علی اصغر عزتی پاک، نویسنده و داستان نویس سرشناس ایرانی است. وی موسس «مدرسه رمان» است و مدیریت «دفتر داستان شهرستان ادب» را بر عهده دارد بخشی از کتابهای او به این شرح اند:
میمانم پشت در اولین اثر علیاصغر عزتی پاک است که در سال 1385 به عنوان کتاب سال حوزه هنری معرفی شد. این مجموعه داستان توسط انتشارات هزاره ققنوس منتشر شده است.
زود برمیگردم دومین کتاب این نویسنده و منتقد ادبی است که جایزهی دوسالانهی ادبیات کودک و نوجوان ایران و همچنین جایزهی کتاب سال سلام را به خود اختصاص داد. این داستان بلند توسط انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال 86 منتشر شد.
باغ کیانوش این رمان که توسط انتشارات کانون پروروش فکری کودکان و نوجوانان در سال 89 منتشر شد، داستانی از جنگ است؛ اما در میدان نبرد اتفاق نمیافتد؛ قهرمانان آن آدمهایی هستند که جنگ سرزده به خانه و کاشانهشان سرک کشیده است. ماجرای تجاوز غریبهها و دشمن به آب و خاک و حریم شخصی قهرمانان داستان و یا واکنش آنها در مقابل این تجاوز، سه خط داستانی را تشکیل میدهد.
آواز بلند این رمان تصویری از جریان داشتن زندگی در کشاکش جنگ ارائه میدهد. عزتی پاک وضعیت شهرها در دوران جنگ را به تصویر کشیده است. در این رمان خواننده پیوسته از بمباران شهرها و مناطق مسکونی میخواند. این رمان را شهرستان ادب منتشر کرده است.
موج فرشته این کتاب مجموعهی شش داستان از زندگی معصومین (ع) است. هریک از داستانهای این مجموعه به حضور اسوههای دینی در زندگی نوجوانان همروزگار خود و گاه نوجوانان همروزگار ما میپردازد. راویان این داستانها نوجوانانی هستند که این حضور را درک کردهاند و در سایهی آن، سالها با سرافرازی زیستهاند. این کتاب را هم شهرستان ادب در سال 93 منتشر کرده است.
نفس بلند این کتاب داستانی سرراست و خواندنی از بچههای یک محل را روایت میکند که میخواهند برای جشن نیمهشعبان کارهایی بکنند، اما یک نفر ناشناس وارد کارهای آنان میشود و برنامههای آنها را به هم میزند. این رمان توسط انتشارات جمکران در سال 95 منتشر شده است.
باغهای همیشهبهار این رمان روایت زندگی امام محمد باقر (ع) است که در سه فصل نوشته شده است. هرفصل این کتاب از زبان یکی از شخصیتهای نزدیک به آن امام بزرگوار روایت شده است. نخستین فصل با عنوان «به تماشای باغهای همیشهبهار» از زبان جابر بن عبدالله انصاری، فصل دوم با عنوان «روشنیهای شهر» به روایت عبدالله بن عطا و فصل سوم با عنوان «سرود سالهای عاشقی» از زبان جابر جوفی بیان شده است. این رمان در سال 97 توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
نویسنده آنقدر خود را کنار کشیده که مخاطب از همان ابتدا می افتد به دامن روایت شیرین و شخصی جمال فیض اللهی. کتاب تمام می شود و تو نمی فهمی از کجا به کجا رسیدی و نویسنده چه موقعیت هایی را نشانت داده. چنان محو زندگی عجیب جمال بوده ای که متن و ساختارش را ندیده ای. با این همه اگر از آن فاصله بگیری، چنان عناصرش را به جا می بینی که باورت نمی شود با کتابی از زمره تاریخ شفاهی مواجه باشی. به ویژه که نویسنده تجربه ای اینچنین نداشته و در ادبیات داستانی پیشینه محکمی دارد.
