کتاب همه چیز به فنا رفته؛ کتابی دربارهی امید نوشته مارک منسون، درباره چیزهایی سخن میگوید که در حال نابودی هستند. منسون در این کتاب به اضطرابها و نگرانیهایی پرداخته که در لایه لایه زندگیهای ما نفوذ کرده و گریزی از آن دیده نمیشود.
در این کتاب، مارک منسون (Mark Manson) با حس شوخطبعی لطیفی که از مشخصههای بارز قلم اوست، سعی دارد به جای ارائه نتیجهگیری و پاسخهای قطعی و متعصبانه، سؤالات درست را برای شما مطرح کرده و نتیجهگیری را بر عهده خودتان میگذارد. اینکه آیا بدون امید، امکان زندگی وجود دارد؟ چگونه امیدی میتواند زندگی ما را در مسیر درست قرار دهد و از ما انسان بهتری بسازد و اینکه کدام امید، بهتر و کدام امید، مخرب و مضر است؟
تمام پیشفرضهای کتاب همه چیز به فنا رفته؛ کتابی دربارهی امید (Everything is f*cked: a book about hope)، براساس مطالعات و مشاهدات علمی و تفکرات متفکران بزرگ تاریخ بنا شده و مستندات مربوطه نیز در قالب پاورقی در اختیارتان قرار گرفته است. قطعاً یکی از دلایل اصلی موفقیت کتابهای مارک منسون، همین دقت نظر و توجه به شعور شما به عنوان مخاطب است که باعث شده کتاب اولش به مدت چند سال در صدر فهرست پرفروشترین کتابهای جهان قرار بگیرد.
با مطالعهی سطرهای اول کتاب همه چیز به فنا رفته، گویی جادویی شما را به خواندن وامیدارد. شما بیاختیار، صفحات کتاب را ورق میزنید و وقتی کتاب را بر زمین میگذارید تا ادامه آن را در فرصتی دیگر مطالعه کنید، دلتان برایش تنگ میشود و برای فرصتی دیگر و مطالعه ادامه کتاب، لحظهشماری میکنید. این کتاب، کتاب زندگی است و تفکرات اندیشمندان بزرگی چون نیچه، کانت و افلاطون را در معرض قضاوت شما قرار میدهد.
منسون معتقد است به دنبال شادی رفتن ارزشی زهرآلود دارد که مدتهاست در فرهنگ ما رخنه کرده، ارزشی مخرب و گمراه کننده. او در این اثر میگوید بهتر است امید را رها کنید و رنجهای نهفته در زندگی را بپذیرید. منسون تعاریف ما از شادی، آزادی، ایمان و امید را زیر سؤال میبرد.
جایی از کتاب که ریشه ی راضی نگه داشتن همه رو در خودشیفتگی میدونست، و جاهایی که از تفاوت کودک و بالغ حرف میزد رو دوست داشتم. (تو چون در واقع شیفته ی خودت هستی، همه رو میخوای راضی کنی که در نتیجه باهات خوب رفتار کنند)، آخرای کتاب هم برام سنگین بود.
اولش بنظرم کتاب جالبی میومد اما هرچی جلوتر رفتم کمتر تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. راستش اگه بخوام بگم موضوع کلی این کتاب چی بود نمیتونم! انقدر که از این شاخه به اون شاخه پرید و بنظرم مطالب انسجام نداشت. از امید شروع کرد، درباره هدف زندگی و پارادوکس پیشرفت و چندین موضوع پراکنده دیگه صحبت کرد و آخرش به هوش مصنوعی رسید. درنهایت هم گفت که امید به چیز بهتر نداشته باش، خودت سعی کن آدم بهتری باشی. درواقع این کتاب از همه چیز صحبت میکرد و من نمیتونستم ربط بین مطالب رو بفهمم. و خب آخرش هم به خودم گفتم «که چی؟» چون اصلا متوجه نشده بودم چی به چی شد و کتاب میخواست چی بگه...