داستان زندگی میر مهنا دُغابی که دد زمان حکومت کریم خان زند در بندر ریگ (استان بوشهر) به دنبا آمد. پدرش حاکم بندر ریگ و رود حله و جزیره خارک بود. در زمان او کشتیهای کشورهای اروپایی چون فرانسه، پرتغال و هلند برای تصرف تنگه هرمز وارد دریای عمان و خلیج فارس میشدند و در جزایر و بندرهای آن پایگاه میجستند. از کارهای مهم میر مهنا بیرون راندن این بیگانگان بود. نادر ابراهیمی با تکیه بر اسناد تاریخی، با سبک روایی خاص خود، داستان زندگی و زمان میر مهنا را در ۵ جلد نگاشته است.
دوستی جایی گفته بود "اگر جریان روشنفکری ما کسی مثل نادر ابراهیمی را در جبههی خودش میداشت قطعا از او یک بت میساخت". چه کنیم که اگر کسی حرف از استقلال بزند و از غیر گریزان باشد مورد غضب و قهر منورالفکرها قرار میگرفت و میگیرد؟
رمان، یک رمان کمنظیر است و از نظر داستانی مو لای درزش نمیرود. شخصا دوست داشتم مثل رمانهای کلاسیک جزئیات زیادی از مکان و زمان را توصیف کرده باشد. اما بار اصلی توصیف اشخاص به دوش دیالوگها بود.
گوش کن عبدالله! گوش کن و فراموش مکن! خدّام خائنان،کثیف تر از خود خائنان هستند
بازویی که از مغز اطاعت می کند ،اگر نباشد ،مغز، فقط ، فرمان عربده جویی خواهد داد . دهان هم اگر نباشد ، چه بهتر.
عبدالله ! این حکام نیستند که به ملّت ها خیانت می کنند ، این امربران حکام هستند که از ملت اند و پشت کرده به ملت. یک ستاره ی دریایی بدون آن همه بازو ،یک لاشخور، بدون آن بال ها و منقار ، یک تیرانداز ، بدون تیر...این ها هیچ نیستند و هرگز چیزی نخواهند شد. اولین کسی که فرمان ستم داد، اگر فرمانبری در کار نبود،صدایش ،یک لحظه در هوا می ماند،آب می شد، می چکید روی شن های برشته و تمام. اولین کسی که فرمان ساختن زندان را داد ، در مقابل آن که اولین زندان را ساخت ، صفر است. فرمان می داد ، عربده می کشید ، می نالید ، قلبش می ترکید و تمام.
اگر می خواهی ظالم را ذلیل کنی ، ایادی ظلم را ذلیل کن ، همین!
و باز هم شاهکاری دیگر از نادر ابراهیمی! فقط این نویسنده اس که میتونه تاریخ رو به صورت شعرگونه و موجز طوری روایت کنه که هم در دل حوادث سفر کنی و همراه بشی و هم از خوندن تک تک سطرها لذت ببری یا اشک بریزی! گاهی با خودم فکر میکنم اگه کتابهای تاریخ ما به چنین سبک و سیاقی بودن، قطعا تاریخ یکی از درسهای مورد علاقه بچه ها تبدیل میشد و شاید این قدر همه دور و ناآگاه از آنچه که برای کشورمون اتفاق افتاده بزرگ نمیشدیم! بگذریم...کتاب روایتی هست از جوانمردی و رشادت دلاورمرد جنوبی گمنامی به نام "میرمهنای دوغابی " که خواب و خوراک و آرامش رو از استعمارگران هلندی، انگلیسی، پرتغالی و عثمانی برای حدود یک دهه گرفت تا برای همیشه خلیج فارس از دستبرد اشغالگران در امان بمونه. پهلوانی که اعتقاداتش، عشقش به وطن و تنفرش از غاصبان این آب و خاک، در درجه خیلی بالاتری از عرق به روابط خانوادگی و قوم و خویشی قرار داشته. همونطور که در مقدمه کتاب هم به درستی اومده: «بیگانه حق دارد میرمهنای ما را «خطرناک ترین دزد دریایی خلیج فارس و دریای عمان» بداند و او را درست به همین گونه در دائره المعارفهای بزرگ دریایی خود معرفی کند و ما متقابلا بر عهده داریم که بسیار کارها برای میرمهنا بکنیم که این کتاب، کمترین آنهاست.» در روایت این داستان، چهار خط موازی دیده میشه و داستان رو پیش میبره: کریم خان زند، شاهرخ میرزای افشار، هلندی ها و انگلیسی ها و شیخ سعدون عرب و بالاخره خود میر مهنا. مبنای اصلی پیش برد داستان، گفتگوهایی هست که بین شخصیتهای داستان شکل میگیره و انقدر زیبا و روان توصیف شده که عدم بیان جزئیات تو بعضی از حوادث (مثل جزئیات درگیری های جنگی دریایی امیرمهنا و یارانش با بیگانگان) رو پوشش میده.
