The script of the 1966 Antonioni film, which was very loosely based on a Julio Cortazar story. A fashion photographer who has aspirations of becoming a “serious” photographer goes to a park with his camera. He takes pictures of some people. Later, developing his pictures and studying them closely, he thinks he might have evidence that a murder has taken place. The action is set in London, during the swinging sixties.
آگرانديسمان يا هوس در صبح تابستان، داستان يك عكاس مد اهل لندن است كه فكر ميكند جريان قتلي را با چشم خويش ديده است، اما در اين ميان عكسهايي كه از اين واقعه گرفته بود مفقود ميشود و ... .فيلم (آگرانديسمان) يا (هوس در صبح تابستان) محصول 1966 كشور انگلستان با نويسندگي و كارگرداني (ميكل آنجلو آنتونيوني) و فيلمبرداري (كارلو ديپالما) در زمان اكران خود توانست چهرهي كارگردان ايتاليايي اين فيلم را به عنوان فيلمسازي صاحبسبك و خوش فكر در عالم سينما به اثبات برساند و در همان زمان اكران خود به كلاسيكهاي تاريخ سينما بپيوندد. حركتي كه پيش از اين فيلم (آنتونيوني) با فيلمهاي شاخصي چون: دوستان(1955)، فرياد(1957)، شب(1960)، ماجرا(1960)، كسوف(1962)«برنده جايزهي ويژهي هيئت داوران در جشنواره كن» و صحراي سرخ(1964) و پس از آن در يك دهه بعد با ساخت فيلم بسيار معروف ديگر خود: حرفهي خبرنگار(1975) به اوج برساند و نام خود را به عنوان فيلمسازي كه موج نويني در سينماي جهان به راه انداخت ثبت كند و به جاودانههاي تاريخ سينما بپيوندد
میکلآنجلو آنتونیونی در بیست ونهم سپتامبر سال ۱۹۱۲ در خانوادهای توانگر از زمین داران "فرارا" در ایتالیا زاده شد. فرارا شهریست در مرز میان "امیلیا" و "ونزیا" که بگفتهٔ آنتونیونی " شهر کوچکی است در دشت "پادوان" باستانی و خاموش" بنا به یادمان های خانواده اش در نزدیکهای ده سالگی او آدمک نگاره میزد و برای شان جایگاه بازی می ساخت. در نوجوانی به نگاره گری پرداخت و گرایش به چهره گری را بیشتر از چشم انداز سازی نشان میداد
آنتونیونی در ۲۳ سالگی دانشنامهٔ خودرا در رشتهٔ اقتصاد و بازرگانی از دانشگاه "بولونیا" دریافت نمود. اگرچه در هنگام دانشجویی اش بود که نوشتن داستان و نمایشنامه را آغاز کرد و برخی از آنها را نیز به پرده آورده و کارگردانی نمود. او در دانشگاه یکی از پایه گذاران گروه نمایش و قهرمان بازی تنیس بود. همچنین او برای گاهنامههای شهرش بازنگری های خرده گیرانه از فیلمهای آمریکایی و ایتالیایی مینوشت و اندکی از آن پس برآن شد تا که خود به فیلمسازی بپردازد.
برای نخستین کارش او می خواست فیلمی از زندگی بیماران روانی بسازد " نخستین باری که با دوربین فیلمبرداری نگریستم در آسایشگاه بیماران روانی بود.". در آغاز بیماران به او در بپا ساختن افزارها و دوربینهای فیلم یاری دادند "ما دوربین ها و چراغها را بپا داشتیم و دیوانگان در در جاهاشان در پیرامون اطاق به آوردهٔ فیلمنامه به سامان ایستادند. آنها از دستورهای ما به فروتنی فرمان میبردند و بسیار نگاهبان بودند تا که نادرست و نا پسند نباشند. رفتارشان بسیار دل انگیز می نمود و من خرسند بودم که همه چیز خوب پیش میرود" اما همینکه آنتونیونی چراغ های پردرخشش را روشن نمود بیماران به آشوب آمدند. و "چهره هاشان که تا آنگاه آرام می نمود بناگاه برافروخته و آسیمه گردید. وسپس نوبت به ما شد که هراسان شویم. دوربین گارمان حتی توان آن نداشت که دوربین را از کار بدارد و خاموش کند و من نه در خود این توان میدیدم که بتوانم دستوری دهم. و به فرجام این رانشگار آسایشگاه بود که فریاد سر داد که " بس است . چراغ ها را خاموش کنید." و در اطاقی نیمه تاریک، ما انبوه تنهای به هم پیچیدهای را می دیدیم که گویی در شکنج مرگ گریبان گیرند". و از این بود آنتونیونی بر آن یازید تا که از فیلم سازی دست بشوید.
