Simin Behbahani ( poet) عنوان: گزینه اشعار سیمین بهبهانی؛ شاعر: سیمین بهبهانی؛ تهران، انتشارات مروارید، 1367، در 248 ص؛ چاپ چهارم 1373؛ چاپ پنجم 1376؛ شابک: 9646026338؛ چاپ دیگر: 1390، در 368 ص؛ شابک: 9789646026339؛ چاپ دیگر: 1392، در 347 ص؛ شابک: 9789641912347؛ موضوع" گزیده شعرهای شاعران معاصر ایرانی - قرن 14 هجری - قرن 21 م
هی ها که سنگم نزنی! آیینهام، میشکنم *** روحشون شاد. رسم است برای روح درگذشته فاتحهای میخوانند و یا ذکر خیری بیان میکنند. روزهای خوبی را پشت سر نمیگذارم. خبرهای خوبی نمیشنوم. دوستانم یک به یک ترک وطن میکنند. آخرینشان نیز ترک دنیا کرد. تنها مدارا میکنیم... باری، با همه افسردگیهای این روزهایم، خاطرهای از رخ در نقاب خاک کشیده، خانم بهبهانی تعریف میکنم. ایشون فضای فرهنگی دهه هفتاد را تشریح میکردند و یکه تازیهای روزنامه (کیهان). از تهمتها و نارواییها که چپ و راست به ایشون روا میداشتند. نمیدانم ایشان را از نزدیک میشناختید یا خیر؟ در مقابل شخصیت و خانمی ایشان جداً کاری به جز سکوت و احترام نمیتوانستید انجام بدهید. بعد میفرمودند کار به جایی رسید که در یکی از نوشتهها ایشان را (معروفه) خطاب کردن. و سخت بود بار این همه نا مردمی و نامردی میگفتند: به درد آمده بودند و این غزل را نوشتند. میپنداشتند بعد از چاپ شدن این غزل، دیگر سیل تهاجمی آن مقالهها تقریباً قطع شد و برای من جالب بود که یک غزل(که پشت تک تک کلمات آن اندیشه است) چقدر میتواند تأثیرگذار باشد. با شما تقسیمش میکنم
یک متر و هفتاد صدُم افراشت قامت سخنم یک متر و هفتاد صدُم از شعر این خانه منم
یک متر و هفتاد صدُم پاکیزگی، سادهدلی جانِ دلارای غزل جسم شکیبای زنم
زشت است اگر سیرت من خود را در او مینگری هی ها که سنگم نزنی! آیینهام، میشکنم
از جای برخیزم اگر، پُر سایهام، بید بُنم بر خاک بنشینم اگر، فرشِ ظریف چمنم
یک مغز و صد بیمِ عسس فکر است در چار قدم یک قلب و صد شورِ هوس شعر است در پیرهنم
بر ریشهام تیشه مزن! حیف است افتادنِ من در خشکسارانِ شما سبزم، بلوطم، کهنم
ای جملگی دشمنِ من، جز حق چه گفتم به سخن پاداش دشنام شما آهی به نفرین نزنم
انگار من زادَمتان کژتاب و بدخوی و رَمان دست از شما گر بکشم، مهر از شما بر نَکَنَم
انگار من زادمتان ماری که نیشم بزند من جز مدارا چه کنم با پارهی جان و تنم؟
هفتاد سال این گُله جا ماندم که از کف نرود یک متر و هفتاد صدُم گورم به خاک وطنم
مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی بهار ها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت چه بود غیر خزان ها اگر بهار تویی دلم ز هر چه به غیر از تو بود خالی ماند درین سرا تو بمان ای که ماندگار تویی!
تیکه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب اعتبار از پایهی بیاعتباری داشتم پایبند کس نبودم،پایبندم کس نبود چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم آه،سیمین!حاصلم زین سوختن افسردن است همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم!