تاریخ را از نو باید نوشت؛ تمام تاریخ را و تاریخی باید نوشت، متکی به حق و حقیقت، و بیانگر پویندگی واقعیت تاریخی که ستمگران را به راستی، ستمگر و ستم دیدگان را به واقع ستم دیده نشان بدهد تاریخی که آرمانی، پیش رو داشته باشد و انسان را به ساخت درست آینده برانگیزد.
امیر عبدالله به حسن سلطان گفت: صبر میکنیم تا میرمهنا و مردان او از دریا بازگردند. - خیلیها در حالت صبرند؛ میرفتاح که از آن سفر بلند بازگشت، در انتظار آمنه بانوست؛ ارسلان، در انتظار زهره است؛ فضلالله در انتظار آسیه. - عجب اُمّت عیاشی شدهایم! - «خوب زیستن در کنار خوب جنگیدن، عشق در جوار عبادت، تن، پهلوی روح.» این حرفهای غریب را برادرت میگوید.
تمام وجود من و در تمام طول زندگیام محتاج به «نادر ابراهیمی» خواندن است. نادر خواندن چیزی را در من زنده نگه میدارد که با پوست و گوشت و خون احساس میکنم که به زنده ماندن آن چیز نیازمندم.
نوشتن ریویو باشد برای وقتی دیگر. همین که این روزها میخوانم و از روزهایی که یک صفحه خواندن هم قسمتم نمیشد کمی فاصله گرفتهام، جای شکر دارد.
بر جادههای آبی سرخ حکایتیست از میرمَهنای دوغابی . دلاورِ جنوبی، که برای استقلال وطن قیام کرد .
یک .این کتاب را یک وطنپرست واقعی نوشته است. وطن برای او حقیقت است . خون کسی که خیال بدی برای وطنت داشته باشد حلال است ، حتی اگر پدرت باشد . وطنپرستی برای او معنای زندگیست . میگوید نمیشود به خدا ایمان داشته باشید ولی عاشق وطنتان نباشید . وطن پرستی او ، آریاییبازی نیست ، پیف پیف کردن به عربها و غش کردن برای چشم آبی ها نیست . می گوید مغولها با همهی جنایتهایشان در ایران ، دربرابر اروپاییها ، خیلی نجیب و آقا هستند . پس منتظر یک اثر وطن پرستانه باشید
دو.میرمَهنا یک قهرمانِ ایرانیست . با تمام ویژگیهایی که قهرمان های ما داشته اند . پهلوان است . با ستمگران خشن و سنگدل ، با مردم بذلهگو و مهربان. یک مجاهدِ عارف. افتاده در برابر خدا و گردن کشیده در برابر بیگانه .
سه . نویسنده، محرکِ تاریخ را مردم میداند و اگر هم از دربارها مینویسد ، میخواهد ذلت و تباهی نهفته در آنها را نشان دهد . از تنفر مردم نسبت به حُکام ظالم میگوید و از اینکه حاضرند برای حاکم خوب هر فداکاری بکنند.
