اين همه دربارهي سن و سال و زمان حساسيت نشان ندهيد. شما که در کار شعر و شاعري هستيد نبايد زياد سخت بگيريد. زمان مگر چيست؟ خطي قراردادي که يکطرفش گذشته است و آنقدر ميرود و ميرود تا به تاريکي برسد. طرف ديگرش هم آينده است که باز دو سه قدم جلوتر ميرسد با تاريکي. خب همه اينجوري راضي شدهايم و داريم زندگيمان را ميکنيم. بعضي وقتها ميبيني يکي از ما از اين خطها خارج ميشويم. پايمان سر ميخورد اينور خط که ميشود گذشته، يا يک قدم آنطرف خط به آينده ميرويم (از متن کتاب)
دو قدم این ور خط اگر بعد از داستان (فارسی شکر است) مرحوم (جمالزاده) نیز منتشر میشد باز اثریست نخنما و کهنه. سفر به گذشته و گفتگو با گذشتگان و برای جذاب شدن داستان و کشش، یک شاعر را انتخاب کردن، ایدهایست بسیار ابتدایی که آقای (پوری) نیز سنگ تمام گذاشتند و به بدویترین شکل ممکن آن را پیاده کردند. ای کاش هر یک از ما میتوانستیم ظرفیتهای خویش را بشناسیم و در همان حیطه و راستایی که در آن قابلیم قدم برداریم. چرا که در سادهترین حالت به بیراهه نرفتیم و اعتبار و آبروی حرفهای و اجتماعی خویش را حفظ کردهایم برای روشن شدن و باز کردن بیشتر عرضم مرحوم (شاملو) را مثال میزنم. او زمانی که باغ آینه را چاپ کرده بود و نامی به هم رسانده بود، چند داستان کوتاه و فیلمنامه مینویسد اما با آگاهی که داشت در مییابد که ( داستان ) عرصهی تاخت و تاز او نیست و رها میکند. همینطور (گلشیری) که شعر میگفت اما چاپ نمیکرد که میدانست وقتی خود را "ولی فقیه داستان ایران" خطاب میکند اشعار کممایهاش را نباید چاپ کند. داستان ( دو قدم این ور خط ) اثریست بسیار بسیار ضعیف از مترجمی که در زمینه برگردان شعر نامی به هم رسانده. نمونه قویتر و مایهدار تر این داستان پیشتر چاپ شده و چندین فیلم سینمایی با این مضمون ساخته شده. ای کاش نویسنده ورق سرتری نسبت به آثار چاپ شده و به تصویر کشیده شده رو میکرد نه اینکه ده گام به پس بردارد
قلم بشدت وحشتناک اقای احمد پوری میخ کوبم کرد روایت و فضای داستان عالی تم داستان سفر در زمان توصیفات درجه یک پیرامون و شکل منظم و منسجم داستان بنظرم خیلی کم دیده شده این اثر.
کتاب روون بود و سریع جلو رفت و تا حدی هم آدم رو جذب میکرد که ببینه آخرش چی میشه که راستش چیزه خاصی نشد. آخر کتاب خیلی توی ذوق من خورد ولی جدای از آخرش، مورد دیگه ای که خیلی من رو اذیت کرد عدم توجه به تاریخی بودنِ کتاب بود. رمان جوری نوشته شده بود که انگار نه انگار بر می گرده به سال 1323 ، اگر شرح روزمرگی نقش اصلی در سال 1323 رو بخونید، فکر می کنید اتفاقات در سال 1393 رخ داده. کافه رفتن، رستوران رفتن، قرار ملاقات ها، دیالوگ ها و غیره خیلی امروزی بود و حس میکردی مصنوعی نوشته شده. تنها حسنِ کتاب برای من جنبه ی تاریخیش بود که خوب تقریبا از قضایای سال 1323 در تبریز بی اطلاع بودم و بعد از این کتاب بیشتر درباره اش خوندم. و البته بحث زمان و خطی بودنش و اینها هم استارت خوبی خورده بود ولی قشنگ بهش پرداخته نشده بود .
