Jump to ratings and reviews
Rate this book

سایه ی عمر

Rate this book
سایه ی عمر رهی معیِِّری 1288 - 1347 خورشیدی
مقدمه، آفتابی در میان سایه ای
ترجمه احوال
غزل ها، چنذ تغزل، منظومه ها، چند قطعه، ابیات پراکنده، چند رباعی، توضیحات، فهرست اشعار، فرهنگ لغات

248 pages, Paperback

First published January 1, 1964

2 people are currently reading
51 people want to read

About the author

رهی معیری

5 books15 followers
Rahi Mo'ayyeri ( رهی معیری in Persian) was a famous contemporary poet and musician from Iran.

He was born on April 30, 1909 in Tehran, his book Sayeh Omr (سايه عمر in Persian) (translated "The Shadow of Life") of poems was printed in 1964.

He died on November 15, 1968 in Tehran and was buried in the Zahir o-dowleh cemetery in the northern parts of Tehran.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
26 (34%)
4 stars
24 (31%)
3 stars
22 (28%)
2 stars
3 (3%)
1 star
1 (1%)
Displaying 1 - 14 of 14 reviews
Profile Image for Peiman E iran.
1,436 reviews1,095 followers
May 19, 2016
دوستانِ گرانقدر، این دفترِ شعر از ۹۵ شعر تشکیل شده است،
که به انتخاب ابیاتی از آن را برایِ شما بزرگواران در زیر می نویسم
-------------------------------------------------------------------------------
رفت و نرفته نكهت گيسویِ او هنوز
غرقِ گل است بسترم از بویِ او هنوز
دوران شب زِ بختِ سياهم بسر رسيد
نگشوده تاری از خم گيسویِ او هنوز
از من رميد و جایِ به پهلویِ غير كرد
جانم نيارميده به پهلویِ او هنوز
-------------------------------------------------------------------------------
اي مشك سوده گيسوی آن سيمگون تنی ؟
يا خرمن عنبری يا بار سوسنی ؟
گر ماه و زهره شب به جهان سايه افكنند
تو روز و شب به زهره و مه سايه افکنی
دلخواه و دلفريبی دلبند و دلبری
پرتاب و پُر شكنجی، پُر مكر و پر فنی
دامی تو يا كمند؟ ندانم براستی
دانم همی كه آفت جان و دلِ منی
-------------------------------------------------------------------------------
نسيم عشق ز كویِ هوس نمی آید
چرا كه بویِ گل از خار و خس نمی آيد
زِ نارسايی فريادِ آتشين فرياد
كه سوخت سينه و فريادرس نمی آيد
به رهگذار طلب آبرویِ خويشتن مريز
كه همچو اشکِ روان باز پس نمی آيد
-------------------------------------------------------------------------------
هر شب فزايد تاب و تبِ من
وای از شبِ من، وای از شبِ من
یا من رسانم لب بر لبِ او
يا او رساند جان بر لب من
-------------------------------------------------------------------------------
چون شمع نيمه جان به هوایِ تو سوختيم
با گريه ساختيم و به پایِ توسوختيم
اشكی كه ريختيم به ياد تو ريختيم
عمری كه سوختيم برایِ تو سوختيم
پروانه سوخت يك شب و آسود جان او
ما عمرها زِ داغِ جفایِ تو سوختيم
-------------------------------------------------------------------------------
بهر هر ياری كه جان دادم به پاس دوستی
دشمنی ها كرد با من در لباس دوستی
كوه پا بر جا گمان می كردمش دردا كه بود
از حبابی سست بنيان تر اساس دوستی
-------------------------------------------------------------------------------
شب تا سحر از نالهٔ دل خواب ندارم
راحت به شب از چشم پرستار گریزد
ای دوست بيازار مرا هر چه توانی
دل نيست اسيري كه ز آزار گريزد
زين بيش رهی ناله مكن در برِ آن شوخ
ترسم كه ز ناليدنِ بسيار گريزد
-------------------------------------------------------------------------------
امیدوارم این انتخاب ها را پسندیده باشید
<پیروز باشید و ایرانی>
Profile Image for Mohammad Hrabal.
448 reviews300 followers
August 19, 2020
با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده‌ام
نور مهتابم که در ویرانه‌ها افتاده‌ام
سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک؟
تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده‌ام
جای در بستان سرای عشق می‌باید مرا
عندلیبم از چه در ماتم سرا افتاده‌ام
پایمال مردمم از نارسایی‌های بخت
سبزه‌ی بی طالعم در زیر پا افتاده‌ام
خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست
اشک بی قدرم ز چشم آشنا افتاده‌ام
تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار؟
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده‌ام
بر من ای صاحبدلان رحمی که از غم‌های عشق
تا جدا افتاده‌ام از دل جدا افتاده‌ام
لب فرو بستم رهی بی روی گلچین و امیر
در فراق همنوایان از نوا افتاده‌ام
ص 7 کتاب
*****************
چون صبح نودمیده، صفا گستر است اشک
روشنتر از ستاره‌ی روشنگر است اشک
گوهر اگر ز قطره‌ی باران شود پدید
با آفتاب و ماه، ز یک گوهر است اشک
با اشک هم اثر نتوان خواند ناله را
غم پرور است ناله و جان پرور است اشک
بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ
چون گوی سینه‌ی بت سیمین بر است اشک
خاطر فریب و گرم و دلاویز و تابناک
همرنگ چهره‌ی تو پری پیکر است اشک
از داغ آتشین لب ساغر نواز تو
در جان ماست آتش و در ساغر است اشک
با دردمند عشق تو همخانه است آه
با آشنای چشم تو هم بستر است اشک
لب بسته‌ای ز گفتن راز نهان رهی
غافل که از زبان تو گویاتر است اشک
ص 106 کتاب
*****************
هر چه کمتر شود فروغ حیات
رنج را، جانگدازتر بینی
سوی مغرب چو رو کند خورشید
سایه‌ها را، درازتر بینی
ص 168 کتاب
*****************
از ظلم حذر کن اگرت باید ملک
در سایه‌ی معدلت بیاساید ملک
با کفر توان ملک نگه داشت ولی
با ظلم و ستمگری نمی‌پاید ملک
ص 217 کتاب
Profile Image for Mahdi Lotfi.
447 reviews134 followers
March 29, 2018
سایه ی عمر رهی معیِِّری 1288 - 1347 خورشیدی
شامل:
مقدمه
آفتابی در میان سایه ای
ترجمه احوال
غزل ها، چند تغزل، منظومه ها، چند قطعه، ابیات پراکنده، چند رباعی، توضیحات، فهرست اشعار، فرهنگ لغات
Profile Image for Hesam.
164 reviews18 followers
January 25, 2014
نمی دونم من رهی رو پیدا کردم یا رهی من رو ! یه روز برای خرید کتابی رفته بودم، توی قفسه ی شعر ، چشمم افتاد به کتاب سایه ی عمر رهی ... حقیقت ش چاپ و قیمت مناسب کتاب به صرافتم انداخت کتاب رو بخرم ...این اولین آشنایی ام با رهی بود و چه نیکو و خجسته بود...
قوت شعر رهی گاهی با غزلیات سعذی قابل مقایسه اس...اوج شور و عشق و زیبایی...قدرت تخیلش که آدم رو دیوانه می کنه ... کتاب بسیار لذت بخش ست بخوانیدش

