پروژه تاریخ شفاهی ایران در پاییز ۱۹۸۱-۱۳۶۰ در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد آغاز شد. این پروژه برای پژوهشگرانی که در پی مطالعه تاریخ سیاسی ایران هستند، منابع مهمی را فراهم میآورد: روایتهای ۱۳۴ تن از بازیگران و تصمیمگیران اصلی وقایع مهم سیاسی ایران در دهههای ۱۳۰۰ تا ۱۳۶۰ با کسانی که از نزدیک شاهد این وقایع و تصمیمات بودهاند.
مجری این طرح حبیب لاجوردی و دستیار اصلی او در این پروژه ضیاء صدقی است و روند کلی کار، انجام مصاحبهها و ایجاد فهرست موضوعات (نمایه) به دست این دو انجام شده است. همچنین شاهرخ مسکوب، شهلا حائری و جان مژدهی انجام بعضی از مصاحبهها را به درخواست حبیب لاجوردی بر عهده داشتهاند. کار پیاده کردن مصاحبهها نیز بر عهده اما دلخانیان و شهین بصیری بوده است.
این پروژه ۸۹۶ ساعت از خاطراتی را ضبط کرده است که متعلقاند به نخستوزیران سابق، اعضای کلیدی کابینهها، بخشهای قانونگذاری، قضایی، رسانهها و بخش خصوصی؛ رهبران قبائل، احزاب سیاسی، گروهها مخالف، فرماندهان نیروهای مسلح، افسران ارشد سازمان امنیت (ساواک) و دیپلماتهای خارجی که نقشی مهم در سیاست ایران داشتهاند.
مصاحبهها بنا بر تمایل مصاحبهشونده به زبان فارسی و انگلیسی انجام شدهاند و از بین آنها ۱۲۳ روایت به زبان فارسی و ۱۳ روایت به زبان انگلیسی هستند. مدتزمان هریک از مصاحبهها از ۱ تا ۴۴ ساعت متغیر است. هر نوار ۶۰ دقیقه بوده و به طور میانگین در حدود ۲۱ صفحه فارسی مکتوب شده است. متن ۷۶۹ ساعت از مصاحبهها پیاده شده و بهشکل مکتوب درآمده است اما بعضی مصاحبهها مکتوب نشدهاند. ۶ روایت که معادل ۲۵ ساعت است تنها بهصورت صوتی وجود دارند.
برای هریک از روایتگران، هر یکساعت مصاحبه به همراه متن آن که بهصورت پیاپی شمارهگذاری شدهاند، یک واحد مجزا را تشکیل میدهد. همچنین هر نوار یا متن فهرست و نمایه منحصربهفردی دارند.
تمام این مصاحبه بسیار کوتاه درباره ماههای آخر زندگی امیرعباس هویداست. در زندان محمدرضاشاه و زندان انقلابیون ضمنا مصاحبه خانم انشا که از نزدیکان و خویشان هویدا بوده تنها جایی است که اطلاعاتی موثقی درباره محل دفن هویدا میدهد.
حبیب لاجوردی بنیانگذار تاریخ شفاهی ایران است. او برای اولینبار مقوله تاریخنگاری شفاهی را به جامعه تاریخنگاران ایرانی معرفی کرد. در سال ۱۳۵۹به پیشنهاد یکی از اساتید دانشگاه هاروارد اقدام به نوشتن طرح اولیه پروژه تاریخ شفاهی ایران مینماید که در شهریور ۱۳۶۰ این طرح بهصورت اجرایی در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد آغاز به کار مینماید.
هدف این طرح جمعآوری و نگهداری خاطرات افرادی بود که در رویدادهای سیاسی و تصمیمات مهم ایران نقش داشتند و هدف اصلی کار تاریخ سیاسی قرار گرفت زیرا که طرح با محدودیت مالی مواجه بود. برای جلب اطمینان افرادی که مصاحبه میشدند پیش از آغاز مصاحبهٔ اولیه، یک توافقنامهٔ رسمی بین راوی و دانشگاه هاروارد به امضا میرسید. راوی در این توافقنامه رسماً اعلام میداشت که زمان دسترسی به متن مصاحبه برای پژوهشگران و عامه چه زمانی باشد.
معیار اصلی برای آمادهسازی فهرست مصاحبهشوندگان دیدگاهها و موضع سیاسی بود.
از داریوش همایون، روزنامهنگار و وزیر سابق اطلاعات، محمود فروغی، مشاور ولیعهد سابق ایران (رضا پهلوی)، سپهبد محسن هاشمینژاد، فرمانده سابق گارد جاویدان تا رهبران جبهه ملی مانند کریم سنجابی و دکتر مهدی آذر؛ مسئولین سازمان مجاهدین مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق؛ از چریکهای فدایی خلق - علیرضا محفوظی، رهبران حزب توده مانند دکتر فریدون کشاورز و مصطفی لنکرانی. مقامات ساواک از جمله سرلشکر حسن علویکیا، معاون سابق ساواک و سرتیپ منوچهر هاشمی، مدیر استانی و رئیس بخش ضدجاسوسی و شبهنظامیان اسلامی مانند سعید رجائی خراسانی، نمایندهٔ جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل متحد از افرادی بودند که در این پروژه شرکت کردند.
۱۵/۵/۱۴۰۲ ۲۱:۳۰ فرشته انشاء (رضوی) پزشک متخصص اطفال و استاد دانشکده پزشکی تهران از بستگان نزدیک نخستوزیر امیرعباس هویدا تاریخ مصاحبه: ۴ مارس ۱۹۸۶ محل مصاحبه: شهر پاریس مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی بخشی از روایت فرشته انشاء درباره وضعیت امیرعباس هویدا در روزهای نخست بعد از انقلاب
روز دهم فوریه روزی که ارتش بیتفاوتی خودش را اعلام کرد، شب هویدا دسترسی به تلفن پیدا کرده بود و به ما خبر داد که همه چیز تمام شد. گفت: همه چیز تمام شده، الان عدهای از امرای ارتش که لباسهایشان را کنده بودند و سیویل تنشان بود، اینجا بودند و اسمهایشان را من به خاطر نمیآورم. روز یازدهم فوریه ساعت دوازده هویدا مجدداً تلفن کرد و گفت: «دیگر من گارد ندارم. هیچکس اینجا نیست فقط یک دربان هست» … ترجیح داد به تشکیلات بازرگان تلفن کنیم و به او بگوییم هویدا کجاست و بیایند عقبش. در این شرایط با جابر انصاری صحبت کردم و تصمیم هویدا را به او اطلاع دادم. یکی از اقوام او، داریوش فروهر در این کابینه وزیر کار بود و قرار شد که با او تماس بگیرم. تماس با داریوش فروهر مصادف شد با لحظه ای که اوباش آپارتمانهایی که ما در آن سکنی داشتیم که در ونک بود تصرف داشتند میکردند. در نتیجه من مجبور شدم منزلم را ترک کنم و قرار بر این شد که به محض اینکه در یک جای امنی بودم با آقای فروهر تماس بگیرم. این کار را کردم و ایشان به من گفتند که پس شما بیایید به مقر جبهه ملی خیابان طرفهای خردمند، آن طرفها، خیابان سپند. من و یکی از اقوام رفتیم آنجا. آقای فروهر آمد و گفت که با بازرگان تماس گرفته و قرار بر این شده که در معیت عدهای بریم به طرف مقر آقای هویدا و ایشان را بیاوریم ببرید. کسانی که با ما همراه بودند یکی یک آخوندی بود عمامه سیاه، یک آدم چاق قدبلندی بود. یک قاضی دادگستری اسمش را به خاطر نمیآورم. یک وکیل دادگستری به نام میرکلالی که از اقوام نزدیک کلالی بود رئیس حزب ایران نوین دو چریک مسلح و دو سه نفر دیگر از جبهه ملی. همه ما داخل دو تا ماشین حرکت کردیم به طرف لویزان. ماشینها را کنار میزدند ما رد میشدیم. من فهمیدم پس هویدا از این تشکیلات خبر داشته و اینکه واقعاً آدم عادی نمیتوانست از این موانع عبور کند. تا رسیدیم به کوچهای که در آخر آن، این مهمانسرا بود. جمعیت خیلی زیاد بود. همه توی خیابان بودند. اوباش قاطی مردمی که آنجا مقیم بودند. بالاخره خودمان را رساندیم به آن منزلی که هنوز دربان دم در بود ولی دیگر هیچ جور نگهبانی نداشت. آقای هویدا به استقبال این عده آمدند و این عده وارد هال آنجا شدند و دستور چایی دادند. آن آخوند شروع کرد به حمله به آقای هویدا و ایشان خیلی خونسرد گفتند که: ما در محاکمه نیستیم. فعلاً داریم با هم چایی میخوریم. بعد خواستیم که این راه را برگردیم چون ساعت طرفهای هنوز روز بود، چهار بعدازظهر بود، همه نگران بودند توی خیابان واقعهای بیفتد. این است که صلاح دیده نشد که داخل همان ماشینها ما برگردیم. این مهمانسرا در کنار یک درمانگاهی بود، درمانگاه سوختی، و جلویش یک آمبولانس ایستاده بود. یکی از آن چریکها رفت و بهزور حتی فکر می کنم با استفاده از اسلحه شوفر آن آمبولانس را وادار کرد که بیاید توی این باغ و بالاخره ما همه، یعنی آقای هویدا، آن قاضی دادگستری، آن وکیل دادگستری، دو تا چریک و من سوار آمبولانس شدیم. آقای هویدا قبول نمیکرد و بالاخره حتی به او پیشنهاد کرده بودیم که دراز بکشد روی تخت آمبولانس ولی او قبول نکرد. او نشسته بود. میخواست بنشیند و به هر حال بهزور این فرمول را پذیرفت و تمام اصرارش این بود که: "من نمیخواهم که قایم بشوم."
مصاحبه فرشته انشاء با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول .