شروع کتاب و ایدهی داستان رو دوست داشتم و واقعاً غم ماجرا این قدر زیاد بود که دلم گرفت تا اواسط داستان خوب بود ولی یکهو صفحات پر شد از توصیفات و تشبیهاتی که بهنظرم خیلی زیاد بود؛ با سه تا از شخصیتها نمیتونستم چندان ارتباط برقرار کنم: مادر بزرگی که سنتی بود و عمهای که آدم بیخیالی میخواست باشه و کیوانی که از لحاظ سیاسی عقایدش با بقیهی افراد خانواده فرق داشت. این قدر حرفهاشون اگزجره شده بود که برای من باورکردنی بود
روایت کتاب بسیار جذاب بود؛ توضیفات، فضاسازی ها و اصل موضوعی که در بستر خانواده روایت میشد نو بود و بسیار هم خوب نوشته شده بود. در واقع فکر میکنم جسارت و بیرحمی نویسنده در توصیف این روابط مریض خانودگی که همیشه با احترام لاپوشانی میشوند برگ برنده کتاب بود. از پایان بندی رای نبودم؛ انگار کتاب مدتها بدون پایان مونده بوده و بعد یهو تصمیم میگیرن که تمومش کنن و بدن برای چاپ. فکر میکن اگر 10-15 صفحه آخر کتاب نبود خیلی حس بهتری بهش داشتم.
https://taaghche.com/book/106884/%D8%... پگاه دختر جوانی است که همراه پسرعمهاش کیوان به کوهنوردی رفتهاند. زمانی که پگاه کارگاه میزده برای فرود و کیوان برایش ته طناب را گره زده است اما او سقوط کرده و طناب باز شده است و او فوت کرده است. داستان از یک گفتوگو شروع میشود زمانی که پیوند خواهر پگاه در اتاقش نشسته است و ما متوجه میشویم با خواهر مردهاش صحبت میکند. خواهرش در اتاق است اما دیگران او را نمیبینند. این نوع روات و تعریف کردن اتفاقات از زبان پیوند برای پگاه داستان را پیش میبرد و ما کمکم با شخصیتها آشنا میشویم. پدر سختگیر است و این رفتارش را با ممنوعیتهایی که برای کیوان در انتشار عکسهای پگاه گذاشته است نشان میدهد، از طرفی دیگر عمه بسیار زبان تند و تلخی دارد و از هیچ راهی برای آسیب به دیگران چشمپوشی نمیکند. او مدام تکرار میکند برادرش خوشبخت است که دخترش مرده و خودش بدبخت است که با پسری که دیوانه شده است باید زندگی کند. ما کمکم افراد دیگر را میشناسیم و در این میان روایت از طرف پیوند است دختری که همواره در سایه محبوبیت و رفتار خواهرش نادیده گرفته میشده. داستان روایت آدمهایی است که با هم صحبت نمیکنند و این گفتوگو تعامل نداشتن آسیب بسیاری به آنها زده است. روایتی جذاب با شخصیتهایی عمیق.
اگر یک جمله بخواهم در مورد سارا نظری بگویم، می نویسم سارا شجاع است. اینطور، بدون هیچ گونه لاپوشانی نوشتن از خانواده مریض، سردرگم و از هم گسسته، کار آسانی نیست. با تربیت ایرانی، شکر پاشی برای وقایع خانوادگی در ضمیر ناخودآگاه ما ثبت شده است و سارا به زیباترین شکل ممکن، بدون افراط، موفق شد خانواده ای که بعد از گذراندن فقر و فعالیت های سیاسی و دیگر مشکلات خانوادگی، بیمار است را به تصویر بکشد. داستان با مرگ خواهرِ نویسنده در حادثه کوهنوردی شروع می شود. پِگاه خواهرِ راوی داستان، با نامزد بیخیال و مشکل دارش به کوه رفته و طی ماجرایی سقوط می کند و انگار این حادثه، آتش زیر خاکستر را شعله ور کرده و مشکلات روانی هر کدام از اعضای خانواده بیش از پیش آشکار می شود. شخصا ایده داستان را بسیار پسندیدم ولی نوع نوشتار برای من پر از زیاده گویی بود، پایان داستان و برخورد پیوند با مادر امید انگار برای جمع کردن داستان نوشته شده بود و همچنین دوست داشتم توصیف فضاهای حادثه پررنگ تر باشد، در کل خواندن رمان "خانه آفاق" از همین نویسنده، برایم لذت بخش تر بود.
کتاب روایتگر زندگی دختری به نام پیوند است. او به صورت غیرعادی خواهر کوچک خود را در یک حادثه کوهنوردی از دست میدهد. مرگ پگاه گسل های قدیمی پیوند و خانواده اش را فعال میکند و این گره اصلی داستان است. داستان بیش از هر چیزی بر مساله فقدان متمرکز شده است. اینکه در جامعه آشفته و عجیب و غریبی مثل ایران، فقدان و مرگ یک عزیز آدمی را تا مرز فروپاشی پیش می برد. اما سوژه داستان بر خلاف آمد داستانهای مشابه، منقاد نیست و قرار نیست زیر بار فقدان له شود. سوژه می خواهد برخیزد. پس و پشت این فقدان را دریابد و معنای جدیدی را برای خود و خانواده اش خلق کند. به نظرم نقص اصلی کتاب شخصیت پردازی ضعیف سوژه است. شخصیت ها نابسنده اند. کامل نشدند و تصویر کاملی از آنها در ذهنمان نمی ماند. پیرنگ داستان، دیالوگ ها و شروع تکان دهنده از نقاط قوت داستان بود.
خب کتاب خوبی بود از این بابت که داشتم درک میکردم زندگی ایرانی رو و از همه مهم تر خانواده ایرانی رو میتونم راجبش بیشتر حرف بزنم ولی ترجیح میدم به این یک جمله بسنده کنم که چه قدر از این عمه ها مادر بزرگ ها توی زندگی ایرانی ها هستن و باعث دردی هستن که قابل بیان نیست و چه قدر از آدم هایی که درگیر گذشته هستن
خوب بود. علی الخصوص توصیف های خوبی داشت. و با اینکه داستان خاصی نداشت تا انتها جذاب موند برام. هر چند خیلی تلخ بود و شرایط خیلی سخت و ناراحت کننده ای داشت. یک تنه به جنگ همه رفته و حساب کل فامیل و آشنا و همکار را کف دستشان گذاشته، تو هر فصل تقریبا یکی را نواخته.