نادر ابراهیمی «ابوالمشاغل» را در ادامه کتاب «ابن مشغله»اش نوشته است و در آن بخش دیگری از زندگی خود را با قلم زیبا و بیان گیرایش بازگو کرده است. به گفته خودش در مقدمه بلند و بسیار دلنشین کتاب: ابوالمشاغل، تجدید عهدیست با آن جوانیِ پُرشور، آن جوانی ابدی، آن سلامت و غرور و التهاب و ایمان… گرچه آنجا، در «بنِ مشغله، فرزند بودم و اینجا در «ابوالمشاغل»، پدرم…
جلد دوم از زندگینامه شغلی نادر ابراهیمی به زیبایی جلد اولش، ابن مشغله، بود و من را مات و مبهوت خود کرد. نادر ابراهیمی، این مرد نازنین، بعد از مطالعه این دو کتاب برایم تبديل شد به سمبلی از امید، سمبلی از پیگیری مجدانه و کلّهشقّی و تسلیم شرایط نشدن و سمبلی از این نگاه به زندگی که "یا راهی خواهم یافت و یا راهی خواهم ساخت." این دو کتاب را از کتابخانه به امانت گرفته و مطالعه کردم، اما به قدری مجذوب آنها شدم که حتماً باید هر دو جلد آن را بخرم و در کتابخانهام داشته باشم تا هرازگاهی آنها را تورق کنم و لذت ببرم و فراموش نکنم که مردانی در این سرزمین بوده و هستند، ریشه در خاک و عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاک...
امید، کلیدواژه مسائل نادر ابراهیمی در این دو کتاب است و مدام تاکيد میکند که شاید مراد نیابم، ولی به قدر وسع میکوشم... و برای مایی که این روزها از نبود شرایط مساعد برای درست بودن، گلایه میکنیم نگاه به رویه نادر ابراهیمی میتواند نجاتبخش باشد. و در آخر، یک امید بزرگ و دلگرم کننده، که تصورش هم میتواند روح ما را شاد کند، امید به این است که سهم خود از زندگی و آرزوها را، ولو کوچک، دست کم نگیریم و امید به روزی که تک تک انسانها، به سهم خود و در کنار هم، بتوانند پازل زندگی را تکمیل کنند؛ آنگونه که ابوالمشاغل میگوید: یک روز، عاقبت، انسان، به مدد ایمان، اراده، اندیشه، شناخت، آگاهی و عاطفه، جهانی خواهد ساخت بسیار زیباتر از آنچه امروز، حتی برای ما قابل تصور باشد...
نادر ابراهیمی خوب میداند که امید تنها مأمن ماست، ما محکوم به امیدواری هستیم و باید به امید، چنگ زد...
در آخر: هنوز نیمه شب است. از پنجرهی اتاقم، ماهی خسته و افسرده و مغموم پیداست که به زحمتی، خود را از دیوار بلند شب بالا میکشد. ابتدا میاندیشم که اینگونه کند و مداوم، امید به کجا بسته است؟ و به این همه امید که در دل دارم میاندیشم، و آنگاه زیر لب میگویم: امید، تنها محکومیت انسان است، و ماه، شاید که انسانی باشد... اکنون برمیخیزم تا برای پیادهروی صبحگاهی بروم. شکی نیست که خورشید در راه است. برخیز و با من همسفر شو!
