تصوری که امروزه میتوان از منظومۀ آلام ایوب داشت با دورانهای گذشته فرق دارد. مسائل بشری چون درد و مصیبت و گناه و مرگ، سر جای خود ماندهاند. اما انسان تجربهای دوهزار ساله از این همه را پشت سر گذاشته است. آن تأثیر ماندگاری که درد و رنج یک انسان بیگناه اما صبور در دل خواننده به جا میگذارد، آن سوز و غم و ماتمی که شکوهسراییهای یک بیپناهِ از همه جا رانده در ما برمیانگیزد و آن نیروی همدردی بیمانندی که از پس اعصار سربرمیدارد و در ما کارگر میافتد همه نشانۀ آن است که مؤلف یا مؤلفان این داستانْچامۀ باستانی میدانستهاند دارند چهکار میکنند.
Books can be attributed to "Anonymous" for several reasons:
* They are officially published under that name * They are traditional stories not attributed to a specific author * They are religious texts not generally attributed to a specific author
Books whose authorship is merely uncertain should be attributed to Unknown.
قاسم هاشمینژاد کتابِ خوب را عاری از پیشگفتار و پیگفتار میداند. بطوریکه پایانِ متن، پایانِ کتاب باشد و مقصد و مقصود هر دو به حاصل آید اما در این کتاب به ناچار به هر دو تن میدهد. هاشمینژاد علت این اقدام را شهرت فراگیر داستان ایوب میخواند که نه تنها کمک رسان نیست، بلکه دست و پاگیر است. در آیین ثنوی همچون زرتشتی شر و پلیدی از جانب اهریمن است و انسانِ باورمند تکلیفش روشن است اما در آیین وحدانی همچون یهود و اسلام همه چیز از جانب خالقِ قادر است. (چه خیر و چه شر) ایوبِ موحد – که خدایش را عادل میخواند – نمیداند مرتکب چه گناه کبیره ای شده است که این چنین خشم یهوه سختگیر را برانگیخته شده است تا او را از نعمت اولاد، مال و منال و سلامتی محروم ساخته است. پارسایانِ پیش از روزگارِ ایوب در قبال سختیهای زمانه، خویشتندارانه رفتار میکردند و سر تسلیم در برابر اراده خداوند فرود میآورند، اما ایوب بدون آنکه به کفرگویی بیفتد، دادخواهی اش را به درگاه یهوه سختگیر میبرد و این رفتار خلاف عادتِ ایوب، رازِ اهمیت سرگذشت غم انگیز او در آیین یهود است.
"من گناه کرده ام؛ با تو چه کنم، ای نگهبان آدمی؟ از چه مرا نشانی بر ضد خود کردهای، تا باری شدم سنگین بر دوش خویشتن؟ و از چه خطا بر من نمیبخشایی، و زشتکاری من در نمیگذاری؟ چه اکنون در خاک خواهم خفت؛ و مرا خواهی جست و من نباشم"
هاشمینژاد به نیت یک تجربه زبانی سراغ ترجمه داستان ایوب در عهد عتیق میرود. نویسنده قصد داشته است با کنار هم قرار دادنِ یک زبان کهنتر و زبان امروزی نشان دهد زبان فارسی با موسیقی است که خودش را عیان و عریان میکند. (با وجود واژگان و عبارات متفاوت در دو زبان که فاصله تاریخی زیادی با یکدیگر دارند) نویسنده در پانویسِ پایان هر باب اصطلاحات متکلف را معنی کرده و توضیح مختصر و ضروری درباره ارجاعات مذهبی داده است) رد پای علاقه وافر هاشمینژاد به مقوله زبان در آثار دیگر او مشهود است. چه در تصحیح متون کهنی همچون کارنامه اردشیر بابکان و چه در ترجمه از خوابِ گرانِ ریموند چندلر و چه در رمان هایش همچون خیرالنساء و فیل در تاریکی رد پای این زباندانی به وضوح نمایان است. کتاب با فصلِ پایانی سرگذشت ایوب در تورات، پایان نمیپذیرد و نویسنده چالش جذابی را شروع میکند. در قرآن تنها 6 آیه به ایوب اختصاص داده شده است که در آن هم در نهایت ایجاز به نقاط عطف زندگی ایوب اشاره شده است. (برخلافِ داستان یوسف نبی در قرآن که با ذکر جزئیات همراه است و یا حتی برخلاف چهل و دو باب ایوب در تورات که به جزئیات سرگذشت ایوب میپردازد) ایوب از انبیاء الهی بود و علمای مسلمان و مفسرین قرآنی نمیتوانستد از کنار نام او به آسانی عبور کنند. از این رو علمای مسلمان برای آشنایی بیشتر با داستان زندگی ایوب ناگزیر به رجوع به عهد عتیق بودند و بدیهی بود بخشهایی از روایت عهد عتیق از ایوب را با اعتقادات دینی خود ناسازگار بدانند. در ادامه نویسنده سراغ پنج تفسیر می رود که با وجود اختلاف دیدگاه، وجه مشترکی دارند. (قصص الانبیاء، تفسیر کمبریج و تفاسیر ابوالفتوح رازی، سورآبادی و خواجه عبدالله انصاری) جملگی این تفاسیر چه از لحاظ ادبی و چه مذهبی برجسته و قابل اعتنا هستند. به عبارت سادهتر همهی آنچه که دلخواه نویسنده است. با مروری کوتاه و اجمالی بر کارنامه هاشمینژادِ نویسنده به جایگاه رفیع ادبیات و عرفان در نزد او پی میبریم. هاشمینژاد با نقد ادبی در روزنامه آیندگان و مجله فردوسی در دهه چهل خورشیدی قلم به دست گرفت. با دنبال کردن سیر فعالیت او میتوان به وضوح دریافت به مرور زمان گرایش به عرفان در او پررنگ تر می شود و شیفتگی او به عرفان در دهه پایانی عمرش به اوج خود میرسد. کتاب ایوب را به نوعی میتوان نقطه تعادل عرفان و ادبیات در کارنامه هاشمینژاد دانست. نویسندهی عارفمسلک در ابتدای فصلِ پیگفتار باریکبینی و نکتهسنجی مفسران را از جمله دلایل انتخابشان میخواند. حال خودِ او با باریک بینیدقیق و نکتهسنجی لطیفی به بررسی روایاتِ پنج تفسیر میپردازد و لذت آگاهی از داستان ایوب را چندین برابر میکند. سپس در فصل بعد اصل پنج قصه قرآنی را به طور جداگانه می آورد و تصاویر داستان ایوب به قلم ویلیام بلیک حُسن ختامی بر این کتاب ارزشمند است. قاسم هاشمینژاد همچنان که در این کتاب عنایت ویژهای به زبان فارسی دارد، به مخاطب ایرانی هم توجه خاصی دارد و در پیشگفتار هم به این نکته اشاره میکند و معتقد است خواننده ایرانی همعصرِ او به واسطه همسنخی و همسخنی اش با سرنوشت ایوب، درک بهتری نسبت به ایوب پیدا کرده است و با برای داستانِ پُر آب چشم ایوب، با او همدردی میکند. در ادامه نویسنده این پرسش کلیدی را درباره عدل الهی مطرح میکند "چرا خداوند خوبان و نازنینان را در زحمت میاندازد؟ آیا خداوند به سرنوشت انسانها و آنچه بر سرشان میآید علاقهمند نیست؟ آیا دوست میدارد که بلا را به سراغ دوستانش بفرستد؟ آیا حکمت بالغهی دیگری در میان است که ما، بشر خاکی نادان، از آن بیخبریم؟" بخشی از داستان ایوب در تفسیرِ خواجه عبدالله انصاری – که از قضا هاشمینژاد ارادات خاصی به پیرِ هرات دارد – بهترین پاسخ برای این سوال کلیدی است. "عادت خلق چنان است که هر که را به دوستی اختیار کنند همه راحت آن دوست خود خواهند و روا ندارند که باد هوا بر وی گذر کند، لکن سنت الهی به خلاف این است که هر که را به دوستی اختیار کرد شربت محنت با خلعت محبت به وی فرستد، هر که را درجهی وی در مقام محبت عالیتر، بلای او عظیمتر، این است که مصطفی (ع) گفت : " انّ اشد الناس بلا الانبیا ثم الانبیا ثم الاولیا ثم الامثل فالامثل" . و بر وفق این قاعده قضیهی ایِوب پیغامبر علیه السلام است."
"کتاب ایوب" قاسم هاشمینژاد انتشارات هرمس چاپ اول : 1386
. او عمیق ترین چیزها را از تاریکی پیدا می کند،و پرتو می افکند بر سایه مرگ. . یاد شما مثل خاکستر است،و کالبد شما کالبد خاک. . آیا برگی از شاخه جدا کرده را می ترسانی؟و پی کاه خشک می گیری؟ . چونان سایه گریز است، و نپاید. . همچنان که آب از دریا زایل شود، و رودبار به زوال آید و خشکسار گردد: آدمی نیز خسبد،و بر نخیزد:تا مرگ آسمانها بیدار نخواهد گشت،و نه دیگر برخاستنی ش باشد از خواب خویش. . از روشنی به تاریکی برانندش،گریزانده گشته از گیتی . تر می شوند از رشبارهای کوهستان،و ایشانند ایشان از بی پناهی صخره ها را به آغوش کشانده . کسانند که بر نور می شورند؛راه های آن نمی دانند،و بر طریق های آن نرفته اند
پیشترها تعریف این کتاب را از دوستان زیادی شنیده بودم و از طرفی با قلم و شخصیت علمی ادبی مرحوم هاشمینژاد به واسطه اثر گرانسنگ "سیبی و دو آینه" آشنا بودم، بارها به سمتش رفتم ولی قسمت نشد که بخوانم تا اینکه بعد از خواندن کتاب فوق العاهی "تکرار" اثر سورن کییرکگور فیلسوف و حکیم دانمارکی عزم خود را جزم کردم که کتاب ایوب مرحوم هاشمینژاد را بخوانم
باید عرض کنم که کتاب خیلی خیلی بیش از آن چیزی بود که فکر میکردم. یک ترجمه مولفانه به این معنا که ترجمه تنها یک برگردان متن از یک زبان به زبان دیگر نیست بلکه خود یک اثر ادبی هنری درخور توجه است. واقعا نثر هاشمینژاد در این کتاب چشمگیر و گوشنواز است، خدایش رحمت کناد. از طرفی کتاب ایوب یک اثر محققانه بسیار خوب است. هاسمینژاد نه تنها کتاب آلام ایوب که یک کتاب در اصل عبری است را ترجمه کرده بلکه تمام متون اسلامی که در مورد زندگی و سرگذشت این پیامبر نوشته است را هم با توضیحات بسیار مفید آورده است
خواندن این متون به ترتیب زمانی داستان ایوب را از یک داستان اساطیری به یک داستان الهی و پیامبرگونه در نگاه مخاطب جلوه میدهد و این از بزرگترین امتیازات کار قاسم هاشمینژاد است
قاسم هاشمینژاد کارهای زیادی کرد: رمان نوشت، تصحیح کرد، روزنامهنگاری کرد، نقد و معرفی نوشت، فیلمنامه نوشت، ترجمه کرد، آنتولوژیگونههایی چاپ کرد، تحلیل نظری قصهی ایرانی نوشت، کتاب کودک نوشت، ویرایش کرد، به اسم مستعار فیلمنامه نوشت و ترجمهها کرد، ولی حالا که رفته و خط زیر کارهاش میکشیم به زعم بنده که هیچکارهی عالمم این جور کاری که در «کتاب ایوب» انجام داده بهترین کاری بود که از ایشان بر میآمد و یکبار بیشتر نکرد. تفنن نبود، روح سرکش نسلی که پیش رویش یک عالم کار نکرده میدید دلش به ثبات نمیرفت. ولی کاش حداقل آخر عمر این ده سال آخر جای آن کارها که، باز هم به زعم بنده که هیچکارهی عالمم، نه مهم بودند نه ماندنی دل به همین «سیر تطور قصه ایرانی» میداد نه یافتن حقیقتهای بنیادین الهی در پس روایتهایی از زندگی قدیسین و ائمه. دنبال ساختار و عنصر بنیادین قصه جایی بیرون قصه گشتن سرگشتگی میآورد. آورد. ��لم نیامد ریویو کوتاه قبلی بماند و این حرف ناقص باشد. خاک برش خوش باد.
