عبور از خط قرمز، روایتی باورنکردنی از زندگی پرفراز و نشیب و جنجالی پسرکی است از خانوادهای نه چندان متمول، که دست تقدیر او را در کودکی از نظامآبادِ تهران به کشور انگلستان فرستاد. قصة جنگها، پاپوشها، دادگاهها و زندانهای سرتیپ دکتر علی دیزایی، در کنار عاشقانههایش با دختری بختیاری، زنی که با شهامت و قدرت در این دوران مشقتبار او را همراهی کرد، در این کتاب روایت شده است.
من نسخه ی صوتی این کتاب رو با اجرای پرویز پرستویی گوش کردم و بیشتر به خاطر اجرای خوبشون بود که تا ته کتاب ادامه دادم و نصفه ول نکردم. کتاب جالبیه ولی هرچیزی هست جز یک سرگذشت صادقانه. کتاب رو که گوش میدادم حس کردم اگه دایی جان ناپلئون میخواست ماجرای درگیری هاش با چند تا ارازل رو تعریف کنه همچین متنی مینوشت که به جنگ های عظیم علیه انگلیسا تبدیل میشد :)) در اینکه آقای دیزایی با زحمت و پشتکار به مراتب بالا رسیدن و در این پروسه صدماتی هم خوردن شکی نیست. ولی نویسنده بیش از حد از خودش تعریف کرده و خودش رو مثل یک خدا و قهرمان جهانی جلوه داده که هرگز خطایی مرتکب نشده (مگر به صورت کاملا غیر عمدی) و تمام مشکلاتش هم تقصیر بقیه و نژاد پرستی و حسادت همکارانش بوده. در تمام آزمون ها بهترین نمررو گرفته، نفر اول شده، در سطح جهانی همه تحسینش کردن و غیره و غیره! اینکه آدم فقط موفقیت هاشو بیان کنه میتونه تحسین بر انگیز باشه ولی تاثیر گذار نیست و تا جایی که من اطلاع دارم خیلی از ما سرگذشت نامه میخونیم که از افراد موفق یاد بگیریم و تشویق بشیم که با وجود اشتباهاتمون همچنان ادامه بدیم و بفهمیم که موفق ترین آدم ها هم در طول زندگیشون اشتباهات بسیار زیادی کردن. در نهایت برای کسی که با این اهداف میخواد این کتاب رو بخونه به هیچ وجه توصیه نمیکنم مگر اینکه شما بخواین با سیستم پلیس بریتانیا و موفقیت های آقای دیزایی آشنا بشین و یه داستان پلیسی دادگاهی با ته زمینه ی واقعیت بخونید. با این حال نمیشه گفت تا چه حد ادعا های کتاب درسته چون وقتی آنلاین سرچ میکنین اون نتیجه ای که انتظار دارین براتون نمیاره.
عبور از خط قرمز، خاطرات علی دیزایی، یک پلیس ایرانی ساکن لندن است که در شش سالگی به همراه برادرش به رسم آن دوران برای تحصیل به انگلستان می رود. و در آنجا علی رغم سختی های درس و کار، تصمیم می گیرد مانند پدر و پدربزرگش به پلیس بپیوندد. گرچه به سرعت مراحل ترقی را پشت سر می گذارد. و در انجام مسؤلیت ها و ماموریت هایش موفق است، اما ایرانی و مسلمان بودنش و سیستم نژادپرستانه حاکم بر اداره پلیس، وی را درگیر اتهامات واهی و پرونده سازی های پی در پی و پیچیده می کند و ...
گرچه بخش اعظم کتاب به خاطر پرداختن به مسائل نژاد پرستانه و وضعیت سایر اقلیت ها در پلیس لندن، تلخ و باور نکردنی است، اما زبان روان و شیرین نویسنده در بیان خاطراتش، خواندن کتاب را برایم دلنشین کرد.
This entire review has been hidden because of spoilers.
اولین بار بود سرگذشت واقعی یک شخص رو میخوندم که داستان و تخیل توش قاطی نداره زندگی واقعی واقعی یک ایرانی زاده تو یک کشور بزرگ مثله انگلیس ؛تحت تاثیر ( خواستن توانستن است )دکتر دیزایی قرار گرفتم و سخت کوشی و پیگیری خانوم شهامه همسرشون برای ایمان داشتن به عقاید شوهرش و بی گناهی او ؛ باهاشون همزاد پنداری کردم تو روزهایی که تنها بودن و ناامید اما دوباره سرپا شدن و جنگیدند برای روزهای خوش امروزشون و موفقیت های بعده اون روزها ؛ چون باور داشتند به هدفشون در زندگی و بااینکه به زمین زدنشون اما بارها و بارها بلند شدند و وقتی میبینم که خوشحال هستند و درکنار هم دارن رویایی و خیال انگیز زندگی میکنند گفتم نتیجه ی تلاششون و جنگیدنشون رو خداروشکر گرفتن و تا آخر عمر امیدوارم همونجوری که میخوان زندگی کنند؛ بعضی جاها خسته کننده بود اما میگفتم اینا برای من خسته کننده اس اما این شخص لحظه به لحظه اشو گذرونده و شنیدن کی بود ماننده دیدنه ؛ نوشته ی یکی از پست های صفحه ی دکتر دیزایی رو خیلی دوست داشتم که نوشته بود: شما به هرچه ایمان داشته باشید به آن خواهید رسید ایمان به عشق، سلامتی ،به ثروت به خانه دلخواه و به هر چیز دیگری؛ اما این ایمانی که میگوییم یعنی لحظه ای شک به دل خود راه ندهید.
کتاب قابل تاملی است. نگارش کتاب بسیار هوشمندانه انجام شده است، به طوری که حقایق، به دلخواه نویسنده دستچین شده، و روایت یکدستی از میان آن سر برآورده است. حقایق زیادی هم با ظرافت، از نگاه خواننده پنهان شدهاند. پرسشی که ذهن مرا درگیر کرد این بود که ایشان به عنوان کسی که از شش سالگی به لندن فرستاده شده، و حتی پدرشان را هم نمیدیدهاند، چگونه این همه عِرق مسلمانی را در خود پرورش دادهاند؟ عِرق ملی و ایرانی بودن را میفهمم، اما مسلمانی را نه. آیا این تنها ابزاری برای تاکید بر تفاوتهایشان با جامعه انگلیسی، پررنگ کردن آن، و ایجاد گفتمان مختص خود نبوده است؟ سود و زیان این کار و این که کدام کفه سنگینتر است را من نمیتوانم بگویم. با ایشان سخت موافقم که اگر کسی راه موفقیت را بداند، میتواند از هزاران مسیر خود را به قله برساند. راه طولانی میشود اما سرانجام آن روشن است.