این کتاب را بخاطر خود جناب پوری و علاقه ام نسبت به ترجمه های ایشان از اشعار شعرای مختلف شروع کردم ولی این کتاب و این داستان چیزی برای جذب نداشت. تنها نکته اش برای من این بود که اسامی مختلفی در کتاب مطرح میشد که وادارم میکرد جستجو کنم آیا این افراد واقعی یا خیالی هستند و به این ترتیب با برخی جنبه های زندگی آنا آخماتوآ آشنا شدم. داستان حول محور سفر در طول زمان و دیدار با آنا آخماتوا میگذرد ولی این دو جنبه در کل داستان کمترین پرداخت را داشت. متاسفانه خواندش را توصیه نمیکنم
مسئله سفر در زمان چنان کهنه و نخنماست که نویسندگان نه فقط سالها،بلکه قرنهاست که از این شیوه بهره میبرند.آیا تنها راه گذار به تاریخ و آشنایی با مقطع/شخصیتی تاریخی سفر در زمان است؟آن هم به این شکل؟هیچ شیوه دیگری برای نوشتن رمان تاریخی وجود ندارد؟ روابط كتاب آقاى پورى آنقدر غیرمنطقی به نظر میرسید و وقایع چنان غیر قابل توجیه بود که گمان میکردی نویسنده خواسته به هر بهانهای برای مرور تاریخ،شگرد سفر در زمان را به کار بندد و هر طور شده این بحث را در اثر خود بگنجاند. آیا حضور مردی مرموز در کتابفروشی که از دیدار با آخماتووا صحبت میکند به حدی کنجاویبرانگیز است که روز و شب ذهن راوی را به خود مشغول کند و او در نهایت تصمیم بگیرد برای ملاقات با شاعر محبوبش بار سفر بندد و رنج سفر به انگلیس و آذربایجان و روسیه را با آغوش باز بپذیرد؟ به نمونههای موفق و مشهور در ادبیات و سینمای جهان اشاره میکنم:اگر مارک توین در قرن نوزدهم کتاب A Connecticut Yankee in King Arthur's Court را نوشت،بستر مناسبی را برای سفر در زمان و حضور در دربار شاه آرتور خلق کرده بود و دلیلی برای روایت آن مقطع تاریخی داشت.حالا کتابش پس از گذشت حدود دو قرن هنوز هم خواننده دارد. یا اگر در فیلم Midnight in Paris وودی آلن، شخصیت اصلی آرزوی حضور در مقطعی دیگر و دیدار با چهرههای مطرح آن دوران را در سر دارد،چنان باورپذیر پا در جمع آنان میگذارد که مخاطب فکر میکند او هم میتواند در انتظار اتومبیل سفر به زمان بماند و روزی سوار بر آن شود. آیا میتوان در اثر جناب پوری سیری قابل باور و بستری مناسب برای رسیدن به این منظور دید؟به هیچ وجه!
شخصیت های کتاب، عکس المعل ها و حرف هایشان را بسیار ورزندیده و سطحی یافتم. اوایل کتاب ردپای عاریت گرفتن از مرشد و مارگاریتا مشهود بود. احساس می کنم که نویسنده نتوانسته داستانِ اصلی یعنی رساندنِ نامه ای از یک نویسنده در آینده به یک شاعر در گذشته را جذاب بپروراند. منِ خواننده نه نگرانِ سرنوشت این نامه بودم و نه جذبِ جزئیاتِ این سفر شدم.