بنا به خواندههای محدود من، اهمیت روایی این اثر و اهمیتش در تاریخ روایت به شدت بالاست. برای کسی که داستاننویس محسوب میشه خوندن این قسمت از عهدین جزو واجباته.
و خدا به شیطان گفت: در بنده ی من ایوب تامل کردی که کسی چون او بر زمین نیست، مردی به سامان و پارساست، و خداترس ست و تن باز زننده از بدی؟ و همچنان در وفای خود ثابت قدم، هرچند که تو برآنم داشتی که بیفشارمش بی سببی و شیططان جواب داد به خدا، و گفت، پوست در ازای پوست، و هرآنچه مرد دارد به راه جان خواهد داد لیکن دست فراکن اکنون، و بر استخوان و گوشت او بساو، تا هم در روی تو عای شود و خدا به شیطان گفت، دردست توست اینک؛ به جان اما در زینهار تو ____________________________________________________________ اینگونه هفت شب و هفت روز با او بر خاک نشستند و حدیث با او نکردند چون که دریافتند محنت او بس عظیم است سپس دهان گشود ایوب و روز خود به نفرین کرد _____________________________________________________________ به سخن درآمد و گفت گم به گور شود روزی که در آن زادم، و شبی که گفته شد، چنین مردی نطفه بست بگذار آن روز تیره و تار شود؛ بگذار خداوند بر آن نظر نیندازد؛ بگذار نه روشنی هرگز بر آن تابد بگذار تاریکی و سایه ی مرگ آن را بیالاید؛ بگذار ابر بر آن فروکشد؛ بگذار ظلمت روز آن را بترساند هم آن شب را، بگذار تا تیرگی درنوردد؛ بگذار هیچ آوای شادی از آن برنیاید بگذار نکوهش او کنند نکوهندگان روز، آنان که مستعدند به کار مویه گری بگذار روشنان گرگ و میش او زاءل شوند؛ بگذار روشنا بجوید و نیاید؛ و نه هرگز دیدار طلوع روز باشدش: چون که درهای زهدان مادرم را نبست، و نه مشقت را از دیدگان من بپوشید از چه در زهدان بنمردمی؟ از چه جن بندادمی دم که از شکم مادر زادم؟ از چه زانوها پذیره ام شد؟ یا پستان هایی که مکیدم؟ تا کنون سر به بالین می داشتم و آسوده می بودم، خوش می خفتم: براحت بودم با مشیر و مشاران جهان، که خرابه ها برای خود آباد کردند: یا ملک زادگانی زراکن، که سراهایشان را از سیم انباشتند: یا چون بچه افگانه نابوده بودمی؛ چون کودکانی که روشنایی ندیدند در آنجا شقی می آساید از رنج؛ و در آنجا خسته می آرمد در آنجا بندیان کنار هم آرمیده اند؛ ندای زورمندان نمی شنوند کوچک و بزرگ باهمند؛ و خادم از مخدوم بری ست از چه نور به دردمند داده می شود، و حیات به تلخ جانان که تمنای مرگ می کنند، اما در نمی رسد؛ و گود می کاوند از برای آن بیش از هر گنج؛ که سر و دستار در می بازند از سرور، و شادمانند، دم که لَحَد همی یابند؟ از چه روشنا به کسی داده می شود که راهش نهفته، و خدایش کت ببسته؟ چون که آه من پیش از خوردن برمی آید، و ناله های من چون آب روان است چون که از آنچه می هراسیدم بر سرم آمد، و از آنچه باک همی داشتم به من رسید در امان نبودم، و نه بر آسوده همی بودم، نی آرام؛ پریشانی اما فرا آمد ____________________________________________________________ انسان محنت را زاید، همچنان که شرار به بالا برپرد ____________________________________________________________ او درد می فرستد و درمان نیز هم؛ زخم می زند و دستش مرهم نیز می نهد ____________________________________________________________ اما ایوب سر بر آورد و گفت: آه کاشکی غه ی من به تمامی سنجیده شدی، و شوربختی من با آن همسنگ آمدی! زیرا اکنون بسی سنگین تر است از ریگهای دریا: پس دم فروبستن به. زیرا که تیرهای ایزدی درون من است، و زهرشان آشامه ی روان من: و هیبت های خداوند برابرم همی صف آرایند ____________________________________________________________ توانم کو تا امیدم باشد؟ آتیه ام کجا تا صبر پیش گیرم؟ مگر توش و توانم از سنگ است؟ یا نم از مفراغ؟ دیگرم آیا اعانتی نیست؟ عقلم آیا از من پاک روی نگردانده؛ ____________________________________________________________ مگر آدمی را بر زمین زمان زدی نیست؟ مگر روزهای او همچون روزهای مزدوران نه؟ چون غلامی که مشتاقانه آرزومند سایه است، و چون مزدورکاری که منتظر مزد خویش: من نیز از ماه های بطالت نصیب برده ام، و شب های ملالت بر من مقرر گشته است چون پای دراز می کنم، می گویم، کی بخواهم خاست. و شب به سر رسید؟ و تا سپیده ی روز یکراهه در تب و تابم گوشت تنم پوشیده از کرم و خاک غبار؛ چوستم برینه برینه، آلوده. روزهایم تیزروتر است از ماکوی بافنده، گذران بی امید آه یاد آر که زندگی من باد است؛ چشمانم دیگر نکویی نخواهد دید چشمانی که مرا نگران همی بود دیگر بنخواهدم دید: چشمانت پی من گیرد و من نباشم چون ابری که می پرا گند و هبا می شود: آنکه در گور شد نیز بازآمدنی ش نیست نیز به خانه بازنگردد، و بوم او بازنشتاسدش پس من دهان خویش فرو نبندم؛ از تنگی روح خویش سخن خواهم گفتن؛ از تلخی جان خویش شِکوه خواهم کردن مگر دریاستم یا نهنگم که مراقب می گماری؟ چون که گفتم بسترم همی آرامشم دهد، تختم از شِکوه ام همی کاهد، آنگاه به رویاها ترسانم کردی، به وهم و واهمه هراسانم کردی آنسان که جانم راه خفگی پیش گرفت، و راه مرگ جای زندگی بیزارم ازین؛ زندگی دیگر نخواهم: رهایم کنید؛ چرا که روزهای من باطل است آدمی چیست که کرامتش کنی؟ که دل بر او داری؟ که هر صبح به تیمارش شتابی، و هر آنش محک زنی تا کی چشم از من نمی گردانی، و مجالم نمی دهی تا آب دهان خویش فرو برم؟ من گناه کرده ام؟ با تو چه کنم، ای نگهبان آدمی؟ از چه مرا نشانی بر د خود کرده ای، تا باری شدم سنگین بر دوش خویشتن؟ و از چه خطا بر من نمی بخشایی، و زشتکاری من در نمی گذاری؟ چه اکنون در خاک خواهم خفت؛ و مرا خواهی جست و من نباشم ____________________________________________________________ ما از دیروزیانیم، چشم و گوش بسته و سرد و گرم ناچشیده، که روزهای ما بر خاک نیست جز سایه ای ____________________________________________________________ جانم بیزار است از حیاتم؛ شِکوه از خویش سر کنم به. در تلخی جان خویش سخن انم به. ____________________________________________________________ مرا دستان تو سرشته و سراپا آذینم داده؛ با این همه تو نابدم همی کنی ____________________________________________________________ پس بخوانم، و مَنَت جواب بازدهم: یا بهل تا سخن گویم و تو پاسخم کن ____________________________________________________________ کاشم در گور نهان می کردی، پوشیده می داشتی ام تا خشم تو بگذرد، کاشم زمان زدی می دادی، و یادم می آوردی! ار انسانی بمیرد، زنده شود باز؟ تمام روزهای سپنجم را چشم نهاده ام، تا زمان من فراآید از تو فرا خواندن من، از من اجابت کردن تو: وه که چه مشتاقستی از برای دستکار خویش ____________________________________________________________ دل تو به کدام راه می بردت؟ و به چیست که چشم می زنی ____________________________________________________________ با دهان خویش شما را همی نیرو دادمی، و جنبش لب های من غمگسارتان بودی سخن می گویم اما غم از من نگُسارد: وپر تاب بیارم کو آرامش؟ ____________________________________________________________ چهره ام از بسیاری اشک چروکیده است، و بر مژگانم سایه ی مرگ؛ نشانی از ناراستی در دستانم نیست، و نیایشم پاک است ای زمین، خون من مپوش، و بگذار تا لابه ی من سامانی نیابد هم اکنون بنگر، گواه من در آسمان است، و شاهد من در برین جای یارانم، پشتیبانانم، دیدگانم آب در پیش خدا ریزند ____________________________________________________________ جانم تباه شده، روزهای من به خاموشی گراییده، گورها مهیای مناند ____________________________________________________________ روزهای من سپری گشته، و مراد من، حتی دارایی های دلم واکن شده شب را همی روز وانمایند: روشنی کوتاه است از دیجوری ظلمت گر صبوری چیش گیرم، گور ماوای منستی: بسترم را در تاریکی انداخته ام به تباهی گفته ام، تو باب منی: به کژم گفته ام، تو مام منی و خواهرم کنون امید من کجاست؟ امید مرا که دیدست؟ تا اعماق هاویه فرورفته شان گیر، زمانی که با هم آرمیده ایم در خاک ____________________________________________________________ اینک، فریادخوان از ظلم رفته ام، اما اجابتی نمی بینم: فریاد خواهم، اما فریادرسی نیست ____________________________________________________________ گفت، از چه زجرش دهیم، حال آنکه هر چه هست ریشه اش در من است؟ بترسید از تیغ: چونکه سزای خشم را تیغ در پی است، تا باری بدانید که دادی در میان خواهد بودن ____________________________________________________________ دیگری در تلخی جانش می میرد و آسایش و آسانی نمی یابد ____________________________________________________________ چون انتظار نور کشیدم تاریکی دررسید ____________________________________________________________ روزهای ابتلا گرفتارم نموده ____________________________________________________________ خاموشی گزین، تات فرزانگی بیاموزم ____________________________________________________________ درحال نعمت با وی بودم واجب نکند که به حال محنت روی از وی بگردانم. بر کنم و رنج وی بکشم ____________________________________________________________ انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین ____________________________________________________________ گفت: اگرچه مرا براند و دور کرد، مرا شرط نباشد او را رها کردن که او را در جهان کس نیست که مراعات کند. بروم و بنگرم تا حال او چیست
برای قضاوت در مورد این ترجمه-تحقیق باید اون رو از جنبه های مختلف بررسی کرد. اما اگر بخوام نظر کلیم رو در موردش بگم، بر این تأکید می کنم که پیگفتار هاشمی نژاد و محتوای پنج متن تفسیری فارسی - و نه صورتشون - جذابترین بخش ها برای من بودند
* مطالبی که در روایات اسلامی برایم جالب بودند
--------------------------------------
در ادامه جدا جدا به بخش های مختلف این اثر می پردازم
* پیشگفتار
پیشگفتار باعث شد من به این نتیجه برسم که با نویسنده ای روبرو هستم علاقه مند به این موضوع؛ کسی که می کوشه یک درد اجتماعی و سیاسی رو از پنجره ی یک اثر ادبی کهن مطرح کنه. روی علاقه مند تأکید می کنم برای اینکه مشخص بشه ما با یک متخصص دین شناس روبرو نیستیم یا حتی کسی که دستی بر این چیزها داره. بلکه با کسی روبروئیم که شیفته ی اثری است و می کوشه اون شیفتگیش رو به خواننده انتقال بده
کتاب ایوب، کتاب رنج است، همه تضرع و تشویش و نومیدیست. خدای مهربانش چنانی ایوب را میان دو سنگ آسیای درهمفشردهی خردکنندهی تمامنشویی میگذارد که مرد، روز بستن علقهاش را هم به نفرینی بلند بانگ برمیآرد. رنجی که تمامی ندارد و دامن بشر سراسر آلودهست به شتکهای مسموماش. آلودهست به امید مرحمت...
