حمیدرضا شاه آبادی (زاده ۱۳۴۶، تهران) پژوهشگر تاریخ، داستاننویس و نمایشنامهنویس معاصر است. وی از نویسندگان در حوزه ادبیات نوجوان و بزرگسال و یکی از مدیران با سابقه در نشر با تجربه مدیریت بر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مؤسسه نشر بینالمللی الهدی است.
چقدر سخت بود دل کندن از شکور، رضاقلی، میرزاحسن و همهی شخصیتهای این کتاب. دلم میخواست بیشتر از رضاقلی بدونم. با این حال بهنظرم زیبا بود. قلمتون مانا آقا شاهآبادی
گاهی شرافت و پاکی آدم مثل یه لیوان پر از چای داغ میمونه، نگه داشتنش سخته.
چقدر مرور نوشتن برای جلد آخر مجموعهات رو سخت کردی آقای شاهآبادی!
کتاب خوب شروع شد، در ادامه هم نسبتاً خوب ادامه پیدا کرد (هرچند بهنظرم از جلد دو پایینتر بود). سرنوشت بعضی شخصیتها مثل الماس و حتی کافور با اینکه غمانگیز بود، اما دوست داشتم و به کار مینشست، اما اون پنجاه صفحهی آخر کتاب... انگار سررشتهی امور از دست نویسنده در رفت. حفرههای داستانی و اتفاقهای سرهمبندیشده یکهو بیرون زدن.
در کل نقاط قوت و ضعف رو توی مرور جلدهای قبل گفتم، این جلد هم بد نبود، اما حفرههای داستانی زیادی داشت، بعضی رفتارها با عقل جور در نمیاومد و کار از دست نویسنده در رفته بود. انگار که صرفاً میخواست ماجرا رو تموم کنه. این خارجیهای چی بهش میگن؟ آها، loose end.
پ.ن: تقدیمنامهی کتاب خیلی غمانگیز بود.
پ.ن 2: یک جایی از کتاب از کارخانهی برق صحبت میشه که برام جالب بود اون زمان همچین چیزی وجود داشته! جستوجویی کردم و تاریخچهاش رو خوندم و اینکه مردم مثل خیلی از چیزهای دیگه چطور اون اوایل با برق هم دشمنی داشتن و امینالضرب چطور تونسته با ترفندی نظرشون رو عوض کنه.
چاه تاریکی، جلد سوم از مجموعه دروازه مردگان است. این مجموعه، برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده؛ چون در زمان نوجوانی ما آثار ایرانی چندانی در ژانر فانتزی وجود نداشت، دوست داشتم کیفیت کتابهای امروزی را بدانم. برای همین خواندن آن را آغاز کردم؛ البته معرفی بهمن دارالشفایی نیز، بیتاثیر نبود.
جلد سوم به نظرم قویتر از دوتای قبلی بود. داستان البته به پایان نرسید.
اگر نوجوانی در اطرافتان هست، دروازه مردگان میتواند هدیه خوبی برای او باشد؛ هم جذاب است و هم جنبههای تاریخی مفیدی دارد. البته اگر روحیه حساسی داشته باشد، ممکن است بعضی بخشهای داستان، برای او ترسناک باشند.
