نیچه، ای پسر بد! یکی از شاهکارهای ریچارد فورمن و از درامهای درخشان ادبیات پستمدرنیستی است. فورمن این اثر را به مناسبت صدمین سال درگذشت فیلسوف برجستۀ آلمانی، فردریک ویلهلم نیچه نوشته و زندگی، نوشتهها، احساسات، شوریدگیها، ناخوشیها و تجارب زیستۀ او را به شکل حیرتآوری دستمایۀ روایت خلاقانه و خیالپردازانۀ خود قرار داده است. فورمن از روایت تاریخی میپرهیزد تا از منظر شخصی خود به فرا-روایتی برساخته از نیچه دست یابد و ما را در مواجهه با تجربۀ ادبی-هنری مبتکرانه و باشکوهی قرار دهد. هرچند فورمن به عنوان یک درامنویس وکارگردان درخشان جریان تئاتر آوانگارد و پستمدرنیستی در ایران مطرح و شناخته شده است اما این اولین بار است که یکی از مهمترین آثار او به فارسی ترجمه میشود.
«هیچ بهشتی روی زمین وجود نخواهد داشت، دوست من. از رویاپردازی دربارهی بهشت روی زمین دست بردار. فرد: هیچی صددرصد نیست، فردی - ولی وقتی کارد به استخون یکی رسیده -خودشو... در اختیار قرار میده فردی: گمونم میشه اینو گفت، این دوروبر همهچی داره برای عدهای از مردم درست پیش میره. فرد: خوشحالم که تو همچین حسی داری، فردی. با این حال... احساس میکنم زندگی من پوچه، گندش بزنن...» . چون نمایشنامهخون نیستم اولین بار بود که اسم ریچارد فورمن رو میشنیدم ولی خوش به حالم که این دو نمایشنامه رو خوندم؛ «نیچه ، ای پسر بد!» و «حالا که کمونیسم مرده، زندگی من پوچ شده!» . آقای فورمن بزرگ يکي از درامنويسان و کارگردانان درخشان جريان تئاتر آوانگارد و تئاتر پست مدرنیسم مطرح و شناخته میشه و «نیچه، ای پسر بد!» رو به مناسبت صدمین سال درگذشت نیچه نوشته که با اینکه روایت تاریخی نداره ولی فورمن توی این نمایشنامه برامون یه فراروایتی ساخته از نیچه که مارو مواجه میکنه با یه تجربهي ادبي/هنري مبتکرانه و باشکوه. . من اما نمایشنامه ی دوم رو خیلی دوست داشتم فرد و فردی و صدای بم. انقدری دوستش داشتم که دلم میخواد همهتون رو یه جا جمع کنم و براتون «حالا که کمونیسم مرده، زندگی من پوچ شده!» بخونم. . «فردی: آفرین به تو فرد. فرد: آفرینت صادقانه بود، فردی؟ فردی: تو این یه مورد کاملا صادقم. فرد: پس ممنونم فردی، بابت آفرین صادقانهت ممنونم.»
حرف آخرم رو اول میزنم: صفر از صد! بدترین انتخاب برای کسی که علاقهای به تئاتر آوانگارد نداره، همین کتابه. متاسفانه اسم کتاب چنان چشمم رو گرفت که دو خط ازش نخوندم، بعد بخرم! چند وقتی میشد که نمایشنامه نخونده بودم و با خودم گفتم بیام و به جز بیضایی و اشمیت، به دو نفر دیگه هم اجازهی حرف زدن بدم. هیس آقای فورمن:)) هیسسسس🤫
این دو نمایشنامه میتونه برای شما جذاب باشه ولی برای من نبود. یکی به دلیل اینکه نه نیچه خوندم که دیالوگهای نمایشنامه اول برام معنادار باشه، نه حرفهای بین فرد و فردی با معلوماتم از کمونیسم ربط پیدا میکرد. دو اینکه نمایشنامه بسیار شلوغ بود؛ پر از صدا، دکور(؟) پر از وسیله و آدمهای رندوم، و من اصلا نمیتونستم تمرکز کنم و صحنهی تئاترش رو توی سرم بچینم که بفهمم الان چی به چیه اصلاً! سوم اینکه با نمایشنامه ارتباط نمیگرفتم. شخصیتها خیلی خاصتر از اون بودن که بتونم تصورشون کنم. در آخر هم بگم دیالوگهای (احتمالاً) استعاریش من رو یاد "در انتظار گودو" انداخت امّا اون نمایشنامه بسیار مناسب من بود و این یکی، نه.
ترجمهی خیلی خوبی بود ولی به نظرم انتخاب مترجم درست نبود. باشد که دفعهی بعد عقلم رو هم با خودم ببرم کتابفروشی:))