این کتاب رو سال 87 بعد از خوندن چند صفحه کنار گذاشته بودم و الان بالاخره خوندنش تموم شد. خواهرم ازم پرسید چطور کتابیه؟ گفتم معمولی، اما نه بد
احتمال لو رفتن داستان:
درسته که ماجرای سفر در زمان دیگه جذابیتش رو از دست داده اما برای من سردراوردن از ماجراهای تبریز جالب بودش و همین طور دونستی های (فان فکت)های جالب تاریخی ادبی اما چیزی که تو ذوقم زد این بود که داستان خیلی کند و با جزییات به سمت اوجش پیش رفت و بعدش یهو خیلی سریع همه چی جمع شد و حتی گره های قبلی هم باز نشد (مثه خطر برگشت به ایران و دستگیری به عنوان جاسوس، دادن خبر مرگ احد به خانواده ش، وضعیت زمان حال و ....) و البته همه چی هم کاملا با منطق جور در نمیومد. از کتابهایی که برای یک بار خوندن خوب هستند و البته نوشتارش روان بود و بی دردسر می شد خوندش و توصیفات هم شفاف و کامل بودن طوری که من می تونستم تک تک صحنه ها رو مثل فیلم مجسم کنم می تونه یه فیلمنامه ی جالبم بشه! اما برای کتاب، همون معمولی اما نه بد....
پیش از هر چیز اینکه این کتاب به يکي از اهدافش رسیده است (حداقل در مورد من)، و مرا به عنوان یک خواننده به خواندن اشعار آنا آخماتوا ترغیب کرده است....
اما درباره ی داستان: بعضی قسمت های کتاب اینطور به نظرم می رسد که انگار پوری نویسنده بشدت شیفته ی ایده ی داستانی خودش شده و چنان هیجان زده شده که به سرعت از روی وقایع می پرد و شخصیت ها را در حد تیپ نگه داشته و به آن ها عمق نداده آیت.
و کاش نويسنده اشعار بیش تری از آخماتوا را در روایت داستان گنجانده بود ( البته شاید دیگر این عطش شدید در من خواننده شکل نمی گرفت).
این روزها کمتر تونستم میون کتابهای ایرانی، کتابی رو پیدا کنم که یه ماجرای پُرکشش داشته باشه. هرچند وجود تکنیک به شکل بهتری به اثر میده اما ماجرا سهم مهمتری در جذابیت کتاب به عهده داره. با همهی انتظار پایینی که از این کتاب داشتم –تابهحال کتابی از احمد پوری نخونده بودم- تونستم خیلی زود بخونمش چون ماجرای جذابی داشت. هرچند عنوان کتاب اصلاً مناسب نیست و همین که پشت جلد رو بخونی فکر میکنی همهی داستان لو رفته اما باز هم کتاب ارزش خوندن و به انتها رسوندن رو داره. ممنون از احمدی پوری.
انگار گرفتن ژست های روشنفکری و متفاوت نشون دادن خودمون و ناخونکی زدن به مسایل سیاسیه زمان انقلاب مد شده تو کتاب های این دوره. نشر چشمه هم متخصص چاپ کردن این کتاب هاست. 40 صفحه اول کتاب جذابیت داشت خوندنش ولی از بعد اون از جذابیت میافته. حذف نوار زمان و عقب جلو کردن اتفاق آ میتونست جالب باشه در صورتی که قبل از این کتاب، شاهدخت سرزمین ابدیت آرش حجازی رو نخونده باشی.
از خواندن کتاب بسيار لذت بردم. بعد از مدتها اولين کتابي بود که دست گرفتم و تا تمام نشد نتوانستم کنارش بگذارم. روايت بسيار روان و جذابي داشت. خود قصه هم پر کشش بود و انگيرهي خواندن را بيدار ميکرد. جناب احمد پوري گويا تاکنون بيشتر ترجمهي شعر ميکردهاند و اين کتاب اولين داستان ايشان است. اين اولين داستان به باور من بسيار موفق بوده است.
من که تا آخر کتاب نفهمیدم چرا باید آخماتووا ، برلین و رابطه بین اونها اینقدر برای یه ایرانی مهم باشه. به نظر میرسه احمد پوری در اولین تجربه داستان نویسی سعی داشته با به میان کشیدن پای این اسامی به نوعی خواننده رو دچار ارعاب کنه. هر چند در نگاه اول ایده اصلی داستان بکر به نظر میرسه اما در ادامه شاهد اتفاقات قابل پیش بینی و روابط کلیشهای و سطحی بین آدمها هستیم
« این همه درباره ی سال و زمان حساسیت نشان ندهید. شما که در کار شعر و شاعری هستید نباید زیاد سخت بگیرید. زمان مگر چیست؟ خطی قراردادی که یک طرفش گذشته است و آن قدر می رود و می رود تا به تاریکی برسد……..»
