تنها گریه کن ؛ روایت زندگی اشرف سادات منتظری ، مادر شهید محمد معماریان است ، که به تازگی از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. این اثر کوشیده تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایتپذیری و فرمانبرداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد. . . برشی از کتاب تنها گریه کن :
مچ دست هایش را گرفتم ، قدرتم را جمع کردم و همانطور که عقب عقب میرفتم ، به زحمت می کشیدمش سمت خودم . پاهایش تکان میخورد و ردّ خون می ماند روی زمین. نگاهش از خاطرم دور نمی شود. مات شده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم : « نفس بکش!» ولی بی جان تر از این حرف ها بود. محکم تر زدم شاید له هوش بیاید؛ فایده نداشت. دست انداختم و بچه را از شکمِ پاره ی زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛ بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند و یا حتی یک نفس در این دنیا بکشد!
بسم الله النور خیلی روون، جذاب و خواندنی💫 تنها گریه کن خاطرات اشرف ساداته، خاطراتی که از کودکی با درخت توت و قالیبافی شروع میشن و با ازدواج و بچهدار شدن ادامه پیدا میکنن تا به دوران جنگ و مدتی بعد از شهادت پسر بزرگش میرسند. روایت کتاب به شکلیه که انگار کنار یک مادربزرگ خوش صحبت نشستید و داره براتون از قدیم تعریف میکنه. نویسنده سعی کرده از اضافه گویی پرهیز کنه که خوبه، باعث شده داستان روون بگذره اما من گاهی دوست داشتم از حاشیهها هم خبردار بشم، مثلا اینکه آیندهی دختر بزرگ اشرف سادات بعد از ازدواج چیشد؟ چیزی که تنها گریه کن رو برای من بین کتابهای دیگهی خاطرات خانوادهی شهدا متمایز میکرد شخصیت خود مادر شهید بود. زنی که در دوران انقلاب فعال سیاسی بوده، در دوران جنگ خونه و زندگیش رو تبدیل به پایگاه پشتیبانی از جبهه میکنه و هر کاری که از دستش برمیاد انجا میده؛ از خیاطی و درست کردن ترشی و مربا گرفته تا اهدای خون. بانویی که خودش پسرش رو برای ثبت نام جبهه میبره و بعد هم با دستهای خودش پسر شانزده سالش رو توی قبر میزاره، فدای جوان امام حسین ع. تنها گریه کن بخشی از تاریخ ناگفتهی رشادتها و فداکاریهای زنان ایران اسلامی عزیزمونه که خوندنش رو به همه با هر عقیدهای پیشنهاد میکنم.
هنوز که هنوز است از جایجای کشور به دیدارش میروند. اشرف ساداتی که از اول جوانی خانهاش را مکانی قرار داده برای کمک به #انقلاب و مردمش و شاید بتوان گفت حتی یک روز هم دست روی دست نگذاشته. حتی در روزهایی که به خاطر اون حادثه نمیتوانست قدم از قدم بردارد. آری انتنصرالله ینصرکم و یثبتاقدامکم... همین میشود که پسرش بعد از شهادت در آن شرایط سخت در بین خوابوبیداری به سراغش میآید و آن مکاشفه رخ میدهد. تنها گریه کن را بخوانید تا یکی از شیرزنان دیگر این آب و خاک را بیشتر بشناسید.
برشی از متن کتاب: بعدازظهرش رفتم بازار و برای خودم یک جفت کتانی خریدم؛ رنگش سفید بود با خطهای سیاه. همان جا با خدا عهد کردم تا زندهام، برای دین خدا و راه #امام_حسین علیهالسلام هر چقدر توان دارم، بدوم و از هیچ چیزی دریغ نکنم... انگار آن کتانیها برایم یک جور نشانه بود. با خودم گفتم اینها را میپوشم و تا دم مرگ از پایم درشان نمیآورم... صبح که میشد، کارم این بود اول بساط ناهار را آماده کنم. فاطمه، عقلرس بود؛ هم حواسش به خودش بود، هم محمد و مریم. میرفتم بیرون و در را هم قفل میکردم. آیتالکرسی و چهارقل میخواندم و از بابت بچهها خیالم راحت بود. نزدیک ظهر و ساعت آمدن حاجی، هر کجا بودم، خودم را میرساندم خانه. بعد از ناهار و استراحتش، حاجی که میرفت، من هم چادر سر میکردم و راه میافتادم...