پس از یک ریدینگ اسلامپ یک ماهه بالاخره یه کتابو تموم کردم.🤕 این کتاب درباره برشی از زندگی نادر ابراهیمی بود که اول زندگیش دنبال کار میگشت و در به در از این شغل به اون شغل. بد نبود اما خیلی هم جذاب و پر کشش نبود. اصلا هم طنز نبود. نمیدونم چرا همیشه از خوندن کتابای این بشر پشیمون میشم اما باز میرم یه کتاب دیگه شو شروع میکنم.😬
جلد دومِ ابنمشغله که مانند ابنمشغله عالیست ابوالمشغال روایت زندگی نادر بعد از 35سالگیست * این دو کتاب آنقدر خوب و اثرگذار بوده و هستند، که هرکس میخواهد بگوید مشاغل زیادی را تجربه کردهام، از عبارات "ابنمشغله" و "ابوالمشاغل" بهره میبرد
ابن مشغله جلد اولش به نسبت جلد دو بهتر بود بخاطر همین یه ستاره کم میکنیم جدیدا زیاد دارم نادر ابراهیمی میخونیم و احساس میکنم بازم باید بخونم ازش :) توی جلد اولش جمع و جور تر توضیح داده بود مساِیل و ولی تو این جلد خیلی زیاده گویی کرده بود و خیلی دیگ از این حرف میپرید اون حرف که خودشم گاهی اشاره میکرد که یادش رفته داشته چه میگفته اصلا:)) ولی خب یه سبک متفاوت با بقیه کتاباش ازش خوندم و خوبه که الان میدونم فقط نویسندخ نبودخ و تو زندگی ای که کرده رسما کلی حرفه یاد گرفته و حتی بعد از بازنشستگیش هم تو سن پنجاه یا شصت اگ اشتباه نکنم بازم داشت سعی میکرد یه حرفه ای رو یاد بگیره تا بتونه تدریس کنه به هر حال آخرش که یکم سیاسی طور میشه و درمورد کتاب آتش بدون دودش میگه که اجازه چاپ نمیددن یکم غم انگیز طور میشه ولی صفحه آخرش وقتی میگه : <<اکنون برمیخیزم تا برای پیاده روی صبحگاهی بروم. شکی نیست که خورشید در راه است. <<برخیزو با من همسفر شو! میشوره میبره غم های آدمو :))
کتاب ابن مشغله و ابوالمشاغل از نادر ابراهیمی جلداول و دوم زندگی نامه ی وی هستند
اولین کتاب از 14 سالگی نادر تا حدود 35 سالگی را در بر می گیرد . شرح تلاش ها و سر به سنگ خوردن ها و ناامید نشدن هایش به همراه این موضوع مهم که نادر برای پول ، شرافتش را زیر پا نگذاشت . نه باج داد و نه باج گرفت
لابد اگر این کتاب را در نوجوانی میخواندیم تاثیر عمیقی بر شیوه ی زندگیمان می داشت . حداقل به انسان یاد می دهد میشود یک جور دیگری هم زندگی کرد که شرافتش را و ایمانش را به هیچ نفروشد
کتاب دوم ، ابوالمشاغل ،از سی و پنج سالگی تا پنجاه سالگی زندگی وی را در بر می گیرد،یعنی تا سال 1364 . این کتاب ادامه ی همان ابن مشغله است با بعضی تفاوت های ساختاری
مطمئنا برای شما نیز امید و تکاپوی مدام وی جالب خواهد بود ، چه از شغل عوض کردن های مداومش ، چه از باج ندادن هایش و چه از موفقیت هایش
اولین بار بود که کتابی از نادرابراهیمی رو نپسندیدم. کتاب پر از شعار و "اون ها بد بودن و فقط ما خوب بودیم" بود. تا یک جایی قابل قبول بود اما یک کمی گندش دراومد بعدش!
ولی به جاش، پر از اسم ها و اتفاق های آشنا بود. مثل این که محمد علی کشاورز توی سریال "آتش بدون دود" بازی کرده بوده یا این که سیمین دانشور و داریوش مهرجویی داستان نادر ابراهیمی رو ترجمه کرده بوده ن و ...
