رمان سنگ نوشته قدیسه پایینی یک اثر تاریخی و روایتگر زندگی یکی از سپاهیان لشگر عمربن سعد در واقعه عاشورا است. شخصی به اسم زرعةبن ابان که امام حسین (ع) او را نقرین کرده بودند
بسم الله خانم نویسنده کاش لطف می کردید و حداقل در یک صفحه مقدمه برای این مخاطبان می نوشتید که داستان از کجا آمده و چقدرش واقعی است و چقدرش کار خودتان. این کمترین وظیفه شما در قبال این ماجرا بود.
با اینکه کتاب پر از توصیف و تشبیهات زیبا بود اما گاها از حد خودش می گذشت و آزار دهنده می شد!
نهایتا با احترام اصلا با این کتاب نتونستم ارتباط بگیرم و فقط منتظر بودم تهش ببینم چه می شود. این حس درونی بنده بود و نقد ادبی و محتوایی این کتاب بماند برای اهلش.
داستان در مورد زرعهبنابان است، کسی که خودش و پدرش از دشمنان امام علی (ع) بودند و بعدها نیز، در کربلا در مقابل امام حسین شمشیر کشید و امام حسین نفریتش کرد که از تشنگی بمیره. فضاسازی داستان بسیار گیرا و مناسبه. حس رو منتقل کاملا منتقل می کنه، شخصیت پردازی هم ستودنی. طرح جلد خیلی جذبم نکرد. در نهایت کتاب کم حجم و خوش خوانیه که توصیه اش می کنم.
«سنگ» نوشتهی قدسیه پائینی قصهی زرعةبنابان، یکی از کسانی که در روز عاشورا حضور داشته است؛ سنگتراشی که به لبهای امام حسین سنگ زده و امام اون رو نفرین کرده همیشه تشنه بمونه. . . اگر هنوز لذت و غم خوندن «نامیرا»ی صادق کرمیار توی ذهنتون مونده، این کتاب هم از جنس نامیراست. هر واژهی این قصه برای خودش یک روضهی مفصله. قصه در دو زمان روایت میشه. بخشی مربوط به زمان بعد از عاشوراست، بخشی هم مربوط به واقعه عاشوراست. شاید تنها ایرادی که بشه به کتاب گرفت مربوط به قسمتهای ابتدایی کتابه که خواننده کمی متوجه تفاوت زمانها، یعنی زمان حال که همون بعد از واقعه عاشوراست و زمان گذشته که مربوط به عاشوراست، نمیشه اما با کمی پیش رفتن این مشکل حل میشه. موضوع و سبک کتاب بسیار تازه و خاصه و قطعاً یکی از ماندگارترین کتابها در حوزه داستانی مربوط به عاشورا و یک روضه خاص برای شما خواهد بود. کتابی خوشخوان و کم حجم، با ۱۶۰ صفحه، که سریع خونده میشه و در خاطر خواننده میمونه.. . . تیکه کتاب: «هرکسی از آن سفر بازگشته بود، به آن چیزی که میخواست، نرسیده بود. از حکومت ری تا چند سکهی سیاه. همهشان شبیه قطرههایی که در یک بیابان تفتیده، از بین انگشتان خونآلودشان بر زمین ریخته بودند و الیالابد محو شده بودند.»
مهمترین اتفاقی که در این رمان میافتد زاویه دید است. نویسنده در این کتاب بهجای ایستادن در کنار یاران امام حسین(ع) رفته و در کنار اجتماع دشمنان ایشان ایستاده و برشی از زندگی یکی از قاتلان سیدالشهدا را برای ما بازگو کرده است. عقوبتی که سنگ زدن به پیشانی و جسم امام دارد را نویسنده به خوبی تصویر کرده است. هرچند بخشهایی از کتاب خیلی دیر آغاز میشود ولی قابل چشمپوشی است.
چند روزی بود تو ذهنم میگذشت که یه کتابی بود با شخصیت منزجرکننده که مجسمه میساخت و یادم نمیاومد کدوم بود. خلاصه نشستم لیست تمام کتابهای خوانده شده گودریدز رو نگاه کردم نبود. کلی فکر کردم. از دوستان پرسیدم فلان داستان تاریخ اسلام که مجسمه میساخت رو خوندین. ولی جواب نگرفتم. آخرش توی لیست کتابای طاقچه پیداش کردم.