تنها گریه کن روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معمارین به قلم خانم اکرم اسلامی است. زنی بسیار پر انرژی و فعال که از تصور خارج است. خانم منتظری، از همان روزهای جوانی، خود و زندگیشون رو وقف اسلام میکنند و برای این کار، از چیزی دریغ نمیکنند. حتی اگر اون چیز، باز بودن درب خانه شون برای رفت و آمد مردم برای کمک به جنگ یا برگزاری مراسم مذهبی و ... باشه. شجاعت ها و فداکاری های این خانم بسیار شگفت هست، چون امری شدنی رو انجام دادند که اغلب ما، قادر به انجامش نیستیم. جالب این جاست که ایشون در دوران نوزادی فرزند دوم و سوم (محمد و مریم) به سبب بیماری شون، خیلی رنج می کشند اما این باعث نمی شه ذره ای در اعتقاداتش تردید کنه. زندگی این خانم سراسر شور، فعالیت و سازندگی و سرزندگی هست. با توجه به این که داغ پسر نوجوان هم دیدند واقعا شخصیت ستودنی دارند، مخصوصا که شنیدم ایشون هنوز هم با همان روحیه و سرزندگی و نشاط، مشغول انواع فعالیت های اجتماعی مفید هستند. اما متن و روایت کتاب که هنر خانم اسلامی است. روایت زبانی ساده، گیرا و پر کشش داره. روایت از نظر زمانی خطی هست اما این تاثیر نامطلوبی بر گیرایی و کشش داستان نداشته، در واقع شخصیت خانم منتظری چنان جذاب هست که نیازی به ترفندهای خاص برای کشش بیشتر نیست. زندگی ایشون ناگفته زیاد داره و قطعا این کتاب نمی تونه همه زندگی ایشون رو شرح بده با این همه تا حد خوبی توانسه شخصیت ایشون رو برای ما به شیوهای جذاب و گیرا روایت کنه. صحنه سازی های کتاب بسیار فوق العاده است به گونهای که بی هیچ تلاشی صحنه ها رو می شه دید و این برای منی که همیشه سخت می تونم با تصویرسازی کتابها ارتباط بگیرم، واقعا جای شگفتی بود. تنها چیزی که در نوشتار کتاب برای من جای نقد داشت این بود که جز چهره جوانی حاج حبیب و محمد، هیچ توصیفی از سایر افراد نیست. این رو انتهای کتاب که تصاویر رو دیدم و فهمیدم اشرف سادات چقدر با تصویر ذهنی ام متفاوته، متوجه شدم. شاید هم نویسنده با علم به اینکه در انتهای کتاب آلبوم تصاویر هست از توصیف صرف نظر کردند. اسم کتاب بسیار برازنده کتاب بود و من بسیار پسندیدم. طراحی جلد هم فلسفهای داشت که باید تا انتهای کتاب پیش رفت تا به اون رسید.
خواندن این کتاب رو توصیه می کنم. مطمئنم با اشرف سادات همراه میشوید و با او میگریید و میخندید.
اشرف سادات قبل از اینکه مادر شهید باشد، یک زن است. یک زن فعال انقلابی که مدام در رفت و آمد تهران - قم است، در راهپیماییها شرکت میکند و اعلامیه جابهجا میکند. چنان زنی حتما یک مرد همراه دارد و فرزندانی که همراه با مادر در همهجا حضور دارند. او مادر یکی از شهدای معروف قمی است، اما قبل از آن، یک زن جهادی انقلابی است که ترشی و مربا تهیه میکند، لباس برای رزمندگان میدوزد، و خانهاش را پایگاه بسیج خواهران کرده تا بتواند کمکی هرچند جزئی به زعم خود و بزرگ به وسعت قلبش، برای جبهه انجام داده باشد.. محمد از دامن مادري چون اشرف سادات است که قد کشیده و یاد گرفته مستقل باشد، سختیها را تحمل کند و همچون اربابش، بیسر و بدنش سه روز در آفتاب سوزان جنوب بماند. اشرف سادات قبل از مادر شهید بودن، یک خانم خانهدار فعال است که بدون داشتن سواد دانشگاهی، در شهر و محلهاش، دست به کارهای بزرگی زده است.. دوستش داشتم، هم قلم ساده و خودمانی نویسنده که من را از پشتبامهای خانههای قم تا جمعهای بیشیلهپیله زنان در هنگام جنگ و انقلاب بُرد و هم برای طرح جلد زیبایی که دارد.
روایت زندگی یک مادر، یک بانو، که از خودش و زندگیش در راه ارزشهاش گذشت؛ زنی که حقیقتا دلاور بود و برای اعتقاداتش زمان و مکان نمیشناخت. داستان حسینی ماندن و نظرکرده اهل بیت (علیهمالسلام) شدن... حتما خوندن این کتاب رو توصیه میکنم.
از متن کتاب: مردم فکر می کنند گردش و مهمانی و بگو وبخند، حواس مادری را که فرزندش زودتر از او از دنیا رفته را پرت می کند، ولی نمی دانند یاد بچه آدم توی دلش است نه جلوی چشمش یا بین یادگاری هایش، یا حتی در اتاق و خانه اش...