که چی ؟ که بمانم دویست سال به ظلم و تباهی نظر کنم که هی همه روزم به شب رسد که هی همه شب را سحر کنم که هی سحر از پشت شیشه ها دهن کجی ی آفتاب را ببینم و با نفرتی غلیظ نگاه به روزی دگر کنم نبرده به لب چای تلخ را دوباره کلنجار پیچ و موج که قصه ی دیوان بلخ را دوباره مرور از خبر کنم قفس ، همه دنیا قفس ، قفس هوای گریزم به سر زند دوباره قبا را به تن کشم دوباره لچک را به سر کنم کجا ؟ به خیابان ناکجا میان فساد و جمود و دود که در غم هر بود یا نبود ز دست ستم شکوه سر کنم اگر چه مرا خانده اید باز ولی همه یاران به محنتند گذارمشان در بلای سخت که چی ؟ که نشاطی دگر کنم که چی ؟ که پزشکان خوبتان دوباره مرا چاره یی کنند خطر کنم و جامه دان به دست دوباره هوای سفر کنم بیایم و این قلب نو شود بیایم و این چشم بی غبار بیایم و در جمعتان ز شعر دوباره به پا شور و شرکنم ولی نه چنان در غبار برف فرو شده ام تا برون شوم گمان نکنم زین بلای ژرف سری به سلامت به در کنم رفیق قدیمم ، عزیز من به خاب زمستان رهام کن مگر به مدارای غفلتی روان و تن آسوده تر کنم اگر به عصب های خشک من نسیم بهاری گذر کند به رویش سبز جوانه ها بود که تنی بارور کنم
تو یک نفری ؟ نه!...بیشماری هر سو که نظر کنم تو هستی... _________
من با تو ام ای رفیق ! با تو همراه تو پیش می نهم گام در شادی تو شریک هستم بر جام می تو می زنم جام من با تو ام ای رفیق ! با تو دیری ست که با تو عهد بستم همگام تو ام ، بکش به راهم همپای تو ام ، بگیر دستم پیوند گذشته های پر رنج اینسان به توام نموده نزدیک هم بند تو بوده ام زمانی در یک قفس سیاه و تاریک رنجی که تو برده ای ز غولان بر چهر من است نقش بسته زخمی که تو خورده ای ز دیوان بنگر که به قلب من نشسته تو یک نفری ... نه ! بیشماری هر سو که نظر کنم ، تو هستی یک جمع به هم گرفته پیوند یک جبهه ی سخت بی شکستی زردی ؟ نه ! سفید ؟ نه ! سیه ، نه بالاتری از نژاد و از رنگ تو هر کسی و ز هر کجایی من با تو ، تو با منی هماهنگ
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا شراب نور به رگ های شب دوید بیا ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت گلِ سپیده شكفت و سحر دمید بیا شهاب یاد تو در آسمان خاطر من پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار بهوش باش كه هنگام آن رسید بیا به گام های كسان می برم گمان كه توئی دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا نیامدی كه فلك خوشه خوشه پروین داشت كنون كه دست سحر دانه دانه چید بیا امید خاطر سیمین دل شکسته توئی مرا مخواه از این بیش ناامید , بیا !
در ابتدا دو مطلب هست از سیمین بهبهانی، یکی با نام "چنین که من بودم"، چیزی شبیه "خود زندگی نامه" و سپس "خزینه داری میراث خوارگان" در مورد شعر و شاعر و زبان، در قدیم و جدید. فصل سوم گزیده از اشعار مجموعه ی "جای پا" منتشر شده در 1335، گزینه ی اشعاری از مجموعه ی "مرمر" منتشر شده در 1342، گزینه ی اشعار از مجموعه ی "رستاخیز" منتشر شده در 1352، پس گزینه ای از اشعار مجموعه ی "خطی ز سرعت و از آتش" منتشر شده در 1360، گزینه ای از اشعار مجموعه ی "دشت ارژن" منتشر شده در 1362 و چند شعر از مجموعه های زیر چاپ در سال انتشار این کتاب (1367)
اشعار بسیار زیبا ..... گاهی در یک شعر چند بیتی نکته هایی هست که در کتاب صد صفحه ای نیست, مثل شعر دندان مرده که در بیت پایانی میگه :(طلا رنگ است و پنداری طلایش ) «دگر این او نبود و حرص او بود که کام مرده را ونسرد ، وا کرد وزان فک کثیف نفرت انگیز طلا را با همه سختی جدا کرد سحرگاهان به زرگر عرضه اش کرد که : بنگر چیست این کالا ، بهایش؟ محک زد زرگر و بی اعتنا گفت طلا رنگ است و پنداری طلایش»
اشعار دلنشین شیرین احساسی و عاشقانه بانوی ایرانی سیمین بهبهانی اشعارشون با روح و روان انسان بازی میکنه ... بسیارزیبا ... لینک دانلود رایگان https://taaghche.com/book/38759
مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی بهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی شهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است ستارهای که بخندد به شام تار تویی جهانیان همه گر تشنگان خون مناند چه باک زانهمه دشمن چو دوستدار تویی دلم صراحی لبریز آرزومندیست مرا هزار امید است و هر هزار تویی