خلاصه توی این روزای اول ۲۰۲۴ نمیدونم از کجا فکر این کتاب و حس بدش سراغم اومده بود ولی خوب شد چون یادم رفته بود اینجا اضافهش کنم. راستش کتابی بود پر از حس بد و اصلا دوستش نداشتم. اون زمان خیلی به اینکه چی بنویسم در موردش فکر کردم. الان فقط حسش مونده. شاید از این لحاظ نویسنده موفق بوده که تونسته حس تنفر از قاتلین امام رو در ما ایجاد کنه ولی دیگه خیلی این تنفر زیاد بود طوری که دوست ندارم اصلا جلد کتاب رو نگاه کنم دوباره!
توصیف کتاب در یک کلمه می شود: جنون. نمایش افکار عریان و دیوانه وار یکی از قاتلین کربلا (زراعة بن ابان) که با اینکه در بستری داستانی شکل گرفته و بخش زیادی از محتوای داستان آفریدهی نویسنده است اما همچون ماجرایی مستند، خواننده را با دهان نیمه باز و ضربان قلبی تند شده و نفس هایی هیجانی به دنبال خود میکشاند. ماجرا از این قرار است که میخواهیم چگونه اتفاق افتادن نفرینی که روز عاشورا از سوی امام حسین روانه زراعة شده را با هم مرور کنیم، اما در خلال شکلگیری این اتفاق با درندهخویی نفس آدمیزاد و نهایت حرص و طمع و ولعی که یک انسان می تواند در زندگی تجربه کند، مواجه میشویم تا به آنجا که حتی خواستهها و اهداف خودش را هم قربانی این تمایل بیمرزمیکند. هشداری بزرگ برای تمام ابناء بشر!
اما درباره فضای تاریخی کتاب؛ چند ده صفحهای طول میکشد تا مخاطب با فضای حاکم بر داستان و جابجا شدن خط زمانی بین زمان حال قصه و واقعه کربلا انس بگیرد و از گیجی در بیاید، اما بعد از این هماهنگی ذهن مخاطب با روند داستان، هر جا که ممکن است دلمان به حال و روز سیاه و هر لحظه سیاهترشوندهی ابنابان بسوزد، با پرشی به موقع به کربلا و بیان بخشی از رذالت و دنائت بیش از حد او، این ترحم جای خود را به خشم و لعنت ( اللهم العنهم جمیعا) میدهد. در کل کتاب با اینکه کمی شلوغ و سردرگم کننده شروع میشود اما به خوبی و قدرتمند پیش میرود و به نظر من در ژانر کتابهای داستانی با محوریت وقایع و شخصیت های کربلا، اثر بدیع و دست اولی است.
دو ساعته تمومش کردم. کل داستان میتونست در کمتر از صد صفحه جمع بشه. خیلی از توصیفات و توضیحات تکراری و خسته کننده بود. سه ستاره میدم به خاطر شش صفحه پایانی کتاب که منو به گریه انداخت. لا یوم کیومک یا اباعبدالله
رمان «سنگ» نوشته قدسیه پائینی یک اثر تاریخی است که داستان زندگی و عاقبت زرعه ابن ابان، سنگتراش عرب، را روایت میکند. او در روز عاشورا با پرتاب سنگهای تراش خورده بر بدن بهترین بندگان خدا و بستن آب بر آنها مورد نفرین امام حسین(ع) قرار گرفت.
رمان «سنگ» خواننده را وارد یک فضای تاریک، ابهام آلود و پُر از کابوسهای وقت و بیوقت زرعه میکند. این کتاب به قدری انسان را تشنه نور میکند که گفتگوی عاطفی و برادرانه امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) در صفحات پایانی کتاب عجیب بر جان مینشیند.
اگر کتاب را به سه قسمت تبدیل کنیم نام قسمت اول را «خستهکننده» میتوان گذاشت، قسمت دوم را «ترغیب کننده» و قسمت سوم را «روضه» نامید.
شخصیت اول کتاب آنقدر قسیالقلب است که به حیوانات هم رحم نمیکند و آنها را از پستان مادرشان جدا کرده و لگدی هم به کاسه آبشان میزند. او همینطور نسبت به انسانها هم بیرحم است. شخصیتی را در کتاب پیدا نمیکنید که زرعه را دوست داشته باشد و یا اگر زمانی دوست داشته بعدا پشیمان نشده باشد.