خوشا به سعادت شهید محمد معماریان با داشتن چنین مادر شیرزنی که البته در ایران عزیز ما بی شمارند...
اگر بالا و پایین های زندگی اشرف سادات نبود، این کتاب جذابیت نویسندگی نداشت. نویسنده واقعا در پرداخت و توصیف کم کاری کرده بود. کتاب بدون پایان بندی تمام شد. انتظار میرفت به جای اینکه برای بار هزارم آمدن بار سبزی و ترشی از جهاد را تعریف کنند، ابعادی از زندگی که تا آخر برای ما پنهان ماند را بازگو کنند. یا حداقل وسط کتاب میخواندیم که مریم (دخترشان) همبازی پسرعمه اش بوده بعد ازدواج کردند یا .... اسم کتاب و فصلها بسیار کلیشهای و غیرخلاقانه بود. در مجموع با اینکه اخیرا کتابهای خوب در حوزه دفاع مقدس بیشتر شده است، اما سطح این کتاب شبیه همان کتابهای ده پانزده سال پیش است. روایت های اسطوره ای از شهید. نه اینکه شهید معجزه نمیکند، ولی روایت کردن معجزه هم خودش ظرافتی میخواهد.
احتیاج به زمان دارم برای هضمکردنِ چیزهایی که تو این کتاب خوندم. اگر اشتباه نکنم، اولین کتاب در این حوزه بود که بهجای مادر شهید، پابهپای پدر شهید اشک ریختم.
حکایت این کتاب، حکایت زندگی اشرفسادات منتظریه. اما برخلاف چیزی که فکر میشه، اصلاً قرار نیست مادر بشینه یه گوشه و خاطرات پسر شهیدش -محمد معماریان- رو حکایت کنه. لابهلای سطرهای این کتاب، زندگی غریب و جسارت بیبدیل اشرفسادات نقش بسته. سطرهایی که گاهی باورشون در عالم خیال هم برام سخت میشه و نمیدونم چطور کسی یک روزی تونسته اونها رو زندگی کنه.
شعری که نغمه مستشارنظامی با الهام از این کتاب سروده هم بسیار زیباست.
«حماسه بیزن و زن بیحماسه بیمعناست که مرد بیمدد عشق در جهان تنهاست»
گاهی با خودم فکر میکنم آنها مثل ما زندگی نمیکردند یا ما مثل آنها زندگی نمیکنیم؟ قصه زندگی اشرف سادات منتظری خواندن دارد. ورق ورق خاطرات زندگیاش را گریه کردم. آنقدر محکم است، آنقدر مومن است که تصور نمیکنی بتواند زن باشد. اینجاست که به زن بودنت افتخار میکنی. اشرف سادات همهی همان چیزیست که همیشه دوست داشتم باشم. کاش یک روز شبیه او بشوم.
پیشنهاد میکنم حتما این کتاب رو بخونید.سرگذشت یک زن ایرانی از دوران فاطی کماندویی در قبل از انقلاب تا دفاع مقدس تا زمان مادر شهید شدن.زنی قوی و محکم؛ میشود گفت نمونه ی زن شهید ابراهیم هادی که انقلاب و امامش مثل مروارید از درون دریای مردم بیرون کشیدند و افسانه کردند.
فکر کنم کمتر کسی پیدا شود که فیلم درخشان نجات سرباز رایان اثر استیون اسپیلبرگ را ندیده باشد. من که حساب تعداد دفعات مشاهده این فیلم از دستم در رفته است! داستان از اینجا شروع میشود که به فرمانده کل ارتش یالات متحده خبر میدهند سه تن از چهار برادر خانواده رایان در جنگ کشته شده اند و مادر آنها در یک روز خبر مرگ آنها را دریافت کرده است. و متوجه میشوند فرزند چهارم و کوچکتر در جایی در نرماندی گمشده.اینجاست که تیمی شش نفر مامور می شوند تا او را پیدا کرده و به آغوش مادرش برگردانند. در خاطرم هست با حسرت به دوستی که با هم فیلم را دیدیم گفتم: سوژهای که ما صدها نمونه اش را داریم را آنها باید برای خودشان روایت کنند و مادران شهدا و داستان ایثار و رشادتشان باید همچنان بین ما مهجور و مظلوم واقع شود! چند روز پیش کتاب تنها گریه کن روایت اشرف السادات منتظری مادر شهید معماریان را خواندم، اندکی از این حس افسوسم کم شد. تنها گریه کن روایت زندگی عجیب و حماسی یکی از کاریزماتیک ترین و خاص ترین شخصیت ها در بین مادران شهدا است. زنی که واژه های انقلابی گری، ایمان و صبر را معنا می کند و زندگیش سراسر توکل و توسل میباشد. کتابی روان و خوشخوان که با اینکه از نظر جذابیت روایت از بسیاری از کتابهای دفاع مقدسی موجود در بازار جلوتر است، ولی بسیاری از موفقیتش مدیون شخصیت بی نظیر اشرف السادات است. خواندن کتاب را به آنهایی که وابستگی هایشان دائما باعث تزلزل در ایمانشان می شود توصیه می کنم!