جالب بودش در کل. تقریبا در حدِ همون جلدهای قبلی بودش به نظرم (هرچند که عملا هیچی از جلدای قبلی یادم نیست و این صرفا یه حسه.)، ولی خب با این حساب باید امتیازِ جلدای قبلی رو هم بکنم چهار. نمیدونم، قبلا فکر میکردم اولین امتیازی که بعد از خوندنِ کتاب بهش میدی معتبرترینه، ولی حالا فکر میکنم نظرت بعد از گذشتِ زمان خیلی خیلی مهمتره. مثلا بعضی از کتابا یا فیلمای فانتزی هستن که بعد از پایان، به خاطر اون هیجانِ کاذبی که القا میکنن، واقعا تو کفشی و به نظرت خیلی چیز خفنی بوده. یه مدت که میگذره، دیگه هیچی از اون اثر برات نمونده. مثلا کارای مارول این حس رو برام داشتن، البته از اون انگشتشمار مواردی که دیدهم. آره، فعلا بهش چهار میدیم، تا بعد. خب، از لحاظ شخصیت پردازی، مثل همیشه عالی نبود، ولی قابلِ قبول بود. با توجه به این که تو جلدهای قبلی شخصیتها برامون جا افتاده بودن دیگه نویسنده نیازی نداشت خیلی شخصیتها رو برامون باز بکنه، ولی خب با خودم فکر میکنم کسی که فقط این جلد رو بخونه یا بخواد این جلد رو به عنوانِ یه اثرِ مستقل بررسی کنه، احتمالا شخصیتپردازی رو جزء نقاط ضعفِ کتاب حساب میکنه. حالا نمیتونم در این زمینه نظر دقیقی بدم، چون خیلی اهل مجموعه نیستم. سیر رواییش، خب، نمیدونم. این که تاثیر معاصر رو عملا از بین برده بود، خب جذابیتش رو کمتر کرده بود. ولی همینکه دوتا خطِ گذشته نهایتا این قدر دقیق و هنرمندانه به هم میرسیدن، خب خیلی جالب بودش. دیگهههه، تصویر پردازی. خوب نبود، نه نه، خیلی هم خوب و جذاب بود، بذارین اینطوری بگم که به خوبیِ جلدهای قبلی نبود. خب، سختیِ مجموعهنویسی به اینه که تو هر جلد باید اتفاقای هیجانانگیزتری داشته باشی تا خواننده رو دنبالت بکشونی، و نویسنده برای خلق اتفاقای جذابتر، مجبور شده بود فضاهای ناشناختهتر و نامانوستری رو بیافرینه که درک و تجسمشون برای مخاطب یه کم سختتر میشد. مثلا چاه تاریکی، یا اون جا که پولا توش بود، نتونستم به اندازهی باقی درکشون کنم، ولی خب، باز هم فکر میکنم نویسنده خوب از پسشون براومده بودش. یا مثلا، میدونم برای یه داستانِ مستقل، وجود هرچیز اضافه، اگر فایدهی خاصی نداشته باشه، بده. خب، عملا خیلی از شخصیتا و اتفاقا اضافه بودن و صرفا حضورشون برای این بود که از جلدهای قبلی مونده بودن و باید به یه سرانجامی میرسیدن. نادر که عملا هیچ کاری نمیکرد، بالونش، میرزا، اصلا کل ماجرای معاصر، عملا هیچ کدوم از اینا نقش مهمی نداشتن. از اون طرف هم اگه قرار بود بهشون نقش کلیدی داد، خب داستان میشد سه برابر اینی که بود! نمیدونم، صرفا نکتهای بود که به ذهنم رسید. دیگه بریم سراغِ محتویات داستان. با تموم اینا، فکر میکنم جفاست که بهش چهار بدم، چون اثرِ استاد شاهآبادیه، پنج!