چهار. کتاب پر است از جملاتی که سرنوشت را نفی میکند . میگوید ما کارهایی را آگاهانه یا ناآگاهانه انجام میدهیم ، نتیجهاش را سرنوشت مینامیم. انسان را موجودی مختار و مسئول میداند.
پنج . بعضی مواقع شخصیتهای منفی ، مثل تعزیه ، خود را با صفتهای منفی توصیف می.کنند.
شش . روایت ابراهیمی، بسیار پاک است . از انسانهای عاشقی میگوید که هوسباز نیستند . به نظرم این جمله نادر بیش از همه برای خودش صادق است ایرانیها اهل طربند بدون مطرب و اهل مستی اند بدون می.
واقعا نمی دونم باید چی از این کتاب بگم ، اونقدرکه به قلب من نردیکه...وقتی آتش بدون دود رو خوندم عاشق قلم نادر ابراهیمی شدم و این روزها احتیاج داشتم کتابی دیگه ازش بخونم و این داستان رو شروع کردم و خدایا من عاشق قلم شاعرانه نادر ابراهیمی هستم، جوری که بعضی جاها با لحن حماسی و پرشورش قلبمم رو به هیجان می آورد، جوری که بعضی جاها با طنزش باعث لبخندم می شد و جوری که عاشقانه صحبت می کرد و باعث می شد به وجود عشق ایمان بیارم. داستان در مورد دلاوری های مردی به نام میرمهنا از ریگ هست، میرمهنا وقتی میبینه انگلیسی ها و هلندی ها در حال سواستفاده و غارت جنوب هستند به مقابله باهاشون بر می خیزه و جذابیت داستان اینه که متوازی با داستان میرمهنا قصه حکام دیگه ایران مثل کریم خان زند، آزادخان و شاهرخ میرزا هم روابت میشه، داستان در سال ۱۱۶۶ روایت میشه ، و جوری که داستان ها به موازت هم پیش میرن و با هم مرتبط میشن ، واقعاهنرمندانه هست، و چیزی که ارزش کتاب رو ببشتر می کنه وقتی هستی که نادر ابراهیمی صرف تحقیق درباره میرمهنا و ریگ کرده.شخصیت میرمهنا من رو یاد گالان و سولماز آتش بدون دود می انداخت، همون دیوانگی ها، رام نشدنی بودن ، لحن پر شور و حماسی، وطن پرستی و عاشقانه هاشون.امیدوارم داستان توی ذهنم پررنگ بمونه و زیبایی کتاب رو هیچوقت فراموش نکنم و چه خوب هست وقتی که آدم دشمنی در کشورش داره مثل میرمهنا بتونه بگه:
كتاب «بر جادههاي آبي سرخ» داستان تاريخي بلندي است با پرداختن به دلاوريها و جسارتهاي ميرمهنا، قهرمان جنوب، تصويري ملموس از خاندانهاي حاكم بر نواحي جنوب و خراسان، افشاريه و زنديه، ارايه كرده و ضمن آن، از دسيسهگريها و فتنهانگيزيهاي زنان و مردان دربار در روزگار افشاريان، خيانتها و جنايتهايشان پرده برداشته است.
تلفيق واقعيتهاي تاريخي با تخيل و حركت در مسير تحليل حوادث و رخدادهاي پنهان و آشكار، از ارزندگيهاي اصلي اين داستان تاريخي است. اين كتاب اثري است داستاني با پس زمينهاي تاريخي كه هنرمندي نويسنده در سنخ رمانهاي تاريخي، كارش را به شاهكاري ارزشمند و ماندگار تبديل كرده است.
بعد از که این رمان رو خوندم، دیگه نتونستم از هیچ رمان دیگهای اونطور که باید لذت ببرم. هر قهرمانی با میرمهنا مقایسه میشد و هر قلمی با ابراهیمی. چطور میشه این حجم از وطنپرستی، بزرگی و خوی انسانی در یکنفر جمع بشه و شما اینقدر زیبا اون رو توصیف کنی. خوندن این کتاب اتفاق عجیبی تو زندگی بنده بود خیلی عجیب!