جمال آنقدر روایت را از نزدیک و ملموس تعریف می کند که غرایب زندگی اش به چشم نمی آید. وقتی کتاب بسته می شود و سخنان توی ذهن چرخ می خورند و صحنه ها بازآفرینی می شوند، عظمت موضوع مشخص می شود. تازه معلوم می شود کجا ایستاده ایم و درباره چه چیزی صحبت می کنیم. تازه گستره جغرافیایی و تاریخی روایت روشن می شود. تازه در می یابیم که جمال به چه طیف وسیعی از آدم های چند کشور مراوده داشته است. تازه... هرچه می گذرد جمال عمق بیشتری می یابد و تصویرش محوتر می گردد. هنوز خیلی مانده تا ابعاد مختلف روایت معلوممان شود. باید بگذاریم جمالی تازه توی ذهنمان متولد شود و رشد بکند و ما را به فهم دنیای غریب خودش بخواند.
کتاب، روایت مردی ایرانی به اسم جمال است که از ایران و بسیاری از اعتقاداتش برید و در ترکیه تجارت پر سودی راه انداخت البته که از راه قاچاق بود نه خیر و صلاح. دست تقدیر جمال را از ترکیه به سوریه میبرد و عنایت حضرت رقیه شامل حالش می شود و گذشته اش را به کل کنار میگذارد و در سوریه میماند. این ماندن مصادف میشود با آغاز درگیری های داخلی در سوریه که منجر به جنگ های چند ساله با داعش و دیگر تکفیری ها می شود. اما جمال پا پس نمیکشد و همانجا میماند. عزتی پاک با صبوری پای صحبت های جمال نشسته و آن ها را روایت کرده. جمال شخصیت بسیار جالبی دارد. مخصوصا اینکه جای خودش را به خوبی پیدا کرد و در آن هیاهوی جنگ سوریه و اتفاقات گوناگون، به کاری که در آن وارد بود پرداخت. کتاب دلنشین و جذابی است که هم تحول جالبی را روایت می کند هم خدمت و تلاش مخلصانه و بی ریایی در حرم حضرت رقیه را
روایت این کتاب دو وجه قابل توجه دارد: اول سیر و روند زندگی و شخصیت راوی، جمال فیضاللهی که تغییرات تدریجی شگفتانگیزی دارد و در هر برهه از زندگی موقعیتهای خاصی را تجربه کرده است.
دوم و مهمتر روایت آنچه بر معرکه سوریه گذشت از یک زاویه متفاوت! از نگاه یک ایرانی که مدتی پیش از آغاز جنگ ساکن سوریه شده و از دل زیست روزمره و بر خوردن با سوریها تغییرات و وقایع را بازگو میکند؛ متفاوت با کتابهای خاطرات شهدا و فرماندهان دفاع از حرم که غالبا از زاویه نظامی وضعیت را بازتاب میدهند.
به نظر میرسد نویسنده امانتدار هنرمندانه اصل روایت را حفظ کرده و ورودش به روایت یا ادبیات برای کتاب کردن آن چنان ظریف است که کمتر جایی متوجه ورود یک عنصر ادیب در داستان میشوید و اینچنین محکم با روایت آقا جمال همراه میشوید.
خوشخوان و خواندنی. روایت یک قاچاقچی ایرانی مستقر در ترکیه که پیش از جنگ سوریه در حرم حضرت رقیه رویایی میبیند و از خلافکاریهای گذشته دست میکشد. او در کنار حرم حضرت ماندگار میشود و در تمام مدت جنگ سوریه همانجا میماند و بسیاری از حوادث را از نزدیک میبیند.
