عليرضا محمودي ايرانمهر (1353) از داستاننويسهاي شناخته شده ادبيات ايران است كه بسياري او را با داستانهاي كتاب ابر صورتي ميشناسند. او سالهاست مينويسد؛ داستان، رمان، فيلمنامه و البته درباره داستان. و تدريس داستان نيز يكي از مهمترين فعاليتهايش به شمار ميآيد. رمان اسم تمام مردهاي تهران عليرضاست گسترش ايده روايي هميشگي نويسنده است، ايدهاي كه در عين وفاداري به رئاليسم، سويههايي از فانتزي را در خود دارد. رمان داستان زن و شوهري جوان است. مردي نه چندان زيبارو به نام عليرضا و زني رؤياپرداز به نام پريسا، زني كه قهرمان اصلي رمان است و در يك روز تصميم مهمي ميگيرد. او ميخواهد شوهرش را به شكل هاي مطلوب خود تكثير كند اما اين شروع يك اتفاق شگفتآور است
ایده ی تکثیر انسان از روی نمونه اولیه را قبلا در کتاب دیوید جرولد با نام "مردی که خودش را تا کرد" دیده بودم. با تقریب زیاد همین ایده در این داستان تکرار شده بود بی آنکه پیچیدگی و در هم تنیدگی ماجراها و معضلات سفر در زمان و تکثیر انسان مثل آن مورد توجه قرار گیرد و داستان قدرتمندی را شکل دهد. آقای ایرانمهر در این داستان بلند ایده ی تکثیر انسانها را بیشتر به عنوان وسیله ای برای تبیین و نفوذ به لایه های مختلف وجود زن به کار گرفته بود و به گمانم بیشتر روحیه دمدمی زن، کمال گرایی سطحی، و زندگی عجین زن با رویا را به زعم خویش بیان کرده است. طرح فاقد جذابیت دراماتیک کاملی است و در لحظاتی گاه جذاب می شود ولی این امر کلیت ندارد به شخصه بعد از خواندن " ابر صورتی" از او انتظار بسیار بیشتری داشتم که برآورده نشد.
این کتاب رو نخونده بودم و صرفا برای اسمش میخواستم برای دوستم که اسم شوهرش علیرضاعه بخرم و خدا رو شکر که کتاب رو قرض گرفتم و خوندم و متوجه شدم هرگز نباید بخرمش.
ایده داستان جالب بود. البته برای کسی که به دایتانهای سورئال علاقه داره. اما نگارش کتاب بسیار ضعیف بود.زبان محاوره، جملات طولانی، اشتباهات فاحش ویرایشی، خوانش رو بسیار سخت میکرد . ضمن اینکه من وقتی کتاب کسی رو میخونم که استاد داستاننویسیه، توقعم بالاتر میره. میخوام داستانی کامل بخونم، با رعایت اصول اولیه داستاننویسی و ویرایش که متاسفانه این کتاب نداشت. دو امتیاز میدم فقط به ایده داستان که اونم خوب پرداخت نشده بود.
یکی از دوستام بعد از شکسته شدن قلبش به دستِ فردی به اسم علیرضا، میره کتابفروشی تا حواسش پرت بشه که با این کتاب مواجه میشه. :)) مشخصه که میاردش خونه و بعد از خوندنش به من امانتش میده. در کل جالب بود. جدید و نو نبود، قبلا با این ایده مواجه شده بودم. ولی در نوع خودش، بد نبود. کتاب رو توی راهآهن خوندم. عجیب بود که به هرکس نگاه میکردم، قیافهش آشنا به نظر میاومد. ناخودآگاه حس میکردم همه نسخهی تکثیرشدهی آدماییان که قبلا دیده و شناخته بودم. از کتاب: علیرضای احمق، چرا نمیفهمی من حاضرم بدنم رو زیر تیغ تیکهتیکه کنم، فقط برای اینکه لحظههای خوبمون باقی بمونن. برای اینکه از تو یه علیرضای خیالی تازه نسازم، برای اینکه با خود واقعی لعنتی تو زندگی کنم؟
منم مثلِ پریسا عادت به تکثیر دارم. خودمو زیاد تکثیر میکنم و گاهی اوقات باهاشون تو ذهنم زندگی میکنم. وقتی این کتاب رو خوندم حتی تصور اینکه برم تو خیابون و یکی از نمونههای تکثیر شده خودمو ببینم خیلی ترسناک بود.
ابتدای کتاب خوب بود و ماجرا تا نیمه خوب پیش رفت. ایده نویسنده هم ایده جدیدی بگداگرچه ایده خیالی بود. از انتهای کتاب خوشم نیومد و احساس میکنم میتونست بهتر تموم شه. همین...