“Deliciously wicked … readers will also find plenty to enjoy (one sequence of unwitting cannibalism is particularly memorable).”—Publishers Weekly
"Fast-moving and witty in style and tone, this novel is one not soon forgotten."—World Literature Today
"There's considerable charm to Bursa's clever variation on the story of youth seeking purpose ... A nicely off-beat little novel."—The Complete Review
"The Polish postwar firebrand Andrzej Bursa acquired a reputation as a quick-burning, existentially tormented rebel. . . . Yet Bursa's dark humor and deadpan satire . . . keep utter bleakness at bay."—The Independent
"A revolution against the banality of everyday life."—Gazeta Krakowska
A young university student named Jurek, with no particular ambitions or talents, is adrift. After his doting aunt asks him to perform a small chore, he decides to kill her for no good reason other than, perhaps, boredom. Killing Auntie follows Jurek as he seeks to dispose of the corpse—a task more difficult than one might imagine—and then falls in love with a girl he meets on a train. Can he tell her what he's done? Will that ruin everything?
"I'm convinced—simply—that we are all guilty," says Jurek, and his adventures with nosy neighbors, false-toothed grandmothers, and love-making lynxes shed light on how an entire society becomes involved in the murder and disposal of dear old Auntie. This is a short comedic masterpiece combining elements of Fyodor Dostoevsky, Jean-Paul Sartre, Franz Kafka, and Joseph Heller, coming together in the end to produce an unforgettable tale of murder and—just maybe—redemption.
Andrzej Bursa was born in 1934 in Krakow, Poland, and died twenty-five years later. In his brief lifetime he composed some of the most original Polish writing of the twentieth century. Killing Auntie is his only novel. His brilliant career and tragic early death established him as a cult figure among restless and disenchanted youth.
Andrzej Bursa (March 21, 1932 – November 15, 1957) was a Polish poet and writer. Born in Kraków, he studied journalism, then Bulgarian at Jagiellonian University in Kraków.
Bursa published his first poem in 1954. A prolific writer, he published 37 poems and a short story in different magazines during his lifetime. He died of a heart attack in 1957. Shortly thereafter, his first poetry collection was published, an important event in Polish poetry. Presently, there is a poetry prize named after Bursa which many living Polish poets have won (e.g. Ewa Lipska and Stanisław Barańczak).
A strange story from Poland filled with black humor. The main character is a 21-year-old male student who is a loafer. He wakes every day with no purpose but he pretends he has one as he endlessly walks around town.
His parents are dead so he lives with and is supported by an aunt. His aunt travels frequently selling woolen cloth. His aunt also supports her mother (his grandmother) and a physically handicapped sister of hers who both live in a distant village.
The young man gets the idea of killing his aunt, not because she is in any way mean to him, but simply because he is bored. The black humor comes in as he attempts to find ways to dispose of her body now stored under ice in the bathtub. He keeps replenishing the ice as he laboriously chops up the body. He tries burning the pieces, mailing parcels to fictitious addresses around the country, etc. Yes, there is quite a bit of gore.
He confesses his actions to a priest and engages the priest in a rhetorical tango-like confession. The priest encourages him to come back and give more details, almost as if his confession has generated some excitement in the otherwise dull life of the priest.
He goes to a party with friends and gets so drunk he confesses to the group. Will anyone believe him, or do anything about it, or even remember the next day what he told them?
Later the man acquires a girlfriend and confesses his actions to her. Will she be shocked and break up with him or go to the police?
I'm not sure what the purpose of this story is, other than the black humor. Obviously it's trying to tell us something about anomie, purposelessness and guilt that makes us feel the need to confess.
And we have a surprising twist at the end.
The Polish author lived an incredibly short life. He died when he was 25 years old from congenital heart disease (1932-1957). He was a journalist who wrote poetry. This book was his only published work other than the many poems he wrote.
Top photo of Krakow Poland where the author lived from hotels.com The author from empik.com
احتمالا با خواندن کلیت داستان اولین چیزی که به ذهنتان میرسد تکراری بودن گره اصلی داستان، یعنی قتل و سپس درگیری قاتل با باقی ماجرا است. رمان داستان دانشجوی بیست و یک سالهای است که در خانه عمه مهربان خود زندگی میکند. عمهای که بسیار مهربان است، برای او غذا آماده میکند و هزینهی تحصیل او را میپردازد. یک روز صبح، این دانشجوی بیست و یک ساله با چکش به سر عمه میکوبد و او را میکشد. مسئلهی اصلی رمان، بعد از کشته شدن عمه، نه «مکافاتِ جنایت» به سیاق راسکولنیکف قهرمان رمان مشهور جنایت و مکافات داستایوسکی، که تلاش این دانشجو، برای از بین بردن جسد است. راه حل اصلی برای او مثله کردن جسد است. منتها بدون وجود حس گناه راسکولنیکفی..
دقیقا چیزی که رمان کشتن عمه خانم را از رمانهای مشابه دیگر، نظیر جنایت و مکافات، سه روز و یک زندگی (پییر لومتر) و تبر (دانلد ای. وست لیک) جدا میکند، همین عدم وجود حس گناه است. بورسا در رمان خود موقعیتی راسکولنیکفی را بدون مکافات و عذاب وجدان بازتولید میکند. اگر بخواهیم همزادی برای او در ادبیات معاصر پیدا کنیم، نزدیکترین شخصیت به قاتل، مورسو قهرمان رمان بیگانه آلبر کامو است. با این وجود متن بورسا، بیشتر از این که به داستایوفسکی یا کامو شبیه باشد، به لحاظ مسخ شخصیتی که در داستان رخ میدهد به متنی کافکایی نزدیک است.