در ۱۹۴۰، او به رم رهسپار شد تا به عنوان دستیار "کنت ویتوری چینی" به کار پردازد. این کار به درازا نکشید و چندی ازآن پس او به کارمندی بانک و پس از آن برای کار به روزنامهٔ سینمایی پیو ست که ویراستار آن ویتوریو موسولینی پسر رهبر فاشیست ایتالیا بنیتو موسولینی بود. خرده گیری های سخت و تند او از فیلم های ایتالیایی آن روزگار به پدیداری نشان از ستیزه گری او داشتند در رویارویی با نهاد فاشیسم، که در این چرخه پشتوانهٔ ساختن آن فیلمها را فراهم می نمود، وازین روی بود که نبشتههای اورا همیشه بریده و درمی دریدند. و در ین گاهان بود که او دوباره به فیلم سازی گرایش گرفت. و در بنیاد فیلمسازی آزمونی به آموختن پرداخت. و در این هنگام بود که او به نوشتن چند فیلمنامه پرداخت که یکی از آنها "خلبانی باز میگردد " بود که در ۱۹۴۳ او به "فرارا" بازگشت و بازرگانی همشهری را پیدا نمود که پذیرا گشت تا که برای نخستین فیلم او سرمایه بگذارد. این فیلمی بود از زندگی پر ستوه ماهیگیران همسایه بنام "مردمان درهٔ پو" . اگرچه نیروهای آلمانی بخشهای درازی ازین فیلم را از میان بردند ولی خوشبختانه بخشی به درازای ۹ دقیقه از آن بجای ماند که به پیش پردهای برای فیلم "جادو شده" آلفرد هیچکاک در جشنوارهٔ ۱۹۴۷ فیلم ونیز نشان داده شد.
پس از جنگ دوم جهانی آنتونیونی بار دیگر به نوشتن بازکاوی فیلم و ساختن فیلم های کوتاه گواهاک، مانند فیلمی از زندگی سپوران رم، پرداخت .
در ۱۹۵۵ هنگامیکه آنتونیونی به فرازای درون آشفتگی خویش رسیده بود توانست تا به نخستین پیروزی هنریش دست یابد. فیلم "دوستان دختر" او که برندهٔ پاداشن شیر سیمین جشنواره ونیز شد داستان زندگی پوچ و بی شیدایی گروهی از زنان ردهٔ میانی شهر تورین را باز می نمایاند. شیوهٔ چند لایهٔ بررسی آنتونیونی از نگرانی هاو دل پریشانی های زنان تا به امروزه و همواره ازین پس یکی از ارجمندترین برداشت های سینمایی شناخته شده و خواهد شد. با این فیلم بود که او آزمودن روش درآوری در صحنه را آغاز نمود. " تنها درآن هنگام که من چشمم را به سوراخ دوربین می فشرم و بازیکنان را به بازی آغاز می دارم است که انگاشت برازای صحنه رادر می یابم" او این روش را در فیلم پرآوازهٔ ۱۹۵۷ خود "فریاد خشم" دنبال کرد. این فیلم داستان کارگری از سرنشینان درهٔ پو است که همسرش او را رها میکند. بیچارگی درونی و تنهایی این کسگانه در چشم اندازی تهی از زیستایی و بخودواگذاشته بازتاب خویش را مییابد. و این به کارگیری از چشم اندازها بود که از آن پس نماد کارهای آنتونیونی گردید. این فیلم پل پیوند دهی میان کارهای نخستین و شاهکارهای آینده او بود
آغاز سینمای ویژهٔ آنتونیونی و فیلمهای سه گانهٔ دههٔ ۱۹۶۰ در هنگام صدا گذاری به "فریاد خشم" بود که آنتونیونی با مونیکا ویتی ستارهٔ آیندهٔ فیلمهایش آشنا شد و به او دلبست. برای دوسال بود که آنتونیونی نمیتوانست تهیه کنندهای برای فیلمهایش بیابد تاکه سر انجام در سال ۱۹۵۹ سرمایه گذاری را برای فیلم جدید خود "رویداد" پیدا نمود. اما پیش از آنکه ساختن "رویداد" به پایان رسد این فیلم به آستانهٔ ازمیان رفتن رسید چراکه سرمایه گذار بی پول و پلای آن از پشتبانی فیلم در میانهٔ فیلمبرداری دست کشید. به گفتهٔ آنتونیونی " کار به جایی رسیده بود که ما دیگر غذایی برای خوردن هم نداشتیم تعدادی از کارگران فیلم ما را رها کردند واگرچه ما توانستیم بجایشان دستهای دیگر را بکار گیریم اما آنها نیز ما را بخود واگذاشتند و رفتند. من بیست هزار متر فیلم داشتم و هنر پیشهها یم با من ماندند. پس من خود دوربین بدوش برده و فیلمبرداری را ادامه دادم" سر انجام تهیه کنندهای دیگر برای فیلم پیدا شد.
