخلاص نخستين آيتش عقل کل آمد که در وي همچو باء بسمل آمد دوم نفس کل آمد آيت نور که چون مصباح شد از غايت نور سيم آيت در او شد عرش رحمان چهارم «آيت الکرسي» همي دان پس از وي جرمهاي آسماني است که در وي سورهي سبع المثاني است نظر کن باز در جرم عناصر که هر يک آيتي هستند باهر پس از عنصر بود جرم سه مولود که نتوان کرد اين آيات محدود به آخر گشت نازل نفس انسان که بر ناس آمد آخر ختم قرآن --------------- «گنج حضور» انديشه كردن در ذات حق باطل است. نه بدان خاطر كه فكر ما كوتاه است و موضوع فكرت بلند. بلكه چون خداوند فرمود: ما از رگ گردن به آدمى نزديكتريم، هر چه بيشتر در او انديشه كنند از او دورتر شوند. زيرا انديشه كردن يافتن واسطه اى است كه تفكر كننده را به مراد نزديكتر كند. و اينجا چون نهايت نزديكى حاصل است؛ هر واسطه و دليلى كه ذهن بياورد، خود مايه دورى از محبوب و حجاب روى او شود. در مثنوى جلال الدين رومى، حكايت مردى را مى خوانيم كه از خدا گنج مى خواهد و طالب روزى وسيع، بى واسطه كسب است. بعد از دعا و زارى بسيار در خواب نشا�� گنجنامه اى را به وى مى دهند كه در آن نوشته است: براى يافتن گنج مراد، بايد تير و كمان به دست گيرى و به فلان نقطه روى و روى در قبله بايستى و تير در چله كمان نهى و رها كنى هر كجا تير افتاد گنج همان جاست. آن مرد گنجنامه را مى يابد و بدان نقطه مى رود تير در كمان مى گذارد و تا بناگوش مى كشد و رها مى كند تير به نقطه اى دور دست مى افتد اما هرچه در آن نقطه و اطرافش كندوكاو مى كند از گنج اثرى نمى بيند گمان مى كند كه كمان را به قدر كافى نكشيده است تيرى ديگر ، با قوتى بيشتر، رها مى كند كه دورتر مى افتد و باز اثرى از گنج نمى بيند مدتى ادامه مى دهد تا بكلى نا اميد مى شود و باز ناله و زارى مى كند. در خواب با وى مى گويند كه دستور را تمام و كمال اجرا نكردى ما گفتيم تير در كمان نه و رها كن و از كشيدن كمان سخنى نگفتيم. كشيدن كمان فضولى بيجاى توست و اين فضولى است كه تو را از گنج محروم كرده است. بدين سان راز گنج بر مرد آشكار مى شود و آن را مى يابد. نكته داستان در اين است كه گنج در كنار آدمى است همان جاست كه او ايستاده است. آنچه حق است اقرب از "حبل الوريد" تو فكندى تير فكرت را بعيد اى كمان و تيرها پرداخته صيد نزديك و تو دور انداخته هر كه دور اندازتر او دورتر وز چنين گنج است او مهجورتر فلسفى خود را ز انديشه بكشت گو بدو كاو را سوى گنج است پشت گو بدو چندان كه افزون مى دود از مراد دل جداتر مى شود مثنوى
برگرفته از مقدمه كتاب گلشن راز به قلم حسين الهي قمشه اي
نخست از فکر خویشم در تحیر چه چیزاست آنکه گویندش تفکر؟ کدامین فکر ما را شرط راه است؟ چرا گه طاعت و گاهی گناه است؟ که باشم من؟ مرا از من خبر کن چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟ مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟ که را گویم که او مرد تمام است؟ که شد از سر وحدت واقف آخر؟ شناسای چه آمد عارف آخر؟ اگر معروف و عارف ذات پاک است چه سودا بر سر این مشت خاک است؟ کدامین نقطه را نطق است، اناالحق؟ چه گویی هرزهای بود آن مزبق؟ چرا مخلوق را گویند واصل؟ سلوک و سیر او چون گشت حاصل؟ وصال ممکن و واجب به هم چیست؟ حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟ چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد؟ ز قعر او چه گوهر حاصل آمد؟ چه جزو است آنکه او از کل فزون است؟ طریق جستن آن جزو چون است؟ قدیم و محدث از هم چون جدا شد؟ که این، عالم شد آندیگر خدا شد؟
Using the author's own words (albeit through translation): In it are blooming Roses of the mysteries of the heart. May mercy be upon him.