انگیزهی قاتل در رمان از کشتن عمه بسیار دیریاب است. شخصیت اصلی، خود بارها اعلام میکند که نمیداند چرا دست به قتل زده است و با این حال کوچکترین حس پشیمانی هم در او وجود ندارد. او در ابتدای داستان در گفتگوی خود با کشیش میگوید که «جنایت او هنوز تازه است و اگر او چند روز دیگر زنده بماند، ممکن است افتخار پشیمانی را داشته باشد.» با این حال در اواسط رمان، نویسنده تا اندازهای پرده از انگیزهی قاتل برمیدارد. دانشجو که بعد از کشتن عمه به زندگی عادی بازگشته است، در دانشگاه با خود میگوید:
"در دانشگاه هم هیچ چیزی تغییر نکرده بود، عمل من، که مستحق مجازات اعدام بود، ظاهرا بیفایده بود و برای کسی اهمیت نداشت. باز همان کلاس درس و همان راهروهای تاریک و همان تنهایی که همیشه میان این جماعت احساس میکردم، جماعتی که نیازی بهشان نداشتم، جماعتی که نمی توانستند به من کمک کنند یا آسیب بزنند."
در این قطعهی کوتاه اینطور به نظر میرسد که قاتل امیدوار بوده است با عملی طوفانی و سهمگین، علیه وضعیت قیام کند و به گونهای خود را از طردشدگیای که به آن دچار است، نجات دهد. بورسا، سرخورده از آرمانگراییِ خود در جوانی، شخصیتی را به تصویر میکشد که در جامعهی اطراف خود فراموش شده و طرد شده است. او نه به دنبال رستگاری است و نه آرمانی دارد. در گذشتهی خود آشویتس را میبیند و در پیش رو کمونیسم. او تلاش میکند از این واقعیت فرار کند، وضعیت را برهم بزند و از این طردشدگی رهایی یابد. او باید از تاریخ خود، آشویتس، جنگ، کمونیسم و دیکتاتوری جدا شود و اولین نقطهای که در پیوند مستقیم با تاریخ قرار دارد، بدن است. او در اولین قدم باید از شر جسد عمه رها شود.
اما از بین بردن جسد، به هیچ عنوان به راحتی آن چیزی که در ابتدا فکر میکرده، نبوده است. اصرار جسد بر ماندن، نمادی از وضعیت چسبناک و قیرگونهی اطراف است که بر ذهن بورسا سنگینی و امکان رهایی را از او سلب میکند. صحنههای تلاش قاتل برای از بین بردن جسد و تکه تکه کردن آن، از غریبترین صحنههایی است که ممکن است تاکنون خوانده باشید. بدن، به عنوان عینیترین مکان در پیوند انسان با تاریخ خود، سختتر از آن چیزی است که از پیش تصور میشده است. استخوانها، عضلات، پوست، رگها و عصبها همگی در برابر از بین رفتن مقاومت میکنند و هرچقدر قصه پیش میرود، نابود کردن آنها و در عین حال، رهایی از تاریخ، ناممکنتر به نظر میرسد. جنازه از بین نمیرود و به مرور قاتل به وضعیتی مسخ گونه نزدیک میشود. قتلی که قرار بود طغیان او علیه تاریخ باشد، کمکم ارتباط او را با واقعیت بیرونی قطع میکند. این وضعیت تا جایی پیش میرود که مخاطب نیز نمیتواند تشخیص دهد که که کدام روایت او واقعی و کدام یک تنها ساختهی خیالات و وهم قاتل است. مسخ شدن قاتل در تاریخ خود، نقطهای است که کتاب را هرچه بیشتر به آثار کافکا پیوند میزند. پایان درخشان کتاب میتواند هرچه بیشتر شما را شوکه کند که داستان بر چه بستری پیش رفته است واقعیت یا وهم و خیال؟
نثر بورسا، ساده، روان و بدون پیچیدگی است. جملات کوتاه و معمولا بدون بار عاطفی و احساسی هستند. از صفات اغراقآمیز یا توصیفات طولانی خبری نیست و داستان، به سرعت پیش میرود. ترجمهی کتاب نه از نسخهی اصلی، که از نسخهی ترجمه شده به انگلیسی کتاب است. با این حال میتوان گفت به خاطر نثر سادهی بورسا، این موضوع کمتر آسیبی به نسخهی فارسی کتاب زده است. به طور کلی ترجمه کتاب را میتوان یکی از نقاط قوت کتاب دانست. طرح جلد کتاب اما شاید کمی توی ذوق بزند، حتی اگر کپی جلد همان نسخهی انگلیسی زبان باشد. این طراحی جلد، شاید در نگاه اول بیشتر رمانهای نوجوانان را در ذهن تداعی میکند. راستش را بخواهید وقتی از دو سه تا از کتابفروشیهای خیابان انقلاب سراغ کتاب را گرفتم، بدون اغراق همه در قفسهی نوجوانان دنبال کتاب میگشتند. دست آخر هم کتاب را در بخش نوجوانان فروشگاه خوارزمی پیدا کردم.
A viciously absurd reconfiguration of Crime & Punishment or The Stranger for 1950s Poland. An initial focus on blackly ridiculous mundanities of murder gives way to stories of differing types, unfolding by surprise shifts, and at to something more psychologically and piercing. Yet still blackly ridiculous. A great modernist gaze into the ennui and inertia of uncertain youth, by an author dead of a heart attack before he was even 25.
Boyd Tonkin from Independent described Andrzej Bursa as a “literary James Dean of the Stalinist era”. When you put it like that, he sounds like someone I would sleep with.
He died young, he was only 25. Apparently of congenital heart disease but many think it was a suicide. You can’t blame them – Bursa’s poems often read as they were written by someone on suicide watch. His family repeatedly denied it was a suicide, but then they would, wouldn’t they? Committing a suicide in Poland in the 1950s was not something that went down well with the church and the society. The general agreement is that it wasn’t a suicide but as Bursa is now a cultural artefact, we can believe what we want to.
This collection, edited and published by CB Editions, starts off with a series of poems and short forms arguing the absurdity of life (especially the life in a country like Poland in the 50s). Bursa also questions the role of the poet and laughs at it:
“A poet suffers for the millions From 10 to 1.30 At 11 his bladder is full He goes out Unzips his flies Zips up his flies Returns to his desk Clears his throat And again Suffers for the millions”
However, the star of the book is the novella ‘Killing Auntie’, the longest work Bursa ever produced. And for once the title isn’t misleading. It is actually about a guy who decides to kills his lovely auntie.
Every day she makes him breakfast, she takes care of him, provides for him, works her bum off so that he can concentrate on his studies. No wonder that one day when she asks him to do some DIY, he takes a hammer and breaks her skull. You can hardly blame the man.