فیلم "رویداد" که بسیاری آن را شاهکار آنتونیونی میدانند، فیلمی ست که زبان سینما را دگرگونی و تازگی داد و میدهٔ گردش کارهای کارگردانی آنتونیونی گشت . اگرچه هنگامیکه این فیلم در جشنوارهٔ ۱۹۶۰ کان به نمایش آمد بسیاری از تماشاگران آن را هو کردند و گروهی از آنان به خشم از نمایشکده بیرون شدند. کارگردان و هنرپیشهها ی فیلم در نخست می پنداشتند که برای همیشه آیندهٔ کاریشان تباهی گرفته است. اما اندکی دیرتر از آن شب روبرتو روسلینی و گروهی دیگر از نامداران سینمای ایتالیا آوایهای نوشتند و آنرا روز دیگر پخش نمودند. در آوایه چنین آمده بود: " با آگاهی از ارجمندی تکتایانه فیلم رویداد میکل آنجلو آنتونیونی و افسرده از پدیدهٔ دشمنانهای که از آن برخاست . دستینه گذاران زیرین که همگی از بازکاوان و دست اندرکاران سینمایند آهیخته سر برآنند تا که سازندهٔ این فیلم را بستایند." و آنگاه بود که افسانهٔ "رویداد" پدیدار شد، فیلمی که تماشاگران کان هویش کردند و با این همه برندهٔ پاداشن ویژهٔ داوران جشنواره شد. در ۱۹۶۱ ماهنامهٔ انگلیسی , , با دید جویی از ۷۰ نفر از بازکاوان فیلم در سراسر جهان نه تنها "رویداد" را آفرین گفت که بل آنرا به آوند دومین از همیشه بهترین فیلم ها، پس از "شهروند کین" اورسن ولز ، برگزید.
آنتونیونی با فیلم پایانی خویش "شناسایی یک زن" در ۱۹۸۲ به هوای فیلمهای پیشینش و کاوش در شکنندگی پیوند ها ی دلبستگی وتن بارگی و به پرسش کشیدن کسایی بازگشت. در این فیلم "نیکولو" فیلمسازی جداشده از همسرش بجستجوی زنی است همه براز برای بازی در فیلمش که همچنین بتواند تاجایگذین همسرش گردد. او آمیزشی نه چندان آسان با "آیدا" هنرپیشهای جوان و "ماوی" زن زیبایی از ردهٔ والاتباران را آغاز میکند ولی این هردو پیوست او را به سرگشتگیی ژرف فرو می کشاندو نودی از بیچارگی در همهٔ فیلم نشت میکند. و در یکی از بیاد ماندنی ترین دیدزار های فیلم "نیکولو" و "ماوی" به هنگام رانندگی در یک بزرگراه در مهای رازگونه فراپوشیده میشوند . هنگامی که "شناسایی یک زن" در جشنوارهٔ فیلم نیو یورک به پرده آمد او در پاسخ به خرده گیرانش در گفتگویی با لس آنجلس تایمز گفت " من در درازای بلند هنگام کارهایم در رویارویی با بسیاری از بینش ها و دشواریها زندگی کرده ام که دیگر برایم تا اندازهای بی ارزشند". "شناسایی یک زن" به فرجام با آمیزه از پارهای فراوایی و پارهای دل انگیختگی در ایتالیا فروشی بس سودزا داشت و در۱۹۸۲ برندهٔ پاداشن سی و پنجمین سالگرد جشنوارهٔ فیلم کان گردید.