I have yet to read other translations of this work, and God Willing, one day I shall be able to read the book in its original language.
With that said, he provides a very beautiful and gentle, I thought, picture of a "walk" within ourselves, each careful step from servanthood to nothing but Him. <3
جواب بیشتر سوالایی که هر کسی درباره زندگی و ماهیتش و قوانین حاکم بر این دنیا داشته باشه رو با زبان ساده و گویا و البته شیرین میده. من این کتاب رو با مقدمه حسین الهی قمشهای و صحبتهاشون که تک تک ابیات رو با زبان همونقدر شیرین و جذاب توضیح میدن همراه کردم که تجربهی لذتبخشی شد از خوندن یک کتاب فلسفه کوتاه کامل و جامع
One of the most concise and powerful distillations of mystical truths and mystery I’ve ever come across. Although it is short, it took me many months to read as each line or stanza was like a rose in a garden in which I could get lost into infinite depths. A must read! Savor it slowly.
گلشن راز، قصیده ای است که محمود شبستری، در پاسخ به پرسش های منظوم مردی سروده است که او را سید حسینی معرفی می کند. اگرچه برگزیدن قالب قصیده برای این موضوع مناسب نبود، شبستری توانست کتاب خوش آهنگی پدید آورد. سید حسینی، آن گونه که از پرسش هایش بر می آید، مردی است با ایمان که به عرفان و ادبیات عرفانی بدبین است. او در پرسشی کوتاه، چند چالش فلسفه عرفانی را میان می نهد: «اگر در جهان چیزی جز خدا نیست؛ چه کسی به خدا می اندیشد؟ چه کسی در سفر عرفانی، از مجاز به حقیقت می رسد؟ تفاوت میان مرد گمراه و مرد رهیافته چیست؟». سید حسینی همچنین می پرسد چرا باید از استعاره های گناه آلود برای بیان معارف اسلامی استفاده شود. شبستری در قصیده ای دراز، نارسا و خسته کننده، سخنانی می گوید که به نظر من بیشتر گریز از پاسخ است. او با تکرار آموخته های عرفانی، می گوید که جز هستی بی مرز، هیچ در جهان نیست و دیگر چیزها، انگاشته هایی بیش نیستند. این انگاشته ها، به دلیل اثری از عدم که در آنها پیداست، هنوز خود را نشناخته اند و جایگاهشان به اندازه آگاهی آنان از بی ارزشی خود است. او حتی ستایش بت در ادبیات عرفانی را نیز ارج می نهد و می گوید بت چون نمودی از هستی مطلق است، پرستیدنش گناه نیست. او گهگاه، آیه های قرآن را به دلخواه خود به کار می گیرد تا سخن خود را راست بنمایاند. بسیاری از آموخته های شوشتری همچون طبقاتی دانستن آسمان، چیزها را آمیخته چهار عنصر (آب، آتش، خاک، باد) انگاشتن و پست خواندن زنان، رنگ کهنگی و پس ماندگی زمان او (پایان قرن هفتم هجری خورشیدی) را دارد. افزون بر این، بسیاری از رهنمودهای او نیز ورانگر هستند که از میان آنها به رها کردن دانش دنیوی و چسبیدن به علم دین، گوشه گیری و دوری گزینی از مردم، آلوده دانستن خویشتن انسان و از همه بدتر جبرگرایی، می توان اشاره کرد. در پایان می توان گفت که برای بیشتر مردم، خواندن این قصیده هدر دادن زمان است امّا کسانی که می خواهند با بخشی از تاریخ اندیشه و ادبیات ایران آشنا شوند، شاید از خواندن آن سود ببرند.
It's rather hard to fall into Shabistari's way when he writes "gold and women are a source of anxiety" I can see that with gold but women? It is clear that the audience in mind is of men and not women. Supposedly according to the back of the book's praise is that he writes with extraordinary clarity and I can see why I couldn't come up with a review when I read this the first time. It may be so that I am not ready to follow the paths as subscribed by this Sufi. I cannot forsake family, even if the family member turns out to be my enemy and a stranger more of kin. For I find the love of family to be the reflection of the Beloved. For love shared is a gift from the Beloved. All that we are and all that we should strive to be is because of the Beloved. At one point I thought I grasped what he was saying and then as with Rumi I feel I have mostly not. Florence Lederer has only managed to translate here in this book some of the many, many couplets, perhaps in my case I am missing the fullness of them. For everyone else: Read this book and find what I have missed it may work for you better than me.