3 روزی که در آن متولد شدم، هلاک شود و شبی که گفتند مردی در رحم قرار گرفت. 4 آن روز تاریکی شود. و خدا از بالا بر آن اعتنا نکند و روشنایی بر او نتابد. 5 تاریکی و سایهی موت، آن را به تصرف درآورند. ابر بر آن ساکن شود. کسوفات روز آن را بترساند. 6 و آن شب را ظلمت غلیظ فروگیرد و در میان سال شادی نکند، و به شمارهی ماهها داخل نشود. 7 اینک آن شب نازاد باشد و آواز شادمانی در آن شنیده نشود. 8 لعنتکنندگان روز، آن را نفرین نمایند، که در برانگیزانیدن لِویاتان ماهر میباشند. 9 ستارگان شفق آن، تاریک گردد و انتظار نور بکشد و نباشد و مژگان سحر را نبیند، 10 چونکه درهای رحم مادرم را نبست، و مشقت را از چشمانم مستور نساخت. 11 چرا از رحم مادرم نمردم؟ و چون از شکم بیرون آمدم، چرا جان ندادم؟ چرا زانوها مرا قبول کردند، و پستانها تا مکیدم؟
شیطان، که در باور یهود نه یک فرشته مطرود و منفور، بلکه مامور آزمون بشره، با یَهُوَه در خصوص پارسایی و ایمان ایوب مجادله ای رو شروع می کنه که درنهایت سبب می شه خداوند یا شیطان بر سر ایوب «شرط» ببنده. تصویر هراسناک و به باور من گروتسکی که نویسنده کتاب ایوب در عهد عتیق از جباری و جبروت خدای یهود میده واقعن عجیب و حیرت آوره. «پس فغان می کنند�� اما اجابتی نیست».
کتاب ایوب یکی از عمیقترین متون درون کتاب مقدس(عهد عتیق) است؛ نه فقط بهعنوان یک روایت دینی، بلکه بهمثابه اثری ادبی، فلسفی و اگزیستانسیال درباره رنج، بیعدالتی و سکوت خدا. برخلاف اکثر متون عهد عتیق که در آنها نوعی قطعیت و اطمینان الهی موج میزند، در ایوب ما با شک و تزلزل، پرسش و خشم، و در نهایت، با سکوت مواجهایم. این داستان، نه ستایشی کور از ایمان، بلکه آزمونی بیرحمانه از آن است.
ایوب، مردی درستکار و پرهیزگار، بیهیچ گناهی ناگهان هدف بدترین مصائب قرار میگیرد: ثروتش را از دست میدهد، فرزندانش میمیرند، و خودش به بیماری دچار میشود. اما فاجعه بزرگتر از این است: دوستانش که با او به گفتگو مینشینند، هر یک نمایندهٔ نوعی تفسیر دینی، اخلاقی یا سنتیاند که رنج را محصول گناه میدانند. اما ایوب گناهی نکرده. و در برابر این تهمتها، نهفقط از ایمانش، بلکه از بیگناهیاش دفاع میکند.
این کتاب، ساختاری منحصربهفرد دارد: پیشگفتار و پایانبندی نثری، و بدنهٔ اصلی آن منظومهای فلسفی و شاعرانه از گفتوگوهای ایوب و دوستانش است. ترجمهٔ ادبی کتاب در نسخهٔ فارسی بر مبنای متن عبری و با تطبیق با نسخهٔ انگلیسی عصر جیمز، بهشکلی فاخر و پرطراوت صورت گرفته است. نثر آن، هم در سادگی روایت و هم در اوجهای شعری، شکوه زبان دینی را با نیروی پرسشگری انسانی درمیآمیزد.
صدای ایوب، سکوت خدا
در مرکز این اثر، یک خدای خاموش ایستاده است. خدایی که در برابر رنج ایوب سکوت میکند، و تنها در پایان، با طوفان سخن میگوید: نه پاسخی برای رنج، نه توضیحی برای بیعدالتی، بلکه نمایشی از قدرت مطلق. خدا، به ایوب نمیگوید چرا چنین شد، بلکه میپرسد: «آیا تو آنجا بودی که من جهان را آفریدم؟»
و اینجاست که بحران به اوج میرسد: نه اینکه رنج توجیه شود، بلکه اینکه هیچگاه قرار نبوده توجیه شود. این، ریشهٔ شکافیست که برای ذهن مدرن ایجاد میشود؛ بهویژه برای خوانندهٔ آتئیست یا اگزیستانسیالیست. ایوب، اگرچه در پایان "بازپاداش" میگیرد، اما در طول مسیر، تمام ساختارهای اخلاقی، دینی و حتی عقلانی از هم میپاشند. عدالت خدایی، در هیاهوی قدرتنمایی الهی حل میشود، نه در منطق.
نیچه، در «تبارشناسی اخلاق» به کتاب ایوب اشاره میکند و آن را مثالی از تنش میان وجدان انسانی و وجدان بردهوار مذهبی میداند. از نظر او، ایوب علیه کلیشههای دینی برمیخیزد، اما سرانجام دوباره بهزیر یوغ ایمان کشیده میشود. نیچه معتقد است این داستان میتوانست یک قهرمان تراژیک بیافریند، اگر ایمان در پایان بر شک پیروز نمیشد.
ایوب در آیینهٔ اسلام و هنر
بخش بسیار ارزشمند کتاب فارسی، نگاهی تطبیقی است به روایت ایوب در ادبیات اسلامی. از «قصصالانبیاء» نیشابوری و «کشفالاسرار» میبدی گرفته تا «روضالجنان» ابوالفتوح رازی، ایوب در سنت اسلامی نیز نماد صبر است، اما نه با آن تلخی و اعتراض که در عهد عتیق میبینیم. در این متون، رنج ایوب بیشتر ابزار ترفیع مقام اوست؛ تمجیدی از صبر، نه پرسشی از عدالت. مقایسهٔ این دو نگاه، خواننده را به تفکر دربارهٔ نسبت ایمان و رنج در دو سنت متفاوت فرا میخواند: رنج بهمثابه آزمایش در اسلام، و رنج بهمثابه بحران در یهودیت.
افزونبر آن، طراحیهای ویلیام بلیک که به کتاب افزوده شدهاند، ابعادی تصویری به تأملات کتاب میافزایند. بلیک، در تلفیق نقاشی، اسطوره، و بیانی عرفانی، چهرههایی از ایوب میسازد که از تقابل میان جسم و روح، نور و تاریکی، فریاد و سکوت خبر میدهند. در آثار او، ایوب دیگر فقط شخصیتی دینی نیست، بلکه نمادی از انسان در مواجهه با امر نامفهوم است.
