رمان تخم شر داستان عاشقیِ دو نسل از مردمان این سرزمین است، نسلی که در بزرگداشت عشق استخوان و جان و عمر میسوزاند، و نسلی که عشق و خود را تباه و ویران میکند. داستان از سالهای آغازین دهۀ هفتاد شروع میشود و در سالهای آغازین دهۀ هشتاد به پایان میرسد، اما در این میانه مدام گذشتۀ تاریخی، اجتماعی و فرهنگی نسلهای پیشین با امیدها، عشقها، پنهانکاریها و گناهانشان فراخوانده میشوند تا نسل تازه بهتر فهم شود. آنچه رمان در پی آن است برکشیدن معنایی برای زندگی آدمیان هبوطکرده در عشق و زندگی است. یکی عشق را پیام رهایی و رستگاری میداند و آن را میستاید، و دیگری آن را نشانهای شیطانی و فریبآمیز برای ماندن در برهوت بیمعنایی میداند. آنکه او را میستاید با آنکه آن را مسکوت میکند به گفتگو نمینشیند. یکی در غار تنهایی و انزوای ناشی از عشق میمیرد و دیگری در مبارزه با لشکر ناپیدای بیمعنای نومیدی و فریب عشق جان میدهد. راستی کدامیک از آنان بر حق است؟ آیا اصلاً عشق را با حق رابطه و نسبتی است؟ آیا این مفهوم ازلی در دورانهای مختلفِ زیست آدمی به هیبت زمانه درمیآید و خرقۀ روایتهای مسلط روزگار را به تن میکند و میشود آنچه آدمیان از آن میخواهند، یا همواره در کسوت باشکوه بیمانندش بر همگان رخ مینماید؟ رمان تخم شر به این پرسشها میپردازد و از همه مهمتر نسبت میان عشق و شر و البته خیر را واکاوی میکند.
بلقیس سلیمانی در سال ۱۳۴۲ در کرمان به دنیا آمد. شاید همین محل تولد و گذراندن دوران کودکی در این منطقه باعث شده که رمانها و نوشتههای او رنگ و بوی اقلیمی داشته باشند و او را نویسندهای بدانیم که در تالیف رمانهایش دغدغه بومیگرایی دارد. بلقیس سلیمانی نویسندگی را حرفه و شغل خودش میداند که تماموقت مشغول آن است. با بررسی رمانها و نوشتههای او بهراحتی میتوان دریافت که او روایتگر زندگی زنان و دغدغههای ریز و درشت آنها است. از این رو در بیشتر رمانهایش، زنها شخصیت محوری دارند و داستان درباره دغدغهها و چالشهای درونی و بیرونی زندگی آنهاست. در واقع بلقیس سلیمانی بهگفته خودش، بیشتر درباره چیزهایی مینویسند که از آنها شناخت و اطلاعات کاملی دارد. به همین دلیل موضوع رمانهای او دغدغهها و چالشهای زنان است و روایتی زنانه دارند. از طرفی دیگر، در برخی رمانهای او ردپای وقایع سیاسی و تاریخی دهه ۶۰ نیز دیده میشود، زیرا به گفته خودش ماجراها و اتفاقات این دهه نیز دغدغه او بوده و درباره آنها شناخت دارد.
جایزه ادبی مهرگان در سال ۱۳۸۵ جایزهٔ ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۵ اعطای نشان درجه یک هنری در سال ۱۳۹۵
در مقایسه با «مارون» و «پباده» کسل کننده و ملال آور بود. فضا،مکان،زمان و شخصیت ها با هم جفت و جور نشدند ولی خوب نویسنده دست روی ایده بزرگی گذاشته هر چند از پسش برنیومده یه نوع بن بست و پوچی عجیب و غریبی را برای هر کسی که می خواهد زندگی والا داشته باشد ترسیم می کنه. از هر مسیری بخواهی بری راهی غیر از واقعیت موجود را دور بزنی آخرش بن بسته. حالا یا میشه مثل سهراب یا ماهرخ. یکی متنفر از زندگی و دنبال معنا، دیگری عاشق زندگی و معنا. اما هر جفتشون دنبال یه چیزی غیر از گند و کثافت زندگی عادی هستند ولی باز می فهمند گریزی نیست
تخم شر چهارمین کتابی بود که از خانم بلقیس سلیمانی میخوندم. کتاب توسط نشر ققنوس چاپ شده بود و جز جلد کتاب که نامناسب بود کیفیت چاپ بی ایرادی داشت. داستان در مورد عشق بین ماهرخ دختر گورانی و سهراب پسر بافتی هست که به آشنایی اینها تا ازدواج و…پرداخته میشه کتاب را به دو قسمت میتوان تقسیم کرد، قسمت اول به آشنایی ماهرخ و سهراب تا ازدواجشون پرداخته میشه که قسمت قویتر کتاب هست و در لابه لای این صفحات با رازهای خانواده سهراب و ماهرخ، تفکرات قشر سنتی استان کرمان اون زمان( اوایل دهه ۷۰) پرداخته شده که به زیبایی و با قدرت روایتگری خوب نویسنده، خواننده مشتاقانه دنبال میکند اما نیمه دوم کتاب که بعد از مهاجرت سهراب و ماهرخ به تهران هست داستان از ریتم می افتد و به زیاده کویی مبتلا میشود ولی مهمترین نکته در این اثر خانم سلیمانی در مقایسه با سه کتاب قبلی که از ایشون خوندم( پیاده، خاله بازی، من از گورانی ها میترسم) پایان بندی مناسب اثر هست، به نوعی شخصیت سهراب و ماهرخ به خوبی هرچند کمی با زیاده گویی جا می افتند و همین باعث میشه این کتاب در مقایسه با اثار قبلی ایشون نمره بالاتری بگیرد. اینقدر از پایان بندی های خانم سلیمانی ناامید شده بودم، باخودم قبل از شروع خوندن کتاب عهد کرده بودم بعد از این اثر دیگه کتابی از بلقیس سلیمانی نخونم ولی پایان بندی مناسب منو مجبور کرد یک شانس دیگه به این نویسنده خوش ذوق و توانمند بدهم.
کلا سبک خانم سلیمانی رو میپسندم... روون، شیرین، نزدیک... یه جوری که انگار یکی نشسته و داره برام سرگذشتش رو تعریف میکنه. تخم شر از اون قصههایی بود که معلوم بود براش وقت گذاشته شده. تک تک شخصیتها با یه توصیف چند خطی اونقدر ملموس میشدن که انگار سالهاست میشناسمشون. روند کلی داستان شاید هیجان خاصی نداشت اما با عقب و جلو کردن وقایع از یکنواختی درمیومد و خیلی جاها داستان رو دلچسبتر میکرد.
اصلا از خوندنش لذت نبردم خط زمانی داستان خبلی آشفته و درهم برهم بود. نویسنده از یه سال پیش می پرید به زمان حال، بعد دوباره میرفت به دو ماه قبل. توضیحات فلسفی که از کتاب های دیگه توی این داستان اورده بود، بسیار کسل کننده و حوصله سر بر بود. اولین کتابی بود که از این خواننده خوندم. و دیگه سراغ کتابای این خانوم نمیرم
من خیلی یاد فضای جزیزه سرگردانی افتادم. بحث های اسطوره شناسی بین شون برام خیلی جذاب بود. روایت داستان بسیار خوب بودو روند به قهقرا رفتن به زیبایی ترسیم شده بود.