برای کسی که با بالا و پایینهای آتش بدون دود همراه شده بود و همراه احساسات مردی در تبعید ابدی حس کرده بود، این کتاب حرف زیادی برای گفتن نداشت، به جز تاریخ و حقایق و شوری که وطن به روحمون میاندازه؛ که به تنهایی برای این که یه کتاب به حد بینهایتی جذاب بشه کافیه.
قلم، قلم نادر بود، همچنان شورانگیز، سرشار از توصیفات بدیع و همراهکننده اما در پیرانهترین وجههی خودش. نویسنده یه موقعهایی بیشتر از عادت همیشهاش، یادش میرفت که شخصیتهاش رو مستقل از خودش ببینه؛ انگار یهو میرمهنا میرفت توی غالب نادر، میرزا عبدالله میرفت توی غالب میرمهنا و حسن سلطان تبدیل میشد به میرزا عبدالله. (احتمالا خود نویسنده هم متوجه این مسئله شده که هر چند صفحه یک بار به روشهای مختلف یادآوری میکرد که در جنوب همه میرمهنایی دیگرند. اما یادش رفت بگه که میرمهنا رو نادری دیگر خلق کرده.) کتاب پر بود از نصایحی که با زبونی شاعرانه راحتالحلقومتر میشد. شخصیتها یا سیاه سیاه بودن، یا سفید سفید. یا ناگهان از سیاهی و پلیدی تبدیل میشدن به سفیدی میرمهنایی. تنها شخصیت میانه، کریمخان زند بود به گمونم. که اون هم بالاخره شاه بود و دور از دسترس. این باعث میشد احساس نزدیکی و درک نسبت به شخصیتها از دست بره.
برخلاف کتابهای دیگهی نادر، خوندن کتاب نیاز به تمرکز آنچنانی نداشت چون مفاهیم دائم تکرار میشدند، اتفاقات چندین بار بیان میشدن و اگه بخش قابل توجهی از کتاب رو هم میگذروندی بدون خوندن، خیلی تفاوت خاصی در مسیر نمیکرد. به جز کتاب چهارم و پنجم که اتفاقات متفاوت و جدید، سریعتر اتفاق میافتادن و منتظر بیحوصلگی مخاطب نمینشستند. کتاب سهلخوان بود و توی هر نشست به خودت میاومدی و میدیدی خیلی راحت بیش از صد صفحهاش رو خوندی. اما چه فایده که حوصلهی من نمیکشید که تند تند کتاب رو دستم بگیرم و شوق آنچنان زیادی برای دونستن ادامهی کتاب نداشتم. (چون میتونستم حدس بزنم که باز هم نتیجهها، تابع از همون اتفاقاتی که قبلا افتادن، پیش میرن. چیز مبهم یا گنگی وجود نداشت از مسیر پیشرفت ماجرا.) و این رو اشکالی از نویسنده و نحوهی پیشرفت ماجرا میدونم نه خود ماجرای تاریخی که به اندازهی کافی بالا و پایین و یکرنگی داشت.
در آخر این که میدونم مجموعه و کتاب پنجم نصفه موندن و هیچوقت فرصتش پیدا نشد که آقای ابراهیمی کاملشون کنه، اما بهترین پایانبندی برای این کتاب اتفاق افتاد، توی اوج اما کامل. راستش یه جورهایی خوشحالم از پایان مجموعه توی این قسمت، چون اگر به خود نویسنده بود تا جایی کتابها رو کش میداد که شخصیتهای داستان به کلی جذابیتشون رو از دست میدادن.
از اولین خط کتاب حس کردم بر جاده های آبی سرخ یک شاهکار به تمام معناست...
کتاب مقدمه ای طولانی ولی بسیار جالب و دردناک داشت.
به جرئت میتوانم بگويم خواندن داستان بدون خواندن مقدمه نه تنها اهمیت واقعه، ارزش کار نادر ابراهیمی و بزرگی میرمهنا را نمیرساند بلکه شاید حتی آن را ذبح کند.