آها، یه چیزی هم بگم. یه کم بیشتر بریم توی ماجرا! میرزا حسنخان، آره، همهی کسایی که این مجموعه رو بخونن و همهی کسایی که تاریخ رو میخونن، تو رو یه اسطوره میدونن که جلوی تموم سختیا وایسادی تا ما پیشرفت کنیم، ولی من خوشحال نیستم از این بابت! یه چیزِ مسخرهی وارداتیِ ترجمهِ شدهی بیکاربرد، به اسمِ مدرسه! یه سری بچه رو عین گوسفند بنشون کنارِ همدیگه تا بهشون یه چیزِ ثابت رو یاد بدی، چیزی که عملا نه به در خودشون میخوره و نه به درد ملت، صرفا باد میاندازی تو گلوشون و اسمشون میشه «تحصیلکرده» و «روشنفکر»، و امروز دیگه این فقط حرف من نیست، امروز خیلیا میدونن که هرچی این مملکت میکشه، از تاثیراتِ همین اصطلاحا روشنفکرها و تحصیلکردههاست. پایهی بد چیزی گذاشته شد... بعدش چی؟ بعدش هم دانشگاه! این همه خرج کن تا علمِ ترجمهی اونا رو بریزی تو ذهن بچههای ممکلت، که تهش چی بشه؟ یا برن اون طرف که خب سیستمش همینه، وقتی علم اونا رو خونده، باید همون طرف هم بره. یا چی؟ یا بمونه داخل، که اگه اگه بی کار نشه و نگه به خاطر کلاس بالام نمیرم سراغ چیزی که ربطی به تحصیلاتم نداره، در بهترین حالت بره بشه مهندسِ مملکت و علمِ ترجمهی اونا رو بخواد تو مملکت پیاده کنه، و کشورمون رو تبدیل کنه به یه کشور ترجمه، کشوری که ذاتش با این چیزا نمیخوره و بیشتر از هرچیزی داره عوارضِ این تغییراتِ گسترده رو متحمل میشه. الان افتخار استادای ما چیه؟ وجه تمایزشون ملاک برتریشون؟ امتیاز، که براساس تعداد مقالهست. چه مقالهای امتیاز داره؟ مقالهای که زحمت بکشی، بنویسیش، کلی روش وقت و هزینه بکنی، آخر سر بری به انگلیسی هم ترجمهش بکنی، بعد یه پولی هم بذاری روش و بفرستیش برای یه مجلهی معتبر خارجی. یعنی چی؟ یعنی اونی استادتره که بیشتر داره به اون وریا خدمت میکنه. همهی اینا از کجا شروع میشه؟ از اون جا که ما پیشرفت خودمون رو تو راه اونا میبینیم و به ناچار، تو زمین اونا بازی میکنیم. نمیدونم، اه، فکر کنم همینجا به شکلِ کاملا ناگهانی از منبر پرت میشم پائین.
"میگن بید مجنون آدم بوده، عاشق بوده، بهش میگفتن مجنون. عاشق یه زنی بوده، حالا بگیر اسم اون زن هم لیلی بوده، یه روز باهم میرن کنار رودخونه. اونجا لیلی میافته تو آب، مجنون خم میشه دستش رو بگیره، نمیتونه. آب لیلی رو میبره. لیلی خفه میشه، مج��ون نمیتونه کاری بکنه زار میزنه، میمونه کنار رودخونه دستاش رو آویزون میکنه به این امید که لیلی از آب بیاد بیرون و دستاش رو بگیره. لیلی نمیآد. مجنون اونقدر کنار آب میمونه تا خشک میشه، میشه درخت، میشه درخت بید مجنون که شاخههاش به سمت آب آویزونه... به این امید که یه روز لیلی از آب بیرون بیاد و دستش رو بگیره."
مجموعه خیلی خوب و قوی شروع شده بود. وجود شخصیتی مثل میرزا حسن رشدیه کلی هیجانزدهام کردهبود اما داستان با سرهمبندی و بیحساب و کتاب درست تمام شد. حیف!
بنظرمبه عنوان کتابی کهسه جلد تونسته مخاطب روبه دنبال خودش بکشه میتونستپابانبندی بهتری داشته باشه، اما در کلارزشخوندن داره، سوای اطنابی که گاهی حوصله خواننده رو سر میبرد پراز لحظاتیه که خالی از لطف و لذت نیست.