سندی از تاریخ رنج
در نهایت، کتاب ایوب نه صرفاً اثری دینی، بلکه سندی روانشناسانه، تاریخی و ادبی است از مواجهه انسان با بیمعنایی. این اثر، در برابر هر نظامی که میخواهد رنج را توجیه کند، میایستد. برای خوانندهٔ امروزی – بهویژه کسی که به دینی بودن جهان مشکوک است – کتاب ایوب نه راهحل، که تصویر بحران است. بحرانِ رابطه انسان با خدای خاموش، با رنج بیعلت، با نظامهای اخلاقیای که وقتی شکسته میشوند، جز خاکستر باقی نمیگذارند.
در جهان پر از فاجعهٔ امروز، کتاب ایوب یادآور این نکته است که گاه هیچ پاسخی وجود ندارد. اما شاید در همان بیپاسخی، در همان پرسیدنِ بیجواب، نوعی حقیقت انسانی نهفته باشد. حقیقتی که زبان شعر، تصویر، و تجربهٔ وجودی میتوانند از آن پرده بردارند؛ نه موعظهها، نه داوریها.
«آه یاد آر که زندگی من باد است؛ چشمانم دیگر نکویی نخواهد دید. چشمانی که مرا نگران همی بود دیگر بنخواهدم دید: چشمانت پیِ من گیرد و من نباشم. چون ابری که میپراگند و هبا میشود: آنکه در گور شد نیز باز آمدنیش نیست.»
این کتاب بیش تر از این که ارزش تاریخی یا الهی داشته باشه ارزش ادبی داره. کتاب ایوب روایتگر رنج یک شخص( ایوب ) نیست بلکه شرحی است بر رنج انسان. درسته، کانسپت اصلی به الهیات بر می گرده و به همین خاطر هم ممکنه اولش به نظرت تکراری و خسته کننده بیاد اما در نهایت، وقتی کتاب رو یک نفس خوندی و رنج رو تا بن استخونت احساس کردی نظرت تغییر می کنه. پیشنهاد می کنم حتما بخونید :)
متن برای من یکمی سخت بود و شاید خیلی راحت خوان نباشه. اما مطالب اقای هاشمی نژاد در پیشگفتار و پی گفتار بسیار لذت بخش و شیرین بود.
و یک سوتیی هم که من دادم موقع خوندنش این بود که تا حدودای صفحه ی چهل ایوب و یعقوب رو باهم عوضی گرفته بودم و همش گیج بودم که چرا اینقدر متفاوته با داستانی که توی ذهنمهD:
"محرم خاموش اسرار من! آخر چه مي كردم اگر ايوب نبود! محال است بتوانم وصف كنم كه او چه معناي پيچيده و باریک تر از مويي براي من دارد.من او را به سان كتاب هاي ديگر نمي خوانم .كتاب ايوب را با چشم هايم نمي خوانم:روي قلبم مي گذارم و به ديده دل مي خوانمش .تك تك نكته هايش را به شيوه ای بكتا به قسمي غيب بيني فهم ميكنم.درست همانگونه كه كودكي به هنگام خواب ،كتاب مدرسه اش را زير متكايش مي گذارد تا مطمئن شود وقتي صبح بر ميخيزد درس هايش دريادش خواهد ماند ،من نيز كتاب ايوب را شب ها با خود به بستر ميبرم.هر كلمه ايوب ،خوراك و پوشاك و مددرسان جان مسکین و روح بينواي من است.يك دم كلامي از او از خواب رخوتم بيدار ميكند،آنگاه با صورت تازه اي از بي قراري رويارو مي شوم؛دمي بعد ،غيظ بي ثمر اندرونم را فرو مي نشاند،هراسي را كه در دل نگراني هاي گنگ اشتياق جاري ست باز مي ايستاند .ايوب را خوانده اي؟ اگر نخوانده اي بخوان.بارها و بارها بخوان.دل آن ندارم كه حتي يكي از ضجه هاي او را در نامه برايت بنويسم،گيرم كه رونويسي مكرر از گفته هاي او شادم ميكند ،نخست با حرف گوتيگ و بعد با حروف لاتين ،نخست در يك قطع و بعد در قطعي ديگر .آن گاه هر رونوشتي از آن همچو مرهمي خواهد بود كه خدا با دست خود بر زخم هاي دل مجروحم مي گذارد.و خدا بر هيچ كس چونان كه بر ايوب دست ننهاد.ولي تو از او نقل كن–كاري كه از خودم ساخته نيست .چون اگر از او نقل مي كردم،كلمات او آغشته به لحن كلام من ميشد، و اين بدان معنا بود كه كلام حضور او را در حضور غير ،از آن خود كنم.هنگامي كه تنهايم،اين كار را مي كنم،آن گاه همه چيز را مال خود مي كنم اما همين كه غيري حاضر مي شود،مي فهمم پيران كه سخن مي گويند جوانان چه مي كنند. در سراسر عهد عتيق ،هيچ شخصيتي نيست كه آدم بتواند با اعتماد و جسارت و اميد تسلايي نزديكش شود كه به هنگام نزديك شدن به ايوب در خود احساس مي كند،آخر همه چيز داستان او تا بخواهي بشري ست،آخر او در مرز اقليم شعر ايستاده است.در هيچ كجا درد و مصيبت مجالي چنين براي بيان و ابراز وجود نيافته است.ايوب كجا و فيلوكتتس كجا كه شكوه هايش به تخته بند خاك مي مانند و زين روي خاطر خدايان را مشوش نمي كنند؟ وضع فيلوكتتس در قياس با وضع ايوب هيچ است:ايده در وضعيت ايوب پيوسته در جنب و جوش است. بر من ببخشاي كه همه چيز را به تو مي گويم.هر چند كه محرم اسرار مني و نمي تواني جوابی بدهي. اگر كسي احيانا از اين همه ،آگهي مي يافت،بي نهايت مايه تشويشم ميشد.شب هنگام مي گذارم همه شمع ها در اتاقم روشن بمانند و تمام خانه را روشن كنند.آنگاه مي ايستم و با صداي بلند ،نزديك به فرياد ،يكي از بندهاي كتاب ايوب را مي خوانم.يا پنجره اتاق را باز ميكنم و كلمات او را به جهان فرياد ميكنم .اگر ايوب چهره اي شاعرانه است ،اگر هرگز مردي نبوده ست كه ازين گونه سخن گفته باشد، پس من كلام او را مال خود خواهم كرد و مسئوليت اين كار را به دوش خواهم گرفت.بيش از اين كاري از عهده ام بر نمي آيد،آخر كه مي تواند به شيوايي ايوب سخن بگويد،كه ياراي آن ست كه سخني بهتر از او بر زبان آرد؟ .... ارادتمند" – سورن كيركگور
پ ن:زير اين سقف گاهي ضرباندار گاهي كُند گاهي بي ضربان گاهي خموش از هزار دفعه فرياد برانگيخته از هيچ محرك با حركات چشم هايي مرطوب همواره مرطوب براي تا به ابد واژه و سخن و سكوت مرطوب، ايوب را خوانده ام .كيركگور را هم .تنها تو مانده اي ای محرم خاموش اسرار من !تنها براي تو از افتادگي لب هاي صورت هاي درگير اندوه بي نهايت اندوه ،تن هاي خموده از درد غنوده در خمودگی بی منتهای درد .تنها براي تو نخوانده ام .تنها تو را نخوانده ام ای آن انحنای پر درد روح بی تنم ،”بیا در این سکوت چاپلوس دخمه شویم جانم”.”جنون پرهیزگار” ی ام نه به محدودیت آب جواب میدهد نه دعا، برایم ایوب را شفا بخش.می بخشی؟ به تاريخ يك جمعه روشن و غمگين.