Let’s be honest, generally life isn’t very exciting. We get up, we eat, we pee, we go to work (or we don’t), we eat again, we watch tv, read a book, go to bed. What’s the bloody point? Now, if you have a corpse in your bathtub, you have a goal.
It’s so easy to get invested in this story. Like, seriously, what are we gonna do with the body? Jurek is getting rid of it piece by piece and it is taking forever. Every tiny piece of rotten meat is another adventure. He goes to another town to post it as a parcel to a fictional address, he tries to burn a foot in a furnace, he uses a meat-grinder. You can say it is a quest kind of novel. In between all that he gets drunk, he gets arrested, he falls in love, he has sex. Like any other guy. Except that, maybe, Jurek is a bit of a psychopath for killing his auntie, but we all thought something crazy like that at least once in our lives, didn’t we? There is no harm if it was just a thought, right?
https://wp.me/papBi1-5n Prava je šteta što se za ovaj roman, kao i za autora istog, vrlo malo zna. Podaci o njemu su vrlo siromašni, te sve što može da se pronađe jeste biografija i nekoliko opštih podataka o njegovom stvaralaštvu. Iskren da budem, ni sam ga nisam „pronašao“, već sam igrom slučaja, privučen naslovom, došao do ovog sjajnog, uvrnutog, humorističkog, grotesknog, makabrističkog, satiričnog, egzistencijalističkog dela. Sve je tu, od morbidnog crnila pa do beskrajno duhovitih scena koje olakšavaju „varenje“, odnosno čitanje ovog poprilično pesimističnog romana. Andžej Bursa u mikro-romanu „Kako sam ubio svoju tetku“ tematizuje apsurd ljudske egzistencije, prikazujući svetonazor jednog studenta koji vrši zločin kako bi samom sebi dao makar privid smisla; kako bi mogao da opravda svoje postojanje. Bursin stil je svojevrsna kombinacija Kamija i Dostojevsog, uz neophodan začin jednog Kafke, Birsa i Bulatovića.
Bursa već u prvom poglavlju – koje je svojevrsna prolepsa od centralnog, ključnog dela narativnog toka koji se spominje u naslovu – jasno skicira glavnog lika: nesnađen, usamljen, bez ikakve volje i motivacije za bivstvovanje. Jurek Ježi, protagonista romana – ujedno i narator istog – šetnju opisuje kao „mučno tumaranje“, zbog čega smatra da „krstari gradom kao osuđenik“. Osuđen na slobodu bez slobode, na postojanje bez suštinskog, istinskog, intrinsičnog postojanja, on za sebe kaže da je zdrav, te da zato za njega „nema spasa“. Tokom leta su mu ta besciljna tumaranja bila koliko-toliko podnošljiva, nakon čega je usledila zima koja ima simboličku funkciju. Preciznije govoreći, ne umire samo priroda, već i njegov duh koji se poistovećuje sa nadolazećim godišnjim dobom. Na samom početku naglašen je i motiv ogledala, tačnije čin ogledanja koji protagonista sprovodi kako bi video sebe živog, kako bi potvrdio svoje postojanje. Motiv ogledala se, inače, pominje nekoliko puta – između ostalog i prilikom čina ubistva – a taj prvi je inkorporiran u narativni niz apatičnog odmaranja koje, kauzalno, ne dolazi nakon napornog dana, već nakon sumornog, melanholičnog, metafizičkog, egzistencijalnog umora od življenja. U kontekstu ogledala, zanimljivo je i kako Bursa retko kada koristi deskriptivne pauze, odnosno vrlo vešto motiviše opise i podatke koji nisu izdvojeni nego su deo narativne celine. Do njih se dolazi posredstvom akta, radnje, a ne pauze koja često remeti, „bode oči“ tokom čitanja. Nakon svog tog opisa lutanja u potrazi za nečim što će probudi njegov beznadežni, uspavani duh, protagonista odlazi u crkvu kako bi priznao zločin, odnosno pronašao barem nekog ko će obrati pažnju i ko će time dati smisao njegovom (zlo)činu. On tamo ne odlazi radi utehe jer je, kako sam priznaje, „u zločinu tražio utehu“. Narator ne pronalazi nikakav spas u pokajanju, niti sam autor ne implicira da crkva, vera i božanstvo nude nešto slično. Pokajanje nema nikakvu vrednost, kako za samog protagonistu, tako i za autora koji vrši indirektnu blasfemiju tako što predstavnika crkve prikazuje kao slabašno, zastrašeno biće koje pomenuti zločin posmatra isključivo kroz prizmu kazne, pakla u kojem će Jurek završiti ukoliko se istinski ne pokaje. Crkva je u toj kratkoj epizodi prikazana kao domovina zastrašivanja, dok je sam sveštenik osoba koja pokušava da privoli zločinca tako što će ga uplašiti ali ne i savetovati, razumeti na pravi način. Dok čeka da se ispovedi, Ježi - iz ugla Ja-naratora – svoje iščekivanje opisuje na sledeći način: „Skriven u svojoj klupi igrao sam ulogu posmatrača pred samim sobom. Banalnu i nezahvalnu ulogu. Nije tu bilo ničeg za posmatranje“. Ta Šizma, figurativno govoreći, između onoga što jeste i onoga kako vidi sebe, poprilično je upečatljiva i krajnje mizerna. U crkvi, gde bi po nekim normama neutešni pojedinac mogao da pronađe svrhu, Jurek sebe vidi kao beskorisno biće koje ne poseduje apsolutno nikakvu vrednost. „Nazreo je šansu koju sam mu dao. Današnja ispovest biće u njegovom životu nešto više od obične divne epizode“, izgovara glavni lik nakon napuštanja crkve. Jurek u činu ispovedanja pronalazi samo jednu svrhu – svešteniku je pružio smisao, dao je na značaju njegovoj, do tada, besmislenoj ulozi.