جلد سوم مجموعه دروازه مردگان و ادامه ماجراهای رضا قلی در تهران و دردسرهایش با حوض و افراد خانه نویان خان و انواع و اقسام داستان هایی که برای او و همچنین برای مجید که دست نوشته های رضا قلی را میخواند پیش آمده! هیجان و جذابیت جلد سوم از دو جلد قبلی بیشتر بود و نویسنده به خوبی توانسته شخصیت ها را در جاهای مختلف به هم برساند و داستان های در هم تنیده خوبی را ایجاد کند
- فى البداية أشعر أني لن أضيف شيئاً عما سبق وكتبته فى حق المترجمة فى الجزء الأول والثاني من الثلاثية لكن هذه المرة أجد نفسي اكثر انبهاراً مما مضى ، ويجب أن أزيد من الشعر بيتاً
- دائماً وأبداً الترجمة لا مذاق لها إلا اذا كانت بشكل مباشر من اللغة الأصلية. أى وضع أخر كأن تتم ترجمة رواية ما من ترجمة أخرى لها فهذا يجعل العمل يخرج بصورة باردة ، لا روح فيها ، لا مذاق ولا طعم فى معظم الأحوال
- أقل ما يمكن أن يقال عن ترجمة هذه الثلاثية هو أنها درس للكثير من المدعين الذين يتحفونا بترجمات غاية فى الركاكة والسذاجة ولن أبالغ لو قلت أنها والعدم سواء وكان من الأكرم لهم عدم التصدى لمثل هذه المهمة من الأساس. الترجمة الأدبية مثلها مثل الإبداع الأدبي ، ليست للجميع حتى وان كنت متمكن من اللغة المراد ترجمتها. فارق كبير جداً وشاسع بين اتقان لغة ما وبين ترجمتها بصيغة أدبية. من يريد أن يتعلم أصول الترجمة عليه أن يقرأ ويتفحص ويستذكر جيداً هذه الثلاثية التى لا أجد أى حرج في دعوة كل محبي الترجمات إلى اقتنائها والاستمتاع بها
- ترجمة أدبية من اللغة الفارسية مباشرة تحمل فى طياتها لغة عربية غاية فى العذوبة ، تركيبات ومصطلحات غير شائعة لكنها ذات مذاق مختلف ، سجع وجناس فى مواضع كثيرة والأهم أنك تشعر بأنك تقرأ الرواية بلغتها الأم
- أصدقائي فى القراءة ورفقاء الثقافة ، أى ترجمة تجدوا عليها اسم/ سمر عزت فاعلموا أنكم فى أمان. شكراً جزيلا سيدتي على هذا الجهد الذى لا تشوبه شائبة
------------------------
تقييم الرواية
⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐
- فى الجزء الثالث والأخير نستكمل باقي مذكرات رضا قلي ميرزا ، لنتعرف على المتبقي من رحلته المثيرة من وإلى عالم الموتى وكيف السبيل للخلاص والنجاة
- الجزء الثالث ملىء بأحداث غاية فى الروعة ، تنم عن خيال خصب جداً جداً للكاتب لم أكن اتوقع شخصياً أن يكون على هذه الدرجة العالية من الجودة. يتجلى خيال الكاتب فى الفصل الثاني عشر تحديداً عندما يرحل رضا إلى بئر الظلمات لفك طلاسم رحلته العجيبة التى لا تخلو من الأسرار والخبايا طيلة الوقت. هذا الفصل تحديداً من أروع ما قرأت فى أدب الفانتازيا بشكل عام منذ وقت طويل. شخصياً قرأته مرتين من شدة استمتاعي بأحداثه
- النهاية جاءت على قدر التطلعات بدون شك. هذه الثلاثية بلا أى خجل أو حرج على رأس قائمة الروايات المترجمة المفضلة لي خلال هذا العام الذى ما زلنا فى بدايته وحجزت مكاناً دائماً لها فى أجمل وأفضل الروايات المترجمة بالنسبة لي بشكل عام.
- فى الختام لا يسعني إلا أن أرشح هذه الثلاثية للقراءة. هى تستحق ثمنها وأكثر
اینقدر از پایان کتاب ناامید شدم که اصلا دست و دلم به ریویو نوشتن نمیره… قطعا جمع و جور کردن پایان همچین مجموعهای کار سختیه. اما من واقعا انتظار نداشتم که رضاقلی بخواد بیاد دوباره پولا رو بدزده! چرا به حرف شکور گوش نکرد؟ قوقو این وسط چیکاره بود؟ یا یهو اینقدر بیدلیل و یهویی رضی اول فرخ رو بندازه تو حوض و بعدم خودش بره تو حوض همینطوری الکی. اصلا نفهمیدیم پولا چی شدن! رضی این همه خودشو به کشتن داد که به دستشون بیاره بعد که رسید بهشون خودشو انداخت تو حوض و دروازه مردگان هم بسته شد؟ پس حساب اون کلاه معلق تو هوا چی شد؟! یا رضا چرا پولها رو درنهایت برنداشت ببره مدرسه؟ نیما یوشیج اون وسط چیکار میکرد؟ :)) با یه کلمه اشاره به زردها بیهوده قرمز نشدند… حتی نفهمیدیم چه بر سر آقا و بیماریش اومد. خلاصه جلد اول و دوم رو خیلی دوست داشتم. حتی جلد سوم هم تا آخراش خوب بود تا حدی جالب بود… اما من این پایانبندی رو هیچجوره قبول ندارم و واقعا بنظرم غیرمنطقی و بد بود! 😤
This entire review has been hidden because of spoilers.