کتاب پر از حس صمیمیت و راستگویی بود . جمله های فوق العاده ای داشت خیلی جاها حرفایی که میزنن و به ظاهر درسته رو نقد میکرد . مگه میشه تجربه ی یه زندگی قشنگ نباشه ؟ :)
نادر ابراهیمی در ابن مشغله و ابوالمشاغل کنار شما می نشیند و همه تجربه های گرانی را که بابت به دست آوردنشان سختی های زیادی کشیده رایگان به شما می دهد. آنچه که این تجربه را ارزشمند می کند این است که کسی که جلوی شما نشسته یکی مثل شماست با همه خطاها و اشتباهاتی که هر انسان دیگری ممکن است بکند؛ با اینکه برای خودش خط قرمز و اصولی دارد دارد و سعی می کند به آن اصول پایبند باشد، اما تلاش نمی کند از خودش یک اسطوره بسازد و هر وقت خطایی کرده و اعتراف می کند. با وجود همه درس هایی که این دو کتاب دارد، به نظرم مهم ترین درس آن "امید" است. نادر از خیلی ها زخم می خورد؛ از اجنبی و غریبه گرفته تا آشنا (که به قول خودش آشنا میزند و بد میزند) اما هیچ وقت ناامید نمی شود و هر بار قوی تر برمی خیزد و بیشتر تلاش می کند. هر دری که روی او می بندند او در دیگری پیدا می کند و شغل دیگری. درس دیگر زندگی نادرابراهیمی که همیشه برای من تحسین برانگیز بوده، عزت نفس و شجاعت اوست. مردی که هیچ وقت در بند پول و جایگاه قرار نمی گیرد و هیچ چیز او را وسوسه نمی کند تا وارد بازی باج دادن و باج گرفتن شود. نادر می گوید: " مساله اساسی انسان مسئول عصر ما غلبه بر ظلم نیست؛ ناسازگاری قطعی و لجوجانه با ظلم است" یعنی همان کاری که او در برابر سیستم فاسد اداری می کند. نکته دردناک کتاب این است که همه آن مشکلات، باج ها، رانت ها و سواستفاده های دوران پیش از انقلاب، عینا در دوران پس از انقلاب هم تکرار می شود و عوض شدن آدمها هیچ تاثیری در سیستم کاری کشور ندارد. من اگر رئیس آموزش و پرورش بودم این دو کتاب را به عنوان منبع درسی می گذاشتم تا همه آن جوان هایی که قرار است روزی در این مملکت کار و زندگی کنند، بدانند که می شود با پایبندی به اصول و ارزش ها و عزت نفس کار کرد، درست بود و ماند؛ هر چند که راحت نیست. " بدون هیچ تردید، در هر شرایطی، و اوضاعی، می توان، قطعا، درست بود و درست ماند؛ منتهی، در برخی شرایط، درست بودن و ماندن، بسیار دشوار است، و در برخی شرایط، فقط دشوار!"
بخشی هایی از کتاب
آرزو ها سربازان سپاه زندگی ما هستند... برای یک سپاه، حتی اگر یک سرباز هم به پیروزی برسد اما آن پیروزی واقعی، عمیق، ماندگار و معتبر به اعتبار یک آرمان باشد، کافی ست.
پیمودن راه نو، گفتن حرف نو، پدیدآوردن کارنو، درد دارد و مشقت و مصیبت.
این کتاب خوندنش از ابن مشغله بیشتر طول کشید چون جزئیات بیشتری داشت. از یه لحاظی ابن مشغله رو بیشتر دوست داشتم و اونم سادگی ابن مشغله بود. ابوالمشاغل بعد از انقلاب نوشته شده و حالا نادر ابراهیمی که دل پُری از بعضی آدمها و اتفاقات پیش از انقلاب داشته، اونا رو بازگو میکنه. و یک جاهایی هم کتاب بیشتر داره غر ها و ناراحتیهای نویسنده رو بیان میکنه تا حالا خود روایت و داستانش رو. از اینها که بگذریم، میخوام از خود نادر ابراهیمی بگم. ابراهیمی تا قبل از این دو کتاب برای من یک نام بود، همین. نه شناختی ازش داشتم و نه تمایلی برای خوندن یک عاشقانهی آرامش که داشت تو کتابخونهم خاک میخورد. اما الان، میخوام بگم که تحسینش میکنم. حس میکنم از معدود آدمهایی بوده که واقعا زندگی کرده و آرمان و ارزشهایی داشته که عمیقاً بهشون معتقد بوده و هیچ وقت ازشون دست نکشیده. و مهمتر اینکه ایران رو واقعا دوست داشته. مواجه با این حد از عشق به وطن تو این روزهایی که همه غمگینیم برام لازم بود و شاید برای هممون لازم باشه.