Drugo poglavlje smešteno je u prošlost, odnosno u period pre samog ubistva, te nam narator pripoveda o trenucima koji su ga doveli do toga da izvrši zločin. Ubistvo, na prvi pogled, nije motivisano ali isto sukcesivno stupa na scenu nakon reafirmacije motiva ogledala. Jurek dakle ubija, ne sasvim slučajno, svoju tetku nakon što dobija zadatak da zakuca ekser kako bi okačio ogledalo. „Ta nova aktivnost pričinila mi je izvesnu satisfakciju“, izgovara narator koji do tada nije imao nikakvu svrhu niti je bilo šta, iole vredno, činio. U ogledalu opet vidi sebe kao beznačajnu, bezvrednu figuru koja ima lice, telo koje oslikava prazninu. Upravo je to povod, nagon koji ga je naveo na to da izvrši više puta pomenuti morbidni čin. Čekićem - s kojim je kucao ekser i kačio ogledalo u čijem odrazu je video marginalan lik – udara tetku po temu. Odmah nakon toga, čim ustanovi da je mrtva, tetku depersonalizuje, svodeći je na leš, mrtvo telo. Ona više nije tetka - osim u retkim prilikama – već leš kojeg se treba otarasiti, te samim tim napokon dobija nešto na čemu može raditi; nešto što će zaokupiti njegov život i dati mu na značaju. Njegova tetka je, kako i sam tvrdi, dobrodušna, plemenita žena koja ga je hranila, izdržavala ga, zbog čega se, između ostalog, i osećao kao biće koje nema svrhu niti na bilo koji način doprinosi nečemu konkretnom.
„Nije bilo spora da je to leš, leš - izgovorih poluglasno - leš, leš... leš – zapevah i osetih neku nelagodu“. Od tog trena, pa sve do kraja, oslovljavaće tetku upravo ovako, osim u slučajevima kada se priseća njenih usluga, to jest svih dobrih stvari koje je radila za njega. I ne samo da se emotivno distancira od nje kao osobe, već govori i da su mu obe ruke krvave, uz konstataciju „vrag bi znao zbog čega“. Na sve navedeno - kako bi se dodatno naglasila, pojačala njegova indiferentnost – dodaje i da je „to telo bilo toliko strano da tog trenutka nije moglo u meni da probudi sažaljenje ili tugu“. Lik tetke jedva da je skiciran, te se pre može reći da se radi o emblematičnoj pojavi nego o pravom liku. Njena pojava je efemerna, a sve informacije o njoj dobijamo od samog naratora. Njena funkcija je svedena na odraz, na platno koje oslikava glavnog lika. On, s druge strane, nije reljefni lik, premda teži tome. On je željan promene, nečeg novog i ima pritajenu potrebu da nešto oseti, da nešto doživi, premda se na prvi pogled čini da se radi o jednom rezigniranom, malodušnom i beznadežnom liku. Nedugo nakon ubistva, ponovo se pojavljuje motiv ogledala, tačnije ogledanja uz komentar naratora da „ničeg ubojičkog nisam video u sebi“. Ta rečenica je vrlo bitna za tumačenje raspleta, ali se preko nje takođe sugeriše i na to da je ubistvo zapravo bilo jedan ishitren, očajnički čin jednog, metaforički govoreći, mrtvog lika. Ubistvo je, može se reći, takođe i čin autodestrukcije, odnosno akt kojim je Jurek - kad već ne može na bolje – pokušao da promeni svoj život na gore. Radi se, naravno, o simboličkoj samodestrukciji, odnosno o destrukciji usmerenoj ka sopsvenoj ekonomskoj situaciji – koja je zavisila od tetke – kao i prema sopstvenoj savesti. Apatiju je zamenio strahom, te je konačno počeo da oseća nešto – strepnju od toga da neko ne pronađe leš – i napokon je dobio nešto na čemu će moći da radi – sakrivanju i uklanjanju leša. Sva punoća estetske namere groteske ispoljava se u pokušajima da se otarasi leša, da isti dezintegriše i na taj način ispuni trenutni - i jedini - životni cilj koji je sebi zadao. Kroz ovo delo se u svoj svojoj punoći iskazuje sav raskoš makabrističke poetike i estetike ružnog. Glavni lik se, naime, bukvalno bori sa lešom koji se, bez racionalnog objašnjenja, konstantno opire. Prvi pokušaj ubacivanja prsta u wc šolju nije prošao onako kako je očekivao, zbog čega zaključuje da uništiti to masivno telo „uopšte neće biti tako lako“. Taj prkos smrtnika, leša koji se opire poseduje dvojaku funkciju. S jedne strane, može se zaključiti da protagonista – na nesvesnom nivou – namerno prolongira, otaljava da do kraja izvrši zadatak kako bi ga nešto održavalo u životu jer nije pronašao alternativu. S druge strane, radi se o njegovoj savesti koja, opet na nesvesnom nivou, ne samo da odbija da razgradi i sakrije delove tela, već i ostavlja tragove kako bi neko došao do saznanja da je tetka ubijena. Premda je tek podne, narator tvrdi da je napolju mračno i opako, što je u stvari opis njegove posrnule svesti. Ne primećuje Sunce, već - nakon što, od kada je ubio tetku, po prvi put izađe iz kuće – oseća hladnoću i sumorno vreme.