به نظرم برخی گرههای داستان ظرفیت بسط و قصهگویی بیشتری داشت که نویسنده به سادگی از کنار آن عبور کرده بود. نقش خواهر راوی را هم درک نکردم. یک عنصر کاملا خنثی؛ به نظرم نگارنده میتوانست قسمتی از داستان را از نگاه او جلو ببرد یا برخی از چالشها متوجه او باشد تا یک همکاری خواهرانه و برادرانه خوبی در پیش برد قصه شکل بگیرد. علیرغم محتوا اصلا نتوانستم خودم را با طرح جلد راضی کنم. امیدوارم چاپهای بعدی کتاب با طرح جلدی خلاقانه و متناسب با فضا و مکان داستان منتشر شوند.
گاهی شرافت و پاکی آدم مثل یه لیوان پر از چای داغ میمونه، نگه داشتنش سخته.
چقدر مرور نوشتن برای جلد آخر مجموعهات رو سخت کردی آقای شاهآبادی!
کتاب خوب شروع شد، در ادامه هم نسبتاً خوب ادامه پیدا کرد (هرچند بهنظرم از جلد دو پایینتر بود). سرنوشت بعضی شخصیتها مثل الماس و حتی کافور با اینکه غمانگیز بود، اما دوست داشتم و به کار مینشست، اما اون پنجاه صفحهی آخر کتاب... انگار سررشتهی امور از دست نویسنده در رفت. حفرههای داستانی و اتفاقهای سرهمبندیشده یکهو بیرون زدن.
(view spoiler)[ چی به سر کیسهی پول اومد؟ اگه فرض کنیم که با فرخ توی حوض افتاد، خب رضی دیوانه بود که اول کیسهی پول رو ازش نگرفت؟ چرا رضی اینقدر راحت تسلیم شد؟ اونم وقتی این همه برای به دست آوردن کیسهی پول زحمت کشیده بود؟ قوقو اصلاً چطوری از اون وضعیت خودش رو نجات داد؟ آدمهایی که دنبال کافور بودن، دیدن که یه حفرهای توی پاگرد پلههاست، اما بعدش نیومدن سراغش رو بگیرن و بررسیش کنن؟ صرفاً خیلی راحت همهشون از کنارش گذشتن؟ چطور ممکنه پایان به این مهمی رو راوی «یادش رفته باشه» و بعد از خوندن نوشتههای کافور، یهو یادش بیاد که آره پایان داستان رضا هم این بوده؟ اصلاً چطور خواهر و پدرش ماجرای رضا رو تا آخرش نخونده بودن؟ یهو وسط داستان تصمیم گرفته بودن که خب دیگه، تا همین جا کافیه؟ بعد اصلاً دده خانم چرا اینقدر مقاومت میکرد برای اینکه برن حفره رو بگردن؟ زن حسابی، جون یک نفر در خطره، یک درصد هم شانسی برای پیدا کردن دفترچه وجود داشته باشه باید دودستی بهش بچسبی، بعد تو ناز میکنی که آیا برن اونجا رو بگردن یا نه؟ مگه هزینهای بهت تحمیل میکنه این کار آخه؟ یا مثلاً تیمور چرا باید برای کشتن کافور بهش فرصت بده؟ جز اینکه نویسنده دنبال راه فراری برای پیادهسازی ایدههای بعدیش بوده باشه؟ رفتارش با عقل جور در نمیاومد. دربارهی الماس و مرگش... زمانبندی مرگ الماس و اتفاقاتش اصلاً با زمانبندی اتفاقات بعد از شب خندق نمیخورد. انگار که نویسنده یادش رفته بود که وقایع این کتاب به فاصلهی فقط چند روز از شب خندق اتفاق افتاده (با توجه به نوشتههای رضا و ��ود کافور)، اما توضیحاتی که برای مرگ الماس داده شده بود، انگار که حداقل دو هفتهای همه رو ول کرده بوده و رفته بوده چشمه علی. (hide spoiler)]
در کل نقاط قوت و ضعف رو توی مرور جلدهای قبل گفتم، این جلد هم بد نبود، اما حفرههای داستانی زیادی داشت، بعضی رفتارها با عقل جور در نمیاومد و کار از دست نویسنده در رفته بود. انگار که صرفاً میخواست ماجرا رو تموم کنه. این خارجیهای چی بهش میگن؟ آها، loose end.