کتاب با این جمله آغاز میشود "هر انسان واقعی, در زندگی, پایبند به اصولی ست که با تهدید و تطمیع, از آن اصول, منحرف نمیشود." و پشت تمام جملات کتاب شور و ارادۀ نویسنده ای را حس میکنید که در هیچ شرایطی از اصولی که به آن معتقد است کوتاه نمی آید. قسمتی از کتاب مهم این است باور داشته باشیم که آمده ایم تاثیر بگذاریم و تغییر بدهیم؛ نیامده ایم که فقط باشیم و بودنی بدون شدن را تجربه کنیم. ما آمده ایم که صورت سنگی دیواررا, دست کم بخراشیم؛ اگر نه دیوار را از پی و پایه فروبریزیم... ص 230
این مرد بی نظیره. اگر همون قسمت مرتبط با تشکیلا چاپ و نشر حزب توده رو فقط داشت کتاب بس بود! چه اینکه درس حریت و آزادگی و خلاقیت و زندگی بود. روح نادر شاد.
کتاب پرمغزی بود. همین این کتاب و هم ابنمشغله، به اتفاقات تاریخی جالبی اشاره دارد مثل کار در روزنامهٔ آیندگان. جالبترینش برای من رفتارهای سانسورگونهٔ حزب توده بعد از انقلاب بود در بایکوت کتابهای ناخودی. صداقت نادر ابراهیمی در کلامش بسیار ارزنده است. جالبترین بخشش صحبتش در مورد این که در خانوادهای مذهبی بزرگ نشده بود و این که با وجود اعتقاد به کامل بودن اسلام، مانند مذهبیها نمیتواند باشد.
بخشیهایی از کتاب
عیبی نیست. هرگز هم نبوده است. میبینی عزیز من، که حدود چهارده سال بعد از آن تاریخ، هنوز زندهایم و کلهشق؛ خیلی هم گردنکلفتتر از آن گردنکلفتهایی که درآمدشان را در دقیقه حساب میکنند و دهها عمل ضرب انجام می دهند تا میرسند به درآمد ماهانهشان و تازه شروع میکنند به محاسبهٔ بهرهٔ همان درآمدها و بعد بهره در بهرهٔ همان درآمدها... و خیلیهایشان، شبی نامهتابی، پوست خر پوشیدند -یا نهایتاً گاو- و خمانخمان، چمانچمان، از مرزهای وطن گریختند؛ و حال، مگر چه لذتی از زندگیشان میبرند که ما نمیبریم؟ فساد میکنند؟ خب این را که قبلاً هم میکردند و ما قبلاً هم نمیکردیم. نهایت اینکه آنها، یک روز، با نوع بسیار خاصی از یک مرض بسیار خاص میمیرند، در یک بیمارستان بسیار مجهز خاص، ضمن مصرف داروهایی کاملاًُ خاص و زیر نظر پزشکانی به راستی خاص و بیگانه؛ و ما مثل همهٔ مردم میمیریم. )صص ۱۸-۱۹(
دوست، دوست را کامل میکند -همانگونه که یک نیمهٔ در، نیمهٔدیگر را؛ اما یک نیمهٔ در، در نیمهٔ دیگر حل نمیشود، محو نمیشود، نابود نمیشود. این شبیه شدنها، مسألهای هست که باعث میشود ما غالباً تنها بمانیم چرا که از مقلد بیزاریم یا این که از تقلید کنیم؛ مگر آن که دوستی را با دلقکی برابر بدانیم، یا آنقدر درمانده و ضعیفالنفس باشیم که احتیاج به له شدن در دیگری را حس کنیم و یا آنقدر بیمار باشیم که بخواهیم در مقام »خودهمهچیزبینی« جمعی انسان توسریخور سادهلوح را به مسخرگی وادار کنیم. ما میخواهیم کسی با ما باشد که »ما« نباشد، دستگیرندهٔ ما باشد و دستگیرندهاش باشیم، هشداردهندهٔ به ما باشد و هشداردهندهٔ به او باشیم، بیدارکنندهٔ ما و بیدارکنندهاش... رفیقی که دائماً تو را تأیید میکند یا تحسین، اسیر است نه رفیق. )ص ۲۳(
ما دیگر به آدمهای سالم -به قهرمانهای سلامت- احتیاجی نداریم؛ چرا که به قدر کافی و بیشتر از هر زمانی در تمام طول تاریخ، صاحب قهرمانان پاکباختهٔ صادق از جانگذشتهٔ سراپا ایمان و شهامت هستیم. مت امروز فقط به یک ملت سالم محتاجیم- فقط. و این مسألهایست که بیگانه میداند و با تمامی قدرت خود راهش را میبندد. )صص ۱۲۶-۱۲۷(