کتاب را دوست داشتم،خیلی وقت بود این چنین درگیر قصه نشده بودم ولی داستان گیرا و جذابش شیفته ام کرد.بیشتر شاید از این جهت که در مورد اتفاقات تبریز دهه ی بیست تبریز نوشته بود.یک بخشی از کتاب که برایم جالب بود((زنها قبل از هر چیزی دنبال مرد قدرتمند هستند.قدرت حتی مهم تر از قیافه و خیلی چیزهای دیگر است.آدم های معروف را می بینی هر زنی را که اراده کنند می توانند رام کنند.فکر می کنی چرا؟چون قدرت دارن.معروفیت نوعی قدرت است.زن از اینکه در رقابت با دیگران توانسته کسی را که خیلی های دیگر آرزویش را دارند بدست آورد،احساس لذت می کند. ((
زمان مگر چیست؟ خطی قراردادی که یک طرفش گذشته است و آنقدر میرود و میرود تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر میرسد به تاریکی. (از متن کتاب)
: از متن کتاب همیشه همین طور بوده . بشر خواسته جوابی برای سوالاتش پیدا کند . وقتی هم این کار ممکن نبوده ، سعی کرده خودش را به جوابی سردستی قانع کند . در واقع خودش را توجیه کند . دلیلش واضح است . وقتی به نقطه ای میرسیم که توان درک هستی را نداریم ، هول برمان می دارد . در برهوتی تاریک و بی انتها دنبال نور می گردیم و دست آخر ، حتی اگر شده نوری ضعیف برای خودمان درست می کنیم و نفسی به آسودگی می کشیم و بر می گردیم سر زندگی خودمان ___________ خوندن کتاب واسم لذت بخش بود. تنوع اتفاقات و بگو مگو هایی که تو شهر های مختلف رخ میداد واسم بوی تازگی می داد. حذب پشه وری ، کمونیست ها،تبریزِ اون سالها ، لنینگراد ، آخماتووا،حتی کارت کمسومولی، اورلف و احمد هم که شخصیت های مورد علاقم بودن .درکل شخصیت پردازی داستان خیلی خوبه . هر چند که گاهی اوقات نویسنده تخفیف های جالب توجهی به خودش میده تا به هدف مورد نظرش برسه اما هیچ وقت تو ذوقم نخورد
خوب شد قبل از شروعِ کتاب آنقدرها دربارهاش نخواندم که بفهمم در دنیایی فانتزی روایت میشود. وگرنه به سراغش نمیرفتم و دو قدم این ور خط را از دست میدادم. سفر در زمان همان ماجرایی است که داستان را خیالی میکند. بارها رمانی را دیدم که اسم واقعگرا دارد، با وجود این پر از وصلههای ناجور است و هیچ چیزش باورپذیر نیست. اما دو قدم این ور خط را باور کردم. اصلاً موقع خواندن از یاد بردم که آدمها و اتفاقات را در دنیایی فراتر از زندگی واقعی میبینم. بعد هم سعی کردم از خودم نپرسم که «واقعاً احمد پوری به گذشته سفر کرده است؟» که نشد! احمد شخصیت اصلی داستان است. او پیشۀ مترجمی دارد، تدریس هم میکند. همسرش علاقهمند به سیاست و جامعهشناسی و استاد دانشگاه است. آنها در تهرانِ 1373 شمسی زندگی میکنند. احمد در یکی از فروشگاههای کتاب شهر با مورخی به نام اورلف آشنا میشود که روستبار است و ادعای عجیبی دارد. او میگوید به گذشته سفر میکند و میتواند چنین مسافرتی را برای احمد هم ترتیب دهد. راوی که همان احمد است قبول میکند و تصمیم میگیرد برخلاف نظر همسرش برای