پ.ن: تقدیمنامهی کتاب خیلی غمانگیز بود.
پ.ن 2: یک جایی از کتاب از کارخانهی برق صحبت میشه که برام جالب بود اون زمان همچین چیزی وجود داشته! جستوجویی کردم و تاریخچهاش رو خوندم و اینکه مردم مثل خیلی از چیزهای دیگه چطور اون اوایل با برق هم دشمنی داشتن و امینالضرب چطور تونسته با ترفندی نظرشون رو عوض کنه.
جلد سوم و نهایی مجموعه دروازه مردگان ادامه داستان رضا قلی و حوادثی است که برای او و اطرافیان وی روی می دهد. با توجه به تم روایی دو جلد گذشته، انتظار حداقل دو جلد دیگر از این داستان می رفت ولی نویسنده با تعجیل زیاد پرونده این داستان را چنان بسته است که گویی اجباری برای این کار داشته است.داستان های نا تمام دو جلد گذشته و همچنین داستان های تازه ای که در این جلد رخ داده اند چنان با بی تجربگی و سرسری پایان یافته که حتی یک نویسنده نوپا و تازه کار نیز به مراتب بهتر از عهده این کار برمی آمد.در پایان خواندن این جلد را به هیچ عنوان پیشنهاد نمی کنم و متاسفانه امتیازی کمتر از یک ستاره نیز وجود نداشت که به این داستان تعلق گیرد.
پایان مجموعه خفن و جذاب دروازه مردگان! اتفاقاتی که تو این کتاب افتاد به نظرم به خوبی تاثیر اتفاقات دو کتاب اخیر روی رضا رو نشون میداد و اینکه رضا چقدر با کسی که از ساوه اومده بود فرق کرده ؛ از دست رفتن پاکی یا رو به رو شدن با واقعیت دنیا؟! یه چیز دیگه جالب این جلد این بود که هرکس به عاقبت کارای خودش رسید ؛ یا با مرگ و خواری یا با موفقیت و پابرجا بودن! مثل دو کتاب قبل از شخصیت پردازی ، روند داستان و اتفاقات هیجان انگیز و به موقعی که میوفتاد لذت بردم و مطمئنا قراره دلتنگ این مجموعه بشم. پ.ن۱:حتما پیگیر آثار آقای شاهآبادی میشم!
سرعت داستان و روایات در این جلد خیلی بالاتر بود. یک جور شتابزدگی شاید. به اندازه دو جلد قبلی نمیشد با وقایع ارتباط گرفت. شاید چون روایت کافور هم اضافه شده بود. البته خیلی نظم و ساختار داشت. با اینکه سه تا داستان موازی رو پیش میبرد ولی پراکندگی اصلا نداشت. یکی از نقاط عطفش روایت زندگی رضی بود، مردهها هم گریه میکنند، اما گریه بدون اشک. و چقدر جالب بود. خلاصه که فکر کنم جلد چهارم هم داره و چه خوب :)
This entire review has been hidden because of spoilers.