Shabistari’s “Secret Rose Garden” expresses a unified vision of Reality similar to the perspective of the great Sufi philosopher Ibn Arabi, but expressed through the rich Persian poetic tradition. Every page contains meditative treasures.
مثنوی «گلشن راز» یکی از شاهکارهای ادبیات فارسی و ارزندهترین اثر سعدالدین محمود شبستری است که به زبانهای مختلفی چون انگلیسی، آلمانی و ترکی ترجمه شده است. کتابی عرفانی که صادق هدایت در داستان "توپ مرواری" با تأسی به یکی از ابیات آن آورده است:
مسلمان گر بدانستی که توپ چیست / یقین کردی که دین در توپپرستی است
کتاب «گلشن راز» منظومهای تقریباً هزار بیتی است که شاعر اشعریمسلک آن، شیخ محمود شبستری، با استعانت از اندیشههای صوفیانی مانند ابنعربی و عطار، آن را در پاسخ پرسشهای پانزدهگانه و به اعتباری هفدهگانۀ عارف و شاعری خراسانی، امیر حسینی هروی، نگاشته است.
بر این کتاب مختصر که اهمّ مطالب عرفان نظری را به نظم کشیده و گویی خلاصۀ مبانی اندیشههای تصوّف و عرفان است، شرحهای بسیاری نوشته شده که از معروفترین آنها میتوان به "شرح گلشن رازِ" خواجه حسین الهی اردبیلی، "مفاتیحالاعجازِ" محمد لاهیجی، "شرح گلشن رازِ" صاینالدین ترکه اصفهانی و "نسائم گلشنِ" شاه داعی شیرازی اشاره کرد. چنانکه از دیگر آثار این شاعر نامدار و عارف تبریزی - که در قرن هشتم هجری میزیسته است - میتوان به "سعادتنامۀ" منظوم و "حقالیقین" و "مرآتالمحققینِ" منثور اشاره کرد.
به نام آن که جان را فکـرت آموخت / چـراغ دل به نـور جان بر افـروخت (شبستری، ۱۳۶۸: ۶۷)
کـسی کو عقـل دوراندیش دارد / بـسی سـرگشتگی در پـیش دارد / ز دورانـدیشـی عـقـل فـضـولـی / یکـی شـد فــلسـفـی، دیــگـر حــلـولـی / خِـرَد را نـیـسـت تـابِ نــور آن روی / بــرو از بَـــهـر او چـــشــم دگـــر جــوی / دو چـشـم فلسـفـی چـون بـود اَحوَل / ز وحـدت دیـدن حــق شـد معـطّـل / چو اَکمَه بینصـیب از هر کمال است / کسـی کو را طـریـق اعـتـزال است / بوَد در ذات حـق انـدیـشه باطـل / محال محض دان تحصـیلِ حاصل / هـمـه عـالَـم به نـور اوست پـیدا / کـجـا او گـردد از عـالَم هـویدا / رهـا کـن عـقل را با حـق هـمی باش / که تاب خُور ندارد چشم خفاش (همان: ۷۱)
تو در خوابی و این دیدن خیال است / هر آنـچه دیدهای از وی مـثال است (همان: ۷۴)
شـریعت پوست، مغز آمد حـقـیقت / مـــیـان ایـــن و آن بـاشـــد طـریــقــت / چو عارف با یقـین خویش پیوست / رسیده گـشت مغز و پوست بشکست (همان: ۸۱)
هر آن کس را که اندر دل شکی نیست / یـقین دانـد که هـسـتی جـز یـکی نـیـست / من و ما و تو و او هست یک چیز / کـه در وحـدت نــبـاشــد هــیـچ تـمیـیـز / تــعـیّـن بــود کـز هـستی جـدا شـد / نـه حــق بــنده، نـه بــنده بـا خــدا شــد / حـلول و اتـحـاد ایـنجا محال اسـت / که در وحــدت دویـی عـیـن ضَلال اسـت (همان: ۸۵)
تـو مــعدومی عـدم پـیـوسـته ساکن / بـه واجــب کـی رسـد مـعدوم مـمـکـن /هـیـولی چیسـت جز مـعدوم مـطـلق /کـه میگـردد بـدو صــورت مــحـقــق / جـهـان را نـیست هستی جـز مجازی /سـراسـر کار او لــهـو اسـت و بـازی (همان: ۸۷)
تــرا از آتـش دوزخ چـه بـاک اســت /گر از هستی تن و جان تو پاک اسـت / کــدامـیـن اخـتـیـار ای مـرد عـاقـل /کــسـی را کــو بُـــوَد بـالـــذّات بـــاطــل / هر آنکس را که مذهب غیر جبر است / نـبی فـرمـود کو مـانند گـبر است (همان: ۸۹)
مسلمان گر بدانستی که بت چیست / بدانستی که دین در بتپرستیست (همان: ۱۰۳)
منبع:
_ شبستری، محمود، ۱۳۶۸، گلشن راز، با مقدمه و تصحیح دکتر صمد موحد، تهران، طهوری.