پ ن برای تمام پ ن های قبلی جهانم:«کاش میشد آدمی از خدا به دادگاه شکایت کند ،آنسان که آدمیزادی از همسایه خویش میکند»/ «کاش برای کسی حدیث با خدا ممکن بودی ،آنسان که کس با همسرایش کند» باب ۱۶ کتاب ایوب
کناب از چند جهت برایم جالب و خواندنی بود: معیار فارسی فصیح چیست؟ هاشمی نژاد در پیشگفتار کتاب با نقل ابیاتی از شاهنامه به این پرسش پاسخ میدهد، پاسخش به شخصه برایم سودمند بود. آیا داستان ایوب و مجنتهایش به کار انسان معاصر یا دقیقتر بگویم ایرانی فلک زده میآید؟ چه پاسخی میتوان به این سوال داد؟ به نظرم این داستان دستکم میتواند مرهمی باشد بر زخم سختی روزگار. هاشمی نژاد در پیگفتار کتاب تبدیل میشود به منتقد ادبی که زیر و بالای داستان ایوب را باتوجه به منابع اصلیاش وارسی میکند، این پیگفتار سرشار از نکات نغز و جالب است و به نظرم به کار داستاننویسان جوان میآید.و دست آخر تسلط هاشمی نژاد بود به نثر فارسی، مترجمی معاصر ما را به دل تاریخ ادبیات میبرد، انگار نه انگار این کتاب ترجمهای است که در اواسط دهه قبل توسط او انجام شده، گویی متن از سدهی چهارم یا پنجم مستقیم در اختیار ما قرار گرفته است. خلاصه، اگر درگیر هرکدام از محورهایی که در بالا اشاره کردم، هستید، خواندن این کتاب را به شما توصیه میکنم.
"به یقین کوه که فروپاشد هیچ گردد و هَدَر، و صخره از جای خود دور افتد. آب سنگها را بفرساید: تو فروشویی چیزها که از غبار زمین برآوردهای؛ و تو امید آدمی را فروپاشی. برای همیشه او را در میربایی و میرود: سیمای او دگرگونه گردانی، و روانهاش کنی."
سراغ این کتاب رفتم، چراکه بیشتر از آنچه درتصورم بود این یکسال رنج را از فاصلهای نزدیکتر دیدم. میخواستم ببینم بر ایوب چه رفته، همین. کتاب رو تا بخش پیگفتار که بررسی داستان ایوب در پنج متن کهن بود، بیشتر ادامه ندادم و شوق خواندن متن اصلی را داشتم و لذت هم بردم. اما محبوبترین جملاتی که با خودم خواندم به تکرار:
"آه یاد آر که زندگی من باد است؛ چشمانم دیگر نکویی نخواهد دید. چشمانی که مرا نگران همی بود دیگر بنخواهدم دید: چشمانت پیِ من گیرد و من نباشم. چون ابری که میپراگند و هبا میشود: آنکه در گور شد نیز بازآمدنیش نیست. -باب هفتم-"
#کتاب_ایوب منظومه الام ایوب و محنتهای او از عهد عتیق #قاسم_هاشمینژاد با مقایسه تطبیقی پنج متن کهن فارسی #نشرهرمس
در کتاب #جزء_از_کل از زبان مارتین شخصیت اصلی داستان نوشته شده بود که همهی کتابها دربارهی کتابهای دیگر هستند. راست می گفت. من با اینکه کتاب ایوب را مدتها قبل خریده بودم اما هنوز فرصت خواندنش را به دست نیاورده بودم. در کتاب #جزء_از_کل جملهای از آن نقل قول میشود. جایی ایوب به خدا میگوید اگر تو وجود داری پس چرا انسانهای گرسنه و این همه بدبختی در دنیا وجود دارد. خداوند در جواب میگوید: آن زمان که من زمین و آسمانها را میآفریدم تو کجا بودی؟ برای من کنجکاوی برانگیز بود چرا که این سوال من هم هست. همیشه سوالم بوده. اگر خدا وجود دارد پس چرا این همه بدبختی در دنیا جریان دارد؟ و جوابی که خدا داده بود برای من پاسخ خوب و کاملی نبود. یک جورهایی مانند آن است که بگوید ای انسان تمام اینها از درک تو خارج است. کتاب را خواندم. از آنجایی که جمع آوری و تطبیق آن با قاسم هاشمینژاد بود اطمینان کامل را میشود به متن داشت. علاوه بر آن داستان و نثر بسیار جذابیست که به هیچ عنوان حوصله را سر نمیبرد با وجودیکه در جاهایی متن واقعا ثقیل است. در قسمتی از کتاب ایوب شرح حال خود را می گوید: "کنون بدانید که خداوند به خاکم نشانده، و در کمندش کشانده. اینک، فریادخوان از ظلم رفتهام، اما اجابتی نمیبینم: فریادخواهم، اما فریادرسی نیست. او راهم از چارسو ببسته مرا مفری نیست، و بر راههایم تاریکی فکنده. شکوهم به یغما برده، و تاج از سرم ربوده. از هر جهت ویرانم نهاده، از دست رفتهام: امیدم را چون درختی برکنده....."