شروع کتاب از لحاظ زمانی مدتی بعد از واقعه عاشورای سال ۶۱ هجری قمری است اما زرعه هنوز روز عاشورا را فراموش نکرده و پریشانحال است. پنجاه صفحه اول کتاب خسته کننده است. کُند جلو میرود و ابهام بر آن غالب است. نویسنده تلاش میکند ما را بیشتر با شخصیت اول کتاب آشنا کند. زرعه ذهنی مُشوش دارد که اغلب یاد کربلا میافتد امّا همچنان حقانیت امام حسین (ع) را انکار میکند. از کَردههایش پشیمان نیست و این را بارها ابراز میکند و برای فراموشی به شراب پناه میبرد. زرعه برای فرار از گذشته، خودش را به زور و حیله در خانه شاکیه ـ رقاصه زیبای دمشق که دلباخته او بود ـ مستقر کرده تا با ساخت تمثالی از شاکیه آن هم با سنگِ مرمری، که از کاخ یزید دزدیده، که خون امام عزیزمان هنوز در آن میجوشد معشوقهاش را جاودانه کند. برخلاف ۵۰ صفحه اول، داستان در ادامه سریعتر جلو میرود و ترغیبکننده است. اما فضای کتاب تغییری نکرده. هنوز بوی خون یک مظلوم میدهد.
ــ بعضی روزها هیچ وقت تمام نمیشوند
روز عاشورا، چون تشنگی بر امام حسین(ع) چیره شد، حضرت به سوی فرات حرکت کرد تا اندکی آب بنوشد. در این هنگام زرعه فریاد زد تا میان امام(ع) و آب فاصله بیندازند. حضرت(ع) فرمود: «اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا؛ خداوندا! او را در حال تشنگی بمیران و هرگز او را نیامرز.» زرعه به خشم آمد و تیری به سوی امام (ع) پرتاب کرد. و سرنوشتش همان شد که امام گفت. مرض استسقاء؛ او همواره فریاد میزد که: «مرا سیراب کنید» کوزهها و کاسههای بزرگ آب که هر یک برای سیراب نمودن اهل خانه، کفایت میکرد به دستش میدادند تا بنوشد. مینوشید و چون آن را از لبش دور میکرد اندکی دراز میکشید و دوباره فریاد میزد که از تشنگی هلاک شدم وضع به همین منوال بود تا اینکه شکمش شکافت و به هلاکت رسید.
زرعه پیشتر از واقعه عاشورا و نفرین امامح��ین(ع) با انکار حقایق و کینهای که از بنی هاشم بهخاطر خوشنامیشان در دل داشت بذر گمراهی را در دلش کاشت و با جنایتهایی که در روز عاشورا انجام داد خود را در دریای گمراهی غرق کرده بود. دریایی که هیچگاه برای او ساحلی نداشت. سرنوشت سنگتراش سپاهِ عمر بن سعد که روزگاری سنگ زیر دستانش چون موم بود و همانها را به ناحق بر بدن عابس بن شبیب و بر پیکر هاشمیان زد حالا مثل یک بومرنگ عمل کرده بودند و به سمت زندگی خودش پرت شده بودند.
حالا او به کسی تبدیل شده بود که علیه بهترین مردان عالم سخن میگفت و جنایتهایش را به اسم افتخارات تعریف میکرد. اما همین حرفها بر عاشقان حسین(ع) و یارانش افزود. نقطه اوج کتاب، یک سوم پایانی کتاب است. قدسیه پائینی در این رمان عاشوراییاش کینه دشمنان اهل بیت را به روضهای بر حقانیت امام مظلوممان تبدیل میکند. یک روضه برعکس؛ که از زبان یک واعظ بر منبر نیست. بلکه توسط یک خبیث در روز عاشورا روایت میشود.
نویسنده در صفحات پایانی کتاب مینویسد: «زرعه در حالیکه برای حفظ جانش در تاریکی شب مخفی میشود، گفتگوی دو عرب را میشنود که گویند: میدانی طرماح؟ گمانم حسین بیشتر مرا دوست داشت. وقتی گفتم: دوستت دارم اما نمیتوانم بمانم، نگاهاش را به زمین دوخت و گفت: برو، آنقدر دور شو تا صدای استغاثهی مرا نشنوی.»
و نویسنده بیشتر قلمش را به دست روضه میسپارد و مینویسد: «هر طرف را نگاه میکنی حسین را میبینی. حُرِ حسین، زهیرِ حسین، عابسِ حسین، حبیبِ حسین، علیاکبرِ حسین، قاسمِ حسین، عباسِ حسین!»