آنتونیونی روز دوشنبه سیم جولای ۲۰۰۷ در خانه اش در رم درگذشت مان
Blow-Up written and directed by Michelangelo Antonioni, Winner of the 1967 Palme d’Or and a classic
10 out of 10
This is a dazzling, mesmerizing motion picture, one of the best ever made, a statement that is still valid today, even if what we see on the screen may seem dated, the fashion, cars, haircuts are not the same, evidently, still, this has the magic that is eternal, it hypnotizes and it is ‘cool, after fifty six years…
We have aspects that have changed, the apparent misogynist, or maybe just sexist attitudes have not vanished, clearly, especially if we think places like Saudi Arabia, Zambia (this may be the place with some draconian regulations, and if it is not, well, mea culpa) but we live in a different era, it has to do with progress
The hero is Thomas aka excellent David Hemmings, a photographer who is so damn successful that he drives a Rolls Royce (or maybe it is a Bentley, but we are talking of the most expensive cars money can buy, especially back then) and he is not crowded exactly, but looked for by women who want to be his models
Some scenes describe, show the audience what happens in these artistic circles, how photographs are taken, the way models pose, the Creator - for we can assimilate the photographer with a small god, one who makes or breaks a celebrity, money spinner – takes a rather arrogant pose, abusive for our standards
A couple of girls come to the studio, almost begging to be noticed, but the Man says he ‘does not have time, he did not have time to have his appendix taken care of’, and the way he treats the other women, the ones working with me, where to begin, it would not be allowed today outside Riyadh, Lusaka – only joking!
‘Power corrupts, and absolute power corrupts absolutely’ – so goes one of those silly proverbs, which by the way, are mostly dumb, off, inaccurate, let us just mention ‘all is fair in love and war’, which is so self-evidently stupid, and ‘appearances deceive’, debunked by a classic of psychology, by Malcolm Gladwell
In Blink, The Power of Thinking Without Thinking http://realini.blogspot.com/2023/10/t... Malcolm Gladwell looks at the Thin Slicing Effect and the way humans form opinions, make decisions, within seconds, a habit formed over millennia of evolution, the fight or flight response
Those who could not react in a flash, could not get food – well, vegetarians could take their time, probably, but hunters not really – and, just as important, would become the meal for a predator, if they spend precious seconds musing about the peril, and not running for their lives, the genes we have have been passed by the quick ones
The photographer has found his calling, which by the way is to be located by establishing three groups, one with the things you like, another with the ones you are good at, and the last will have the ones that have meaning for you, and when you look for the domain where they intersect, this is where your calling is
Harvard Professor Tal-Ben Shahar talks about this in his lectures, he has had the most popular courses http://realini.blogspot.com/2017/07/p... in the history of that Ivy League institution, and you could find his wonderful advice, stories from Jewish tradition online…
When Thomas is in the park, he sees a couple kissing, playing somehow together, in a sort of foreplay maybe, or is just a cover for an attack – this could be some spoiler alert right here, something using hindsight, we see what follows and then look back and say, oh, maybe they were not really displaying affection
The protagonist takes pictures, and would say when confronted that this is what he does, it is his job, but the protest is that this ‘is a public space’, people are allowed to move about without someone interfering, so that would be just one of the questions, provocations, who is right, the man or the woman?
Vanessa Redgrave is now an iconic figure, not just an artist, but as far as I can remember (but could be dead wrong) vocal on various political issues (I may confound her with Glenda Jackson, recently deceased, and once a member of Parliament) and I must say, not one of my favorite artists, although I see how remarkable she has been
She is Jane in this film, and the one having the interaction in the park, after which she comes to challenge the photographer, asking for the photos, then continuing and getting closer to him…looking at the pictures he had taken in the park, the hero or anti-hero is trying to decipher what it is in there
And there is a dead man, when he travels back to ‘the scene of the crime’, indeed, there is a corpse there, but instead of calling the police, staying way clear of the body, he does none of those things, which we know are necessary, surely from watching so many movies with the details of detective work
You need a perimeter around the place, they can take DNA samples now - not in 1967, but still, it seems rather careless, albeit this is not really one of those thrillers, where we are focused on who dunnit, here there are other, probably more important happenings, this is also a ‘mood piece’, that drives you into the drama… http://realini.blogspot.com/2018/01/l...
Now for a question, and invitation – maybe you have a good idea on how we could make more than a million dollars with this http://realini.blogspot.com/2022/02/u... – as it is, this is a unique technique, which we could promote, sell, open the Oscars show with or something and then make lots of money together, if you have the how, I have the product, I just do not know how to get the befits from it, other than the exercise per se
Some favorite quotes from To The Heritage and other works
‘Fiction is infinitely preferable to real life...As long as you avoid the books of Kafka or Beckett, the everlasting plot of fiction has fewer futile experiences than the careless plot of reality...Fiction's people are fuller, deeper, cleverer, more moving than those in real life…Its actions are more intricate, illuminating, noble, profound…There are many more dramas, climaxes, romantic fulfillment, twists, turns, gratified resolutions…Unlike reality, all of this you can experience without leaving the house or even getting out of bed…What's more, books are a form of intelligent human greatness, as stories are a higher order of sense…As random life is to destiny, so stories are to great authors, who provided us with some of the highest pleasures and the most wonderful mystifications we can find…Few stories are greater than Anna Karenina, that wise epic by an often foolish author…’
‚parturiunt montes, nascetur ridiculus mus’
“From Monty Python - The Meaning of Life...Well, it's nothing very special...Try and be nice to people, avoid eating fat, read a good book every now and then, get some walking in, and try and live together in peace and harmony with people of all creeds and nations.”