شاید اگر امثال اشرفساداتها نبودند، توکل، توسل، قدرت، پشتکار، اراده و ... افسانهای بیش نبود (حداقل برای من!). اگر میخواهید قدرت «زن» را ببینید یا اگر فکر میکنید «تربیتیافتگان مکتب زینب (س)» تنها شعاری دهانپرکن هست، این کتاب را بخوانید. و باید بگویم این حجم از صبوری و استقامت در راهی کردن تکپسر نوجوانی که با زبان خودش میگوید «مادر، این آخرین دیدار ماست» تنها از زن مسلمان برمیاد. و قسمتی از کتاب که سوزاند مرا: «برای محمد بیقراری نمیکردم، ولی میدانستم تا آخر عمر فراموشش نمیکنم. تا آخر عمر همینطور برایش حرف میزنم و نگاهش میکنم...» ایرانِ ما، بلکه جهان، به شیرزنانی چون اشرفسادات نیازمند است...
کتاب تنها گریه کن، روایتیست از یک زن با گذشت و ایثارگر، به نام اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان که عاشقانه و خالصانه برای فرزندان این سرزمین از جان و دل مایه می گذاشت.
خیلی عالی بود همه چیش. یک مادر شهید خیلی خیلی فعال و پر انرژی و پر از معنویت و اخلاص. از قبل انقلاب تا سالهای جنگ تا همین امروز مشغول انجام کارهای خیر هستن صبر و عظمت این بانو واقعا ستودنیه
نقش زنان در جنگ و پشت جبهه خیلی خیلی کم بهش پرداخته شده و این کتاب خیلی خوب این رو نشون داده متن کتاب خیلی روان و خوب هست و داستان خیلی خوب پرداخته شده.
کتابی در مورد زندگی یکی از شهدای جنگ از زبان مادر ایشان است. اگر همه این نوشته ها صادق باشد، با خواندن این کتاب آدم فکر میکند آیا این نسل دیگر تکرار می شوند؟!
كتاب #تنها_گریه_کن از جمله کتابهای زندگی نامه است. اما زندگی نامه ای با دو #قهرمان. روایت زندگی یک #زن صبور و قهرمان و فرزند شهیدش. روایتی که #رهبر انقلاب هم آن را شگفت انگیز خواند. زندگی ای ساده با تمام مشکلاتش. زندگی ای سراسر از #معجزه کوچک و بزرگ، معجزاتی که نوعی از آنها در زندگی ما هم قطعا هست فقط شاید درست ندیده باشیم. و البته معجزاتی که شاید همه لایق آن نباشیم. روایتی از زنده بودن #شهدا و دیدارشان با #سیدالشهدا و عنایت و توجه ایشان به آنها. روایتی از زندگی یک زن صبور و فداکار، که زن بودن او را به هیچ وجه محدود نکرد بلکه عاملی شد برای رشد و تعالی او. این کتاب همچون بعضی از کتاب های امروزی #روایتی صورتی نیست. روایتی است واقعی و عاشقانه. اما از نوع عاشقانه های مادر و فرزندی. زاویه دید جدیدی که در زمینه کتاب های انقلاب و #دفاع_مقدس کمتر به آن پرداخته شده است. اما راوی اینبار یک زن است ولی در مقام #مادر. مادری که به وصیت فرزند، خودش پسرش را دفن کرد و صبورانه ایستاد و اشک نریخت تا مبادا دشمن شاد شود. و به درخواست پسرش گربه را گذاشت برای وقت تنهایی و برای چیزی که ارزشش را داشته باشد. مثلا: روضه علی اکبر اباعبدالله....... خاطرات این کتاب به کوشش خانم #اکرم اسلامی ضبط و ثبت شده است و خانم #نغمه_مستشارنظامی نیز اشعاری را در وصف بخش های مختلف کتاب سروده اند که در آخر کتاب چاپ شده است. و #انتشارات_حماسه_یاران آن را به چاپ رسانده است. بخشی از کتاب: اولین جمله ای را که به فکرم رسید گفتم:این که غصه نداره محمدم. خیلی هم خوبه که به فکر رفیقتی. خب اون کتونی قبلی هاتو ببر بده بهش. چشمش را از قالی گرفت و دوخت به من. صدایش، لحن سوال کردنش، حتی دودو زدن مردمک چشم هایش هنوز یادم مونده...... از من پرسید: "خدا راضيه"؟ به خودم آمدم، دیدم ای دل غافل! چقدر از این بچه عقبم! توی دلم گفتم: سادات! دیدی این بچه چه قشنگ بهت درس داد!