خیلی عجیب بود که خواندن این کتاب روزی من بود در جاده های عراق.زمانی که از شهری به شهری دیگر برای زیارت عتبات مشرف میشدم.زندگی عجیب و غریب مردی که ریسمان سرنوشتش در دست دختری سه ساله.خوش به سعادتش
خواستم دو ستارهاش بدهم و راستش خود کتاب از همهی لحاظها همین دو ستاره کافیاش است. اما صداقت جمال در روایت، مجابم کرد تا یک سه ستاره بچسبانم به گوشه کتاب. کتاب یک نشستی، نثر ساده و حتی کوچهبازاری است؛ انگار در کلمات جمال هیچ تصرفی نشده باشد. در آغاز توقع داشتم که با یک سیر آفاق روبهرو باشم، اما چیزی که دیدم سیر انفس بود و اتفاقا نقطهی قوت کتاب هم همین است.
زندگی اونقدر کوتاهه که لازم نیست برای کتابایی که دوستشون نداری و چیزی بهت اضافه نمیکنن خرجش کنی:)این کتابم یکی از همونا بود این کتاب حتی اگر به صورت خاطره شفاهی بیان میشد هم خیلی جذاب نبود برای من
یه زندگینامه کوتاه، جذاب، بدوناضافات من دوست داشتم، توصیه هم میکنم ماجرای سوریه حرفهای بسیاری داره که امیدوارم ثبت و پخش بشه تا بشه ازش درس گرفت که اگر درس گرفته نشه، تاریخ همیشه تکرار میشه
برخلاف کتاب قبلی آقای عزتیپاک این کتاب را دوست داشتم نه بخاطر قلم ایشان بلکه بخاطر جمال فیضاللهی که اگر راوی خودش به اندازه کافی زندگی خود را شیرین روایت نمیکرد یحتمل کتاب با نوع قلم و ویراستاری بدی که داشت دیده نمیشد در واقع هرچه راوی بیان کرده بود بدون تنظیم درستی همراه با پراکندگی چاپ شده درست است که یک بخش زیادی از تاریخ شفاهی مستند بودن گفتههای راوی است اما زمانی که مصاحبه به درستی تنظیم نشود و خاطرات ما وجه تاریخی و ادبیشان با هم در تعادل نباشند مخاطب عام از کتاب لذت نمیبرد و آن را کنار میگذارد حالا هرچقدر هم که میخواهد مطالب ما مستند باشد مگر اینکه موضوع یا راوی ما خودشان به تنهایی آنقدر جذاب و ناب باشند تا نواقص را بپوشانند درست مثل اجارهنشین خیابان الامین. اما از آنجایی که برای من همیشه سیروسلوک انسانها جذاب و مهم بوده کتاب را در یک نصفه روز تمام کردم. اینکه به یکباره با یک تلنگر زندگی تو عوض میشود تبدیل میشوی به همانی که خدا میخواهد در راهش قدم میزنی با او عشق میکنی جهان را به شکل دیگری میبینی دیگر حرف آدمها برایت مهم نیست فقط و فقط خود خدا برایت مهم میشود. با خدا و همراهش بودن حال عجیب و غریبی دارد. پذیرفته شدن حس غریبیست هنوز شرم حضور داری گذشته رهایت نمیکند به عمر رفته نگاه میکنی به ساعات و لحظاتی که میتوانستی برای خدا تلاش کنی اما نکردی مقابلش ایستادی. خدا احتیاجی به تو نداشت اما هیچگاه رهایت نکرد در بزنگاههای حساس زندگی دستت را گرفت تا تو به سمتش برگردی یک قدم برداری و او هزار قدم برایت بردارد. در هر کمک خدا برای ما ندایی پنهان شده کافیست بخواهیم آن را بشنویم و برگردیم تا آزاد از قیدوبند دنیا شویم.
#اجاره_نشین_خیابان_الامین یک داستان واقعی است از زندگی آقا #جمال_فیض_الهی. که خودش بی هیچ شیله و پیله ای حقایق زندگیش را تعریف کرده و آقای #علی_اصغر_عزتی_پاک آن را ثبت کرده اند. و انتشارات #نشر_معارف آن را به چاپ رسانده اند.
داستان زندگی آقا جمال از آن زندگی های خاص، با تحولی بزرگ در اعتقادات و اعمال است. البته به لطف و مرحمت بانوی کوچک #کربلا #حضرت_رقیه (س). تحولی که باعث شد آقا جمال به گفته خودش، از پای بس��ط عرق و ویسکی و تریاک و وافور برسه به خادمی #اهل_بیت و، حافظ #قرآن شدن و، خادمی کردن #رزمندگان جبهه مقاومت #سوریه. در حالیکه فقط از روی تعارف مجبور شده بود از ترکیه بره سوریه و فقط تصمیم داشت، حالا که داره به اجبار میره، حداقل بازار قاچاق اونجا رو یه ارزیابی بکنه برای کارهای قاچاق بعدیش. 😄
#قسمتی_از_کتاب: من دوباره قاتی کرده بودم. به شان گفتم:"آقا این قصه های تاریخی #کربلا و #شام، همه دروغ است. همه داستان است. مثلا یه سردار جنگ که برای خودش شان و مقامی دارد، چرا باید بزنه تو گوش #حضرت_رقیه؟! بر فرض که خیمه گاه #امام_حسین را آتش زدند، امام حسین را هم شهید کردند،سرهای بریده را هم بردهاند، حالا چرا یک سردار که همه دشمنانش را کشته، باید بزند بیخ گوش یک بچه سه ساله؟! "
آقا جمال در این #کتاب تعریف میکنه که چطور با دیدن کارهای و رفتارهای #داعش با مردم #سوریه این همه قساوت قلب و ظلم بهش ثابت شده...
وضع عجیب قمر در عقرب بود. مردم از ترس اینکه دزدیده شوند سوار تاکسی نمیشدند. عدهای خود فروخته هم از نانواییهای سطح شهر نانها میخریدند و در آب میریختند تا هم وطنانشان از بی نانی تسلیم شوند یا بمیرند. وگرنه آب که دلش نان تازه و داغ نمیخواست! خانههای ایرانیها را آتش میزدند. حالا تویِ ایرانی هشت سال در این جنگل ماندی و دوام آوردی. جمال خیلی مرد است. اول تا آخر داستان پا به پای او رفتم. خیلی به او علاقهمند شدم. جمال از راهیافتگان به مسیر حق است، همچو من. ولی او شاهکار کرد، از همه چیزش گذشت،واقعا گذشت. دلیل دیگر علاقهام به جمال نقش مهم حضرت رقیه(س) در زندگیمان است. اولین بار که برای اهل بیت و خانوادهی اهل بیت اشک ریختم بخاطر حضرت رقیه(س) بود. چند بار از جمال میشنویم که بخاطر زندگی گذشتهاش خجالت میکشید به ضریح نزدیک شود و حرمت نگه میداشت. میفهممش که چه میگوید.
آقا جمال سالها در جایگاه یک قاچاقچی فعالیت میکند و به ظاهر هم هیچ نارضایتی از کار خود ندارد؛ اما چند ساعت استراحت در حیاط بارگاه حضرت رقیه سلاماللهعلیها زندگی او را دگرگون میسازد. از ابتدای کتاب گویی کنار آقا جمال نشستی و اوست که از سالها همجواری با بارگاه حضرت رقیه سلاماللهعلیها برای تو تعریف میکند. سالهایی که بیشتر آن در زمان جنگ ویرانگر سوریه است و از این حیث، اطلاعاتی از اوضاع و احوال مردم سوریه میدهد که برای خوانندهای که از آن معرکه دور بوده، جذاب و البته عبرتانگیز است. اینکه چگونه راه و روش زندگی آدمی آن هم زمانی که به اون مطمئنی، ۱۸۰ درجه تغییر میکنه، هنگام مطالعه کتاب و بعد از اون ذهنم را درگیر کرده بود و در آخر دوست نداشتم حرفهای آقا جمال تمام بشه، هرچند داستان او هنوز ادامه داره...