ملاقات با آنا آخماتووا به لنینگراد پنجاه سال پیش سفر کند ... . در کنار دادههای خیالی، کتاب پر از روایتهایی است که با واقعیتهای تاریخی مطابقت دارد؛ از تاریخ تبریز در میانۀ قرن بیستم گرفته تا کمونیسم، ادبیات و سیاست شوروی. دو قدم این ور خط به قلمِ شیوا و بیتکلف احمد پوری در سال 1387 به همت نشر چشمه و در 226 صفحه چاپ شده است. به نظر من این کتاب مخاطب را نه تنها به خواندن دیگر آثار پوری، بلکه به جستوجو در زندگی و کتابهای آخماتووا، آیزایا برلین و حتی شخصیتهای کمتر نامبرده در رمان مشتاق خواهد کرد. . خوشحال بودم که همدلیاش با من بیشتر شده. یک روز با احتیاط گفتم: «میبینی ادبیات و هنر چه دنیایی است؟» لبخندی از سر بیحوصلگی زد و گفت: «دنیای همدردی است. پیامهای عاطفی انسانهاست در طول زمان که بتوانی دریافتشان کنی و احساس نکنی که تنهایی.» گیتی همیشه تنهاست. مرا هم همیشه تنها گذاشته است. شاید هم من او را تنها گذاشتهام ... .
ایده ی پرتاب شدن به گذشته و زمان و قطار و اینها کلیشه ای بود و نخ نما اما حضور "ولف" روسی که خیلی خوب فارسی حرف می زد و در یک کتابفروشی پیدایش شده بود و... این ایده را خیلی دوست داشتم. این حضور واقعی در برابر احمد پوری که دنبال کتاب آخماتواا می گشت تا ترجمه اش کند. این حضور در خیابان سنایی و انقلاب را دوست داشتم. اینقدر که می گفتم راست می گوید دیگر: " شما که در کار شعر و شاعری هستید نباید زیاد سخت بگیرید. زمان چیست مگر؟ خطی قراردادی ست که یک طرفش گذشته است و آن قدر می رود و می رود تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر می رسد به تاریکی." و بعد هم دیدار آیزا برلین و آخماتووا.. عاشق هم بودند؟ از این عشق های یک باره ی در یک روز بود آیا؟ کیفیت ش را نمی دانم تاریخی ست یا داستانی. اما همه چیز بر سر آن نامه است. . " که فوری برچسب بزنی. که حالا خوب یا بد. من همیشه اعتقاد داشته ام این نوع برچسب زدن ها از تنبلی ست. جواب فوری پیدا کردن برای پدیده ی منطقی و مطابق معیارهای علمی نیستند. یک جوری شانه خالی کردن از مسئولیت است. اینکه تا به اتفاقی برمی خوری مجهول و بغرنج و غیرقابل فهم،فورا برایش اسمی پیدا می کنی و چهارچوبی تعیین می کنی. بعد هم نفسی عمیق می کشی و می گویی راحت شدم." . "گیتی همیشه تنهاست. مرا هم همیشه تنها گذاشته است." " همه ی عمرتان را نگذارید که فلان موسیقی شما را ببرد به لحظه ای دیگر. به دنیایی دیگر یا همه اش دنبال نشانه های عجیبی از گذشته باشید. شجاعت سفر به آن را پیدا کنید." . به نظرم ماجراش رو با گیتی ادامه می داد شاید جذاب تر بود. گیتی و حس و حال یک زن دانشگاهی و استاد و متفکر و کتابخوان و مهربان و تنها... کسی که به شدت به تنهایی اش وابسته است و اجازه ی خدشه دار شدنش را نمی دهد به کشی. حتی به شوهرش. اواسط کتاب بورینگ می شود و حیلی از ماجراهای تاریخی را تند تند می خوانم که رد شوم.