آنتونیونی در مصاحبه ای که در همین کتاب آمده می گوید: اگر تا به این حد درباره فیلم هایم به پژوهش نپردازم، بی شک نتیجه کارم جز دروغ چیزی نخاهد بود. کار را همواره باید با داده های اثبات شده آغاز کرد. برای کارگردان، بزرگترین خطر و وسوسه سینما امکان بی حد و حصر دروغگویی است
آگراندیسمان ساخته میکلآنجلو آنتونیونی، محصول ۱۹۶۶، یکی از شاهکارهای سینمای مدرن و مهمترین آثار موج نوی ایتالیا و اروپا محسوب میشه. داستان دربارهٔ عکاسی به نام توماس (با بازی دیوید همر) است که در لندن دههٔ ۶۰ میلادی کار میکند. توماس به طور اتفاقی در یکی از عکسهایش چیزی میبیند که ممکن است راز یک جنایت باشد. او با بزرگنمایی (آگراندیسمان) عکسها، تلاش میکند حقیقت را کشف کند، اما هر چه بیشتر جزییات را بزرگ میکند، واقعیت بیشتر مبهم و پیچیده میشود.
فیلم به شکل استادانهای مرزهای واقعیت و خیال، دیده شدن و ندیده شدن را به چالش میکشد و پرسشهایی عمیق دربارهٔ ماهیت حقیقت، شناخت، و حتی خود «دیدن» مطرح میکند. این که آیا واقعیت در قاب تصویر وجود دارد یا صرفاً بازنماییای از آن است؟ آیا میتوان حقیقت را در این دنیای پیچیده و سرشار از نمادها و گنگیها پیدا کرد؟
آگراندیسمان بیش از یک تریلر جنایی یا معمایی است؛ این فیلم فلسفهایست دربارهٔ ادراک، شک و تردید، و ناتوانی انسان در تسلط کامل بر واقعیت. دوربین و عکس، که قرار است واقعیت را ثبت کنند، خود تبدیل به ابزار گمراهکنندهای میشوند. این تناقض، در قلب اثر آنتونیونی قرار دارد و آن را به فیلمی فراتر از زمان و مکان بدل میکند.
بازی دیوید همر با ظرافت حس کنجکاوی، سردرگمی و بیقراری را به تصویر میکشد؛ کارگردانی آنتونیونی با کادربندیهای دقیق و فضاسازیهای ملتهب، فضایی سرد و در عین حال شاعرانه خلق کرده که حس تنهایی و گسستگی انسان معاصر را بازتاب میدهد.
آگراندیسمان فیلمیست که هنوز پس از بیش از شصت سال، با قدرت سؤال میکند و ذهن مخاطب را به بازی میگیرد؛ فیلمی که دربارهٔ رابطهی پیچیده انسان با واقعیت و تصویر است، و به این دلیل از آثار کلاسیک و ماندگار سینما به شمار میآید.
آگرانديسمان نوشته "خوليو كورتاسار" يك داستان پست مدرن با خوانش بسيار دشوار است كه فيلمي براساس آن توسط كارگردان ايتاليايي (Antonioni) در سال ١٩٦٦ ساخته شده است. پيشنهاد من اينست كه ابتدا داستان خوانده شود و بعد فيلم را ببينيد. ترديد نكنيد كه يكي از جذابترين پكيج ها برايتان خواهد بود و لذتي منحصر به فرد را تجربه خواهيد كرد.
به گفته آنتونیونی: فیلم های مرا نباید شواهدی مستند برای مجموعه ای منسجم و یکپارچه از ایده ها به شمار آورد، بلکه آنها را باید به ایده هایی مربوط دانست که به یک باره پدید آمده اند!
این حرف رو میشه دقیقا در بخشی که توماس همراه با جمعیت یک کلوپ سعی داره تکه ای از یک گیتار شکسته رو برداره و بعد هم که از کلوپ به سختی خارج میشه در حالی که چند نفر برای به دست آوردن همان تکه از گیتار به دنبال او در حال دویدن هستند، وقتی همه را پشت سر میگذارد آن تکه از گیتار را دور می اندازد!
With commentary by the director, this is the script of the film version of Cortazar's short story - one of Antonioni's finest films, a social and political "statement" well suited to the 1960s when it was made.