این که خودباختگان خودفروخته میگویند: »خلاف مسیر حرکت شتابان رودخانه نمیتوان شنا کرد« حرف مفت پرت مبتذلیست که فقط همان خودفروختگان خودباخته میزنند؛ چرا که اگر به حق، شنایی هم وجود داشته باشد، همان خلاف مسیر حرکت شتابان رودخانه رفتن است و الا در مسیر حرکت دیوانهوش رودی خروشان رفتن که رفتن نیست. این خود رودخانه است که تو را میبرد، تو را اسیر میکند، تو را مطیع و تسلیم و نابود میکند. این که دیگر شنا نمیخواهد برادرجان. )ص ۱۳۰(
فقط عمل است که میدان حرف را تنگ میکند و روستاییِ مردِ عمل، این را بهتر از هر کسی میداند – به خلاف روشنفکر اهل حرف... )ص ۱۶۱(
این که هر انسانی در اعماق خود رضاخانی دارد مشکل اساسی بشریت نیست. مشکل از آنجایی آغاز میشود که انسان عاشق و شیفتهٔ رضاخان خویش بشود و کل دستگاه عقل و روح خود را رضامندانه و با لذتی شهوانی به او وابسپارد... )ص ۱۷۲(
زیر لب بیاختیار پرسیدم: یعنی این جنگ کی تمام خواهد شد؟ شنیدم کسی گفت: وقتی یاد بگیریم که سرهایمان را از نفیر گلولههای عابر، به غریزه ندزدیم؛ بلکه در این حال نیز به اراده مکان انتخاب بدهیم. )ص ۲۳۲(
بعد از پیروزی انقلاب، گروهی گریختند،گروهی رفتند. گروه اول را انقلاب نمیتوانست تحمل کند و گروه دوم، انقلاب را نمیتوانستند تحمل کنند. بعد از پیروزی گروهی ماندند، گروهی واماندند. ماندگان آنها بودند که ماندند تا این نهال جوان کمتوان را در برابر توفان نگهبان باشند و آن را صبورانه برویانند و بزرگ کنند و به بار و بر بنشانند و واماندگان آنها بودند که شکی در این نداشتند که این نهال، تاب توفان نخواهد آورد و خواهد شکست و فرخواهد افتاد، و وامانده بودند تا زودتر هیمهاش کنند و با آن هیمه آتشی برافروزند و رقصانرقصان به گرد آتش، شادی کنند و فریاد بکشند.... )ص ۲۴۳(
«ابولمشاغل» تصور کن که نشسته ای و هنرمندی خوان دلش را صمیمانه برای تو بگشاید و از ناملایمات روزگار شغلی و حرفه ای اش برایت قصه ها تعریف کند. اگر «ابن مشغله» را نخواندی اصلا به سراغ این کتاب نرو که این دو تقدم و تاخری دارند بسان «نوجوانی» و «میان سالی».
کسانی که حال و حوصله و دل و دماغی برای شنفتن حرف دل و تجربه چندساله بزرگ مردان را ندارند از نظر من یا متکبرترین انسان ها هستند و یا دل مرده ترین آنها. صراحت لهجه ابن مشغله مرا هم بی پروا کرده است! یافتن کسی که در تلویزیون زمان حکومت سابق کارهایی انجام داده و با امثال محمدعلی کشاورزها کار کرده، مثل یک مرد -اینجا نقش صفت دارد،هرچند بدعتی است در ادبیات- جان و مال و آبرویش را در دست گرفته و برای آرمان هایش جنگیده و با هرکسی نشست و برخواست نکرده و حتی پس از انقلاب با تمام دغدغه های روشنفکری اش در کمال متانت به قم می رود و برای طلاب کلاس برگزار می کند و سپس راهی جبهه های جنوب می شود چون حسی وظیفه شناسانه وجدان کم نظیرش را به تحرک وا داشته بود.
دوست عزیزم، همانی که این متن را می خوانی، با فراغ بال و خاطری آسوده شما را می سپارم به قلم این دستان خسته و دل شکسته که با چشمان با صلابتش از مرزهای اندیشه این خاک پهناور دفاع کرد. روح و یاد و اندیشه ات جاوید سرباز وطن.