. . " آخماتوا مگر برای سوسیالیسم چه کرد جز دو تا سه تاشعر برای وطن و یکی دو شعر برای محاصره لینگراد؟ در هیچ کدام هم اثری از آرمان های سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی نیست.همه اش شعرهای شخصی و فردگرایانه و عشقی." . . راستش همینجوری که ماجرای ترجمه ی شعر را می خواندم رفته بودم توی فکرهای خودم که شعر را آخر چطور می شود ترجمه کرد؟ شعر را هرچقدر هم که خوب ترجمه کنی آن کلمات زبان مرجع و آن حس زبان اول نمی شود.کلمه که فقط کلمه نیست. هوگو می گفت که کلمه خداست. خدا را خیلی هم خوب ترجمه کنی یک امامی پیامبری چیزی شود اما خدا نمی شود که پناه ببری و دست بلند کنی برایش. بعد یادم افتاد که ارزا پاوند هم می گفت: شعرها ترجمه ناپذیرند. بعد یک قسمتی توی کتاب بود این را نوشته بود. . "شعر خوب می تواند از فیلتر ترجمه ی بد رد شود و هنوز ارزش های زیادی را حفظ کند." " تیکه ی او بر موسیقی زبان روسی ست." " شعرهای او اما لایه لایه است. در ترجمه فقط یکی دو لایه اش از دست می رود و بقیه همچنان در شعر هستند و می درخشند." .
. داستان در شهرهای تهران و باکو و تبریز و لینگراد می گذرد. " داشتم فکر می کردم چخوف چند دفعه در این ایستگاه از قطار پیاده شده و تولستوی چند بار در این ایستگاه سوار قطار شده است. باورم نمی شد که در مسکو هستم." . ." اینجا لینگراد بود. شهر پوشکین. شهر انقلاب. محل کاخ زمستانی تزار. شهر شاعران و نویسندگان بزرگ.". . . " قلبم داشت به شدت می تیپید. این شعر را من ترجمه کرده بودم و الان داشتم با صدای خود آخماتووا می شنیدم. برای تو طعم و بوی دود شعرهایی را می آورد که با دست نوشته بودم شان."
. همین دیگر.. ساعت دوزاده و نیم شب به وقت گوتنبرگ شهری در مه.
The novel is an easy read. It involves the familiar theme of movement in time. The narrative is straight though and reveals basically the personal inclination of the writer towards imagining himself approaching his literary beloved, Ana Akhmatova. Mr. Pouri is, in fact, a translator of Ana's poems [from English I guess]. His style in the novel is not complicated. For an avid reader of serious literature, the novel is boring. The simple and straight line of the story and the little dose of ambiguity in the syntax of the sentences render the novel a one-layered story. If you enjoy detecting glorious moments in a story where you feel a truth is revealed to you, then this novel is not recommended to you. Read the selected excerpt from the story on the back cover and do not expect to encounter any more in the rest.
دو قدم این ور خط احمد پوری/ رمان / نشر چشمه "این همه در باره ی سال و زمان حساسیت نشان ندهید... شما که در کار شعر و شاعری هستید نباید زیاد سخت بگیرید. زمان مگر چیست؟ خطی قراردادی که یک طرفش گذشته است و آن قدر می رود و می رود تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر می رسد به تاریکی. خب همه این جوری راضی شده ایم و داریم زندگی مان را می کنیم. بعضی وقت ها می بینی یکی از ما از این خط ها خارج می شویم. پای مان سر می خورد این ور خط که می شود گذشته، یا یک قدم آن طرف خط به آینده می رویم."
— شما که در کار شعر و شاعری هستید نباید زیاد سخت بگیرید. زمان چیست مگر؟ خطی قراردادیست که یک طرفش گذشته است و آن قدر میرود و میرود تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر میرسد به تاریکی.
به نظرم خیلی سطحی به همه شخصیتها و وقایع پرداخته بود،شخصیتهای اضافی و بی اثر،سرگذشتهای مجهول الانتها ودادن یک سری اطلاعات سطحی و دم دستی از وقایع گذشته