کنون بدانید که خداوند به خاکم نشانده، و در کمندش کشانده. اینک، فریادخوان از ظلم رفتهام، اما اجابتی نمیبینم؛ فریادخواهم، اما فریادرسی نیست. او راهم از چارسو ببسته مرا مفرّی نیست، و بر راههایم تاریکی فکنده. شکوهم به یغما بُرده، و تاج از سرم ربوده. از هر جهت ویرانم نهاده، از دست رفتهام؛ امیدم را چون درختی برکنده. و نیز خشم خود بر من تافته، و مرا در شمار دشمنان خویش آورده. فوجهای او دُمادُم میرسند، و راه خود بر من میگشایند و اطراف خیمهام فروکش میکنند. او از برادرانم اجنبی ساخته، و آشنایانم به یکبار از من روی گردانده. خویش و پیوند به ترکِ من گفتهاند، و معاشرانم فراموشم کردهاند. اهل خانهام، و کنیزانم، غریبهام میشمارند؛ در چشم آنان نفایهترینم. کنیز خود صدا کردم، و جوابی نداد؛ التماسش بردم به دهان خویش. وجودم ناخوش آید جفتم را، و لابهام خُردکان را. آری، خُردکان حقیرم میدارند؛ تا که برخاستمی، مرا در زبان میگرفتند. یاران جانیام همه از من رمیدند؛ و زبدهی دوستگانان روی از من برگاشته. پوستی هستم بر استخوان کشیده؛ به مویی جَستهام. یارانا، دوستارانا، بر من رقّت آورید، بر من رحمت آرید؛ چهم دست خدا درخسته. چرا چون خدا دنبال من میکنید، و از گوشت من سیر نمیآیید؟ . + باب نوزدهم #کتاب_ایوب #قاسم_هاشمینژاد
این کتاب علاوه بر ترجمه داستان ایوب نسخه عهد عتیق ، تفاسیر و داستانسرایی هایی که مفسران و راویان اسلامی از این داستان دارن رو بیان کرده که به جذابتر شدن کتاب کمک کرده. و مهمتر از همه پیش گفتاری داره که فوق العاده است.
آنچه در خوانشِ کتابِ ایوب و پژوهشِ جنابِ قاسمینژاد حائز اهمیت و قابل تأمل میباشد ، تفاوت در نحوهٔ روبهرو شدنِ ایوبِ پیامبر با این آلام در عهدِ عتیق و متون اسلامی و قرآنی میباشد . متنِ عهدِ عتیق : « کنون بدانید که خداوند بهخاکم نشانده ، و در کمندش کشانده . اینک ، فریادخوان از ظلم رفتهام ، اما اجابتی نمیبینم ؛ فریادخواهم ، اما فریادرسی نیست . او راهم از چارسو بِبسته مرا مفرّی نیست ، و بر راههایم تاریکی فکنده . شکوهم به یغما بُرده ، و تاج از سرم ربوده . از هر جهت ویرانم نهاده ، از دست رفتهام ؛ امیدم را چون درختی برکنده . و نیز خشمِ خود بر من تافته ، و مرا در شمارِ دشمنانِ خویش آورده ... »
و این مهم در متونِ اسلامی : « روا باشد نیکی از دستِ خدا چشیدن و نارواست بدی دیدن ؟ » _ گو اینکه در خوانشِ عهدِ عتیق ، پس از آنکه مال و منال بِرفت و فرزندان همه هلاک شدند و دوستان و خویشان همه دوری جسته و جسم و جان دچار تألم گردید ، با ایوبی مواجه هستیم که دست به عصیان میزند ( همانند مندل سینگرِ یوزف روت ) و علیه خداوند زبان به شِکوه میگشاید . حال آنکه در متونِ عرفانی و اسلامی ، پس از همهٔ آلام ، ایوب همچنان حمد و ستایش خدای را میگوید و از آنرو که مینالد ، خداوند دوباره عزت و شکوه را بدیشان باز میگرداند . در این متون اشارهای به عصیان و شکایت نشده است .
درود بر روان پاک آقای هاشمی نژاد، از چند جهت: ۱. گزارشِ فارسی درخشانی که صرفا برگردانی ساده نیست، که خود با نثری محکم و استوار، هویتی مستقل برای خود پیدا میکند؛ یعنی آنچه که میگویند «مترجم باید مولف نیز باشد» به واقع نمود پیدا میکند. ۲. پیشگفتار و پیگفتاری درخشان که بار تحقیقی والایی به اثر میدهد.
در آخر، خواندن کتاب با مجموعه متعلقاتی که دارد، برای هر فارسی زبانِ دغدغهمند ادبیات، ضروری است؛ هم به لحاظ تاثیر شگرف خودِ متن در تاریخ اندیشه و هم غنایِ ادبی والا.
مثل شرابی که هربار بخواهی از آن لبی تر کنی و خوش شوی، این کتاب را ورق ورق خواندم.
فارغ از خود سِفر ایوب، به نظر من هاشمینژاد بهترین چیزی را که میشد در ترجمهٔ عهد عتیق نوشت، در این ترجمه ارائه داده بود. دقیق، درست، زیبا. نوع نوشتار با محتوا در رازآلودی و کهنگی و تقدس همراهی میکرد. از نظر من، این کار اگر بهترین اثر در تمام کارنامهٔ هاشمینژاد نباشد، در میان ترجمههایش بهترین است. داستان ایوب عملا چنان پیرنگمحور نیست. مهم خط داستان نیست، عرض آن است. شکوهها و دعاها و نیایشهای ایوب و دلسوزی و کنایت همراهان. برای من که مغزم همیشه پی روند منطقی داستان و پیرنگ میدود، فهم آن کمی دشوار بود. به همین دلیل همزمان ترجمهٔ تفسیری عهد عتیق را بازبینی میکردم و اینجا بود که دریافتم هاشمینژاد چقدر کتاب ایوب را استادانه و زیبا و ظریف ترجمه کرده.