مرتضی کربلاییلو، نویسنده متولد ۱۳۵۶. در داستانهایش، هنرمندانه و ظریف، موقعیتی به ظاهر عادی را موشکافانه تصویر میکند تا رعبآور و خاص بودن آنچه بارها و بارها از کنارش گذر شده است طی کشفی دلهرهآور عیان شود. کتاب من مجردم، خانم در بیست و دومین دورۀ کتاب سال شایستۀ تشویق شناخته شد.
اول از همه باید بگم من به کتابها بر اساس لذتی که بردم ستاره میدم، نه بر اساس اینکه چقدر کتاب خوب نوشته شده. میتونم بگم این کتاب، خوب نوشته شده، از اون فرم کتابهای عجیب و رئالیسم جادویی طور که باید خودت رو به دستشون بسپاری و جلو بری و اصلا به منطق داستان فکر نکنی، که خب اصلا سلیقه من نیست.
اما کتاب ایرادهایی هم داره، مثلا اینکه پر از رودهدرازی نویسنده و جزئیات بسیار بیاهمیته، مثلا "پیشخدمت آمد و منو را قائم و نیمهباز روی میز گذاشت". Well mister, I DON'T CARE.
یه چیز دیگه هم که دوستش ندارم، وایب اسلامی/ارزشی کتابه. یه قسمتهایی مربوط به فلسفه اسلامی و ابنعربی و ارزش حروف و راز و... است که خب صرفا اختلاف عقاید بین من و نویسنده ست، ولی یه چیزای دیگه...
اسپویل: یکی از کاراکترهای کتاب تو اعتراضات به توقیف یه روزنامه کشته میشه، پلیس سرکوب هم اونجاست، اما حدس میزنید مرگ کاراکتر چطوره؟ چاقو خوردن توسط یه لباس شخصی : ))) پاراگراف بعد هم مینویسه: "آب ماشین آتشنشانی آدم را خفه نمیکند. باتون هم شاید کبودی به جا بگذارد، اما نمیکشد". Seriously, dude?
یه نکته منفی دیگه برای من(این میتونه سلیقهای باشه کاملا، بر اساس وایبی که من از اون قسمت گرفتم. یه نفر دیگه ممکنه کاملا نظرش با من فرق بکنه:) یکی از کاراکترهای اصلی کتاب که از قضا کاملا کاراکتر دوستداشتنی، باسواد، روشنفکر و اهل زبان و ادبیات توصیف شده، یه جایی یه دختری رو میبینه و خیلی ازش خوشش میاد. چیکار میکنه؟ میره سمت ماشین دختره و علیرغم مخالفت دختر، سوار میشه. دختره هم سوار میشه و میرن باغ گردوی دختر. اونجا این مرد مثلا نازنین این دختر رو میچسبونه به درخت و میبوستش، و گردنش رو کبود میکنه. باز هم علیرغم اعتراض دختره.
از این صحنه میشه دو جور برداشت کرد:
۱. کاراکتر خوب و قشنگ ما، که دوستش هم داشتیم اونقدر که فکر میکردیم خوب و قشنگ نیست. خاکستریه، مثل تموم آدما.
۲. به نظر نویسنده، این کار اونقدر هم اشکالی نداره. نامجووار فکر میکنه اینا "ناز و نیاز" و فرهنگ چند صد ساله ماست 😁. چون همیشه بعد از این، اون کاراکتر همون آدم ناز و مهربونه. میرن خواستگاری این دختر، میبینن دختر بارداره. مادر پسر مخالفت میکنه، اما پسر "خیلی مردانه" پای "کارش" میایسته و با این دختر ازدواج میکنه. (پسر فقط دختر رو بوسیده، اما دختر بارداره. با این حال ازدواج میکنن).
کلا وایبی که من گرفتم، شبیه چیزی نبود که مثلا تو نغمه آتش و یخ میخونی. اونجا صرفا تو این رو میخونی اتفاقا خیلی هم خشنتر و بدتر از اینه، ولی نه جاستیفای میشه، نه blame. یه بخشی از دنیاست، یه بخشی از کاراکتره، صرفا وجود داره. و آره حال بهم زنه، ولی نویسنده هم نخواسته بدون اشکال نشونش بده. مثل خوندن شکنجههاست، مثل خوندن صحنههای خون و خونریزیه. اینجا برای من اینطوری نبود. به نظرم جاستیفای شده بود یکمی. (که کاملا ممکنه اشتباه کرده باشم).
اگر تم مذهبی اسلامی توی متن پر رنگ نبود حتما از نظر من ۵ ستاره حقش بود. به شخصه بسیار از خوندن کتاب لذت بردم. از توصیفات با جزئیات که خیلی هاش تاثیری توی فهم مطلب نداشت اما توانایی قصه گویی نویسنده رو به رخ میکشید. از ایجاد حس تعلیق بین زمان های مختلف که برای من بسیار دلنشین بود. از شباهت اسامی افراد معاصر با شخصیت های آشنای باستانی، مریم و محمد و امی و عیسا و ... برای کسی که میخواد کتاب رو شروع کنه باید بگم با متنی متفاوت روبرو خواهی شد و لحظات خاصی پیش رو داری... نوش جان.