نادر ابراهیمی هیچوقت نویسندهی محبوب من نبوده، هرچند «مردی در تبعید ابدی»ش رو بسیار دوست داشتم. با خوندن این کتاب، به خودش به عنوان یه آدم شریف علاقه پیدا کردم. لحن صادقانهش و همهی ماجراهایی که از سر گذرونده کتاب رو بسیار خوندنی میکنه، و اگه اصول و عقایدی که بهشون پایبنده رو بپسندید، حرفهاش حسابی به دل میشینه.
جدا از اون، توصیفهاش از فسادی که تا مغز استخون سیستمهای مملکتی رخنه کرده بوده، آدم رو به فکر فرو میبره. مخصوصا در این ایام که حرفهای زیادی زده میشه، و آدم به فکر فرو میره که آیا هیچوقت راهی برای اصلاح پیدا میشه؟
از حرفهاش و کتابش که بگذریم، به حالش خیلی غبطه میخورم. درستترش اینه که به حال خیلیها مثل او که حسابی زندگی کردهاند و حتی یه لحظه تسلیم روزمرگی نشدهاند غبطه میخورم. ای کاش ای کاش من هم زودتر...
ابن مشغله میگفت: باید ایستاد؛ بدونِ تزلزل، بدون شک، و بدون اضطراب... ابوالمشاغل میگوید: باید ایستاد؛ حتی اگر زانوها قدری بلرزد، شکْ قدری نفوذ کرده باشد، و اضطراب، نیز، ناگزیر، قدری... اصل، در هر شرایطی، و به هر شکلی، ”ایستادن“ است.
بهنقل از خود آقای ابراهیمی، این دو «کتابک»، که اصل مطلب در جلد اول و جلد دوم، صرفا پینوشتیست برای تکمیل حرفهای ناگفته یا در پرده ماندهی جلد اول. ابن مشغله، شخصیتیست کاملاً سورئال و سمبلیک، از اشخاصی که میخواهند راه و چاه زندگی را پیدا کنند؛ حال آنکه ابن مشغله در این مسئله، با آزمایش مشاغل مختلف این رویکرد را پیش میگیرد و در جلد دوم به ابوالمشاغل تبدیل میشود. او همچون یک انسان عادی که جایزالخطا و ممکنالخطاست، در این راه با طمع، موشمردگی، دروغ، ریا، پررویی و نهایتاً بیگانگیِ خویش درگیر میشود. آثار کوتاه آقای ابراهیمی همیشه برایم جذابیت بیشتری دارند.
ابوالمشاغل، ماجرای صاحبکاری های نادر ابراهیمی است که بعد ابن مشغله نگاشته است برای کسایی که نمی خواهند از دغدغه هاشون کوتاه بیایند ، نمی خواهند کارشان پایان زندگی شان باشد، بخوانند احوالات نادر ابراهیمی از وقتی که هنوز صاحب هیچی کاری نبوده تا وقتی که صاحب کار شده
چقدر با خوندن شرح حال نادر ابراهیمی در «ابن مشغله» و «ابن مشاغل» ارادتم به این نویسنده بیشتر شد. افسوس خوردم از اینکه ایشون دیگه بینمون نیستند و هیچوقت قدر ایشون ـــ و خیلیهای دیگه مثل ایشون ــــ رو ندونستیم و نمیدونیم. وقتی مطالعهی «ابن مشغله» تمام شد، نفس راحت کشیدم از اینکه سختیهایی که نویسنده در طول دوران کاریشون متحمل شده بودند بالاخره جواب داد و به یه ثباتی در زندگی کاریشون رسیدند، اما «ابن مشاغل» نشون میده که کاملاً در اشتباه بودم. اوضاع نه تنها بهتر نشد، بلکه بدتر شد. چقدر حرص خوردم از رفتارهایی که با ایشون شد. و انگار روزگار همیشه تکرار میشه. همیشه آدمهایی هستند که میخوان با صداقت و درستی کارشون رو پیش ببرن، و در مقابلشون عدهای هستند که یا از سر حسادت یا به خاطر دستوراتی که بهشون رسیده یا به خاطر به خطر افتادن منافعشون، و هزار دلیل دیگه، سنگ میندازند و مانعتراشی میکنند.