به نظرم میشود کتاب را در زمره کتابهای تاریخ شفاهی قرار داد. من برای کتاب لحن عامیانه را نمیپسندم و ترجیح میدهم در کتابها از ادبیات معیار استفاده شود. این کتاب با لحنی عامیانه از زبان جمال فیض الهی روایت شده بود. علیرغم اینکه به کتابهایی با لحن عامیانه علاقهای ندارم اما این کتاب رو دوست داشتم. جمال فیض الهی روایت های جالبی از سوریه داشت. به نظرم ارزش خواندن را دارد. ضمن اینکه راوی کتاب از جمله آدمهایی بوده که هدایت شدهاند. برای توصیف این کتاب به نظرم همین جمله از جمال فیض الهی کافی است که میگوید به اتفاقات کربلا شک داشته و با دیدن معرکه سوریه یقین پیدا کرده و مجاور حضرت رقیه (س) شدهاست. کتاب را در ایام دهه اول ماه محرم خواندم و عصر عاشورا خواندن آن تمام شد.
با این کتاب سفر کوتاهی به روزهای نفس گیر سوریه داشتم...ناداستان صادقانه ای با بیان صاف و ساده ی آقا جمال... تنها نقطه ضعفی که به نظرم میاد اینکه یک جاهایی از اصل موضوع گم میشدم...شاید اگر روایت بیشتر خطی بود بهتر متوجه میشدم چی شد چی نشد. و در آخر امید به گوشه ی چشمی از نگاه شما یا سیده رقیه(س)
🍃🌹 بسم الله الرحمن الرحیم این کتاب از قصه ها و غصه های سوریه می گوید. از زبان کسی که سالها در بین مردم سوریه زندگی کرده و درک درستی از اتفاقات دارد. روایت بی طرفانه ایست از آنچه که اتفاق افتاده و گوینده داستان با تمام وجود درک کرده با نثری دلنشین که گهگاهی اشک و لبخند را بر چهره خواننده می نشاند...
خوندن این کتاب دید من رو نسبت به مسائل سوریه که اطلاعات سیاسی و اجتماعی زیادی ازش نداشتم، روشن کرد. و چقدر کشورمون ایران گاهی به سمت این شکلی شدن پیش میره. به مو میرسه اما پاره نمیشه. خدا خودش نگهدار همه ملت های مسلمان یا ازادی خواه باشه.
متن بسیار روان در کل کتاب خوش خوانیه ازون کتاب هاست که میشه توی یک روز هم خوندش نمیدونم آقای فیض اللهی هنوز هم سوریه هستند یا نه اما اگر روزی درباره ی وقایع اخیر (2024 و 2025) هم کتابی داشته باشند خوشحال میشم بخونم
با یک سوژۀ شگفت انگیز و متنی دلنشین و بی اضافه، داستانی دل انگیز و خواستنی خواندم. خیلی حیف است که پس و پشت رادیکالیزمِ ایدئولوژیک پنهان بماند این کتاب. خیلی بعید میدانم برای همه جذاب و دلربا نباشد. درجه یک بود.
جمال در سفری آفاقی و انفسی تحولات درونی و پیرامونی پر حادثه ای را تجربه میکند. کتاب روزهای سیاه سوریه را هم از نگاه یک ناظر دقیق به خوبی به تصویر کشیده است. اجاره نشین خیابان الامین کتابی خواندی بود.
روایت واقعی از اتفاقات داخل سوریه از زبون کسی که اونجا بوده، وسط میدون. عجیب و ترسناک بود فکر اینکه اگر اشتباهات اون موقع مردم سوریه تو ایران تکرار میشد چه بلایی سرمون میومد. همیشه یه کسی هست که بتونه همه چیز رو درست کنه.