این شعر رو رهی برای سنگ قبرش سروده و به خوبی خودش رو معرفی کرده :

rahi
Profile Image for Elahe.
196 reviews
August 4, 2016
ز سوز سینه با ما همرهی کن
چو بینی عاشقی یاد رهی کن
Profile Image for Bahman Bahman.
Author 3 books242 followers
November 13, 2018
سایه آرمیده
لاله داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان بر گرفتنم از خاک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت در انتظار من است
سبزه نو دمیده را مانم
تو غزال رمیده را مانی
من کمان خمیده را مانم
به من افتادگی صفا بخشید
سایه آرمیده را مانم
در نهادم سیاهکاری نیست
پرتو افشان سپیده را مانم
گفتمش ای پری که را مانی ؟
گفت : بخت رمیده را مانم
دلم از داغ او گداخت رهی
لاله داغدیده را مانم
Profile Image for Negar Ghadimi.
321 reviews
September 7, 2015
چون زلفِ توام جانا، در عینِ پریشانی/ چون بادِ سحرگاهم، در بی سر و سامانی/... / از آتشِ سودایت، دارم من و دارد دل/ داغی که نمی بینی، دردی که نمی دانی
------------------------------------------------
نه دل مفتونِ دلبندی، نه جان مدهوشِ دل خواهی/ نه بر مژگانِ من اشکی، نه بر لب های من آهی
------------------------------------------------
نه بر شاخِ گل، نه بر سروِ چمن پیچیده ام/ شاخه ی تاکم، به گردِ خویشتن پیچیده ام/ گرچه خاموشم، ولی آهم به گردون می رود/ دودِ شمعِ کشته ام، در انجمن پیچیده ام
------------------------------------------------
با عزیزان درنیامیزد دلِ دیوانه ام/ در میانِ آشنایانم، ولی بیگانه ام/ از سبک روحی گران آیم به طبعِ روزگار/ در سرای اهلِ ماتم، خنده ی مستانه ام
------------------------------------------------
تار و پودِ هستی ام بر باد رفت، اما نرفت/ عاشقی ها از دلم، دیوانگی ها از سرم/... / خاطرم را الفتی با اهلِ عالم نیست، نیست/ کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم
-----------------------------------------------
باید خریدارم شوی، تا من خریدارت شوم/ وز جان و دل یارم شوی، تا عاشقِ زارت شوم/ من نیستم چون دیگران، بازیچه ی بازیگران/ اول به دام آرم تو را، وآنگه گرفتارت شوم
-----------------------------------------------
بی من تو چگونه ای؟ ندانم، اما/ من بی تو در آتشم، خدا داند و من
Profile Image for Mehdi Shahbazi.
81 reviews8 followers
January 4, 2014
سنگریزه