- روزگاری، نداشتن، دردسری هم نداشت. نداشتن، فقط نداشتن بود، نه یک مجموعه مصیبتِ پیوسته به هم. با نداشتن، اخت بودیم، رفیق بودیم، میساختیم. پایمان توی گلیم خودمان دراز بود و هیچکس هم با این گلیم کاری نداشت. یک شاخه گل، گلیم را گلستان می کرد، یک تکه نان، گلیم را خوانِ نور و سپاس و ایمان. قیمتِ سیلی برای سرخ نگه داشتن صورتِ زندگی، بسیار ارزان بود و کرایه خانه، به هر حال، رقمی بود که ذهنِ منطقیِ یک انسان آن را رَد نمیکرد و پس نمی زد.... اما آن روزگار، واقعا گذشته بود...
ابوالمشاغل به نوعی ادامه کتاب ابن مشغله نادر ابراهیمی است. او در ابن مشغله از انواع و اقسام شغلهایش در نوجوانی و جوانی گفته و در این کتاب بیشتر به کارهای حوالی دهه 50 و 60 خود میپردازد که اکثرا با تلویزیون است. شرح پشت صحنه آتش بدون دود، ماجراهایی که در ساخت سفرهای دور و دراز پیش آمد و از همه مهمتر نقش حزب توده در بیکاری و سختی و بدنامی نادر ابراهیمی بعد از انقلاب به خوبی بیان شدهاند پشتکار و امید و تلاش نادر و همراهی همسرش در هر فضا و زمانی بسیار خواندنی است
«آرزوها سربازان سپاه زندگی ما هستند. ما برای رسيدن به پيروزی فوج فوج از خوبترين و محبوبترين سربازانمان را در تمامی جبههها از دست میدهيم. دلاوران را... مومنان را... پاكبازان را... و شايد آنها را كه اگر میماندند میتوانستند جهان را عوض كنند.»
آخر آدمی که در طول هفتادسالعمر آزارش به یک مدیرکلّ دزد خائن، به یک نخستوزیر آمریکایی منحرف، به یک شاه بدکار هرزه هم نرسیده چهجور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتادسال حتی یک ساواکی را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده و تُفی بزرگ بهصورت یک سیاستمدار خودباختۀ وابسته به اجنبی نینداخته با کدام تعریف آدمیّت و انسانیّت تطبیق میکند و بهچه درد این دنیا میخورد؟ آقای محترم ما نیامدهییم که بود و نبودمان هیچ تأثیری بر جامعه، بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد... ما آمدهایم که با حضورمان جهان را دگرگون کنیم. نیامدهییم تا پس از مرگمان بگویند: از کِرمِ خاکی هم بیآزارتر بود و از گاو مظلومتر (ابراهیمی، ۱۳۷۲: ۲۳۱-۲۳۲). نادر ابراهیمی، شاعر، نویسنده و فیلمساز نامدار معاصر کشور، در کتاب «ابوالمشاغل»، که ادامۀ کتاب ابنمشغله و داستان زندگی و شرح شغلهای متعدد او از شاگردی در تعمیرگاه تا تدریس در دانشگاه است، با دیدگاهی انقلابی و احساسی دست به قلم برده و به ژاژگویی پرداخته است!
ابراهیمی در این کتاب خود به غرب و آمریکا توهین کرده و غرب را وحشی خوانده است و معتقد است که توسعهدهندگان فساد و فحشا در جهان نه روستاییان بیسواد و کارگران کمسواد، که تحصیلکردهها بودهاند (همان: ۳۳-۶۴). او سینمای قبل از انقلاب را فاسد، منحرف، گندیده، کثیف، متعفّن و هرزۀ بیآبرو میشمرد (همان: ۳۳-۴۴) و در ادامه از وضع اصول و قوانین بیسابقهای که برای همکاری در گروه فیلمسازی خود مقرر کرده است میگوید که از آن جمله میتوان به ممنوعیت پوشیدن لباسهای آستینکوتاه و گپزدنهای دو نفرۀ آقایان و خانمها اشاره کرد (همان: ۴۳)!
