ماجرای کتاب پیش رو از زبان زنی روایت میشود که روزگار پیری را سپری میکند، زنی که زندگی پر فراز و نشیبی داشته و اکنون بعد از برملا کردن رازی برای دخترش، در کنار نوهی دوستداشتنیاش نشسته تا سفرهی دلش را باز کند و از آن چه پشت سر گذاشته بگوید. اما مگر سفر به آن روزهای دور به همین سادگی است؟ سفر به روزگار جوانی و یادآوری قصهی عشق و دلدادگی و درد و رنجی که به دنبال میآورد. چه کسی میتواند باور کند زن پیر و رنجوری که اکنون در مقابل آلما نشسته است روزی جوان، زیبا و برومند بوده؟ آن چنان که زیباییاش هوش از سر هر انسانی میبرده؛ زنی که حالا گرد روزگار مویش را سپید کرده و هر درد خطی عمیق بر چهرهاش نشانده است.
"هیچ کس نمی فهمید که عاشقی جرم نیست، خبط نیست، خطا نیست اینکه در قلبت یک نفر را بخواهی دست خودت نیست یک دفعه به خودت می آیی و می بینی دلت برای یک نفر تند تر از بقیه می تپد" کتاب آخرین نقش ترنج نوشته شادی آصفی از نشر روشا به چاپ رسیده است. این کتاب داستان گلدخت پیرزنی ست که روزگاری از زیبایی چشم ها را به خود خیره می کرد و حالا قرار است خاطراتش را مرور کند خاطراتی که در خانه اربابی در اندشت شکل گرفته است. گلدخت همراه مادرش در خانه ی پسر عمویش همایون خان افضل الدوله تبریزی زندگی می کردند. عشقی بین گلدخت و محمد امین در آن خانه شکل می گیرد. اتفاقاتی در زندگی گلدخت رخ می دهد که مسیر زندگی او را به سمت و سوی راهی پر از پیچ و خم سوق می دهد. پس از آنکه در ابتدای داستان زمان حال روایت میشود با فلش بک به گذشته می رویم و ادامه داستان در زمان قاجار روایت می شود. توصیفات خانه اربابی و سایر مکان ها آنقدر خوب است که شما خودتان را در حین خواندن در آن جا تصور میکنید. داستان پر کششی در این کتاب روایت می شود و هر چه به پیش می رویم بر تعلیق و کشش آن افزوده می شود. آنچنان که دوست دارید هر چه زودتر ادامه داستان را بخوانید. لحن و زبان شخصیت ها در داستان با زمان روایت داستان تقریبا همخوانی دارد. شخصیت پردازی کتاب یکی از نقاط قوت کتاب است که به خوبی آن ها ارتباط برقرار کرده و در هنگام خواندن رمان همراه با شخصیت ها احساسی که آن ها تجربه می کنند را شما نیز خواهید داشت. شخصیت گلدخت شخصیت دوست داشتنی این رمان دختری محکم و جسور و شاد است که با وجود مشکلات و سختی ها کم نمی اورد. آخرین نقش ترنج از تعصبات کورکورانه ی مردانه سخن می گوید که زنان را از حقوق طبیعی خود محروم می کند. همان طور که در داستان می خوانیم ( ما زن های اندرون چقدر بدبختیم که برای هر چیزی محتاج اجازه مَردمان هستیم ) با این وجود دختران در این داستان شجاعت به خرج می دهند و در برابر این ستم می ایستند. اگر شما هم مثل من دلتان میخواهد ساعتی همراه با گلدخت از خاطرات عاشقی اش در زمان قاجار بخوانید و از تجربیات او پند گیرید این کتاب را به شما پیشنهاد میکنم
داستان فقط توصیف در و دیوار و لباسها و غذا بود. و و مرگ دخترش خیلی بیخود و به زور بود. و احتیاجی نبود که دخترش بمیره. به نظرم این نویسنده میخواست یک چیزی مثل بامداد خمار بنویسه که نتونست. خیلی خلا داشت. خیلی. ولی تشییهاتش خوب بود. یک مشکل دیگه هم این بود که درسته داستان در زمان قدیم بود ولی یه جورایی انگار قدیم نبود. خیلی ناخونی و نا هماهنگی داشت.
This entire review has been hidden because of spoilers.