Usamljenost je, takođe, vrlo bitan faktor, bitan deo Jurekove ličnosti. Otuđen, introvertan, Jurek je neko ko u svakoj prilici izbegava kontakt sa drugim ljudima. Prijatelju sa fakulteta ne želi ni da otvori vrata, dok u restoranu nepoznata lica opisuje sledećim rečima: „...trivijalna lica gostiju, sve to budilo je u meni gađenje“. Prilikom trećeg kontakta sa spoljašnjim svetom, nakon što ugleda prijatelja iz detinjstva, prvo pomisli da pobegne, da se skloni kako ne bi bio primećen. Isto tako i fakultet koji studira predstavlja teret, mesto koje nevoljno posećuje. „ništa se ovde nije promenilo. Moj postupak, koji se kažnjavao vešalima, pokazao se izlišnim i nebitnim. Ta ista jeziva sala, mračan hodnik i usamljenost koja me nikad nije napuštala u društvu tih ljudi koji mi nisu trebali, koji nisu mogli ni u čemu da mi pomognu niti da mi naude“. Jurek brzo napušta pomenutu prostoriju ali se isto tako brzo i zažali zbog te odluke zato što ni dom više ne predstavlja nikakvo utočište, već ga u njemu „čeka“ problem kojeg ne može olako da se reši. U stanu, i bukvalno i metaforički, vlada hladnoća, te Ježi više nema gde da se sakrije od spoljašnjeg sveta koji ga guši i remeti njegov duševni mir. Pomenuta hladnoća koja provejava kroz njegov stan usledila je nakon poprilično ikonografskog prikaza pakla koji se „ušunjao“ u odaje njegovog doma. Naime, dok u udobnosti svog doma čita Pakao od Dantea, Jurek preleće preko stranica ne shvatajući o čemu je reč, što implicira i dodatno naglašava njegovo ne prihvatanje ideje da postoji neki viši sud koji će ga kazniti zbog zlodela. Čitajući, polako tone u san dok u drugoj prostoriji u peći i dalje gori stopalo njegove tetke. To gubljenje iz vida, to zaboravljanje da je deo leša ubacio u kotao upućuje na njegovu savest, odnosno na to da on ipak, nesvesno, želi da bude uhvaćen. Deo tela se ugljenisao, a uz to ide i vatra i dim koji stvara paklenu atmosferu i komšije poziva na uzbunu. To što niko ne primećuje – ne samo u ovoj sceni – tetkin leš, dobiće svoje razjašnjenje na samom kraju, tako da se time ne bih bavio u ovom osvrtu. Dodao bih samo to da je strah koji oseća gotovo jedina emocija koju gotovo eksplicitno iskazuje, te se zbog istog - u retkim prilikama - istinski oseća kao živo biće. Pored toga, jedina situacija u kojoj iskazuje određenu zainteresovanost za svet koji ga okružuje jeste u stanju pijanstva kada, kako sam navodi, vidi duplo i tom prilikom navodi da je svet kroz prizmu alkohola na nekoliko sekundi delovao zanimljivo. U tom kontekstu, vrlo je upečatljiv pasus u kojem govori da je leš za njega jednostavno partner u hazardskoj igri u kojoj nije imao šta da osvoji, ali je mogao da izgubi slobodu, život. „Prema njemu sam čak osećao izvesno poštovanje kakvo obično gajimo prema jakom rivalu“.
Protagonista, kako vreme odmiče, počinje da razvija jedno morbidno, gotovo nekrofilsko osećanje prema lešu. Gradacijski, tetkino telo ne predstavlja više samo “objekat” koji je zaokupio njegovo vreme, već i popunjava prazninu, samoću koja ga - između ostalog - čini nesrećnim. Njemu, naime, više prija društvo leša nego živih ljudi, što dovoljno govori o njegovoj izopačenoj svesti i njegovoj ličnosti koja sebe vidi, ne kao ubicu, već kao nesnađenu figuru koja oseća svu tragediju apsurda, besmisla egzistencije.
U ovom mikro-romanu gotovo da nema kontemplacije, već se autor vodi principom prikazivanja, odnosno minimalnog kazivanja. Stavovi likova se iznose isključivo kroz dijaloge, tako da narativ prirodno teče bez nekih prekida, pauza koje bi usporile radnju. Sve u svemu, preporuka za sve ljubitelje egzistencijalističkog romana, kao i za one koji uživaju u mračnoj, crnohumornoj prozi kroz koju se provlači sva lepota poetike groteske.
,,wszystkim tym, którzy stanęli kiedyś przerażeni martwą perspektywą swojej młodości'' - tymi słowami andrzej bursa rozpoczyna słowa swojego najdłuższego, prozatorskiego dzieła, jednego z niewielu, które zdołał wykrzesać przed niewątpliwie zbyt prędką śmiercią, i jednego z tych, o których mówi się najszerzej. czytam te słowa i myślę: a więc powinnam czym prędzej się do niego zabrać. ta niewielka (i niepozorna) książeczka, nabyta za zaledwie kilka złotych w antykwariacie, przyniosła mi względną przyjemność, a także kilka interesujących spostrzeżeń, jak sądzę, którymi mam zamiar się podzielić.
początkowo nie sposób było w niej nie dostrzec paralelizmów łączących narratora jurka z raskolnikowem, głównym bohaterem klasycznej zbrodni i kary, którą uwielbiam (co również mogło mieć swój wpływ na moją opinie względem zabicia ciotki): obaj niespełnieni młodzieńcy, studenci czujący swą wyższość wobec innych, żyjący raczej w ubóstwie, tułający się bez celu i ten celu pragnący odnaleźć, a przy tym budzący miłość i współczucie swoich bliskich i kobiet, jakie pełnią niemałe role w obu historiach. obaj balansują niezmiennie pomiędzy cienką granicą kłamstwa i prawdy, miewają koszmary związane ze zbrodnią i w przypływach niezrozumiałej zuchwałości, wyznają ją na głos, niby czekając na karę, niby nie potrafiąc znieść o niej myśli. pewną niegrzecznością byłoby wysnucie tu interpretacji typowo porównawczej, wobec tego spocznę na tym oto ogólnym wniosku: bohaterowie są niemalże bliźniaczo podobni - różni ich tylko czas i miejsce akcji, a także pióro obu autorów: tam, gdzie dostojewski przystaje i wciąga czytelnika w rozgorączkowane szaleństwo umysłowe raskolnikowa, tam bursa rzeczowo wykłada obawy jurka. tylko, że w zabiciu ciotki ta lakoniczność jest jak najbardziej zrozumiała. konweniuje z całokształtem idei.
i wtem, nagle, ostatnie rozdziały, gdzie rozpościera się przed czytelnikiem swoisty dualizm tejże historii, mam wrażenie jednakże, nadal nie do końca odkryty, lecz w dalszym ciągu pociągający swoją nienaganną i klarowną metaforycznością, gdzie zabójstwo ciotki nie oznacza zabójstwa w dosłownym sensie tego określenia, a pierwsze słowa poczynają mieć autentyczny sens. to na pewno opowiastka niewymagająca ogromu wkładu intelektualnego, a wręcz dość przystępna dla szerokiego grona czytelników, co wcale jej nie umniejsza - takie nierzadko bywają najbardziej frapujące. długo jeszcze będę się zastanawiać: kim była Dziewczyna, człowiek w czerwonej kamizelce?; o czym stanowiła scena z rysiami, co symbolizowały kwiaty w wannie?