در این کتاب میشود دید که نویسندهها هم میتوانند با قلمشان روضهخوان شوند.
یه کم پایان بندیش بهم نچسبید، ولی کتاب خوبی بود، مخصوصا اینکه خوندنش وقت زیادی نمیگیره فضا سازی کتاب رو هم نسبتا پسندیدم، خوب بود و میشد همه چیز رو دید
ماجرای کتاب، دیر شروع میشود. برای همین با داستان بلندی مواجهیم که ممکن است در ابتدای راه مخاطبش را پس بزند. علاوهتر که برخی توصیفات اروتیک هم ممکن است مخاطب را دورتر کند. (گرچه که در ادامه در خدمت فرم و محتواست.) اما سوژهٔ داستان بسیار متهورانه است و با شجاعت انتخاب شده. چاپ دوم کتاب، به مدیریت هنری مجید زارع است و کتاب از حیث زیبایی و کیفیت ارزشمند است. نثر نویسنده معمولی است اما در مجموع برای اولین کتاب نویسنده قابل قبول است.
میثاق: کتاب #سنگ اثر خانم #قدسیه_پائینی درباره یکی از سنگدلان #کربلاست. شخصی به نام #زرعه_ابن_ابان. شخصی از اهالی #کوفه کسی که کینه #علی(ع) را از #صفین به دل داشت و در کربلا به انتقام آن روز با #حسین(ع) جنگید. کسی که دل کودکان و زنان حرم را لرزاند و به امام جسارت کرد و اجازه آب خوردن به ایشان نداد و تیر به صورت امام و سنگ به پیشانی امام پرتاب کرد و امام او را نفرین کرد که خدایا او را تشنه بمیران. در این کتاب درباره سرنوشت تلخ کسی می خوانیم که تا آخر از کاری که کرده بود پشیمان نشد و به آن افتخار می کرد و می گفت:من حسین را کشتم.
پی نوشت: طراحی جلد کتاب خیلی خوب نیست.
#بخشی_از_کتاب: ابن طفیل دست زرعه را از روی زانویش، کنار زد. با صدایی خفه از غم پرسید:بعد چه شد؟ _ هیچ. می خواستی چه بشود؟ همه آن سنگ هایی که شب های قبل کناره هایش را تراشیده بودم و تیز کرده بودم، به دادشان رسید. بدون آنکه نزدیکش، شوند تا شمشیرش آن ها را دور کند، او را کشتند. زرعه صدای او را به زحمت شنید. _ پس عابس را با باران سنگ کشتید، با سنگ های تو.
کتابیه که از لحاظ علمی و تاریخی چنگی به دل نمیزنه ولی تخیل نویسنده و نوشته اون و افزودن جزئیات اون رو برای نسل جوان متمایز و دلنشین میکنه. فلاش بک هایی که به واقعه عاشورا میزنه و دائم در حال و گذشته در رفت و آمده، اوایل کار تایملاین داستان رو به هم میزنه ولی جلوتر که میری بهش عادت میکنی. داستان از نگاه ضد قهرمان روایت میشه که بدیعه و با وجود اینکه هر لحظه منتظر مرگ نفر اول داستانی، از اون طرف هم میخوای آخر کار سنگ رو بدونی. یک ویژگی دیگه این کتاب اینه که به کسی پرداخته شده که تا حالا کمتر اسمی از اون فرد شنیدیم و همین باعث میشه سیر داستانی رو اونطور که شاید، نمیدونیم. اینکه چقدرش متقن و تاریخی بود هم جای سواله و طوری نوشته شده که بعد تموم کردن کتاب باید بری سمت کتب تاریخی تا از صحت و سقم داستان و اینکه چه افرادی به غیر از نفر اول داستان واقعی بودن
کتاب از زاویهی متفاوتی به ماجرا کربلا پرداخته ولی اونقدر جملات و پارگراف ها تو دل هم رفتن که سخت میشه حال و گذشته رو تفکیک کرد و این خواننده رو سردرگم میکنه.
گاهی توصیفات صحنه و اتفاقات حوصله سر بر و طولانی و گاهی هم حتی زیاد از حد باز و عریان بود!
برای یک بار خوندن بد نیست، ولی قطعا کتابهای بهتری هم میشه تو این حوزه پیدا کرد.
احساسات را به خوبی برمی انگیخت چه تعفن و انزجار چه اشک و فغان ... با توصیف لحظات فراق دو برادر اشک بر چشمانمان میهمان شد . روایت متفاوت و دلنشینی است .