هنگام مطالعه گاهی حس میکردم شعر میخوانم نه نثر مدام از خودم میپرسم این ترکیبات لطیف، عمیق و زیبا از کجا به نادر الهام میشده است… بارها حین خواندن میگفتم فتبارک الله أحسن الخالقین…. من از خواندن کتاب های ادبی لذت نمیبرم حتی میتوانم بگويم بیشتر حوصله ام را سر میبرند... اما برجاده های آبی سرخ هم ادبی بود هم نبود... و جملاتش قلب مرا تکان میداد.
از این مقدمه ها که بگذریم….
داستان میرمهنا و مهم تر از آن نحوه روایت برای من اعجاب آور بود…
دقایق کلام، ظرائف داستان، شوخ طبعی پنهان و… و… و... جای جای کتاب نکته هایی درباب فن نویسندگی یادداشت کردم تا بعدا رجوع کنم و ببینم مثلأ چطور راوی گاهی از کتاب جدا میشود و گاهی در روایت محو... چطور چندین داستان و روایت همزمان را کیبومتر ها از هم فاصله دارند پیش میبرد ... چطور فواصل زمانی قصه ها را میچیند که هم به قصه ها خلل وارد نشود و هم قصه ای نصفه نماند و از دیگری جا نیفتد... اگر کتاب را خوانده باشید میدانید چه میگویم... چندصفحه کنار شاهرخ است و چندي بعد پیش میرمهنا گاهی کنار کریم خان است و اندکی کنار شیخ سعدون... که هرکدام روایت پیچیده و زمان بری دارند که گاهی رعایت تقدم و تاخرشان خیلی سخت میشود... و من مات این چینش پازل گونه ی جذاب نادرم....
مدت ها بود دلم میخواست درباره اش بنویسم ولی دستم به قلم نمیرفت و هنوز هم نمیرود... انگار که حتی نوشتن درباره اش هم حقش را ضایع میکند…
آخ که چقدر بیشتر دلتنگش شدم.... بعد از تمام کردن بر جاده های آبی سرخ مدتی دستم به هیچ کتابی نمیرفت…
چقدر حرف دارم درباره اش…
و چقدر توصیفش سخت است…
مدت ها بود دلم نخواسته بود کتابی داستانی را دو بار بخوانم…
و حالا بعد از مدت ها حس میکنم تشنه ی میرمهنا هستم.
بر جادههای آبی سرخ داستان بلندی است از نادر ابراهیمی که با وجود بهره بردن از خیال، حاوی مستندات تاریخی نیز میباشد. این کتاب، بر مجموعه وسیعی از حقایق و شواهد تاریخی قابل توجه استوار است و علاوه بر این، با ارادت کامل به حقیقت به رشتهی تحریر درآمده است. خصوصیت اصلی داستان، فرماندهای بی پروا در دریای جنوب است و شاید کمتر کسی اسم او را شنیده باشد اما ایران و مردمش بسیار به او مدیون هستند؛ میرمهنای دغابی. قهرمان ریگ و جنوب کشور که مقابل استعمار انگلستان و هلند ایستاد. مردی که بیگانگان با عناوینی مثل دزد دریایی خلیج فارس، سعی در مخدوش کردن چهرهی او داشتند. این کتاب به داستان جنبش ریگ و دلدادگی مردمان آنجا به «وطن» میپردازد. البته در کنار پرداختن به این جنبش، به حکایت کریم خان زند، شاهرخ شاه، آزاد خان افغان و محمد حسن قاجار نیز پرداخته میشود که حکایت اصلی ماجرا را زیباتر میکند. نوع روایتگری او و قطع کردن و ادامه دادن چند ماجرای مرتبط با هم، این اثر را لذتبخشتر کرده بود. صفحاتی از شاهرخ شاه کور میخواندیم و سپس به میانهی لشکر آزاد خان افغان میرسیدیم. شاید تشبیه درست و کاملی نباشد ولی این رفت و برگشتها و وجود شخصیتها و قهرمانهای مختلف در سراسر داستان، من را یاد سریال گات انداخت :))) نادر سعی کرده بود که جنبههای ملّی و دینی رو با هم در شخصیت اصلی داستان جمع کنه. حب وطن، خواندن نماز شب، دعاهای میرمهنا و توکل او به خدا، جلوههای زیبایی را به مخاطب داستان نشان میداد. با وجود اینکه داستان از اواسط کتاب، جذابیت کمتری برایم داشت، بدون اغراق میتوانم بگویم که این کتاب، جذابترین رمان ایرانیای بود که خواندم. ای کاش عمر نادر کفاف میداد که نوشتن این کتاب را تمام کند...