روزی به جای لعل و گوهر سنگریزه ای
بردم به زرگری که بر انگشتری نهد
بنشاندش به حلقه زرین عقیق وار
آنسان که داغ بر دل هر مشتری نهد
زرگر ز من ستاند و بر او خیره بنگریست
وانگه به خنده گفت که این سنگریزه چیست ؟
حیف ایدم ز حلقه زرین که این نگین
نا چیز و خوار مایه و بی فدر و بی بهاست
شایان دست مردم گوهرشناس نیست
درزیر پا فکن که بر انگشتری خطاست
هر سنگ بد گوهر نه سزاوار زینت است
با زر سرخ سنگ سیه را چه نسبت است ؟
گفتم به خشم زرگر ظاهر پرست را
کای خواجه لعل ز آغوش سنگ خاست
ز آنرو گرانبهاست که همتای آن کم است
آری هر آنچه نیست فراوان گرانبهاست
وین سنگریزه ای که فراچنگ من بود
خوارش مبین که لعل گرنسنگ من بود
روزی به کوهپایه من و سرو ناز من
بودیم ره سپر به خم کوچه باغ ها
این سو روان به شادی و آن سو دوان به شوق
لبریزه کرد از می عشرت ایاغها
ناگاه چون پری زدگان آن پری فتاد
وز درد پا ز پویه و بازیگری فتاد
آسیمه سر دویدم و در بر گرفتمش
کز دست رفت طاقتم از درد پای او
بر پای نازنین چو نکو بنگریستم
آگه شدم ز حادثه جانگزای او
دریافتم که پنجه آن ماه رنجه است
وز سنگریزه ای بت من در شکنجه است
من خم شدم به چاره گری در برابر خویش
و آن مه نهاد بر کف من پای نرم خویش
شستم به اشک پای وی و چاره ساختم
آن داغ رابه بوسه لبهای گرم خویش
وین گوهری که در نظر سنگ سادهاست
برپای ‌آن پری چو رهی بوسه داده است
Profile Image for Javad.
22 reviews3 followers
August 4, 2008
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربهتی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
در میان پکبازان من نه تنها سوختم
جان پک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

Profile Image for Saeed.
52 reviews33 followers
Read
August 15, 2013
یاد ایامی که درگلشن فغانی داشتم

درمیان لاله وگل ، آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب ، می سوختم پروانه وار

پای آن سرو روان ، اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود

عشق را از اشک حسرت ،ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاک بوس درگهی

چون غبار از شکر ، سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم ، بهاری تازه بود

در زمین با ماه و پروین ، آسمانی داشتم

درد بی عشقی زجانم برده طاقت، ورنه من

داشتم آرام ،تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش

نغمه‌ها بودی مرا، تا هم زبانی داشتم
Profile Image for Amir ali.
330 reviews1 follower
August 7, 2013
بنگر آن ماه روی باده فروش
غیرتِ آفتاب و غارتِ هوش

جام سیمین نهاده بر کف دست
زلف زرین فکنده بر سر دوش

غمزه اش راه دل زند که بیا
نرگسش جام می دهد که بنوش

غیر آن نوش لب که مستان را
جان و دل پرورد ز چشمهٔ نوش

دیده‌ای, آفتابِ ماه به دست
دیده‌ای, ماهِ آفتاب فروش؟
Profile Image for Mahzad.
2 reviews1 follower
Read
September 22, 2008
در دامن این بحر فروزان گو هری نیست چون موج به امید که آغوش گشاییم
2 reviews
March 15, 2009
چند هفته پیش خریدم یکی از شاهکار های غزل ایرانه
Displaying 1 - 14 of 14 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.