و بالاخره سومین کتاب این مجموعه... نقطه اتصالهای کتاب رو خیلی دوست داشتم اینکه بین دو دستنوشته ارتباط برقرار کرد، قوی بود و همچنین بخش معاصر هم بهتر از دو جلد قبل بود حتی گاهی بعضی سرنوشتها رو خیلی کامل نگفت و زیادهگویی نشد رو دوست داشتم فقط یکجا بود که انتظار بیشتری داشتم و اونم قسمت رضی و پایان کارش بود که به نظرم جا داشت هیجانیتر باشه.. در کل خوب بود و مشتاقتر شدم بیشتر از کارهای شاهآبادی بخونم
📜: قصه از جایی شروع میشود که دست نوشتههای شخصی به نام رضاقلی از زمان قاجار، به دست پسر نوجوانی به نام مجید میرسد. مجید از روی کنجکاوی شروع به خواندن آنها میکند، البته حق هم دارد، رضاقلی از چیزی در این نوشتهها حرف زده که خیلی عجیب است، ارتباطش با دنیای مردگان...
📜: من بعد مدتی یک کتاب تالیفی و ژانری در رده سنی نوجوان خواندم که واقعا بهم چسبید. داستان در دو زمان حال و زمان قاجار اتفاق میافتد که نویسنده تصویر خوبی از آن دوره ارائه میدهد. همچنین کتاب پیرنگ و هیجان خوبی دارد و با تعلیق بالایش خواننده را همراه خودش میکند. به خصوص هر جلد جوری تمام میشود که به سرعت سراغ جلد بعدی بروید. البته این مجموعه سه جلدی را برخلاف اسم و تصویرش خیلی نمیشود در دسته وحشت قرار داد و بیشتر ماجراها حالت فانتزی دارند.
دست نوشتههای رضاقلی، باعث میشود پای مجید به ماجراهای جالبی باز بشود و البته خود داستان رضاقلی جالبترین بخش کتاب است.
خلاصه اگر کارهای نوجوان میخوانید و کتابهای این رده سنی برایتان جذاب است، این کتاب را امتحان کنید.
بسمه تعالی چاه تاریکی جلد سوم از مجموعه جذاب دروازه مردگان مجموعه ای ترسناک ، جذاب در دل تاریخ در زمان قاجار و ۱۵۰ سال پیش.. توصیه می شود بالای ۱۵ سال بخوانند و لذت ببرند... جز بهترین مجموعه های ترسناک و جذاب است.
درباره این کتاب شنیده بودم و با شک و تردید شروعش کردم ولی با علاقه و اشتیاق ادامش دادم. داستانش قشنگ بود. اینکه همزمان دوتا روایت بیان میشد، یکی توی حال و یکی توی گذشته رو دوس داشتم. اونقدرها هم که فکرشو میکردم ترسناک نبود. و باید بگم از خوندنش لذت بردم
متاسفانه این جلد از دو جلد قبلی کیفیت کمتری داشت. اونجوری که نویسنده جلد قبلی رو تموم کرده بود این پتانسیل رو داشت تا با داستان جذابتری روبهرو بشیم؛ اما خب این اتفاق نیوفتاد. مشکل اصلی در نحوۀ پایانبندی بود. آدم حس میکرد که انگار نویسنده مجبور شده داستان رو توی این جلد به سرانجام برسونه و دیگه کشش نده در حالی که میشد این داستان رو تا دو جلد دیگه ادامه داد. پایانبندی خیلی مهمه و متاسفانه این کتاب پایانبندی خوبی نداره. واقعاً حیف شد. در کل خوندن این مجموعه تجربۀ لذتبخشی بود و بنظرم برای یکی از اولین آثار در این ژانر خیلی هم خوب نوشته شده بود. درکل توصیه میکنم هر کتابی که از آقای شاهآبادی به دستتون رسید بخونید؛ مخصوصاً مجموعۀ دروازۀ مردگان.
اگر بخواهم یه نقد کامل از کل داستان بگم، داستان ایدهش جالبه و چندتا ماجرا با همه ولی هیجانش معمولیه تکراریه اگر خیلی داستان خوندید خیلی خفن نخواهد بود. کل سه جلد دو لحظه داره که سورپرایزتون میکنه، به طور کلی ایدههای جدید سبب شدن جذابتر شه. اگر بخواهم پیشنهاد کنم ارزش یکبار خواندن را دارد