همه چیز به هجده سال قبل بر می گردد؛ وقتی دختر جوانی خودش را از پشت بام خانهی حاجی دادفر پایین انداخت و خواهرزادهی پنجسالهاش بر اثر شوک تکلمش رو از دست داد. کسرا، نوهی بزرگ خانواده زمانی که در صدد کمک به یاسمن برای رسیدن به خواستههایش است، متوجهی رازهایی میشود که این سرآغاز ماجراست.
فکر میکردم بیشتر از اینها ازش لذت ببرم. ولی خب... این کتاب توقعاتی که داشتم رو برآورده نکرد و واقعا خیلی بیش از حد ساده بود. با اینکه تعلیقش در نیمهی داستان خوب شد، ولی بازم اصلا شخصیتپردازی نداشت. یاسمن به عنوان کرکتر اصلی، عملا مثل آب مقطر بود. هیچی به هیچی... سر جمع باید بگم شخصیتپردازیش _ بجز حمید _ واقعا ضعیف بود. سوژهی داستان هم بد نبود. کلا شالودهای از اطناب و تکرار گذشت. امیتازی بیشتر از این نمیتونم بهش بدم.
رد پای یاسها داستانی با صحنه پردازی و شخصیتپردازی واقعا حرفهای و هنرمندانه. علاوه بر سوژهی غیرتکراری و معمایی و چالش برانگیز کتاب، شخصیتها به قدری زنده و صحنهها به قدری واقعی هستند که انگار دارم یه فیلم رو تماشا میکنم. چندین بار این رمان رو خوندم. اگه دنبال یه رمان ادبی قوی هستید نه یه رمان معمولی عامه و دم دستی این کتاب رو خیلی پیشنهاد میکنم بهتون.
من اين كتاب رو دوست دارم و از خوندنش لذت مى برم . داستان برام جذابه عاشق داستان لاله و هادی و حمید شدم. لاله همیشه آرامش کس دیگه ای رو برای انتخاب هاش در نظر گرفته. از ديالوگ هاى كسرا و عزيز جان و يلدا لذت مى برم. از اينكه داستان منطقيه و هيچ كجاش به نظرم مسخره و غير قابل باور نمى شه ،لذت مى برم. ولى اگه از ابتداى شروع كتاب تا نقطه ى اوجى كه تقريباً در نيمه ى كتاب هستش ، داستان ريتم تند ترى داشت و اگه ياسمن شخصيت كاملترى داشت يقينا بيشتر از كتاب لذت مى بردم .
داستان تعلیق داره شاید اوایل داستان به نظر بیاد ریتم داستان آرامه ولی با جلو رفتن داستان و باز شدن گره ها بقدری داستان کشش پیدا میکنه که ناگهان به صفحه آخر میرسی.