,,tysiące dni, tysiące godzin, podczas których nic się nie dzieje. podstawowy pokarm mego dzieciństwa i wczesnej młodości. marzenia okazują swoją zwiewność, co więcej, okazują się być trucizną utrudniającą zdrową wegetację. czyż po to karmienie opowieściami o czynach królów, rycerzy i innych gierojów, żeby wegetować? dlaczego zostałem skazany na wegetację? kogo za to winić, kogo?''
Grotesque and absurd, which is appropriate when you consider the post war Poland the author is commenting on (one of the shorter pieces/poems is about Auschwitz). Shades of Dostoevsky, Camus and Kafka. A gruelling read, but the humour keeps you going.
شاید بخاطر حالات روحیم و یا شرایط پیچیده الان زندگیم باشه که از همون اولین صفحات کتاب فکرم به ”بیگانه“ میرفت و یادش می افتادم. همش سرنوشت مورسو و تصمیماتش رو با شخصیت اصلی داستان مقایسه کرده و سبک و سنگین می کردم که کدام در گرداب پوچی بیشتر فرو رفته، و یا کدام طغیانش جدی تر و تاثیرگذار تر است. برخلاف مورسو که طغیانش تنها قتلی گذراست و در ادامه نویسنده به تاثیر این عمل بر جامعه به صورتی گسترده صحبت می کنه ؛ اینجا داستان درباره خود فرد طغیان گر و پروسه دستیابی به آزادی است. این داستان چگونگی یک طغیان توسط فردی به شدت پوچ گراست که برای رهایی صد صفحه دست و پا می زند. « فریاد کشیدم: ” من به واسطه مرگ آزاد شدم. آزاااااااااااد! “ »
ماجرای قتل عمه خانم چیزی خیلی بیشتر از بیگانه کامو است و بورسا در همین فضای صد صفحه ای بعدی متفاوت تر و گسترده تر از دیدگاه طغیان فردی جهان پوچ گرایی رو به تصویر کشیده که جنبه های طنزآلودش طعم متفاوتی از جملات خشک و کوتاه کامو به مخاطب می چشاند. در نهایت مرکز ثقل داستان تاثیری است که طغیان بر خود فرد داره و البته لازم به ذکره که به مسائل فراتر از آن و حاشیه ای زیادی هم می پردازد. درواقع به بیان ساده تر: از کامو شروع شده و به فراتر می رود. خواندش خالی از لطف نیست، و حتما پیشنهادش میکنم. اما رک بگم، نویسنده با فصل آخرش که بالغ بر دو صفحه پشت و روی ناقابل است زد تو ذوقم و تمام افکارم را پریشان کرد. نمی دانم هدفش از این ته سکانس سوررئال باز چه بود ؛ ولی مطابق سلیقه ام نبود. از اینکه شخصیت مورد علاقه ام به فاصله ی یک ورق زدن از فردی پوچ گرا و طغیان گر، به بزدلی متوهم تبدیل شد ناراحتم و تا روزها از درد این سیلی غیر منتظره ناله های کشدااار خواهم کرد.
+ آقای بهمنی مترجم مورد علاقه ام هر بار با انتخاب های عجیبش شگفت زده ام کرده و هیچ وقت از این دنیای به شدت متفاوتی که اثر به اثر به خط کشیده ناامید نشده ام. و از همه مهمتر عاشق وقت هایی هستم که سراغ سبک های سنگین رفته و انتخاب های ریسکی میکند. مثل ” انتقام “ و یا همین ” #کشتن_عمه_خانم “ که با حجم کم و قیمت پایینش، تا مدتها می تواند ملکه ذهن مخاطب بوده و فکرش را درگیر کند.
"Borba sa lešom oslobodila me je od slabićke histerije i rastrojstava. Bio je to prvi težak i rizičan zadatak koji je trebalo da ispunim"
Neverovatno je kako mogu da izaberem knjige koji tačno odgovaraju stanju mog duha u trenutku čitanja. Prvo Silvija Plat i njene misli o "paklu na zemlji", pa sad ovaj lik koji se muči sa tim da prihvati realnost svoje situacije. Knjiga jeste groteskna, ali manje bizarna nego što sam mislila. Cela njena intriga jeste u tome što pratimo priču iz perspektive ubice koji nema očigledan motiv za svoje delo, jedini takav motiv se samo nadzire u dubini njegovih psiholoških problema i baš zato što je njegova motivacija u podsvesnom, nervira malo što neće ni da se potrudi da nađe razlog za ubistvo. On, takoreći, predstavlja Poovog "đavola perverznosti" koji ima neobjašnjivi poriv za destrukcijom. Intrigantna je i zbog toga što su događaji koji slede ubistvu, kada bi odstranili leš iz konteksta priče (kao što se taj lik muči to da uradi, jelte), bili bi potpuno normalni, tako su i opisani i možeš na trenutak zaboraviti da je protagonista izvršio ubistvo, ali tetka će ti uvek biti u pozadini misli kao podsetnik na to da ovakav sled događaja nije normalan i da je jezivo to šta se dešava u stvari. Što je opet iritirajuće, ali na dobar način. Ovo se uviđa od samog početka kada naš student sa lakoćom može svoju tetku posle sat vremena od ubistva da krene da naziva samo lešom. Nikad ne bih uvidela uvođenje simbolike 7 grehova da nije, ubedljivo najjezivije, scene sa njegovom babom i tetkom. Moja teorija je da je on personifikacija Lenjosti (mislim, dosta mu dugo treba da obavi zadatak čije je izvršenje krucijalno za zadržavanje njegove slobode i života) zbog toga što se suočava sa različitim smrtnim gresima u različitim oblicima. Mislim, imamo babu i tetku kao Proždrljivost, popa kao Gordost, Devojku kao Blud i možda Gnev..... On postaje Lenjost jer jednostavno gubi entuzijazam da se suoči sa svetom kakav on jeste - bolestan, perverzan, arogantan, egocentričan, pa zato nastoji da se prilagodi njemu kako bi izbegao borbu.