بر جادههای آبی سرخ تو یه جمله، سرود وطنپرستی و رشادت مردان و زنان کشورمون ایرانه...
داستان در زمانی رخ میده که ایران بین این پادشاه و اون پادشاه تکهتکه شده و هر کدوم سرشون به کار خودشون گرمه، و اروپاییهایی که تازه سر از خواب طولانیمدتشون برداشتن و فهمیدن چه گنجی در شرق نهفتهست، حالا چشم به این سرزمین دوختن...
در عهد کریمخان زند و شاهرخ میرزای افشار، میرمَهنای دوغابی با یاران دلیرش جلوی این ماجراجوییهای هلندیها و انگلیسیها سینه سپر میکنه...
و البته، طرف مبارزه نه فقط بیگانه، که نوکران وطنی بیگانهست...
«در میان ما چه کسی هست که نداند که آنچه ما میکشیم نه مستقیماً از جانبِ اجانب، که از جانبِ سرسپردگانِ ایشان است. ارباب اگر نوکرِ خوشخدمتِ حلقهبهگوش نداشته باشد چگونه میتواند اربابی کند؟ چگونه میتواند خانه به خانه، سیهبختی و درماندگی را صاحبخانه کند و صاحبخانههای راستین را آواره و درمانده کند و به تکدی و خفت بکشاند؟»
و دلیران میرمَهنا حاضرن دریای جنوب با خونشون رنگین بشه ولی تن به این خفت و خواری ندن و دست از این خاک برندارن...
من اصولا از اینکه لحن یه کتاب داستانی، خیلی حالت ادبی داشته باشه خوشم نمیاد و برای همین در برابر خوندن این کتاب مقاومت میکردم 😅
ولی بالاخره رفتم سراغش و مخصوصا با خوندن قصهٔ پرغصهٔ مقدمه بیشتر مشتاق شدم ماجرای این قهرمان گمنام جنوبی رو بخونم. گمنام هم که میگم برای من و امثال من، و گرنه که همچین کسی هیچوقت گمنام نیست...
بر خلاف تصور اولیهم، از نثر زیبای کتاب لذت بردم. گاهی پیش میاومد که روند داستان به نظرم کند باشه ولی در نهایت طوری بود که دلم بخواد همچنان با میرمهنا و همراهانش سیر کنم.
گفتگوها، زنده و تأثیرگذار بودن و به آدمهای قصه جون میدادن.
داستان از زاویهٔ دید افراد متعدد و متنوعی روایت میشد، از دوست و دشمن، و وسعتش به پهنای جغرافیای ایران بود.
گاهی در جنوب و روزی در شیراز و گاهی از خراسان سر در میاورد.
اینطوری، ماجرای مردان و زنانی رو روایت میکرد که شاید فرسنگها با هم فاصله داشتن ولی دلشون همزمان برای این آب و خاک میتپید...
وطنپرستی و عشق به خاک وطن تو این کتاب موج میزد و اینقدر با عبارتهای زیبایی توصیف شده بود که بعضی جاها قلبم از شوق لبریز میشد و دلم میخواست تمام این خاک اجدادی رو یک جا بغل کنم...