So SO very dense but one of the best things I have read in a long time. I don’t think I would have finished it so quickly if I hadn’t read most of it on a plane with nothing else to do, but at times it felt like my brain was expanding and compressing and flying off into space.
It’s crazy how ideas just circulate and repeat and repeat. I was reading it and was like, this sounds so familiar. Turns out, Neoplatonism influenced this mystical tradition. Makes so much sense. Makes so much sense why I love it. Such similar ideas. Ideological grille once again.
Reminded me of The Pilgrim’s Progress that I had to read at GCC my freshman year. But infinitely better. I don’t think Bunyan was influenced by this but wouldn’t be surprised if he was.
My only qualms with it had to do with the introduction and translation. The introduction was really lacking, left me in the dark. I love a good intro and it sucked that I had to google a lot of background.
Then, the translation was good! But I wish the rhyme scheme could have been preserved. Maybe I’ll look for a better translation.
Excellent book. The introduction isn't overbearing and I frankly appreciate how it un-self-consciously calls out Gurdjieff for unnecessarily complicating messages that will sink into you simply by reading the poetry of spiritual masters and recalling it in the light of life. (I appreciate whatever role he had in getting the Enneagram available and I know his instruction helped many but there has been such an accretion of words via his group).
Spirituality is an act of remembrance . Remembering one's real nature. Remembering that one's humanity is rooted in divinity. But body or thoughts or memories cannot do this remembering. Consciousness has to remember itself. It is like an invitation. There is no greater delight than to listen to this master Shabistari singing of him remembering the divinity.
Tasavvufla ya da dini içerikli kitaplarla pek haşır neşir olmamış kişiler için çok çok ağır gelecektir dili, baştan o uyarıyla başlayalım. Mana aleminde temel olarak kişileri yanılgıya sürükleyen ve Emir Hüseyni tarafından yönlendirilen sorulara cevap ile bu cevapların şerhleri şeklinde ilerliyor kitap.
Varlık, Allah'ın tecellisi, küfre giden hareketler gibi temel konuları adım adım bir silsile şeklinde detaylandırılmış.
Bu ara nedense hep ağır kitaplar denk geldi, hayırlısı bakalım:)
This book reminds me of The Matrix, a movie in which Morpheus mentions: "The Matrix is the world that has been pulled over your eyes to blind you from the truth." This is exactly what it feels like when you read this book and start putting it into practice. Morpheus also mentions: "Unfortunately, no one can be told what the Matrix is. You have to see it for yourself."
Of course, The Secret Rose Garden is a lot more refined and pure than the action movie, but it could give you a hint of the level and depth of insight you may be confronted with. Go read this marvel and see for yourself through dedicated meditation.
Highly recommended for the ones who are interested in spirituality.
گلشن راز یک مثنوی حدودن هزار بیتی است که در جواب نامه ای حاوی سوالهای عرفانی یکی از مریدان شیخ سروده شده است. سوالاتی مانند کیفیت وحدت وجود، معنی سیر و سلوک مخلوق، کیفیت وصال، معنی تفکر، چگونگی جدا بودن قدیم و محدث، معنی اشارات به چشم و لب و خال و خط، معنی شراب و شاهد و شمع، معنی زنار بستن و دیگر سوالات. متن جوابهای شیخ اغلب در معنی برای خواننده مبتدی دست یافتنی نیست، اما کوششی که شیخ شبستری در دادن پاسخ کامل به آنها داشته و در کنار آن نظم روان و زبان دلنشین این کتاب، آن را به یکی از مراجع مطالعه ادبیات صوفیه کرده است. کتابی است داشتنی و گاه گاه دوباره خواندنی.
2nd translation that I have read of Sa'd ud-Din Mahmud Shabistari's Gulshan-i raz. Long has this book been held in high esteem in the Islamic world; one day, Insha Allah, I shall take delight in reading it in its original language, Persian.