نظرم راجع به "کشتن عمه خانم" چیه؟ حقیقتا احساسات متفاوتی راجع به این کتاب دارم. میشه گفت کمی خسته کننده شروع شد اما از اون نقطه ای که پیش کشیش به قتل اعتراف میکنه کاملا توانایی جذب کردن منِ عاشقِ داستان های جنایی رو داشت. داستان تا یک جاهایی خوب پیش رفت اما هر قدر به انتهای کتاب نزدیک میشدیم قصه به یک شلم شوربا قاطی پاتی تبدیل میشد! از یک جایی به بعد احساسات شخصیت های داستان هم برای من غیرقابل درک و باور شدند. بله قبول دارم که نویسنده داستان قصد به تصویر کشیدن حالات عجیب روحی شخصیت اول داستان رو داشت. این رو درک میکنم. اما بقیه چی؟ ترزا چی؟ شما اگر برای اولین بار شب رو در خانه دوستی بگذرونید و بعد او جسدی رو به شما نشان دهد این طوری واکنش نشان خواهید داد؟؟؟ بخش های انتهایی کتاب هم طوری جدا از کل داستان بودند که ادم شک میکرد نکنه دوتا داستان مجزا رو به هم وصل کردند. در کل متوسط بود.
3.8⭐️ ,,Zabicie ciotki” to taka polska wersja ,,Zbrodni i kary” oczywiście różni się w wielu aspektach, ale główna myśl pozostaje ta sama. Mi osobiście bardzo podoba się to nawiązanie. Powieść ma dużo strasznych, krwawych opisów (takich dość obrzydliwych czasem) co sprawia, że jest ciekawsza i intrygująca, ale dla niektórych może być to spory minus. Bardzo podobają mi się rozdziały ze spowiedzi (początkowe) i finał powieści, który tak miesza!! (jest takim plot twistem), który zmienia spojrzenie na cały przeczytany wcześniej tekst. Szybka do czytania, BARDZO zaskakująca, mroczna. Jeśli ktoś lubi te klimaty to bardzo polecam🪓
کشتن عمه خانم. این رمان کوتاه و تمثیلی از زبان پسری جوون روایت میشه. پسری که با عمهی زبر و رنگش زندگی میکنه و با اینکه همهش رو دوست داره و میدونه اگر اون نبود، نمیتونست زندگی کنه، اما این موضوع که عمهش از اون زرنگتره و خودش خیلی بی دست و پاس ناراحته. یوریک از وابستگی که به عمهش داره راضی نیست اما از طرفی انقد آدم پوچ و تنبیه که نمیتونه مستقل باشه. روزی یوریک خیلی اتفاقی عمهش رو میکشه. اول احساس اعتمادبه نفس و رهایی میکنه اما رفته رفته میبینه جنازه رو دستش مونده و نمیشه کاری کرد. و اونقدر بیعرضهس که نه از پس سادهترین کارها برمیاد، نه میتونه از شر جنازه خلاص شه. راههای احمقانه مختلفی رو امتحان میکنه و در نهایت تو فصلهای آخر، یوریک به فروپاشی روانی میرسه. کتاب جالب بود. ترجمه خوبی داشت و به نوعی نشوندهندهی زندگی جوونها تو جوامع اروپای شرقی بود. اما خب با زبانی تمثیلی و در قالب داستان.
You can certainly read this as an absurdist, Grand Guignol, Camus-lite, improv variation on existentialism, ennui, and youthful despair. It starts out aimless and drifts into darker and darker humor before heading into the unapologetically surreal. You can try to impose a single thematic line on the story, or you can treat it as a series of vignettes unified by Auntie's corpse chilling in the background. If you try to force it to be a single coherent tale you have a demanding task ahead of you. If, on the other hand, you're willing to relax and treat the short novel as a series of ideas and bits, well, there is a great deal to be enjoyed here. Our hero's half-hearted exchange in a confessional is brutal. His visit from two other elderly relatives reads like an absurd version of "Arsenic and Old Lace". His ideas about responsible corpse disposal management are treated with ridiculous seriousness.
As I read I kept reminding myself that this book was not written now, when satire and dark humor are acceptable and even fashionable in Eastern European writing. It was written in the 1950's, when such a piece was revolutionary, transgressive and dangerous. Now I know that many schools of literary criticism teach that context, author's intent, and so on are irrelevant, but it seems to me that knowing that this book was dangerous in its time and that distributing it was an act of real courage, adds immeasurably to my appreciation and admiration of the work. Bursa played the tormented rebel firebrand card, and this, his only novel, establishes his credentials in that regard.
So, this is a funny, sad, provocative, wise, frustrating and anarchic book. It rewards the adventurous reader, which for me was quite enough. (Please note that I received a free ecopy of this book without a review requirement, or any influence regarding review content should I choose to post a review. Apart from that I have no connection at all to either the author or the publisher of this book.)
Bursa was a Polish writer who died young and wrote for just a couple of years in the early '50s. The poems and short prose pieces collected here are mostly not so great, at least in translation, but the titular novella is really worth reading, sort of a cross between Camus, Jim Thompson, and some surrealist I can't think of right now.
I did not like it so much. But it is not bad to read. I could not get a joyful feeling during reading it. I think the death of Bursa had a strong effect on the book to be famous.
New Vessel is a terrific imprint for quirky book from "little" languages. "Killing Auntie" starts extremely well and is a must-read if you like your humor very, very black. The conceit is that one fine morning, 21-year old listless student Jurek does in his kind Auntie, simply because he happens to have a hammer in his hand after driving a nail in the wall at her request. In the first chapter, we see him confessing with glee to a priest who is only too delighted to hear somebody boast of something less humdrum than masturbation or adultery. Where that scene fits in isn't clear since in the subsequent narration Jurek's account of his time on the day he killed his aunt omits his visit to the Capuchin church. For several days, Jurek makes half-hearted attempts to dismember the corpse and dispose of chunks of it. Some he sends through the post to imaginary correspondents as "perishables". Jurek's grand-mother visits and chews a few bites off the corpse when feeling peckish during the night. At some point he gets drunk with fellow students and ends up in the clink for the night with a guy who makes a living stealing alms and relics from churches, and passes himself off as a mentally disturbed patient when caught. At no point does Jurek experience guilt or remorse. On the contrary he is rather proud of having killed the woman to whom he owed free room and board. Eventually Jurek meets Teresa, falls in love and talks her into helping him get rid of what's left of Auntie's corpse. Then come 2 weak oneiric chapters where Teresa is replaced by "The Girl" and the narrator visits some kind of a zoo. In the thirteenth and last chapter, the whole thing is presented as a fantasy on the morbid young man's part. Auntie returns from the sanatorium and sets to rights the apartment Jurek left in a mess during her absence. There are many brilliant moments in this short volume, but Bursa is not in the same league as Marek Hlasko and fails to capitalize on the potential of this story to function as a political allegory or achieve metaphysical significance.
