دستش را گلوله برده. انگشتش پریده بود بالا و خون مثل فوارهٔ میدان مجسمه شتک میزد به صورتش. موج انفجار همان موقع گرفته بودش یا بعد، نمیدانست. چیزی در قلبش سخت و جامد شده بود، نه یک شبه، به مرور. از تصاویری که سایهٔ دستهای باباش برای سرگرمیاش روی دیوار میانداخت بدش میآمد. بلد بود کبوتر بسازد، یا خرگوشی با گوشهای تابهتا. یکی از گوشها انگشت وسط بود، کوتاه و از ریخت افتاده. انگشت پریده را ندیده بود اما همیشه تصورش میکرد. وقت غذا خوردنِ باباش بیشتر. فکر میکرد غذایی که توی دستهاش گلوله میشود، انگشت قطع شده دارد.
اگر بخواهم استیتمنتی برای این رمان بنویسم عنوانش را میگذارم مسالهی پدر. پدرهای جورواجور و رابطهشان با بچهها، و بیشتر از همه دخترها. روابطی که در مرزهای جراحت و آسیب و آزردگی قدم میزنند، اما از هم گسیخته نمیشوند و با مرگ پدرها و یا بچهها هم چیزی از عمقشان کم نمیشود. زبان مرجان صادقی بسیار دلکش و غنیست و تصاویر و مکانها و زمانهای متعددی که خلق میکند، آدم را تا پایان رمان دنبال میکند.
بداهه در لامینور. اول که شروع به خوندن این کتاب کردم، از دایره لغات و زبان خاص نویسنده شگفتزده شدم. فکر کردم چون کتاب یکی از دوستام رو میخونم این حسو دارم. اما هرچی جلوتر رفتم، بیشتر لذت بردم و خط به خطش گفتم آفرین مرجان که انقدر خوب مینویسی. کتاب پر از شخصیته با داستانهایی که یه نقطه مشترک، اونا رو به هم وصل میکنه. نقطه مشترک تمام شخصیتها، به ثریا ختم میشه. ثریایی که سالها پیش مرده و حالا از پی داستان شخصیتها و زندگی ثریا روایت میشه. آدمهای داستان تو تنهایی گیر کردن اما به مرور زندگیشون متحول میشه. تحولی که من خواننده رو سبک و امیدوار کرد. شخصیتپردازی داستان عالی بود. زبان و دایره لغات مرجان حرف نداشت. بدون اغراق میگم کتاب از توقع من خیلی بهتر بود و افتخار میکنم دوستی مثل مرجان دارم. قلمت مانا.
بیش از هرچیز باید از نثر مرجان صادقی بگویم. کتاب عاری از دیالوگهای زاید، توصیفهای اضافی و خودنمایی نویسنده است. در عوض انگار کلمات به دقت انتخاب شدهاند، ترکیبها و عبارات کوتاه معنایی عمیق میآفرینند و خواندن هرجمله میتواند لذتی را به خواننده ببخشد.
بداهه در لامینور یک رمان بلند است. مرجان صادقی نویسندهی پرکاری است که پیش از این نیز با مجموعه داستانهای کوتاه خود «هاسمیک» و «مردن به روایت مرداد» برای عموم شناخته شده است. اینکه در همان جملهی اول به حجم رمان اشاره کردم بیدلیل نیست. زیاد نیستند رماننویسانی که این روزها اولاً بتوانند یک رمان به معنای واقعی و نه در حد و اندازهی ناول بنویسند و ثانیاً بتوانند آنقدر کشش دراماتیک در اثر ایجاد کنند که خواندن هر سطر و صفحه از رمان برای مخاطب، به قدر کافی جذاب و لذتبخش باشد. کم نیستند رمانهای حجیمی که موقع خواندن انگار وزنه به پای مخاطب بستهاند و آنقدر کند و کشدار و کسالتبار پیش میروند که هر از گاهی خواننده مجبور میشود نفس عمیقی بکشد و خودش را وادار به ادامهدادن در برهوت روایت کند. خوشبختانه صادقی توانسته خود را از این عارضه که من آن سندروم دنده سنگین میشناسم در امان نگه دارد. یکی از مشخصههای ناب «بداهه در لامینور» که حیف است از آن یاد نکنم، نثر پاکیزهی صادقی و توجه او به جزئیاتیست که میتواند خواننده را در تمام صحنههای داستان احضار کند. توجه به جزئیات کوچکی مثل انواع صداها، بوها، رنگها، بازی نور و سایه و کوچکترین حرکات شخصیتها از جمله عادات رفتاری، بدنی و کلامی باعث میشود خواننده هر چه بیشتر فضای زندهی روایت را به شکلی ملموس، کشف و مشاهده کند و همین خصوصیت است که این رمان را به اثری مناسب برای اقتباس سینمایی تبدیل کرده است. در واقع نویسنده کارِ کارگردان و فیلمنامهنویس را با پرداختن به جزئیات صحنه و فضا بسیار آسان کرده است و با تصویرسازیهای دقیق و پرداخت شده، جلوهای روشن از آنچه مخاطب میتواند بر پردهی سینما ببیند به دست میدهد. بدنظر شخصیم اینه که بداهه در لامینور داستان آدمهاییست که مثل جزیرههای دور از هم، هر یک در دنیای خود با مشکلات و مصائب شخصی دست و پا میزنند و هر یک داستان و حکایتهای رفته و جاریای در زیست خود دارند که مانند صلیب مسیح، آن را به تنهایی بر دوش میکشند ولی امواج سرنوشت همراه با جاذبهای مخفی و مرموز، آنها را به سمت یکدیگر سوق میدهد تا جایی که به هم پیوند بخورند و داستان با قرار گرفتن آنها در کنار هم به شکل نهایی خود برسد.
انتظار نداشتم انقدر دوسش داشته باشم، خیلی زیاد از مدل نوشتن خط داستانی و شخصیت پردازیش لذت بردم. هر بخش داستان شخصیت متفاوتی رو بیان میکنه که همه در نهایت یه جوری به هم مرتبطن و اینکارو خیلی تمییز انجام داده خانم نویسنده 🥰
تازه تمامش کردم. اول فکر کردم داستان جاندار خوبی است. اما ضعیف بود. ادا و اصول با ساختار نادرست ترکیب شده بود. البته ثالث مدتیه داره بد چاپ میکنه. اینم روش