خاصیت قلم نادر ابراهیمی، شاعرانهنوشتن و شاعرانهپرداختن به موضوعات است، علاوه بر ان، عشق به وطن و داشتن اندوهی مقدس به نام میهن، قلم او را زیباتر و نوشتههایش را دلپذیرتر میکند. بر جادههای آبی سرخ، هرچند پراکنده بود و گهگاه مدیریت و انسجامبخشی به نوشتهها، از کنترل نویسنده خارج میشد و با اینکه به اعتقاد من، خوب شروع شد، کشدار ادامه پیدا کرد و شتابزده خاتمه، اما ارزش خواندن دارد و ارزش اشک ریختن و عشقورزیدن به همت مردان و زنانی که نامشان در خاطرهها مانده است؛ به احترام آنان و به احترام نادر ابراهیمی. نکتهی منفی و آزاردهندهی کتاب، ویراستاری بیدقت آن است که باعث بدخوانی و کجفهمی میشد و علاوه بر آن حضور غلطهای املایی بود. چند خط از قسمتهایی که برایم محبوبتر بودهاند، در ادامه مینویسم.
«قرنهاست که ما، ملت فردا هستیم. در زندگی غمانگیزمان، امروز نداریم و همهچیزمان شده: انشاءالله درست خواهد شد!»
«تشنگی، انسان حقیر حیوانصفت را به آب لجن قانع میکند.»
«مادر یک اسم نیست، بلکه سمت است، یک وظیفه. مادر باید مادری کند تا مادر باشد، نه آنکه بزاید و بعد هیچ قدمی در راه ساختن فرزندانش برندارد.»
«نخی ناپیدا، از جنس روح هست میان عاشق و معشوق، که عاشق را در یک دریا جمعیت به قطرهی عزیز میرساند.»
این رمان جذاب داستان میرمهنا، مردی که در مقابل غارتگریهای اجانب در جنوب قد علم میکنه رو بیان کرده.
همزمان به وقایعی که در سایر تکه های ایران به دست اداره کننده هاشون رخ میده و روابط میان این وقایع پرداخته شده (از هیچ کدوم این وقایع اطلاع نداشتم).
داستان فوق العادس ... فکر میکنم نادر ابراهیمی مناسب ندیده پایان کار میرمهنا رو بیان کنه... یه سرچ کردم و واقعا تاسف خوردم.... چقدر از تاریخ کشورمون بی اطلاع هستم 😖😖😖
نکته: در جایی از کتاب به قاتل میرمهنا اشاره شده .... اما تو نت نوشته میرمهنا رو والی بغداد کشته ... الان کدومش درسته؟؟؟ اگر کتاب پرمغزی درباره میرمهنا میشناسید ممنون میشم معرفی کنید 🌹
حماسه مردم ایران زمین ۳ داستان موازی از خراسان و شاهرخ شاه افشار، فارس و کریمخان زند، هرمزگان و میرمهنای عزیز که به گونه ای این سه به هم مربوطاند. البته بدگمانی و بدگویی از کریمخان زند خود جای تأمل و بررسی دارد همچنین نشان دادن عیاشی و در عین حال خفّت بعضی شاهان ایرانی بسیار زیبا بود و در پایان وجود دلاور مردانی چون میرمهنای دوغابی که برای بیرون راندان اجانب و ظالمان به مملکت باعث افتخار بوده و با آن همراه می شوید
سعی میکنم همیشه کتاب بخونم؛ ایرانی و خارجی، رمان و داستان، اخلاقی و تاریخی و ... . کتاب خوندن حالم رو خوب میکنه، اما سالها بود که عاشق هیچ کتابی نشده بودم، با واژه واژه اش زندگی نکرده بودم ... حسرت و لذت و تفکر و عشق، همگی باهم، رو تو سطر سطر هیچ کتابی نوش نکرده بودم ... دریغ و صد دریغ که تاریخ و تاریخنویسان وفا ندارن ... اما با همهی این حرفها من عاشقِ این کتاب شدم ❤️
منتظر فرصتم که «بر جادههای آبی سرخ» رو بخونم و حدس میزنم داستانیه که روی من تأثیر زیادی میذاره. ممکنه منو بگیره و طوری بکشونه توی داستان که نتونم به راحتی بیام بیرون. شاید خوندنش رنجآور باشه و منو مچاله و له کنه. احتمال میدم که یقهام رو سفت بچسبه و حرفاشو سرم داد بکشه. منتظرشم.