It was the spring of this year when I, a 21-year-old student living in Kraków, Poland, was wandering mindlessly in the Old Town, which I used to frequent often before recently moving to the outskirts of the town. There’s this café/bookshop I’ve been in love with since I first visited it three years ago, where I’ve spent a bit more money on books than I’d like to admit, satisfying my tsundoku urges (and on vegan confectionery, kombucha and mulled wine as well), and during one of my visits to this place I discovered this book. The appealing design of the over, a somewhat grim name, and the surreal, absurd but interesting description intrigued me, so I decided to give it a try.
I often describe this novel as “Crime and Punishment” if it was written by Franz Kafka; I think it captures the melancholy and distraughtness of the post-WW2 Polish youth quite well, conveying the atmosphere of the perceived absurdity and pointlessness of daily life, as well as this feeling of constant background anxiety and burden, the reminder of taking care of the tedious tasks, like getting rid of the literal and possibly metaphorical corpse.
The book is easy to read, at times just a bit graphic, getting more and more surreal towards the end. While this is not one of my very top books read ever, I still enjoyed it a lot, and I hope that others did or will as well.
📝دانشجوی جوانی به نام یوریک در بعد از ظهری سرد از سر بی حوصلگی در شهر قدم میزند تا به کلیسایی می رسید و وارد آنجا می شود. او با دیدن کشیشی که وارد اتاقک اعتراف می شود به دنبال او می رود که اعتراف بکند و پرده از رازش بر میدارد که در صبح همان روز عمه اش را کشته و جسدش را همان طور رها کرده و بیرون آمده..
📝بقیه کتاب به این میپردازه که یوریک با چه روش هایی تصمیم میگیره که جسد رو از بین ببره. انگیزه یوریک از قتل عمه اش دقیقا مشخص نیست. اون هیچ احساس گناهی از این کارش نداره و برای دلیلی که خودش هم درست نمیدنه که چرا عمه اش رو کشته جشن و پایکوبی می کنه.
📝بیشتر به نظر میرسه که اون از روی حس انزوا و خود کم بینی که در اجتماع داشته دست به این کار زده برای کمی جلب توجه. و همین طور محبت های زیاد عمه اش که بسیار پیر بوده به اون حس بی عرضگی و در کنارش بی ارزش بودن رو القا می کرده.
📝یه جورایی در طول داستان به نظر میرسه خود یوریک دوست داره بقیه متوجه بشن که اون قاتله.
✅سه چهارم کتاب کاملا رئاله و یه روایت خطی داره اما در آخر حالت سورئال میگیره و وارد یه فضای کاملا متفاوت بین واقعیت و خیال میشه. به نظر من بیشتر به نظر می رسید که فصل های اخر رو کلا یه شخص دیگه نوشته یا فاصله زمانی بین نوشتن فصول اول و اخر زیاد بوده. چون خیلی یهویی در سه فصل اخر یهو داستان وارد به نوع روایت کاملا متفاوت شد. زیاد دوستش نداشتم.
Orphaned 21 year old Jurek lives with his auntie, but his life is going nowhere, without direction, listless and in need of some impetus, and it comes from an unlikely source. One day his aunt asks for his help to hammer a high nail into the wall, and he wallops her twice instead. The outcome is in no doubt..
There was no doubt Auntie was a corpse
It is though, a symbolic murder, one carried out on a motiveless whim, but it gives Jurek’s life the necessary spark to set it going.
The real surprise here though is that the novel was originally written in mid-1950s Poland, written when he was just 23, but only published long after his death (of heart failure at 25). It only got an English translation in 2015. The Poland of Bursa’s day shifted dramatically from extreme suppression to extreme expression, misinformation and propaganda to jazz and poetry.
The savage killing of his aunt serves as a metaphor for the stark and absurd path to adulthood. The sense of rebellion against banality that the young author conjures is worth the read alone. There’s a black humour, but the crime is irrelevant, and it’s a case of what isn’t written and lies between the lines as what is.
«کشتن عمه خانم» اثر جدیدی نیست و چند دهه از نگارش آن میگذرد. بعد از مرگ نویسنده مجموعهای از دستنوشتههای او را در کشوی میز اتاقش پیدا کردند و این رمان نیز در میان همان دستنوشتهها بود. نویسنده دغدغههایی دارد که به شکل مشخص دلمشغولی انسان پس از جنگ جهانی دوم است. نکته خیلی مهمی که در مورد این نویسنده وجود دارد این است که بورسا را صدای فریاد خشمگین نسلی از مردم لهستان میدانند که در دوران جنگ شدیدا تحت فشار بودند بهخصوص بعد از آنکه مورد تهاجم آلمان قرار گرفتند و سپس زیر چتر سلطه شوروی رفتند. بورسا یکی از آن صداهای معترضی است که شرایط بد دوران خودش را در سرزمینش فریاد میزند. کودکی بورسا همچون کودکی هارولد پینتر در دوران جنگ گذشته بود. تهدید موجود در آثار پینتر در این تنها رمان بورسا و اشعار او مشهود است.
This book is almost three parts. Meeting with two girls divides the book into three parts, three parts that are hardly connected. In the first part, the author starts with reality and then sinks into fantasy. The tone of the book has a biting humor that constantly annoys the reader but does not become boring, and the border between fantasy and reality is so vague that we don't know which event happened and which event was just a fantasy. For me, The most important point of the book was that the author did not give any motivation to the killer of auntie, except dailiness!
I am just not sure of this book. I enjoyed the prose and the way it was written, but the story was morbid and the ending confusing. I was never sure whether he was horribly guilty or having a nightmare. In the end, I think a nightmare. There was a lot of black humor here and the writer kept me guessing.
I won a copy of this book during a Goodreads giveaway. I am under no obligation to leave a review or rating and do so voluntarily. So that others may also enjoy this book, I am paying it forward by donating it a local library.