من هراس انگیزترین انسانی هستم که تاکنون وجود داشته است ص۱۳۰
و چه شکوهمند است خوانش انسان بزرگی که به جایگاه ویژهاش آگاه است. نیچه در این است انسان خود را پس از نگارش مهمترین آثارش مرور میکند و با همان زبان موجز و ثقیل آثار پایانیاش بزرگی متوناش و بخشهایی از زندگی شخصیاش را روایت میکند. نیچه جملات زیادی دربارهی خود، کتابها و اهمیتاش میگوید که برای مخاطب آشنا با او شگفتانگیز است. نیچه باور دارد که در تاریخ خواهد ماند. او باور دارد کلماتاش به تمام جهان خواهند رسید. شاید بتوان بخشهای تعریف نیچه از نیچه را حتی رعبآور دانست! پینوشتی در کتاب وجود دارد که به یکی از جذابترین زنان تاریخ میپردازد: زنی همراه و یاور نیچه، فروید و ریلکه. یکی از معدود معشوقههای نیچه و نگارندهی یکی از مهمترین کتابها دربارهی او
بعد دیدن فیلم اسب تورین از بلاتار کنجکاو شدم که این کتاب از نیچه را بخوانم چون این کتاب را نیچه به عنوان آخرین کتابش در سال 1888 نوشته و یکسال بعد یعنی 1889 اون ماجرای اسب تورین رخ داد که اونو راهی تیمارستان میکند که خوب بلاتار هم برای تشریح فلسفه دلیل گریستن نیچه برای اسب تورین در حال شلاق خوردن فیلمی در سال 2011 ساخت موضوع مهم برای من درک ذهنیت نیچه در آن موقع بود و خلاصه کنم این درک به معنای قدرت نفی است وقتی در دنیای پوچ به سر میبرید این کتاب تا حد زیادی کلید مساله را برای فهم بیشتر فلسفه نیچه و البته فیلم بلاتار به ما میدهد و البته به پیشنهاد خود نیچه بهتر است کتاب های نیچه را در حالت سرحالی بخونید و بعد آن هم برای مدتی کتابی نخونید تا بتونید به طور عمیق تری به مفاهیمی که نتیچه اشاره میکند بیاندیشید خلاصه اینکه این کتاب جزو مهمترین آثار نیچه است که از طریق آن میشود به کلیت ذهنیت نیچه ای پی برد و علاقه مند شد تا سایر کتاب های قبل آن نیچه را مطالعه کرد
این کتاب آخرین اثر نیچه به حساب آمده و در حقیقت خودنوشتی است که از روزهای پایانی زندگی اش و چگونگی وضعیت روانی وی حکایت دارد. نیچه در آن به بازگویی شرح زندگی و دلیل نگارش آثار خود می پردازد. همگان باور دارند که زندگی هیچ فیلسوفی چون نیچه با اندیشه ی او درهم نیامیخته است.
برگرفته از متن کتاب: «من مسئولیتی خطیر را بر عهده دارم و هیچ کلامی ظریف و هیچ نگاهی لبریز از احترام به من نیست زیرا من بار سنگین سرنوشت بشر را بر دوش گرفته ام»
فلسفه تا آنجا که من اکنون دریافتهام، زیستن داوطلبانه در یخ و کوهستانهای بلند است، یعنی کندوکاو برای تمامی امور بیگانه و شکبرانگیز هستی و هرآنچه که تا کنون اخلاق آن را تارانده است (نیچه، ۱۳۸۶: ۱۱).
فریدریش نیچه کتاب «این است انسان» را یک سال قبل از روانپریشی نهایی خود در سال ۱۸۸۸ نوشت. کتابی که او در آن به بازگوییِ شرح زندگی و دلیل نگارش آثارش میپردازد و از اینرو برای درک بهتر اندیشه و فلسفۀ وی از اهمیّت بسزایی برخوردار است. نیچه در این کتاب خود، ضمن ستایش از پدرش، مینویسد:
من نجیبزادهای لهستانی و از خونی پاک هستم که حتی قطرهای خون پلید، یعنی کمترین حدّ از خون آلمانی، نیز با آن درنیامیخته است. اما آن رفتاری که مادر و خواهرم در حق من روا میدارند تا این لحظه احساس ناخوشایند وصفناپذیری را در وجودم جاری میسازد؛ باور به خویشاوندی با چنین اراذلی نوعی توهین به مقام الهی من است. تمامی مفاهیم حاکم بر میزان خویشاوندی چرندیاتی فیزیولوژیک است که نمیتوان به طرح آنها پرداخت. امروزه پاپ نیز به همین چرندیات مشغول است. آدمی به کمترین میزان با پدر و مادرش خویشاوند است (همان: ۱۷-۲۱-۲۲). منبع:
_ نیچه، فریدریش، ۱۳۸۶، این است انسان، ترجمه سعید فیروزآبادی، تهران، جامی.