نادر ابراهیمی نظام شاهنشاهی را نظامی ظالم و دزدپرور میخواند که امروز به یُمن انقلاب دیگر بهراستی خبری از آن نیست (همان: ۱۲۶). چنانکه یکی از زیباترین آثار تمام دوران زندگیاش را اعلامیهای به نام بشارتنامه میشمرد که به اعلامیۀ خمینی میآید شهرت یافته است:
اینک، برای نخستینبار، در طول تاریخ حیات بشر، آفتاب از غرب به شرق میآید. اینک، خمینی میآید. این چلچراغ هزار شعلۀ آزادی (همان: ۱۷۱). نادر ابراهیمی ضمن آنکه فرهنگ اسلامی را غنیترین، گستردهترین و مدلّلترین فرهنگ ایمانیاعتقادی، فلسفیعرفانی، اجتماعیآموزشی و علمیهنری در جهان معرفی میکند (همان: ۲۴۰)، در وصف روحانیّت و سپاه پاسداران مینویسد:
در میان مجموعۀ مشاغلی که در طول زندگیام داشتهام، تدریس به طلاب خوب حوزۀ علمیۀ قم بدون شک جایی خاص، از یاد نرفتنی و بسیار معتبر دارد (همان: ۲۴۱). بچههای سپاه [هم] از نظر من نمونههای عالی و کامل یک انسان ایرانی بودند و هستند؛ و این کمال و تعالی را از برکت نشستن در گوشه و کنار همان سفرهیی داشتهاند و دارند که شیخ شهابالدینها و غزالیها و عطارها بر سَر آن نشسته بودند (همان: ۲۴۴). منبع:
_ ابراهیمی، نادر، ۱۳۷۲، ابوالمشاغل، تهران، روز بهان.
میدونی وقتی داری کتابیو میخونی و هی نگران باشی الان این جمله تموم بشه، این صفحه تموم بشه، این بخش تموم بشه چی ؟ این که همش بخوای دیر تر تموم بشه.. این که سوار موجِ کلماتِ نویسنده بشی و از موج سواری لذت ببری و یهو به خودت بیای و بیینی به جزیره رسیدی و فرصت پیاده شدنه؟ این که اصیل ترین مفاهیم انسانی رو با شیواترین بیان بخونی چه لذت خوشایندی داره.. این چند روز با مشقت های طاقت فرسایی که در راه ابوالمشاغل شدن تجربه کرده، همراه بودم. این که چطور توی بادها و طوفان ها استقامت کرده، نشون میده که چقدر قشنگ میشه شاکر و آزاده بود✨☘️
This entire review has been hidden because of spoilers.
ابوالمشاغل هم دوست داشتنی بود همچون جلد اول ابن مشغله. میتوانستم چشم هایم را ببندم و خودم را در حال و هوای ��نچه از سر گذرانده بود نویسنده ببینم . و امید و کله شقی و ایستادگی پای اعتقادات در حد بی نظیر خودش باز هم باعث لذت بردن من شد. کاش ابن مشغله زیاد تر مینوشت زیادتر نفس می کشید و الان کتاب های بیشتری از او برای خواندن بود.🌱 ۱ اردیبهشت ماه ۴۰۴
و این واقعیتی است که در بخش اعظم زندگی انسان، هنوز غریزه می گوید «آری»، اراده فریاد می کشد «نه»، و انسان، غالباً، «آری» غریزه را همچون فرمانی تردیدناپذیر می شنود و می پذیرد و خود را از شرّ مشقات انتخاب آگاهانه ی ارادی خلاص می کند؛ حال آنکه تباهی روح، در آستین بسیاری از همین «آری» هاست و آرامش حقیقی ، زاده ی اراده ی متمرد.
انسان، روزی که با غرایز خود نیز آگاهانه و مسلط برخورد کند، بی شک، نهایی ترین گام را در راه رسیدن به آنچه کہ خوڈ خوشبختی اش می نامد برداشته است. آن کس که انتخاب نمی کند، بی دشمن است؛ و آنکس که دشمن ندارد، حداقل مسأله این است که انسان نیست، چه بسا کلاغ بی گناه و بی آزاری باشد...